عشق چهارده سالگی (1)

1393/08/21

عشق چهارده سالگی
این ماجرا مال چند سال قبله. 14 ساله بودم که پدرم ورشکست شد، خونمون از دست رفت و ما آواره شدیم بین فامیل. پدرم از دست طلبکارا فراری بود و من و مادرم و برادر کوچکم از شهرستان اسباب کشيديم تهرون خونه دایی بزرگه که خودشون سه تا دختر و یه پسر ته تغاری داشتن به اسم علی که تقریبا" همسن من بود. ما دخترا که بازی میکردیم اون و برادر منم با ما همبازی میشدن. علی شیطون بود ولی همه دوستش داشتن چون بچه خونگرم و خوشرويي بود. یه روز شیشه خونه همسایه رو شکسته بود و به گوش داییم رسيد که میخواست بزنتش. من دروغی گفتم اینا بیخود میگن، وقتی شیشه شکست علی پيش ما بود. خلاصه علی کتک نخورد. اما اصل داستان. ما بچه ها شبا تو هال میخوابیدیم. شب اون روزی که ماجرای شیشه پیش اومد موقع خواب مثل همیشه جاها رو پهن کردیم. جای علی نزدیک من افتاد. غیرعادی نبود. چون هیچکس جای خاصی نداشت و هرکي هرجا میشد میخوابید. تو خواب و بیداری بودم که متوجه شدم یکی اومده کنارم. علی بود که یواش تو گوشم گفت: خیلی مهربونی، دوستت دارم بعدش هم لپم رو بوس کرد. مونده بودم چکار کنم. سروصدا که نمیشد کرد پس به روم نیاوردم. پشتم به علی بود و منتظر بودم تا شری به پا نشده بره، ولی اون نرفت. از پشت بغلم کرد و دستمو گرفت. اولش ترسیدم ولی فقط دستمو گرفته بود و کار ديگه ای نمیکرد. دستمو که فشار داد حس محبت ترسم رو عقب زد. تو غربت و زندگی فقیرونه ي ما این محبت غنیمتي بود. وقتي از پيشم رفت اولش نفس راحتي کشيدم ولي ته دلم میگفتم کاش یه کم بیشتر مونده بود.

