عشق یا رویا؟ (۱)

1401/04/28

حالا از دوران اتشین عاشقیت. و زیبایی و طراوت ماه عسل دو سالی هست که گذشته.
محبتی که خانواده ستوده در حق دوتا جوان کرده بود. همچنین لطف خدا که با دستان خانم ستوده بر سر من و فاطی کشیده شد. باعث شد دوتا جوان بتونن در این اشفته بازار زندگی با جایگاهی که لایق هر انسانی هست تا حدودی برسن
درسته الان دیگه انقدری من و فاطی سکس نداریم. اما مسیر زندگیمون مشخصه
فاطی با خیاطی و من با سرایداری تونستیم تو دو سال کلی پول جمع کنیم
قسط ماشینی که اقای ستوده به عنوان کادو برامون خرید رو تسویه کردم.
تو این دو سال دوتا اتفاق ناخوشایند افتاد. اولین اتفاق ازدواج مهناز ( دختر اقای ستوده) و طلاقش بود.
ازدواج با مردی که تمام فکرش رسیدن به ثروت خانواده ستوده بود. و نه رسیدن به ارامش در کنار کسی که دوسش داره
دومین اتفاق سکته قلبی اقای ستوده بود. که مارو در این دنیا تنها گذاشت.
تازه مهناز بعد فوت پدرش فهمید که پدرش به طور پنهانی سرپرستی چند خانواده رو به عهده گرفته. دل رحمی و بزرگی که خداوند شامل هر بنده ای نمیکنه. در واقع افتخار کمک کردن به همنوع و خوردن غم دیگران کار هرکسی نیست…
مهناز از اونجایی که تک دختر خانواده بوده. با من و فاطی بیشتر اخت شده. و یک نوع احساس خانواده بودن درون ما شکل گرفته
بعد اینکه کمی زندگیمون روی روال خوبی افتاد. فاطی دلش بچه خواست
از نظر من زود بود.
من گناه میدونستم به دنیا اومدن بچه ای رو اونم در سرزمینی که شاید برای زندگی کردن درون این سرزمین امید و اینده ای تصور نمیکردم. چون زندگی خودم کتاب داستانی بود که تهش برام سفید بود. هیچ تصوری نمیشد از اینده ای برای خودم و فاطی داشته باشم
ولی فاطی دوست داشت. رویای فاطی و ارزوی بچه دار شدن. و عشق من به فاطی باعث شد قبول کنم یک بچه داشته باشیم
اما مشکل از جایی شروع شد که فاطی بچه دار نمیشد. و این برای یک زن مثل کابوس میمونه. اما برای من فاطی یک زن کامل بود. نبود بچه برام مهم نبود. بیشتر ارامش فاطی برام مهم بود.
یک مرد باید خوب بدونه اکر همسرش. عشقش. دوست دخترش… و هر کسی که دوسش داره. اگر در ارامش باشه. خود مرد هم در ارامش خواهد بود.
پول رو وسط نکشین که پول ارامش نمیاره. رفاه رو میشه با پول خرید. اما خوشبختی و ارامش رو با هیچ گنجی نمیتونی بخریش. گنج من فاطی بود. و گنج فاطی من بودم…
بعد از رفتن پیش چند دکتر. سکس من و فاطمی دیگه زمان خاصی داشت
بعد از پاک شدن فاطی از پریود. در روزهای خاصی و در ساعات خاصی به خاطر بچه دار شدن. من و فاطی تلاش میکردیم که به جایی برسیم.
اما بعد از یک سال تلاش به نتیجه نرسیدیم. و در اخر دکتر ها جواب کردن فاطی رو
حالا در سومین سال زندگی مشترک من دیگه یک سرایدار نبودم. بعد از کمک مهناز و ادامه دادن درسم دیپلم گرفتم. و از اونجایی که مهناز به من خیلی اعتماد داشت. من رو مدیر یکی از قسمت ها در کارخانه کرده بود.
در یکی از روزها اتفاق عجیبی افتاد. ماجرایی بس پیچیده که باعث شد مهناز به زندگی ما گره بخوره…
ماجرایی از شهوت… علاقه… اشتیاق… ووووو امیدد
صدای زنگ موبایل من
اسی: جوونم عشقم. به به فاطی خانم. چی شده یاد شوهر کردی. اونم وسط روز؟
فاطی: سلام جیگر اب دستته بذار زمین بیا خونه کار واجب دارم
اسی: چیزی شده. اتفاقی افتاده؟
فاطی: نه عزیزم اگر میتونی مرخصی بگیر زود بیا کار واجب دارم. زود خودتو برسون
اسی: باشه عزیزم
تلفن رو قطع کردم. تو دلم بلوایی بود. هیچ وقت فاطی نمیگفت زود برم خونه. اونم با این لحن.
رفتم پیش مهناز و ازش خواستم بقیه روز رو بهم مرخصی بده
مهناز اجازه داد و ازم پرسید که دلیلش چیه. و من گفتم فاطی خواسته زود برم خونه. نمیدونم چی شده. ولی باید زود برم
مهناز هم بدون اینکه دلواپس چیزی بشه بهم گفت که برم
با عجله خودم رو به خونه رسوندم.
راستی فعلا خونمون تو همون سرایداری ساختمان خانواده ستوده بود…
بعد رسیدن به خونه سراسیمه فاطی رو صداش کردم.
فاطی توی اشپزخونه بود و وقتی به اشپزخونه رسیدم با. یه صحنه سکسی مواجه شدم.
یه لباس خواب کوتاه زرد رنگ که تمام. کص و کون فاطی ریخته بود بیرون. سینه های بزرگش داشت لباس. رو جر میداد.
اسی: جووون به به فاطی این چیه پوشیدی لامذهب…
فاطی: سلام جیگر خوب شد زود رسیدی
اسی: دیوونه منو از کارخونه کشیدی خونه واس این… خوب عزیزم صبر میکردی تا شب بیام. دیر نمیشد که
فاطی: نه عزیزم راستش دلم بدجور تورو خواست. بعدشم ناهار مرغ گذاشتم که دوست داری. گفتم ناهار مورد علاقتو بخوری اونم با دیدن منظره زیبای هیکل سکسی زنت بد کردم؟
اسی: نه عزیزم اخه اون جوری که تو گفتی بیا ترسیدم گفتم خدایی نکرده شاید اتفاقی افتاده
بعدشم دیوونه جواب خانم ستوده رو چی بدم. بهش گفتم مشکلی پیش اومده. بعد بگم زنم لباس سکسی پوشیده بود منتظر من که بکنمش؟
فاطی: جووون کردنتو دوست دارم عشقم. تو نگران نباش یه بهونه میاریم براش…
فاطی: بیا عزیزم بشین غذا بکشم اماده شده. تا از دهن نیوفتاده بخوریم
اسی: باشه برم دستو صورتمو بشورم. بعدشم فاطی جان اینجوری با این لباس سر سفره؟ گناه داره جونم
فاطی: وا اسی یه چی میگی ها هیچم گناه نداره. خدا دوست داره زن و شوهر در کنار هم خوش باشن. نگران نباش
اسی: فتوا دادی دیگه باشه عزیزم
دستهامو شستم و شروع کردیم به غذا خوردن. به به مرغ سرخ شده با سیبزمینی فراوون جاتون خالی
سرگرم خوردن بودین که…
فاطی: اسی جوون
اسی: جونم عزیزم
فاطی: اسی ببین ما که بچه دار نمیشیم خب؟
اسی: خب؟ که چی؟
فاطی: ببین عزیزم من یه راهی پیدا کردم که بتونیم یه بچه داشته باشیم.
اسی؟ چه راهی
فاطی: ما به یه نفر سوم احتیاج داریم که از اون بچه دار بشیم
اسی: نفر سوم؟ یعنی چی؟
فاطی: یعنی یه زن دیگه بیاد تو زندگیمون…
فاطی تا اینو گفت غذا پرید تو گلوم.
اسی: دیوونه شدی دختر. عزیزم ما این ارامشی که داریم رو مدیون خودمونیم. نفر سوم کیلو چنده. یعنی من برم حوو بیارم سرت مخت تاب برداشته
فاطی: حوو که نه ولی یه چیزی بینش… یعنی با یه نفر رابطه داشته باشی که ازش بچه بیاری
فاطی: دیگه بدتر از اون حرفا بودا… بعدشم فاطی جان ما قبول کردیم که بچه پار نمیشیم. این موضوع رو حل کردیم. الان چرا باز شروع میکنی؟
اها این ناهار و این لباس سکسی مقدمه واس راضی کردنه مم بوده پس
فاطی: اوهومممممم
اسی: کوفت اوهووم دروغم نمیگه
بعدشم برفرض اینکه من راضی شدم. کدوم ادم عاقلی همچین کاری میکنه
فاطی: اونش با من ادمشو پیدا کردم تو نگران نباش…
اسی: کی؟
فاطی: مهناز
تا اسم. مهناز اومد من سه متر از جام پریدم
اسی: دختر تو بالاخونت رو دادی اجاره؟ مغزت تاب برداتشه. خانم ستوده؟ خدای من
بابا… اصلا… نمیدونم چی بگم… مغزت… استغفرالله…
غدا رو تموم نکرده بلند شدم رفتم نشستم تو پذیرایی

