عشق هوشنگ (۱)

1401/02/14

این داستان واقعی است.

چه روزی بود آن روز زمستانی. زمستانی که پر از بهار بود و عشق و شور و مستی.دیدار یار پس از سالها رنج حرمان و هجران، بی نظیر و باور نکردنی بود.مخصوصا که پس از این همه سال و ماه، دلبر دلدار ترا فرا بخواند.
بیست و هفت سال پیش وداع تلخی با او داشتم.چرخ روزگار، بسیار بی رحمانه ما را از هم جدا کرد و قلم سرنوشت برای هریک از ما دو دلداده سرنوشتی جداگانه نوشت.حالا دیگر هر یک از ما پدر و مادر بودیم و هریک صاحب دو فرزند. با راهی جدا و سرنوشتی متفاوت و حتی به فاصله دو شهر،دور از هم.
اما این عشق و دلدادگی چنان عمیق و موثر بود که پس از سالها او مرا فراموش نکرده بود و در گوشه ای قلب خود نگه داشته بود.این رسم روزگار است و شاید سرنوشت بسیاری از زنان و مردان این سرزمین که در ظاهر، همسری دارند.اما در گوشه ای از قلب خود عشقی را از همان همسر، پنهان ساخته اند.معشوق من نیز استثنا نبود.همسری داشت.اما نام و یاد مرا در دل نگه داشته بود. تا اینکه پس از سالها مرا از شبکه اینستاگرام جستجو کرده و پیدا کرده بود.بخت سعید به من روی آورده بود.شبی از شب های اول اسفند ماه بود که پیامش را دریافت کردم.باورم نمی شد.با تردید جوابش را دادم.پیام بعدی و پیام بعدی و پیام ها ادامه یافت.آرام آرام اعتماد متقابل به وجود آمد.شماره تلفن، واتساپ و تلگرام را مبادله کردیم و بدینگونه هریک گمشده خود را یافتیم.بله، پس از سالها جدایی و دوری، همدیگر را یافته بودیم.چون دو دوست دیرین به گفتگوهای صمیمانه پرداختیم و ناگفته ها را گفتیم و از احوال هم خبردار شدیم.از حال و روزهم پرسیدیم و از تلخی ها و شیرینی های زندگی تعریف کردیم.شکر خدا عشق من از زندگی خود راضی بود.شوهرش آدم بدی نبود و هوایش را نگه می داشت.از این جهت خیلی خوشحال شدم.اما هر چه باشد او عشق من،سهم من،حق من بود. تنها نه معشوق که عاشق هم بود.ما هر دو اینگونه بودیم.ما همدیگر را می پرستیدیم.کعبه عشق هم بودیم و تشنه هم.مگر می توانستیم یکدیگر را فراموش کنیم؟
القصه چند روزی به درد دل کردن،سوال و جواب و خاطره گویی و شکایت از بخت و گلایه از روزگار گذشت.اما تنها این نبود.عشق و هوس و مغازله و معاشقه هم به یکی از موضوعات ما تبدیل شد که در این مورد سخن ها گفتیم و شنیدیم و بزودی یاد گرفتیم که از این وسیله ارتباطی برای تخلیه روحی نیز می توانیم استفاده کنیم و به مغازله و معاشقه و تخلیه روحی خود بپردازیم. بنابر این آهسته آهسته پرده خجالت را کنار زدیم و از راه دور بوسه ها نثار هم کردیم.باید هم اینگونه می شد.ما قرار بود زن و شوهر باشیم و اوقات لذت بخش زناشویی را با هم و در کنار هم تجربه کنیم.من در خیال خود چه برنامه ها و رویاهایی که از او برای خود می چیدم.به هر حال در خلال همین گفتگوها، او با لطافت زیبای زنانه خود بخوبی توانست وجود تشنه ام را پر از هیجان نموده، گره از عقده های کهنه ام بگشاید. کار به رد و بدل کردن تصاویر هم رسید. گرد و غبار زمانه نتوانسته بود زیبایی و دلربایی را از او برباید. او همچنان در چشم من همان خدیجه بیست و دو ساله بود که با همان شور جوانی توانست با نوشته های پر از احساس عاطفی و جنسی روح و جسم مرا از اندوه و غم رها کند و دورادور شیرینی وصال معشوق را به من بچشاند.هم گپ می زدیم و هم لحظاتی آتشین از راه دور را تجربه می کردیم.تصور آغوش گرم و لب های سرخ و شیرین او، از من جوانی بیست و چند ساله ساخته بود.آیا این رویا به حقیقت می پیوندد یا خیالی بیش نیست؟
از شوهرش کم گفتم.او مرد خاصی بود.با همه مردهایی که دیده یا شنیده بودم، کاملا فرق داشت.او واقعا به تقدس عشق و عاشقی ایمان داشت و به همین خاطر بود که پس از بیست و هفت سال زندگی مشترک خود با خدیجه، وقتی که از شور و دلدادگی ما دو نفر مطلع شده بود، پا پیش گذاشته و خود به جستجوی من پرداخته بود.این را خودش در نوشته هایش به من گفت و پس از فراهم آمدن مقدمات دوستی صمیمانه از من دعوت کرد تا با معشوق خود دیدار تازه کنم. نمی توانستم باور کنم.او حتی برایم نوشته بود که با حفظ چارچوب هر دو خانواده، به من کمک خواهد کرد تا لذت مصاحبت با معشوق را تجربه کنم و معشوق خود را دربرگیرم. بله، این دقیقا حرف شوهرش بود که دیگر دوست هم شده بودیم.حتی وقتی با او چت می کردم، بعد از یکی دو دقیقه می گفت: من نمی خواهم وقت شما را بگیرم.وقت خودت را صرف صحبت و عشق و حال با معشوقت بکن.بله، در کمال ناباوری،او با بزرگواری بی نظیر خود، مرا دعوت کرد تا بی معطلی خود را به شهر یار برسانم و یار دلدار خود را از نزدیک ببویم و غرق بوسه ها سازم.

نوشته: هوشنگ


👍 0
👎 4
4201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

872091
2022-05-04 06:28:47 +0430 +0430

تکراری و البته کامل هم نیست

0 ❤️

872135
2022-05-04 11:42:33 +0430 +0430

اول اینکه عالی بود آفرین. دوم. اینکه الان زن بچه داری دیگه پس خوش باش و زندگی کن و زن و بچه خودت و هم حفظ کن زن داری اونم شوهر ذاره

0 ❤️

872155
2022-05-04 14:20:05 +0430 +0430

و چه تلخ بود لحظه ای که زیر کیر شوهرش فریاد میزدی غلط کردم! ولی افسوس که بجز کونی پاره شده و برگه های احضاریه دادگاه و اجرای مهریه همسرت کسی صدایت را نشنید!!

0 ❤️