از اون به بعد بیشتر به من توجه میکرد. هله هوله که ميخريد و به منم ميداد. با اين که از همه کوچيکتر بود از بقيه پولدارتر بود. زرنگ بود. از فروش چيزايي مثل کرم ابريشم و تمر و پول در مياورد. چند شب بعد همون ماجرا تکرار شد. از پشت بغلم کرد وتوي گوشم گفت: دوستت دارم. این دفعه نزدیک لبم رو بوس کرد. خودمو زدم به خواب. نفسش رو حس میکردم. احساس کردم تنش میلرزه. واسه چي؟ دستشو گذاشت رو دلم و شروع کرد به نوازش. دلم هری ریخت. هرچی محدوده دستمالي بزرگتر میشد نگرانتر ميشدم. کم کم دستش از پائین به زیر نافم و از بالا به سینه هام نزدیک میشد. هم دلهره داشتم هم يه هوا حالي به حالي شده بودم. یه حالی که برام تازگي داشت. با خودم گفتم اگه دستش رو زد به سینه هام یا رفت طرف شورتم چکار کنم؟ تو این فکرا بودم که دست رو گذاشت رو نافم. انگشتشو گذاشت روش و یه کوچولو فشار داد. قلقلکم شد و بی اراده شکمم رو دادم عقب. واي، حالا فهمید که بیدارم، اگه مقاومت نکنم يعني با کارش موافقم؟ در ضمن یه چیز سفتی لاي باسنم احساس کردم. یعنی آلتش بود؟ شایدم اون دستش بوده که باسنم بهش خورده؟ بین فکرای سکسی و غیرسکسی گیج میزدم که گوشه لبم رو بوسم کرد و آروم دستشو برد زیر تاپم. قلبم اومد تو دهنم ولی بيحس شده بودم و هیچ حرکتی نمی تونستم بکنم. راحت دستشو گذاشت رو سینه هام. انگار صاحابشه. مثل اینکه برق منو گرفته باشه زیر دلم سفت شد، انگار جیشم گرفته باشه، یه حسی مثل موقع خودارضایی. با سینه هام بازی ميکرد. دستش که میرفت رو نوک سینه ها و اونارو ميگرفت تو شورتم احساس خیسی ميکردم. میخواستم یه کاری بکنم که بره ولی نمیتونستم. لذت جنسی قویتر از اراده من بود. دستشو گذاشت رو شورتم و اونجا رو مالید. ديگه از حال رفتم. قبلا" با خودم ور رفته بودم و ارضا شدن رو تجربه کرده بودم ولی این یه چیز دیگه بود. یه جور ارضا شدن شیرینتر و راحتتر بود. وقتی دستشو کرد تو شورتم انگار منتظرش بودم. یه کم خودمو دادم جلو که دستش بهتر برسه. با موهاش بازی میکرد وهمه جاشو میمالید. دلم میخواست بالاشو بماله ولی رفت پائینتر و انگشتشو کرد لاش که خیس و لیز شده بود. پیش خودم خجالت کشیدم ولی لذت دست یه پسر لای پاهام شرم و حیا رو ميزد کنار. انگشتش رو میکشید لای نازم میکرد توش بعد میکشید بالا. از نقطه حساس که رد ميشد و مشتش رو با نازم پر ميکرد دیونه میشدم. نمیدوم چند دفعه اين کار رو تکرار کرد ولي دلم میخواست بازم بکنه و بیشتر همون بالا رو بماله. کم کم شورتمو داد پائین. میترسیدم ولی چون پشتم بهش بود خطري احساس نميکردم. همون جور که دستش رو نازم بود يه چيز سفت ولی گرم و نرم رفت لای باسنم. دست مالي تبديل شد به سکس که هر دوش برام تازکي داشت. دلهره و میل این که زودتر تموم شه بیشتر تحریکم میکرد. ناشيانه عقب و جلو میکرد و ميخواست فرو کنه تو سوراخم. ولي نميتونست. خودش رو خيلي تکون ميداد انگار یادش رفته بود چند نفر دیگه هم اونورتر خوابیدن و ممکنه بیدار شن. با همه زوري که ميزد فقط سر چیزش به سوراخم میرسید ولي با همون هم خورده خورده ارضا میشدم. دلم میخواست همون جا نگهش داره ولی تو عقب جلو کردن جاشو گم میکرد. بالاخره تونست با سوراخم میزون کنه. زور میزد که بکنه توش ولی توش نمیرفت. از احساس چیزی که میخواد بره توم خیلی تحریک شده بودم. نه اين که سکس از عقب رو دوست داشته باشم. فکر ميکنم آلت پسرا با هر جاي بدن دختر تماس پيدا کنه، حتا ديدنش تا حد ارضا تحريک ميکنه. بالاخره هم نتونست توش بکنه.نميدونم باسن من بزرگ بود يا چيز اون کوچيک بود… شايدم اصلا" چون يه وري خوابيده بوديم نميشد. در هر حال فشار دادن رو ادامه داد. همزمان با دستش نازم رو میچلوند. در آخرين فشار یه دفعه همون جور بیحرکت موند. ارضا شدنش رو که احساس کردم بي اراده دستم رو گذاشتم رو دستش و محکم فشارش دادم به نازم و حسابی حال کردم. خیس عرق نفس نفس میزدیم. شانس آوردیم کسی بیدار نشد. بعد شورتمو بالا کشید، لبمو بوس کرد و رفت. با خودم فکر میکردم عاقبت این رابطه چی میشه. فردای اون روز ظاهر روابط عادی بود، انگار اتفاقی نیفتاده، هیچ کدوم راجع بهش حرفی نزدیم ولی نگاهامون به هم عوض شده بود. در مورد چیزای عادی هم که حرف میزدیم حس عادی نداشتیم. نمیتونستم تو چشمش نگاه کنم، یه جور محبت با شرم بینمون بود. مواظب بودیم طوری رفتار نکنیم که کسی بو ببره. چند روز بعد یه اتفاق تازه افتاد.

چند روز بعد یه کاغذ داد دستم. نوشته بود بیا تو زیر زمین میخوام یه چیزی نشونت بدم. یواشکی رفتم تو زیرزمین که پر بود از خرت و پرت و اسباب کهنه. خودش هم بعد از این که داداشمو که دایم آویزونش بود دست به سر کرد اومد. یه کارتن بزرگ رو جابجا کرد. یه تونل لای اسبابا وا شد. گفت که برم تو. دولا دولا رفتم تو. یه اتاقک مخفی قد یه رختخواب کوچیک درست کرده بود که کفش پتو انداخته بود با یه بالش. دیواراش از تخته و مقوا بود. از بیرون اصلا" دیده نمیشد. خودشم اومد تو و کارتن رو کشید سر جاش. تو نور کم دیدم رو دیوار مقوائی شکل دو تا دل کشیده و اول اسمامون رو توش نوشته. گفت اینجا دیگه سر خر نداریم. گفتم مگه میخوای چکار کنی. گفت هیچی، هرچی که تو هم بخوای. مونده بودم چی بگم. یه بشقاب هله هوله گذاشت جلوم و گفت اینم شیرینی خونمون! یه شکلات گرفت بین لباش و به دهنم نزدیک کرد. میخواست با لبام از دهنش بگیرم. گفتم شیطونی ها! صورتم ور بردم جلو که بگیرمش ولی سفت گرفته بود. وقتی لبام چسبید به لباش دست انداخت دور گردنم. شکلات رو ول کرد و لبامو کرد تو دهنش. آروم و طولانی لبامو بوسید. دلم غش رفت. گفتم اگه یکی بیاد چی؟ گفت خیالت راحت باشه. پشت در یه پیت حلبی گذاشتم. هرکی در زیر زمین رو باز کنه صدا میکنه. تو هم که بیاد ما رو نمی بینه، مگه سر و صدا کنیم. بعد دستش رو کرد تو موهام و یه لب دیگه ازم گرفت. از هیجان نیم خیز شده بود که سرش خورد به یه فرغون شکسته که جزو سقف بود. پقی خندیدم. سرش رو مالید و گفت دراز بکشیم امنیتش بیشتره. تو بغل هم دراز شدیم. هنوز ترس داشتم. یه کم سر و گردن و پشتمو نوازش کرد. رفتار ملایمش به منم آرامش میداد. گفت اینجا فقط یه کم گرمه. نیم خیز شد و پیرنش رو در آورد. بازوها و سینش از رکابی زد بیرون. سرم رو گذاشتم رو سینش و بازوش رو بوسیدم. منو کشید رو خودش و بغلم کرد. چیز سفتشو رو شکمم حس کردم. خودمو یه کم کشیدم بالا که جاش میزون شه. حالا من بودم که فاعل بودم! گفت گرمت نیست؟ گفتم چرا ولی… نذاشت حرفم تموم شه. دکمه های سارافونم رو باز کرد، دوطرف دامنم رو گرفت و کشید تا کامل از سرم اومد بیرون. حالا فقط یه تاپ تنم بود با یه شورت. علی بیژامه تنش بود که اونم در آورد. تماس آلتش با پاهام حالم رو خراب کرد. خودمو میمالوندم بهش. تاپمو داد بالا و میخواست دهنشو برسونه به سینه هام ولی نمیتونست. خودمو دادم جلو که بتونه. اول نوک یه سینه م رو بین لباش گرفت و مک زد بعد اون یکی رو. باز خودمو خیس کرده بودم و نمیدونستم چکار کنم. گفت میخوام تماشات کنم. گفتم چی رو میخوای ببینی؟ آروم من رو به پهلو خوابوند و رفت سراغ شورتم که درش بیاره. گفتم نه و با دست نگه اش داشتم. گفت ببین خیس شده، بدترم میشه ها، بذار درش بیارم، فقط یه نگاه. گفتم نه خجالت میکشم. گفت خب تو هم مال من رو ببین! چند ثانیه بعد شورتم یه گوشه افتاده بود، خودمم تاقباز و برهنه. دستمو گذاشتم رو نازم. نگاهی کرد و لبخند زد. سرش رو برد نزدیکش و دستم رو بوس کرد. تو همون حال بودیم که یه دفعه صدای پیت حلبی بلند شد و بعدش صدای منوچهر که علی رو صدا میزد. از ترس داشتم میمردم. تاپ تاپ قلبم رو میشندم. ساکت و بیحرکت موندیم تا رفت. گفتم باید بریم تا گندش در نیومده. گفت تازه خیالمون راحت شد که دیگه کسی نمیاد و دوباره رفت سراغ پائین تنه ام. لبش رو گذاشت رو دستم و آروم اون رو پس زد و بعد لباش به نازم رسید. زیر دلم سفت شد و اونجام تکون خورد. همین بیشتر تحریکش کرد. دهنشو کامل گذاشت اونجا و شروع کرد به مک زدن و لیسیدن. ناخودآگاه پاهام جمع شد بالا. کله ش رو گذاشت بین رونام و یه وری به خوردن ادمه داد. حالا آلت اونم جلوی صورت من بود. با دست گرفتمش، یه خورده نگاش کردم. به نظرم قشنگترین چیز دنیا بود. از تماشا و نوازشش سیر نمیشدم اما میلی غریزی بهم میگفت تو هم مال اونو بخور. با یه بوس شرو کردم و بعد نصفش تو دهنم بود و عقب جلو میرفت. از اون طرف زبون علی لای نازم بالا و پائین میرفت. میکرد تو سوراخ جلوم و درش میاورد با فشار میکشید لای نازم. به جای حساسم که میرسید قلقلکش میداد. پاهام بی اراده جفت میشد. اونم میفهمید که خوشم میاد بیشتر فشار میداد. میخواستم جیغ بکشم ولی جلوی خودمو میگرفتم. دوباره زبونشو تا اونجایی که میتونست کرد تو سوراخ جلو در ضمن با انگشتش سوراخ عقبم رو که به نظرم خیس خیس بود میمالید و طوری فشار میداد که انگار میخواد بکنه توش. دلم میخواست اینکارو بکنه که کرد و حسابی ارضا شدم. یه دفعه چیزشو از دهنم بیرون کشید. گفت نزدیک بود آبم بیاد. میذاری پشتت بخوابم؟ بیحال دمر شدم. بلافاصله روم دراز شد و سرچیزش رو گذاشت دم سوراخ عقبم که معلوم بود توش نمیره. گفت عزیزم میشه باسنتو بدی بالاتر؟ حالت مناسب که گرفتم سر آلتشو گذاشت اونجا و یه کم فشار داد. گفت اگه دردت میاد بگو نکنم. فقط سرم رو تکون دادم ولی اگه دردم داشت چیزی نمیگفتم. دلم میخواست بره تو بدنم که با یه فشار رفت. آره درد داشت ولی میخواستم. آروم آروم عقب و جلو کرد تا رسید به تهش. گفت سرم داره میخوره به سقف، همینجوری دراز بکش تا تمومش کنم. دوباره دراز شدم. حالا فقط سر چیزش اون تو بود. یه دستشو کرد زیر شکمم و نازمو مشت کرد با اون یکی دستشم سینه هامو گرفت و یه دفه از همه طرف فشار آورد و خودشو تخلیه کرد. منم دوباره ارضا شدم. پشت گردنمو بوس کرد و از روم بلند شد. همدیگه رو تمیز و خشک کردیم و لباس پوشیدیم. با فاصله از زیر زمین زدیم بیرون که کسی شک نکنه. کسی هم تو حیاط نبود چون زل گرما بود. این برنامه تو دو سه ماهی که خونه ی دائیم بودیم سه دفعه تکرار شد. ما با چشای پر اشک از هم جدا شدیم و به هم قول دادیم با هم عروسی کنیم. منتظر اون روزم.

