سلام داستانی که میخوام بگم کاملآ واقعی هست و زاییده یک ذهن جقی نیست.
اسم من یاسره و کرج زندگی میکنیم.
قصه مربوط میشه به وقتی که با دیدن یک صحنه،سکس با خواهر زنم شد دغدغه اول ذهن من.
تو سال دوم نامزدی با خانومم بودم که یه روز عصری، رفته بودم خونشون.خونه ما با هم فاصله ای نداشت دو سه در با هم فاصله داشتیم و هروز پلاس بودم اونجا.خواهر خانومم اسمش مهساس و اون موقع دو سال و خرده ای میشد که نامزدیش بهم خورده بود و سر کار میرفت.دختر خوشگل خوش پوش با موهای خرمایی و هیکل گوشتی و حول و حوش صد هفتاد یک اینا هم قدش بود.اون روز من تو آشپزخونه بودم و اون از سر کار اومد خونه سلام داد و رفت تو اتاقشون که با خانومم شریک بودن توش،درش روبرو اشپزخونه بود.خانومم یه چند دقیقه بعد بلند شد بره اتاق.منم بلند شدمدستامو بشورم بی هوا سرمو برگردوندم دیدم همین که در واشد هیکل لخت خواهر زنم نمایان شد.پیراهن و شلوار نداشت و یه سوتین مشکی تنش بود با یه شورت توری.
داشت لباس عوض میکرد و اونم دید که من دیدمش.
جا خوردم.یه چند ثانیه ای نتونستم نگاهمو بردارم.اونم نگاهم میکرد که خانومم در و بست و متوجه نشد که ما همو دیدیم.بعد از اون روز صحنهای که دیده بودم همش جلو چشمم بود.با خودم کلنجار میرفتم و ذهنم پر شده بود از سوال.چرا اون نگاهشو برنداشت،چرا من اینجوری شدم و از این سوالا.قبل از این داستان با هم زیاد حرف میزدیم میگفتیم میخندیدیم.اس های فان میفرستادیم.
بعد از این داستان یه خرده قضیه فرق کرده بود و رفتار های اون به طرز عجیبی عوض شد.همش تیکه های ریز مینداخت.حرکات عجیب غریب میکرد.سر شام های که من اونجا بودم حتماً میومد کنار من مینشست و پاشو میچسبوند به من.باهم دست که میدادیم دستمو یه ذره محکم تر فشار میداد و دیر تر دستشو عقب میکشید.
حال عجیبی داشتم همش دوس داشتم ببینمش.بدجوری دلبسته اش شده بودم و فکر میکردم اونم همین حسو داره ولی هی با خودم میگفتم نکنه اینا بازی ذهنمه و من دارم برداشت بد میکنم از این رفتار ها.
خلاصه اینکه شش ماه گذشت و ما عروسی گرفتیم یک خونه تو آزادگان کرج کرایه کردم و رفتیم سر خونه زندگی مون ولی من کماکان به اون صحنه و رفتار های که عوض شده بود فکر میکردم.مهسا هم باشگاه میرفت و روز به روز خوش استایل تر و خوشگل تر میشد.همیشه وقتی میدیدمش شق میکردم و از شق درد میمردم.مصیبتی بود جمع کرد کیری که بلند شده.یکی دوبار فهمیدم که فهمیده وقتی میبینمش حالم عوض میشه و یواشکی کیر منو دیده میزنه و نیش خند میزنه.
یکسال بعد خانومم باردار شد و رفت و آمد مهسا به خونه ما بیشتر شد.میومد تو کار های خونه به خانومم کمک میکرد و منم با بیشتر دیدنش حسابی روانی شده بودم.تقریباً سه چهار ماه آخر بود که دکتر گفت دیگه سکس نداشته باشید و منم حسابی تو کف بودم.
یه بار دوتا خواهر با هم خلوت کرده بودند تو اتاق که من شنیدم دارن میخندن.کنجکاو شدم.رفتم پشت در اتاق شنیدم دارن در مورد من حرف میزنن.خانومم میگفت بیچاره یاسر الان سه ماهه که کوس ندیده.دلمبه حالش میسوزه.مهسا گفت طفلکی چجوری تحمل میکنه.
یهو پرسید آبجی یه چی پرسم بهم میگی؟
خانومم گفت آره.مهسا پرسید کیر یاسر چند سانته!؟راضی ازش!؟یهو امپرم چسبید پشت در.