فاطی: اسی جوون چرا اینجوری میکنی من فکر همه جاشو. کردم. نقششو کشیدم تو چرا نگرانی
اسی: اخه احمق ما کل زندگیمونو به این خانواده مدیونیم… تو عقل تو سرت نیست. از کجا همچین فکر مسخره ای به سرت زده…
این دختر مثل جفت چشمامش به ما اعتماد داره… خدای من فاطی جان من گوه نزن به زندگیمون. ارامشمون را واس یه بچه خراب نکن.
بابا جان قسمت نیست دیگه با مصلحت خدا که نمیشه جنگید که…
فاطی: بسته دیگه اههه. مگه قراره بری بهش تجاوز کنی. من کاری میکنم خودش راضی بشه…
اسی: خوب گوش کن فاطی ببینم رفتی حرفی زدی به این دختر. طلاقت رو میدم فهمیدی؟ دیگه حرفشم نزن
فاطی که دید داغ کردم سریع خودشو جمع کرد و دیگه حرفی نزن
فاطی: باشه عشقم. اصلا غلط کردم. قهر نکن نفسم… بیا بریم اتاق از دلت در بیارم
دراز. کشیدم رو تخت. فاطی دید من عصبانی هستم شروع کرد به ور رفتن با من
لبامو. میخورد. کون گندشو میمالید به کیرم. اومده بود روم نشسته بود و خم شده بود سمت صورت من و سینه هاشو میمالید به صورتم
در حال مالیدن همدیگه متوجه شدم فاطی هی ساعت اتاق رو نگاه میکنه
برام عجیب بود. اما زیاد روش فکر نکردم…
لباس هامو کندم و فاطی بهم گفت لب تخت دراز. بکشم. میخواست یه مدل جدید بکنم
کیرم حسابی سیخ شده بود. دیگه. حتی احتیاج به ساک زدنم نداشت. لب تخت خوابیدم و فاطی اومد روم…
دستشو کمی تف زد. کیرمو تفی کرد و اروم گذاشت سر کوصش. و بعد اروم نشست روشش…
فاطی: اخخخخخ جووون بکن عشقم جرم بده میخوام تنبیهم کنی. بکننن میخوام کیر بزرگت دیده بشه… جوووون
من در حال. کردن بودم و اصلا حالیم نبود فاطی چی میگههه
فاطی: جووون تلمبه بزن تند تند… پارم کن. نفسم…
نمیدونم چرا اینبار فاطی انقدر داد میزد صدای سکسی و شهوتش احساس میکردم بیشتر از همیشه. شده… اما خوب میگفتم حتما خیلی حشری بوده…تازه خوشمم میومد ولی برام یه جوری بود. انقدر تو حسو حال سکس بودیم که. متوجه. نشدیم کسی. اومده تو. خونه…

تق تق تق…
صابخونه با اجازه کسی نیست؟
اقا اسی؟ فاطی جوون؟
قژژژژ صدای در اتاق که نیمه باز بود شنیده شد…
داشت مارو نگاه میکرد و چشماش ار تعجب و کمی هم شهوت گرد شده بود… با صدای افتادن یه چیزی از دستش به خودمون اومدیم…
برگشتم پشت خودمو دیدم… خدای من… یه کیک که از دستش روی زمین و هوا افتاده بود رو. زمین و انگار. که خشکش زده بود…
بدتر از اون… کیر من تو کص فاطی از استرس و ترس درجا خوابید…
خاکککککک بر سرت فاطی ابرومون رفت… با یه سیلی به صورت فاطی پرتش کردم از روی خودم اونور و سریع رفتم. زیر. پتو خودمو جمع کردم…
خا خا خا خانم ستوده… ببخشید. این این اینجا چیکار میکنین…
ستوده سریع از اتاق زد بیرون… ـو پشت سرش فاطی در حالی که لخت بود سریع دوید دنبال مهناز…
و من سرمو کردم زیر پتو و از شدت شرم زدم زیر گریه… ابروم رفته بود…
و…

برای برقرای ارتباط بیشتر با کل داستان میتونین پنج قسمت داستان فاطی کس طلا رو بخوانین البته اگر دوست دارین…

ادامه دارد…

نوشته: پیمان


👍 8
👎 2
3001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

885748
2022-07-19 01:04:37 +0430 +0430

به جای کاما چرا نقطه بود؟ تا با دیپلم مدیر شدی تونستم بخونم

0 ❤️

885759
2022-07-19 01:56:43 +0430 +0430

خخخخ
منو این همه خوشبختی محااااله
نه بابا نکنی مارو

0 ❤️

885764
2022-07-19 02:11:32 +0430 +0430

رفتم اون داستان فاطی … رو هم نصفه خوندم خوب بود خوابم میاد بقیشو سرکار میخونم
خوب نیست آدم اسم زنشو اونجوری صدا کنه میزاشی فاطی خالی
خوب خیالات میکنی
برو ببینیم تا کجاها میری

0 ❤️

886003
2022-07-20 09:00:57 +0430 +0430

فکر نمیکردم فصل دوم هم داشته باشه . دمت گرم .حتما این فصل هم به همون خوبی خواهد بود

0 ❤️