ادامه در قسمت بعد

نوشته: bj


👍 6
👎 1
95494 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

443841
2014-11-12 15:41:34 +0330 +0330
NA

عالی بود. منتظر بعدی هستیم.

0 ❤️

443845
2014-11-13 02:21:46 +0330 +0330

افرين به نظرم همش واقعي بوود منم 14 15 سالگييه همچين كاري كردم ولي تو پشت بام biggrin

0 ❤️

443846
2014-11-13 04:00:59 +0330 +0330
NA

:)) biggrin lol

0 ❤️

443847
2014-11-13 05:11:57 +0330 +0330
NA

یعنی یه داستان عالی خوندم آفرین خیلی روان نوشته بودی جایی برای نقد باقی نمونده منتظر ادامش هستم
پنج امتیاز هم دادم

0 ❤️

443849
2014-11-13 08:04:19 +0330 +0330
NA

جالب بود برام

0 ❤️

443850
2014-11-13 09:56:08 +0330 +0330
NA

فرزاد یعنی زدی به ته خال…مرسی

0 ❤️

443852
2014-11-13 13:45:26 +0330 +0330
NA

خوب مینویسی
ولی عجیب بود که 2 تا بچه کوچیک که علی از تو هم کوچیکتر چطور اینقدر حرفه این؟ :|
لطفا وقته نوشتن جانب واقعیت رو هم داشته باشین
هرچند بچه های الان همه کارن اما تا همین چندسال پیش تا این حد فعال جنسی نبودن .
بهرروی زحمت کشیدی و بلدی بنویسی
بنویس
باور پذیر تر بنویس

1 ❤️

443853
2014-11-16 05:59:15 +0330 +0330
NA

عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود.

0 ❤️

443854
2014-11-16 09:48:38 +0330 +0330
NA

آفرین خیلی خوب بود ادامه بده

0 ❤️

443855
2014-11-17 01:19:16 +0330 +0330

خوشم اومد. واقعی و نوستالوژیک بود!!! biggrin

0 ❤️

443857
2014-11-26 14:19:06 +0330 +0330
NA

دوست داشتم
ولی یه کم …

0 ❤️

443858
2014-11-30 18:43:43 +0330 +0330
NA

خیلی قشنگ بود، مرسی kiss2

0 ❤️

443859
2014-12-03 13:44:44 +0330 +0330

Good give_rose

0 ❤️

443861
2014-12-04 20:08:11 +0330 +0330
NA

جالب بود…

0 ❤️

443862
2014-12-05 13:25:49 +0330 +0330

kiss2 نایس

0 ❤️

443863
2014-12-07 10:34:08 +0330 +0330
NA

قشنگ بود

0 ❤️

865522
2022-03-26 04:13:21 +0430 +0430

god

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها