بیست و پنجم شهریور 81
(تو مطب یه سالن بزرگ بود پر از صندلی . البته طبیعی بود که ساعت نه و نیم شب هیچکس اونجا نبود.فقط یه خانم منشی ریز جثه تو سالن پشت میز نشسته بود و پرونده ها رو مرتب میکرد.)
(یه لبخند کوچیک اومد رو لباش.)
(باز یه لبخند دیگه!!)
(شروع کردم به پر کردن فرم
نام : کامران نام خانوادگی : … سن :30 تحصیلات : فوق لیسانس سابقه بیماری: … حساسیت : … و غیره… )
(رفتم تو اتاق روبرو و نشستم روی یونیت.خانم منشی اومد به سمتم و یونیت و چراغ رو تنظیم کرد.منتظر دکتر بودم.)
( علیرغم اینکه دندونمو پانسمان کرده بود بازم درد داشتم. از تو ماشین دوباره به تابلوی مطبش نگاه کردم.دکتر مهشید … متخصص روت کانال تراپی و استادیار دانشگاه.اکثرا این جور تابلوها مال دکترای خیلی مسنه نه این جوجه . واسم عجیب بود.ولی خب حالا هرچی … مهم این بود که دندونمو درست کرده بود و واسه شب نگرانی دردو نداشتم مخصوصا که مسکنها تا نیمساعت دیگه اثر میکردن . به سمت خونه حرکت کردم .باید چند جلسه دیگه میرفتم پیشش . پنج جلسه )
…فردا …
(سالن پر از مریض بود. یه خانم دیگه پشت میز منشی بود.با خودم گفتم لابد اینم دکتره.ولی خب از سرو وضعش معلوم بود که منشیه .یادم اومد دیشب خانم دکتر روپوش سفید تنش بود ، واسه همین نتونستم از رو تیپش تشخیص بدم که پزشکه.اسمم رو به منشی گفتم ،گفت باید منتظرم بمونم .چند مین معطل شدم تو سالن.)
-آقای کامران؟؟بفرمایین .نوبت شماست.
(در زدمو وارد شدم . وای این همون دکتر دیشبیه؟؟چرا اینقد خوشگل شده؟؟دماغ کوچیک ، صورت گردو سفید با لبای باریک که البته با یه رژلب سعی کرده بود لباشو بزرگتر نشون بده.)
(باز یه لبخند زیبا تحویلم داد.اصلا من عاشق اون لبخنداش شده بودم. )
( چهار جلسه ویزیت مس برق و باد گذشت. از دانشگاه تبریز تخصص گرفته بود. واسه طرحش اومده بود شهرستان.صبحها تو دانشکده دندانپزشکی درس میداد و عصرا تو مطب مریض ویزیت میکرد.کارش اینجا گرفته بود و موندگار شده بود.ماهی یکی دوبار میرفت تهران پیش خونوادش.جست و گریخته بهش گفتم که چرا پارسال جدا شدم ، همینطور بهش گفتم که مهندس و سهامدار یه شرکت خصوصی هستم. این صحبتها رو وقتی رو دندونم کار میکرد باهم میزدیم.)
… پنج روز بعد …
-سلام خانم دکتر خوبین؟؟امشب تو مطب کسی نیست؟
-سلام .نه آخرین نفر شما هستین.آخه هر جلسه کار شما دوبرابر بقیه طول میکشه واسه همین این جلسه رو گذاشتم آخر باشین که حرف میزنیم مریضا معطل نشن و ما هم راحت تر در حین کار صحبت کنیم.
-خانم دکتر قبل از اینکه رو دندونم کار کنین میخواستم اینو بدم به شما.
-چیه؟
-همون گوشت نذری دیگه ! همونی که به خاطرش منو قبول کردین دیگه.
-وای بدین ببینم چه جعبه خوشگلیه .چی توشه.
-راستش من به خودکار خیلی علاقه دارم این خودکار پارکرو روز قبل از اومدن به مطب شما , واسه خودم خریده بودم.الان چون جلسه آخره ، واسه یادگاری میخوام بدم بهتون.البته این چند روز ازش استفاده کردم ها.
-دستتون درد نکنه .بذارین درش بیارم. وای چه نازه.خیلی واسم با ارزشه.ولی کاش یادم نمی آوردین که امشب آخرین جلسه هستش.یهو دلم گرفت.
( نشستم رو یونیت برخلاف جلسات قبل حرفی بینمون رد و بدل نشد.موقع کار رو دندونم صورتش مرتب جلوم بود خیلی نزدیک .من اما فقط تو چشماش نگاه میکردم البته از پشت یه عینک مخصوص که به صورتش زده بود.اونم هی آه کشید.بهش علاقه مند شده بودم.ولی نمیدونم چرا نمیتونستم بهش بگم.موقع خداحافظی دستشو به سمتم دراز کرد تا دست بدیم.برای اولین بار دستشو تو دستم لمس کردم. )
… پانزده روز بعد …
( شب قبل از رفتن به خونه یه سر رفتم فروشگاه دوستم پژمان. کاتالوگ یه دوربین هندیکم رو باید ترجمه میکردم تا فروشنده هاش کار با دستگاهو از روش یاد بگیرن. تو عالم رفاقت بعضی وقتا از این کارا واسش انجام میدادم. درحال ترجمه بودم که یهو صدای یه زن نظرمو جلب کرد.سرمو آوردم بالا . خود لعنتیش بود. کم شبا بهش فکر میکردم؟کم به خاطرش این چند روز اعصابم خورد شده بود؟تازه داشتم فراموشش میکردم ها)
(منو میبینی؟؟ تعجب کردم این زنه عجب آدم پر روییه . پیش خودش چی فک کرده؟؟خب یه کارگر بگیره ! با اکراه قبول کردم البته خیلی بهم برخورد.)
… شانزده روز بعد …
( تو مطب دندانپزشکی همراه با فروشنده مغازه دوستم و تلویزیون )
-سلام خانم منشی.
-سلام آقای مهندس صبر کنین خانم دکتر و صدا کنم.
( تلفنمو رو سایلنت گذاشتم .ده دقیقه بعد تلفنم زنگ خورد.یه بار ؟ دوبار ؟صبح که از خواب بلند شدم هزار بار زنگ خورده بود هر ده دقیقه به ده دقیقه تا خود صبح!!! خانم دکتر بود.گور باباش )
… هجده روز بعد …
( توی دفترم پشت میزم بودم که منشیم درو باز کرد و اومد تو اتاق. )
( تو اتاق منشی )
( لابد شنیدین که میگن منو به برق سه فاز وصل کردن؟منم شنیدم ولی این بار تجربه کردم اینو.اول سرم یه ذره گیج رفت جوری که چشمامو بستم بعد یهو تو چشمام چند تا نور خیلی شدید اومد یه چیزی شبیه رعد و برق اون موقع مفهوم برق سه فازو درک کردم.)
-سلام.
-سلام.
… سی و پنج روز بعد…
( من تو تخت دراز کشیدم مهشید از تهران بهم زنگ زد.ساعت حدود سه صبح. )
-عزیزم از هیجان خوابم نمیبره .
…شب سی و ششم…
( تو سالن روی کاناپه کنار هم نشستیم.اون با مانتو و روسری منم با لباس بیرون تازه رسیدیم خونه من)
( شروع کردیم به لب دادن لباش خیلی حساس بود.بعد از چند دقیقه لب دادن دور لبش قرمز شده بود .تموم رژ لبشو خوردم.روسریش دیگه افتاده بود پایین دستمو بردم لای پاهاش .ولی پاهاشو محکم بهم چسبوند.با فشار پاشو باز کردمو از رو شلوار کسشو تو دستم گرفتم .نفسش به شماره افتاده بود.با دست راستم کسشو از رو شلوار میمالوندم و با دست چپم سینه هاشو در آوردم.لبو ول کردم و شروع کردم به خوردن سینه هاش.عجیب بود از تو سینش یه خورده آب اومد تو دهنم که البته خوردمش.دستشو گذاشت رو کیرم.و زیپ شلوارمو باز کرد.کیرم یهو شق کرده اومد بیرون.اومد لای پاهام و شروع کرد به خوردن سر کیرم.با یه دستش زیر کیرمو میمالوند و با دست دیگش ته کیرمو گرفته بود وسرشو میبرد تو دهنش.نرمی لب و زبونشو رو کیرم حس میکردم.چنان حرفه ای میخورد که یک لحظه با خودم گفتم نگاه کنم ببینم داره چه جوری میخوره که اینقد حال داره بهم میده.کل شلوارمو کندم دو طرف ران پامو هی میبوسید و زبون میکشد.همزمان هم با کیرم ور میرفت.شاید باور نکنید ولی از بس بی حس شده بودم نمیتونستم جم بخورم.خودش ول کرد اومد دوباره رو کاناپه کنارم نشست.شلوار و شورتشو در آوردم.حالا نوبت من بود.جفت لنگتشو باز کردم.کسش صافه صاف بود.سفید با لبه های صورتی روشن.شروع کردم با کسش لب دادن.داشت دیوونه میشد.چند ثانیه کسشو میخوردم بعد یهو چوچولشو میک میزدم.همزمان با نوک انگشتام رو ران پاشو نوازش میکردم جوری که مور مورش میشد.کسش حسابی آب انداخته بود لنگاشو کامل باز کردم و کیرمو گذاشتم رو درز کسش میمالوندم جوری که سر کیرم چوچولشو نوازش میکرد.
