عشق من و نگار (۴)

1401/05/07

...قسمت قبل

سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه

متاسفانه بخاطر اتفاقات آبادان کار هام ب مشکل خورده بود و نتونستم قسمت جدید داستان رو بذارم خیلی سرم شلوغ بود ولی به لطف خدا کارهام اوکی شد و سعی میکنم زودتر قسمت هارو آپ کنم.
بریم سراغ ادامه.‌.‌.

۲ هفته شمال بودیم و تقریبا هر شب رو سکس کردیم.بالاخره ماه عسل تموم شد و با نگار به طرف تهران راه افتادیم.
توی راه خیلی خوش گذشت و در طول مسیر فقط میگفتیم و میخندیدیم و آهنگ گوش میدادیم.
بعد از ۴ ساعت رانندگی به تهران رسیدیم و به خونه رفتیم.وسایل رو بردیم داخل و نگار رو فرستادم بره خونه و من چمدون هارو از ماشین درآوردم و گوشی و کیف پولمو از ماشین برداشتم و در ماشینو قفل کردم.
چمدون هارو بردم داخل آسانسور و خودم هم وارد آسانسور شدم و دکمه طبقه ۵ رو زدم.وقتی رسیدم جلوی در واحد کلید هامو درآوردم و در رو باز کردم.
وقتی وارد شدم دیدم نگار صدای نگار از داخل اتاق میاد.رفتم توی اتاق و دیدم نگار گیتارم رو برداشته و داره گیتار میزنه و میخونه.
چشماشو بسته بود و رفته بود توی حس.داشت آهنگ اتاق خواب حمید عسکری رو میخوند.
منم داشتم سیر نگاهش میکردم.داشت با اون صدای بهشتیش میخوند.
یواش رفتم اون یکی گیتارمو برداشتم و باهاش همراه شدم و بهش گفتم:
+بیا با هم بخونیم عشق من
اونم یه لبخند خوشگل زد و گفت:
_بیا عزیزم😍
شروع کردیم و با همدیگه هم صدا شدیم و با هم نواختیم:

هیچکسی شبیه تو حتی توی رویا نیست 🎼
تصویرت تو آینه قد خودت زیبا نیست 🎼
مگه میشه تورو دید و شعر تازه ننوشت؟؟🎼
تو اگه اینجا باشی جهنم هم میشه بهشت🎼
بیشتر از هر کسی که دوست داره دوست دارم🎼
قد بارونی که داره میباره دوست دارم🎼
عاشق اتاق خوابه کوچیک رو شونتم 🎼
منطقی باش عزیزم وقتی میگم دیوونتم🎼
بیشتر از هرکسی که دوست داره دوست دارم🎼
قد بارونی که داره میباره دوست دارم🎼
عاشق اتاق خوابه کوچیک رو شونتم🎼
منطقی باش عزیزم وقتی میگم دیوونتم🎼

بعدش گیتار و گذاشت کنار و اومد سمتم و گیتار منم گرفت و گذاشت کنار.
پرید تو بغلم و محکم لبامو بوسید.
منم همراهیش کردم و دیوانه وار لباشو میخوردم.
بعد از ۲ دقیقه جدا شدیم و اون سرشو پایین گرفت و منم سرشو آروم با دستم آوردم بالا و دیدم چشماش خیس شدن.
حتی فکرش هم منو عذاب میداد که عشق من داشت گریه میکرد.
بهش گفتم:

  • عزیزم چیشده چرا گریه میکنی؟
    اونم با صدای بغض دار گفت:
    _آیدین اگه تو اون روز نمیومدی به ساز فروشی و منو نمیدی،عاشق هم نمیشدیم،همدیگرو پیدا نمیکردیم من باید چیکار میکردم؟؟
    منم اشکاشو پاک کردم و با لبخند بهش گفتم:
    +قربونت برم حالا که پیش همدیگه ایم و ازدواج کردیم.دیگه هیچیز نمیتونه منو از تو جدا کنه.
    اونم خودشو تو بغلم جاکرد و منو خوابوند رو تخت و سرشو گذاشت رو سینه ام.
    آروم موهای مشکی و بلند و لختشو نوازش میکردم و قربون صدقش میرفتم.اونم خودشو واسم لوس میکرد و منو هر لحظه عاشق و دیوانه تر.دیگه هیچی نمیفهمیدم و غرق عشق نگارم شده بودم.
    همیشه فکر میکردم عشق های اینجوری مال قصه های کصشعر و مسخره است.ولی حالا میفهمم که همه چیز توی این دنیا امکان پذیره.بعد از چند سال زجر کشیدن و تنهایی بالاخره به آرامش و خوشبختی رسیده بودم.
    یکم که عشقمو نوازش کردم بهش گفتم:
    +عزیزم شام امشب با من
    اونم بلند شد و با خنده گفت:
    _واقعا؟😂
    +بله پس چی فک کردی؟؟ فک کردی وقتی خونه مجردی داشتم از بیرون غذا میگرفتم؟ نخیر این خبرا نیس🤣
    _باشه آقایی درست کن ببینم🤣😂
    بلند شدم و رفتم داخل آشپزخونه و در فریزر رو باز کردم و یه بسته سبزی قرمه سبزی و ۱ بسته گوشت خورشتی برداشتم و گذاشتم بیرون.
    شروع کردم به پختن قرمه سبزی که بهترین غذای دنیاس😂
    (دوستانی که ناراحت شدن من این قسمت رو اینجوری نوشتم بدونن که این قسمت اصلا سکسی نیست ایشالا قسمتای بعد😂)
    وقتی غذارو بار گذاشتم به نگار گفتم:
    +عزیزم غذا رو بار گذاشتم داره میپذه.
    _ممنونم عزیزم. ولی من میخواستم امروز غذا درست کنم نذاشتی😂
    +خب فردا تو درست کن عشقم.
    رفتم نشستم کنارش و نگار سرشو گذاشت رو شونه ام و با هم به تلوزیون نگاه کردیم.
    ۲ ساعت گذشت و من بلند شدم و رفتم سر غذا و ۱ بسته لوبیا رو گذاشتم بپذه و رفتم نشستم.
    وقتی از حالت نیمپذ رد شد و یکم نرم شد،ریختمش داخل خورشت و درشو گذاشتم و زیرشو کم کردم تا بمونه و هم لوبیا هاش کامل بپذه،هم جا بیوفته.
    نگارمو صدا کردم و گفتم:
    +نگار! عشقم میشه بیای برنج و تو درست کنی؟؟
    اونم با ناز و عشوه اومد داخل آشپزخونه و دستاشو انداخت دور گردنمو شروع کردیم لب گرفتن.
    لباشو میخوردم و گودی کمرشو نوازش میکردم.جدا شد و تو چشمام نگاه کرد و گفت:
    _چشم مرد من😍
    منم پیشنونیشو بوسیدم و گفتم:
    +عزیزم من برم بشینم.
    _باشه عزیزم برو منم برنج و میذارم.
    رفتم نشستم تو پذیرایی و ۲۰ دقیقه بعد نگار اومد نشست پیشم.
    وقتی برنج دم کشید غذا هم حاضر شد و زیرشو بستم و نگار گفت:
    _عزیزم بذاز من غذارو بیارم سر میز.
    +باشه همه دنیای من😍
    گونمو بوسید و من رفتم سر میز.صدام کرد و رفتم سر میز که دیدم چقدر با سلیقه چیده.
    دیوونم کرده بود.ی نگاه به قرمه سبزیم انداختم و گفتم:
    +ظاهرش خوبه ولی باید ببینیم مزه اش چجوریه؟😂
    _من مطمئنم تو کارت عالیه عزیزم. تو اگه زهر مار هم بهم بدی بهترین چیز دنیاس.
    نشستیم و کشیدیم تو ظرف و مزشو تست کردیم و خیلی خوب شده بود.
    نگار وقتی خورد قیافش مثل گُل شد و مثل بچه ها ذوق کرد😍 و بهم با خوشحالی گفت:
    _آیدیییین مزه اش خداااااااس!!!
    +ممنون عزیزم برنجش رو هم تو زحمتشو کشیدی دستت درد نکنه.
    شام رو خوردیم و ظرف هارو جمع کردیم و داخل ماشین ظرفشویی گذاشتیم و قرار شد که بریم یه دور بزنیم و بعدش بیایم خونه.
    با هم آماده شدیم و رفتیم تو پارکینگ و سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت خیابون شاپور و اونجا یه آب هویج بستنی خوردیم و تو راه کللللی گشتیم و خندیدیم.حدود ساعت ۱۱ شب اومدیم خونه و رفتیم که بخوابیم.
    وقتی رسیدیم خونه،نگار محکم بغلم کرد و لبامو بوسید و در گوشم گفت:
    _عزیزم ممنونم.امروز خیلی خوشگذشت.
    +منم از تو ممنونم خوشگلم من با تو اینجوری خوشحالم.دوستت دارم
    _منم دوست دارم😍
    رفتیم تو اتاق و لباسامونو عوض کردیم و رفتیم تو رخت خواب.
    توی بغلم لَم داده بود و هردومون داشتیم لذت میبردیم.
    یه لحظه سرشو آورد بالا و تو چشای همدیگه زل زدیم و بهم گفت:
    _عاشقتم دیوونه ی عاشق
    +منم عاشقتم خوشگل مهربون.
    و تو بغل هم خوابمون برد و اون شب هم تموم شد.

ادامه دارد…

دوستان خیلی ممنون که تا اینجا داستانمونو خوندین
دم کسایی که کامنت میذارن گرم حتی اونایی که فحش میدن.

بخاطر دستور پخت قرمه سبزی لایک کن عشق کنیم😂

زندگیتون پر از عشق و پول❤❤

نوشته: آیدین


👍 4
👎 0
11201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید