آخر پاییز سال ۹۲ بود و من بعد از جدایی از دوست دخترم یکم گرفته بودم .
چند روزی بود که خیلی دلم یک سفر کوتاه میخواست. داشتم تو ذهنم برنامه ریزی میکردم تا تعطیلات دهه محرم برم یه طرفی تا ریلکس کنم. دوروزی تا تعطیلات مونده بود.
معمولا ماشین سرکار نمیبردم چون با ایستگاه مترو پل صدر ده دقیقه پیاده روی داشتم و بدون ماشین استرس جای پارک هم نداشتم.
غروب بود و تو دفتر بعد از یک روز کاری داشتم با موبایلم میچرخیدم که یهو یک نفر تو وی چت پیام داد. ( اون موقع میشد با وی چت شیک کرد «یادش بخیر» و در اطراف کسانی رو که با وایبر کار میکردن پیدا کرد و چت کرد. )
خوب دقت کردم و متوجه شدم ۱ کیلومتر با من فاصله داره.
چت کردن رو شروع کردم.
بعد از احوالپرسی و یکم صحبت معمولی پیشنهاد دادم که بریم یک جایی تو همون حوالی بشینیم.
جای خاصی مدنظر رضوان نبود و من رستوران تیس اول مهدیه رو پیشنهاد دادم.
حرکت کردیم و رسیدیم دم رستوران.
پیاده شدم و کمکش کردم تا ماشینو پارک کنه. و همزمان هم خنده پررنگی رو لبام بود.
موقع پیاده شدن ازمن دلیل خندهامو پرسید و گفتم : به موقع میفهمی. و به خندیدن ادامه دادم تا رسیدیم به ورودی رستوران.
تو رستوران مشغول صحبت بودیم و رضوان از شوهر سابقش و دلایل جداییش برام گفت. از بی مهری هاش و پریدنش با دخترای دیگه و همچنین سختی که برای گرفتن طلاق کشیده. چند جایی چشماش پر از اشک شد و …
منم از زندگی و درس خوندن و مشکلاتم با پدر و تنها زندگی کردن و نداشتن پشتوانه و … براش تعریف کردم.
حدود سه ساعتی تو رستوران بودیم و شام و دسر و چای و قهوه.
اومدیم بیرون. حس قویی بیتمون ایجاد شده بود. یه حس مشترک و خواستن.
با اصرار اون قرار شد منو برسونه خونم.
حرکت کردیم سمت میرداماد. توی راه دستامون تو هم قفل شده بود. دوست داشتم هیچ وقت نمیرسیدیم. هیچ صحبتی بینمون ردوبدل نمیشد و از پخش صوت ماشین ترانه ای از داریوش پخش میشد.
…وای که چقدر این دل عاشق بلاس
… میون دل با من همیشه دعواس
رسیدیم دم خونه و لحظه خداحافظی.
یهو رضوان با یه لبخند شیطنت آمیز گفت : کوروش، نمیخوای بگی چرا جلوی رستوران میخندیدی ؟ نکنه به پارک کردن من …
درحالی که دوباره همون خنده رو لبهام اومد گفتم : اگه میخوای دلیلشو بدونی باید بیای تو پارکینگ.
رضوان یکم منمن کرد و با تردید گفت : پارکینگ چرا ؟
من که دلیل تردیدش رو فهمیدم ادامه دادم. : نمیخواد خودم بهت نشون میدم. فقط باید صبر کنی تا برم و بیام.
این جمله من تعجب رضوان رو در پی داشت.
پیاده شدم و ریموت پارکینگ رو از تو کیف دستیم درآوردم ، در پارکینگ رو باز کردم و رفتم داخل.
رفتم نزدیک ماشین و سوارش شدم اومدم بیرون.
کنار ماشین رضوان یه بوق زدم.
رضوان اول متعجب بود و بعد پیاده شد و زد زیر خنده.
آخه جفتمون یه مدل ماشین و یه رنگ داشتیم.
حتی تودوزی و آپشتامون یکسان بود. تنها تفاوت شماره پلاک بود.
رضوان که تازه دلیل خنده های منو متوجه شده بود درحالی که میخندید گفت : اینم یه نشونه از تفاهم ما.
دوباره ماشین رو به پارکینگ برگردوندم و اومدم پیش رضوان.
تو ماشین درحالی که دوباره دستهای همو گرفته بودیم بهش گفتم : میدونم خیلی زوده تا دعوتت کنم بیای خونم ، اما اینو بدون که تو بهترین اتفاقی بودی و هستی که ممکن بود برام پیش بیاد.
ادامه دارد …
نوشته: پسری از ایران
کسکش
بیشتر داستانت ادرس دادنات بود که بگی اونجارو میشناسی
باشه
تو میشناسی شمرونو
کیر پسر سید مهدی تو کونت
کیر پسر صاحب هیوا تو کونت
کیر آقای مرغ سعادت که سر مقصود بیک مرغ فروشی داره تو کونت
کیر صرافی جی سی ام سر باغ فردوس تو کونت
داداش خاستم غریبه نکنتت
کیر اشناهاتو برات حواله کردم
دیگه هم ننویس
تو زندگيت كلي دختر بود بعد تو فضاي مجازي رفتي زن بيوه گير اوردي؟
كيرم تو مغزت
دوستان هموطنتو همشهریتو نجات بده
این دامین دلاوری دارنده شبکه کلاه برداری ایران بیمرز یک شیاد و دروغ گو و شارلاتان است
هیچ ملجع و دفتر و ارگانی نمیتواند برای شما اقامت و ویزا بگیرد بمحض واریز پول شما بلاک و از دسترس خارج میشوید
من مطمینم حسابهایی که ایشان در ایران معرفی میکند برای اشخاص اطلاعاتی و سپاهی است که شما دیگر نتوانید پیگیر این حسابها و شکایات باشید در صورت پیگیری و شکایت به شما خواهند گفت پای شماهم گیره چرا برای راه غیر قانونی داشتید اقدام میکردید نوش جانمان
من شاید خیلی ساده باشم ولی مو رو از ماست میکشم بیرون این یارو از ظاهرش باطنش رفتارش حرکاتش مخفی کاریش داد میزنه کلاه برداره بیا پول بده و اقامت بگیر بدو حراجش کردم انگار سیب زمینی پیاز ویزا و اقامت و پناهندگی و مهاجرت کجا پولو بدم به کی بدم چجوری بدم اونوقت تو واسم چکار میکنی از کجا بدونم تو سرم کلاه نمیزاری
پولو بده و فلان روز بیا سر قرار هفته بعد با گروه میری ارمنستان اونجا بازم پول میدی ویزاتو میگیری و ما واست اقامت دائم میگیریم علی رحمته اله الفاتحه کل سرمایه و پولت بای بای تو یه دقیقه کل سرمایه خوردم خخخخ مردم ساده لوح تو تلویزیونش زده رقبای دیگر قصد و قرض دادند شبکه ایران بی مرز تو ماهواره خونه ما شبکه ایران موی
لطفا همشهریتو هموطنتو نجات بده
اطلاع رسانی کنین نزارین کسی سرتون کلاه بزاره
هیچ کشوری به هیچکس الان اقامت و پناهندگی نمیده
به انگلیسی تایپ کنید رامین دلاوری دات بلاگ دات آی آر
کلی پیام و نظر در این بلاگ خواهید دید
آقا مهدی پاشنه طلا
این دوستمون shhn35
تحت تاثیر داستانا قرار گرفته
فک کرده همه دارن همینجوری زن شوهر دار میکنن و این بدبخت از غافله عقبه
با این پشتکارش میخاد عقب موندگیشو جبران کنه
به قول خودت انتر اسم سکسیم نذاشته
اسمش شبیه رمز کا گ ب روسیه میمونه
کونی از ایران رررررررررریدی با این داستان سراییت وی چت یا وایبر از بعدشم کون بچه فلسطینی با نصف این دارای ک تو از خودت گفتی اگ کص باز و خانم باز باش وقت نمیکنی برای مخ زدن مجازی . پ نتیجه میگیریم این داستان کار جقی ک هنوزم دنبال تماشای پاهای لخت مجازی
زن هاي شوهو دار سكسي حشري كه كسشون خيلي وقته خورده نشده و شوهرشون ببوئه و تا حالا نلرزيدن، برن بشينن رو صورت اين shhn35
ماييد گارو
کون نشور پلشت
گوگل ارت هم انقد نشونی و اسم خیابون نمیده، مثلا میخای بگی لاکچری هستی، تو پشم کیر نداشته اشرف چارچشم هم نیستی، گوزوی پیزوری دوزاری بدردنخور…
تو وي چت شيك ميكردي كسايي كه با وايبر كار ميكردن و پيدا ميكردي !؟
سر شبديز دكه سيگار فروشيه !
رو بروي آقا بزرگي قرار داشتي !؟
ميگفتي بياد سر تختي خودتو درمانگاه فرشته يه نشون ميدادي !!!
گل و كه بهش دادي طبق معمول گفت به به چه گل خوشگلي !؟
مگه قبلاً هم گل داده بودي !!!؟
نكته آخر اينكه :
دوستان اين دوستمون بچه ميرداماده
فرشته رو كامل بلده
و اينكه وراكروز هم داره
بشتابيد بديد بهش جقي دروغ گو رو …