خانومم گفت خجالت بکش عوضی این چه سوالی آخه.اونم گفت جون من بگو که خانومم با کراهت گفت فک کنم هفده هجده بشه اما حسابی کلفته.بعدش صدای خندشون اومد که من دیگه رفتم.شب شد خوابم نمیبرد از خودم میپرسیدم چرا باید همچین سوالی بپرسه که دیدم به گوشیم پیام اومد.بله درست حدس زدین،مهسا بود.دیدم نوشته بود بیداری یاسر؟
گفتم آره چیزی شده؟
مهسا:نه خوابم نمیبرد گفتم حال آیدا رو بپرسم
من: آیدا خوبه و هفت دولت خوابه.چرا به خودش اس ندادی؟
مهسا:گفتم شاید خواب باشه بیدارش نکنم.تو چرا نخوابیدی!؟
دلمو زدم به دریا گفتم میدونستی من تورو یه جور دیگه دوست دارم؟ترسیدم اولش ولی گفتم هرچه بادا باد
گفت آره میدونم خوبم میدونم
یه خرده دلم قرص شد
بعدش گفتم یه سوالی ذهنمو درگیر کرده؟
پرسید چه سوالی؟
گفتم چرا بعد از ظهر اون سوال رو از آیدا پرسیدی!؟
مهسا:کدوم سوال!؟
گفتم سایز کیرمو
گفت میدونستی فال گوش وایسادن کار زشتیه
گفتم آره ولی اتفاقی شد.جوابمو بده
گفت میخواستم بدونم عشق ممنوعه من چند مرد حلاجه!
گفتم خب بفهمی که چی بشه!؟
گفت تا ببینیم چی پیش میاد.
اینو گفت و شب بخیر فرستاد و رفت.
یکی دو روز بعد دم دمای ظهر بود که کیسه آب خانومم پاره شد و ما رفتیم بیمارستان.زنگ زدم به مادر خانومم که پاشید بیاید.اونا اومدن تو راهرو بیمارستان نشسته بودم که دیدم اومدن.با دیدن مهسا حسابی حالم داغون شد.یه مانتو آبی نفتی جلو باز با شلوار لی آبی موهای خرمایی و سینه های خوش فرم و یه آرایش ملایم.از دور که میومد نفس هام به شمارش افتاده بود.نمیتونستم نگاهمو ازش بردارم.اونم داشت منو میدید.اومدن نزدیک و سلام دادیم دست داد این بار من محکم تر گرفتم و دیرتر دستمو کشیدم.اونم همینطور و یه خنده ریزی کرد.مادر خانومم بیقرار بود.میگفت چرا زودتر نگفتی و اینا که گفتم بابا یهویی شد خواب بودم که با صدای آیدا بیدار شدم و گفت کیسه آبم پاره شده و زود اومدیم اینجا بعد با شما تماس گرفتم.چند ساعت بعد بچه به دنیا اومد و پسر دار شدیم.قرار بود بریم خونه مادر خانومم که آیدا و بچه اونجا باشن که ازشون مراقبت کنه مادر خانومم.یکی دو روز بود اونجا بودیم و مهسا خانوم حسابی دلبری میکرد از من.سر ظهر بود نشسته بودیم که خانومم گفت یاسر با مهسا برید خونه یه سری وسیله هاست که به مهسا گفتم برام بیارید.منو مهسا همدیگرو نگاه کردیم از خدا خواسته گفتم باشه و مهسا هم گفت باشه بریم.راه افتادیم.تو ماشین حسابی فضا سنگین بود.من حال عجیبی داشتم.نفس هامبه شماره افتاده بود.احساس میکردم مهسا هم اینجوری شده.حواسم به جلو بود یه لحظه برگشتم مهسا رو ببینم دیدم داره منو نگاه میکنه.چشاش پر بود از شهوت.چیزی نگفتم.رسیدیم.توراهرو پاهام از سستی دنبالم نمیومدن.درو وا کردم رفتیم تو. اون یه راست رفت تو اتاق خواب ما سر کمد آیدا.من تو پذیرایی بودم.گوش در وا بود.اروم آروم رفتم سمت اتاق.درو وا کردم.
کم مونده بود پس بیوفتم از سر خوشحالی.
دیدم مهسا لباس هاشو در آورده و با یه سوتین مشکی و شورت توری تو تخت خواب من دمر خوابیده و داره کونشو بالا پایین میکنه.کیرم از شق درد داشت شلوارمو پاره میکرد.لباسمو کندم و دراز کشیدم روش کیرمو در آوردم و گذاشتم لای پاش.
پاهاشو سفت کرد و یکم آروم شد.شروع کردم به خوردن گوشش و گردنش و با یه دستم هم سینه هاشو میمالیدم.
دوباره شروع کرد به بالا پایین کردن کونش.کیرم قشنگ بین لب های کسش جا خوش کرده بود.لبهامو نزدیک کردم و شروع کردم به لب گرفتن و دستمو رسوندن به سر کوسش.گرمی نفس هاش که میخورد تو صورتم حسابی حشریم کرده بود.صدای ناله هاش کم کم بلند شد.اونم حسابی حشری شده بود.اه و اوه میکرد.چند دقیقه به همین منوال گذشت که گفت دیگه بسته طاقتم تموم شد بیا با اون کیرت جرم بده.شورتمو کشید پایین و یه جیغ آرومی زد و گفت عوضی زود باش میخوام تو کوسم حسش کنم.خوش بحال آیدا.زود باش.داگی رو برقرار کرد.کاندومو کشیدم رو کیرمو گذاشتم رو سوراخ کوسش.بازی میکردم باهاش.کلشو گذاشتم گفت واسا خودم جا کنم.یکم عقب جلو کرد و همرو با یه آهه از ته دل جا کرد تو خودش.منم شروع کردم به تلمبه زدن.کمر نسبتاً سفتی دارم چهار پنج دقیقه ای بود داشتم تلمبه میزدم اونم آه و ناله میکرد و میگفت جون تو دیگه مال منی من با آیدا شریکم.جوون بکن جرم بده قطع نکن ادامه بده دارم ارضا میشم جوون آاای وای آهههه که یهو خودشو سفت کرد و یه نفس عمیق کشید و بعد یه لرزش ریز و آه بلند و ارضا شد.منم ادامه دادم تا اینکه منم ارضا شدم و ابمو ریختم توش.چند دقیقه بیحال افتادیم رو تخت.بغلش کردم بوسش کردم ازش تشکر هم کردم گفتم حسابی چسبید اونم همینو گفت و جمع کردیم رفتیم.
بعد از اون روز همدیگرو که میبینیم حسابی شوخی میکنیم گاهی آیدا هم یه جوری میشه ولی خب کاری نداره.
دیگه بعد از اون روز تا الان هیچ وقت پیش نیومده که سکس داشته باشیم ولی هنوزم که هنوزه باورم نمیشه که این سکس اتفاق افتاد.
خوش باشید 🙏
نوشته: یاسر عرفات
قبلنا یه چیزی به اسم پرده هم بود؟ تحریم شدیم قطعاتش نمیاد؟
به خاطر داستان ارشیا از هرچی اسمه آیدا هست بدم میاد
واقعا خوش بحالت
منم خیلی دوست دارم با خواهرزنم حال کنم
کاندوم کشیدی روش بعد موقع ارضا شدن ریختی توش. عجب
یاسر عرفات مرد جقور بقور مشتی اگر واقعیت هم داشته باشه خواهر زنت حشری بوده سرکار تا حالا زیر سرایدار هم خوابیده دیگه فکر نکنم نیازی به تو داشته مشتی خسته نباشی دلاور خدا قوت جقی
جالبه که کاندوم گذاشته بودی و موفق شدی آبتو بریزی توش. یه نفر واسه من توضبح بده که چجوری میشه اینکارو کرد🤔🤔🤔
خانم رز مثلا خوش شانس.به حساب خودت سوتی از داستان گرفتی اسکل؟17. 18 سانت برای تو بلنده چون از بس قیافت تخمیه اصلا گیرت نیومده که قید کیر رو زدی و لز شدی بلکه اونجا یه چیزی بهت بماسه.درضمن مشنگ مثلا وقتی میگن 3 ماه آخرسال یعنی سال 6 ماهه که استدلال تخماتیک میاری؟درضمن حتما خانمها هم این حس رو دارن که وقتی مرد بدن لختشون رو ببینه تحریک بشن.حالا تو لختت هم غیرقابل تحمله و سریع ازت رد میشن به همه نسبت نده.درکل نظر ندی سنگین تری.بشین یه گوشه ماست و خیارت رو از پایین تناول کن
m5247
آخه کسکش پدر بازم خریتت رو ثابت کردی.من برا تو احمق سال رو مثال زدم بازم که خرفهم بشی بدتر کسخل تر شدی.الاغ کیرخودم 21سانته جواب خودتو و ننه و آبجیت رو میده البته اگه قیافشون مثل تو کیری نباشه و افتخار دادم.تو نمیخواد از چیزی که نداری زر بزنی.خایه مالی هم نکردم.ریدم تو دهن و ذهن خراب تو که بیخود نظر ندی.درمورد احساسات خانمها هم تونمیخواد نظر بدی که ازش هیچی حالیت نیست.تو از احساسات خیار و لامپ مهتابی و بطری نوشابه خانواده که استعمال میکنی بگو.گم شو دیگه اسم تخمیت رو نبینم
m5247، کیر قوم ایرانی به کیون ننت رفت!
بابای من اگه کسکشی ننه و آبجی تورو نکنه که حقوقِ کیون دادن تو که کفاف لاشی بازی اونا رو نمیده!
میبینم که به کیون گشادت خیلی فشار اومده! بخور ، بیشتر از اینها جا داری گشاد بیگ!
تو که زبون نمیفهمی، گفتم که ننت هم تو رو ریده، چیزی از مدت زمان بارداری نمیدونی. پس خفه بمیر!
اون دودولت رو هم بکن تو کیونت تا دیگه یواش یواش جق رو بذاری کنار. دیگه شمردن هم از یادت رفته! یک دو سه، ممه ی ننت چه آسه، آبجیت با همه میلاسه!
خیار و مهتابی به اون کیرای کلفتی که روزی چندین بار تو منافذ خاندانت تخلیه میشن، شرف داره.
در کل کوص ننت با میمنت!
راستی، سوراخ ننت ناز داره، لذت پرواز داره!
کم آوردی، انداختی به فحاشی. بی ادب کیونی ننه کیر دزد خوارکسده! ادب داشته باش مادر به خطای بی ناموس.
کاندوم داشتی بعد ابتو ریختی توش
خاک بر سر دروغ گوت
ینی واقعا بعضی مردا انقدر ندید بدیدن که تا یه هیکل نیمه عریون ببینن آتیش عشقشون شعله ور میشه؟!
در همین حد آبکی و حال بهم زن
هزار پدر ننه کی ر دزد.انگار هوس کردی به 10 روش ناشناخته و اداعی خودتو ننه جند ه و آبجیهات رو مورد گایش قرار بدم که گوه مفت میخوری.تو اگه زن باشی که همون اول سرتو میکردی اونجایی که ازش بیرون اومدی و گوه خوری نمیکردی.هرچند دیگه کص ننه ات غار علیصدر شده و بعنوان جاذبه توریستی ملت میرن و میان.گفتم گم شو تا جدوآباد جاکشت رو نیاوردم جلو چشمت حرومزاده.هرّی
m5247
مثل اینکه ک.یرهایی که حواله ت کردم، سیرت نکرده!
از آی دی تخمیت شروع میکنم به توضیح تا به سوراخ کیون ننت هم می رسیم.
M52 ، سر ک.یر خرو بجو!
47، ک.یر قوم لوط تا خایه بهت رفت!
قاشقیِ ننه آب ک.یر دزد بی ناموسِ آبجی کوزت! صدبار گفتم وقتی ک.یر دهنته، گوزگوز نکن تا اشتباه زر نزنی! برو بخون ببین چه گوهی خوردی!
تو نمیخواد کسی رو بکنی، فعلا دمر بخواب زخمهای سوراخ کیونت کمی بهتر بشه. مدتیه زیاد ازش کار کشیدی. نون خودت و خوار مادر ج.نده ت رو نبُر، حالا حالاها باید از اون سوراخ نون بخورید!
تا مدتی فقط ساک پر تف دارکوبی بزن پول تو جیبیت در بیاد، به طرف هم بگو آبشو بریزه همون جات که سوخته!
دیگه وقتشه آبجی کوچیکت رو هم بیاری تو کار. داره مفت دِهی میکنه. کیونش با اینکه آکبند نیست، ولی هنوز تنگه. بگو کمتر داد و بیداد کنه موقع دادن، اون واسه فیلمهاست.
اینکه من زنم یا مرد، گوه خوریش به عناصر کص دار خاندانت اومده. بگو بیان ببرم معاینه کنن.
درمورد روشهای گائیدن هم برو از مامی جونت راهنمایی بگیر، اونم جهت اطلاع. تو برو روشهای کیون دادن رو ابداع کن و رو کیون خودت اجرا کن.
بسه یا بازم بگائونمت لاشی بی پدر!؟
سلام داستانی که میخوام بگم کاملآ واقعی هست و زاییده یک ذهن جقی نیست.
خونه ما با هم فاصله ای نداشت دو سه در با هم فاصله داشتیم و هروز پلاس بودم اونجا
خانومم گفت یاسر با مهسا برید خونه یه سری وسیله هاست که به مهسا گفتم برام بیارید.منو مهسا همدیگرو نگاه کردیم از خدا خواسته گفتم باشه و مهسا هم گفت باشه بریم.راه افتادیم.تو ماشین حسابی فضا سنگین بود.من حال عجیبی داشتم.نفس هامبه شماره افتاده بود.احساس میکردم مهسا هم اینجوری شده.حواسم به جلو بود یه لحظه برگشتم مهسا رو ببینم دیدم داره منو نگاه میکنه.چشاش پر بود از شهوت.چیزی نگفتم.رسیدیم
آره تو راست میگی داستانت زایده یک مغز جقی نیست، زایده یک کون استفراغی است که از جر خوردنش مغزت هم ریده ، از دهن میخوری از مغزت بیرون میدی، حروم زاده از کی تا خواهر زن عشق ممنوعه شده ؟؟؟، عمه ننه …
تکراری بود دادا