بهش گفتم مهشید پردتو بزنم؟گفت من پردم تو بچگی پاره شده .یک لحظه بدنم یخ زد .ولی تو اون حس و حال ظرف چند ثانیه دوباره برگشتم تو مود سکس.کیرمو گذاشتم رو سوراخ کسش.آروم فشار دادم.تو نمیرفتم.دستاشو گذاشته بود رو شکمم و نمیذاشت درست فشار بدم.چون جثه ریزی داشت دردش گرفته بود.جدا کسش تنگ بود.با هر فشار یه کم کیرم میرفت تو .خیلی تنگ بود واصلا باز نمیشد کم کم کیرم تا ته رفت تو .نفسش بند اومده بود.زیاد کیرمو بیرون نمی آوردم همون تو هی عقب جلو میکردم تا کسش باز شد.شروع کردم به تلمبه زدن.با صدای بلند نفس نفس میزد.موقع کردن تو چشمای هم نگاه میکردیم.هر چند لحظه زبونشو میاورد بیرون.منم خم میشدم و باهاش لب میدادم.همزمانم میکردمش. منو به سمت عقب هول داد.به پشت دراز کشیدم.و اون نشست روم.کیرم تو کسش بود.به جای بالا پایین کردن خودشو رو کیرم عقب جلو میکرد اینجوری چوچولشو میمالوند به بالای کیرم .
جفت پستونای سفت و نازش تو دستم بود.یهو شروع کرد بیست و پنجم شهریور 81
(تو مطب یه سالن بزرگ بود پر از صندلی . البته طبیعی بود که ساعت نه و نیم شب هیچکس اونجا نبود.فقط یه خانم منشی ریز جثه تو سالن پشت میز نشسته بود و پرونده ها رو مرتب میکرد.)
(یه لبخند کوچیک اومد رو لباش.)
(باز یه لبخند دیگه!!)
(شروع کردم به پر کردن فرم
نام : کامران نام خانوادگی : … سن :30 تحصیلات : فوق لیسانس سابقه بیماری: … حساسیت : … و غیره… )
(رفتم تو اتاق روبرو و نشستم روی یونیت.خانم منشی اومد به سمتم و یونیت و چراغ رو تنظیم کرد.منتظر دکتر بودم.)
( علیرغم اینکه دندونمو پانسمان کرده بود بازم درد داشتم. از تو ماشین دوباره به تابلوی مطبش نگاه کردم.دکتر مهشید افشار (مستعار) متخصص روت کانال تراپی و استادیار دانشگاه.اکثرا این جور تابلوها مال دکترای خیلی مسنه نه این جوجه . واسم عجیب بود.ولی خب حالا هرچی … مهم این بود که دندونمو درست کرده بود و واسه شب نگرانی دردو نداشتم مخصوصا که مسکنها تا نیمساعت دیگه اثر میکردن . به سمت خونه حرکت کردم .باید چند جلسه دیگه میرفتم پیشش . پنج جلسه )
…فردا …
(سالن پر از مریض بود. یه خانم دیگه پشت میز منشی بود.با خودم گفتم لابد اینم دکتره.ولی خب از سرو وضعش معلوم بود که منشیه .یادم اومد دیشب خانم دکتر روپوش سفید تنش بود ، واسه همین نتونستم از رو تیپش تشخیص بدم که پزشکه.اسمم رو به منشی گفتم ،گفت باید منتظرم بمونم .چند مین معطل شدم تو سالن.)
-آقای کامران؟؟بفرمایین .نوبت شماست.
(در زدمو وارد شدم . وای این همون دکتر دیشبیه؟؟چرا اینقد خوشگل شده؟؟دماغ کوچیک ، صورت گردو سفید با لبای باریک که البته با یه رژلب سعی کرده بود لباشو بزرگتر نشون بده.)
(باز یه لبخند زیبا تحویلم داد.اصلا من عاشق اون لبخنداش شده بودم. )
( چهار جلسه ویزیت مث برق و باد گذشت. از دانشگاه تبریز تخصص گرفته بود. واسه طرحش اومده بود شهرستان.صبحها تو دانشکده دندانپزشکی درس میداد و عصرا تو مطب مریض ویزیت میکرد.کارش اینجا گرفته بود و موندگار شده بود.ماهی یکی دوبار میرفت تهران پیش خونوادش.جست و گریخته بهش گفتم که چرا پارسال جدا شدم ، همینطور بهش گفتم که مهندس و سهامدار یه شرکت خصوصی هستم. این صحبتها رو وقتی رو دندونم کار میکرد باهم میزدیم.)
… پنج روز بعد …
-سلام خانم دکتر خوبین؟؟امشب تو مطب کسی نیست؟
-سلام .نه آخرین نفر شما هستین.آخه هر جلسه کار شما دوبرابر بقیه طول میکشه واسه همین این جلسه رو گذاشتم آخر باشین که حرف میزنیم مریضا معطل نشن و ما هم راحت تر در حین کار صحبت کنیم.
-خانم دکتر قبل از اینکه رو دندونم کار کنین میخواستم اینو بدم به شما.
-چیه؟
-همون گوشت نذری دیگه ! همونی که به خاطرش منو قبول کردین دیگه.
-وای بدین ببینم چه جعبه خوشگلیه .چی توشه.
-راستش من به خودکار خیلی علاقه دارم این خودکار پارکرو روز قبل از اومدن به مطب شما , واسه خودم خریده بودم.الان چون جلسه آخره ، واسه یادگاری میخوام بدم بهتون.البته این چند روز ازش استفاده کردم ها.
-دستتون درد نکنه .بذارین درش بیارم. وای چه نازه.خیلی واسم با ارزشه.ولی کاش یادم نمی آوردین که امشب آخرین جلسه هستش.یهو دلم گرفت.
( نشستم رو یونیت برخلاف جلسات قبل حرفی بینمون رد و بدل نشد.موقع کار رو دندونم صورتش مرتب جلوم بود خیلی نزدیک .من اما فقط تو چشماش نگاه میکردم البته از پشت یه عینک مخصوص که به صورتش زده بود.اونم هی آه کشید.بهش علاقه مند شده بودم.ولی نمیدونم چرا نمیتونستم بهش بگم.موقع خداحافظی دستشو به سمتم دراز کرد تا دست بدیم.برای اولین بار دستشو تو دستم لمس کردم. )
… پانزده روز بعد …
( شب قبل از رفتن به خونه یه سر رفتم فروشگاه دوستم پژمان. کاتالوگ یه دوربین هندیکم رو باید ترجمه میکردم تا فروشنده هاش کار با دستگاهو از روش یاد بگیرن. تو عالم رفاقت بعضی وقتا از این کارا واسش انجام میدادم. درحال ترجمه بودم که یهو صدای یه زن نظرمو جلب کرد.سرمو آوردم بالا . خود لعنتیش بود. کم شبا بهش فکر میکردم؟کم به خاطرش این چند روز اعصابم خورد شده بود؟تازه داشتم فراموشش میکردم ها)
(منو میبینی؟؟ تعجب کردم این زنه عجب آدم پر روییه . پیش خودش چی فک کرده؟؟خب یه کارگر بگیره ! با اکراه قبول کردم البته خیلی بهم برخورد.)
… شانزده روز بعد …
( تو مطب دندانپزشکی همراه با فروشنده مغازه دوستم و تلویزیون )
-سلام خانم منشی.
-سلام آقای مهندس صبر کنین خانم دکتر و صدا کنم.
( تلفنمو رو سایلنت گذاشتم .ده دقیقه بعد تلفنم زنگ خورد.یه بار ؟ دوبار ؟صبح که از خواب بلند شدم هزار بار زنگ خورده بود هر ده دقیقه به ده دقیقه تا خود صبح!!! خانم دکتر بود.گور باباش )
… هجده روز بعد …
( توی دفترم پشت میزم بودم که منشیم درو باز کرد و اومد تو اتاق. )
( تو اتاق منشی )
( لابد شنیدین که میگن منو به برق سه فاز وصل کردن؟منم شنیدم ولی این بار تجربه کردم اینو.اول سرم یه ذره گیج رفت جوری که چشمامو بستم بعد یهو تو چشمام چند تا نور خیلی شدید اومد یه چیزی شبیه رعد و برق اون موقع مفهوم برق سه فازو درک کردم.)
-سلام.
-سلام.
… سی و پنج روز بعد…
( من تو تخت دراز کشیدم مهشید از تهران بهم زنگ زد.ساعت حدود سه صبح. )
-عزیزم از هیجان خوابم نمیبره .
…شب سی و ششم…
( تو سالن روی کاناپه کنار هم نشستیم.اون با مانتو و روسری منم با لباس بیرون تازه رسیدیم خونه من)
( شروع کردیم به لب دادن لباش خیلی حساس بود.بعد از چند دقیقه لب دادن دور لبش قرمز شده بود .تموم رژ لبشو خوردم.روسریش دیگه افتاده بود پایین دستمو بردم لای پاهاش .ولی پاهاشو محکم بهم چسبوند.با فشار پاشو باز کردمو از رو شلوار کسشو تو دستم گرفتم .نفسش به شماره افتاده بود.با دست راستم کسشو از رو شلوار میمالوندم و با دست چپم سینه هاشو در آوردم.لبو ول کردم و شروع کردم به خوردن سینه هاش.عجیب بود از تو سینش یه خورده آب اومد تو دهنم که البته خوردمش.دستشو گذاشت رو کیرم.و زیپ شلوارمو باز کرد.کیرم یهو شق کرده اومد بیرون.اومد لای پاهام و شروع کرد به خوردن سر کیرم.با یه دستش زیر کیرمو میمالوند و با دست دیگش ته کیرمو گرفته بود وسرشو میبرد تو دهنش.نرمی لب و زبونشو رو کیرم حس میکردم.چنان حرفه ای میخورد که یک لحظه با خودم گفتم نگاه کنم ببینم داره چه جوری میخوره که اینقد حال داره بهم میده.کل شلوارمو کندم دو طرف ران پامو هی میبوسید و زبون میکشد.همزمان هم با کیرم ور میرفت.شاید باور نکنید ولی از بس بی حس شده بودم نمیتونستم جم بخورم.خودش ول کرد اومد دوباره رو کاناپه کنارم نشست.شلوار و شورتشو در آوردم.حالا نوبت من بود.جفت لنگتشو باز کردم.کسش صافه صاف بود.سفید با لبه های صورتی روشن.شروع کردم با کسش لب دادن.داشت دیوونه میشد.چند ثانیه کسشو میخوردم بعد یهو چوچولشو میک میزدم.همزمان با نوک انگشتام رو ران پاشو نوازش میکردم جوری که مور مورش میشد.کسش حسابی آب انداخته بود لنگاشو کامل باز کردم و کیرمو گذاشتم رو درز کسش میمالوندم جوری که سر کیرم چوچولشو نوازش میکرد.
بهش گفتم مهشید پردتو بزنم؟گفت من پردم تو بچگی پاره شده .یک لحظه بدنم یخ زد .ولی تو اون حس و حال ظرف چند ثانیه دوباره برگشتم تو مود سکس.کیرمو گذاشتم رو سوراخ کسش.آروم فشار دادم.تو نمیرفتم.دستاشو گذاشته بود رو شکمم و نمیذاشت درست فشار بدم.چون جثه ریزی داشت دردش گرفته بود.جدا کسش تنگ بود.با هر فشار یه کم کیرم میرفت تو .خیلی تنگ بود واصلا باز نمیشد کم کم کیرم تا ته رفت تو .نفسش بند اومده بود.زیاد کیرمو بیرون نمی آوردم همون تو هی عقب جلو میکردم تا کسش باز شد.شروع کردم به تلمبه زدن.با صدای بلند نفس نفس میزد.موقع کردن تو چشمای هم نگاه میکردیم.هر چند لحظه زبونشو میاورد بیرون.منم خم میشدم و باهاش لب میدادم.همزمانم میکردمش. منو به سمت عقب هول داد.به پشت دراز کشیدم.و اون نشست روم.کیرم تو کسش بود.به جای بالا پایین کردن خودشو رو کیرم عقب جلو میکرد اینجوری چوچولشو میمالوند به بالای کیرم .
جفت پستونای سفت و نازش تو دستم بود.یهو شروع کرد به جیغ زدن.همزمان با ناله های ممتد و بلند حرکت کمرشو تند تر کرد و با مالوندن چوچولش به بالای کیرم خودشو ارضا کرد و روم دراز کشید.چند ثانیه لب دادیم.بلندش کردم.پاشد وایستاد برگشت و کونشو به سمت من قمبل کرد.کمی پاهاشو باز کرد و به جلو خم شد و کف دستاشو گذاشت رو زمین از پشتش کیرمو هل دادم تو کسش ولی با اولین ضربه دیدم داره پرتاب میشه به جلو.دوطرف باسنشو نگه داشتم و بیرحمانه شروع کردم به ضربه زدن. اونقد ادامه دادم تا ارضا شدمو کل آبمو پاشوندم توی گودی کمرش.
… الان 23 آوریل 2013 حدود یازده سال بعد …
حدود شش ماه با مهشید رابطه داشتم شهوتی ترین و سکسی ترین زنی بود که تو عمرم دیده بودم.میخواستم باهاش ازدواج کنم.یه دکتر دیگه تو اتاق بغلیش کار میکرد.البته گاهی عصرا .چون مطبش تو یکی از شهرستانهای اطراف بود.بعدها مشخص شد اون شوهرش بوده. پزشک درمانگاه ارتش بود. هفته ای سه شب تو همون شهرستان میموند و چهار شبم میومد پیش مهشید.مهشید تو دوران دانشجویی با اون که همکلاسیش بود ازدواج میکنه ولی بعد از مدتی میفهمه که بینشون علاقه ای نیست.با دیدن من بهم علاقمند میشه .اول منو عاشق خودش میکنه بعد از شش ماه که حسابی بهش عادت کردم. این قضیه رومیگه.خیلی سختی کشیدم و با بدبختی تمام بعد از چند ماه عذاب باهاش کات کردم ، درحالی که عاشقش بودم. ولی دیگه بهش اعتماد نداشتم.چند ماه بعد از جداییمون از شوهرش طلاق گرفت تا با من ازدواج کنه اما وقتی میاد سراغم که بگه جدا شده ، دیر شده بود . چون من واسه همیشه از کشور خارج شده بودم .این قضیه باعث شده بود که دیگه نتونم ایران بمونم.چند وقت پیش بعد از مدتها فیس بوکش پیدا کردم .گاهی عکساشو میبینم.اون ولی نمیدونه من تو کدوم کشور هستم و چه کار میکنم.تا آخر عمر میخوام تنها زندگی کنم.مدتیه به شهوانی سر میزنم.چون یه سایت سکسی و فارسیه و گاهی میام داستاناشو میخونم. چند بارم وسوسه شدم داستان نوشتم فرستادم.دوستان هم لطف کردن کلی فحش نثار کردن.البته بعضی ها هم جانب ادبو رعایت کردن که ازشون ممنونم.زندگی همش خاطرست بعضیشون خوبن بعضی بد . زندگی از ما نمیپرسه که چه حوادثیو میخواد واسمون رقم بزنه ولی بهمون اختیار داده تا چطور با این حوادث برخورد کنیم.این خاطرات بلکه بتونه کمک کنه تا بفهمین جزو کدوم دسته از آدما میخواین باشین.آدم خوبه یا آدم بده.اختیار اما با خودتونه. جیغ زدن.همزمان با ناله های ممتد و بلند حرکت کمرشو تند تر کرد و با مالوندن چوچولش به بالای کیرم خودشو ارضا کرد و روم دراز کشید.چند ثانیه لب دادیم.بلندش کردم.پاشد وایستاد برگشت و کونشو به سمت من قمبل کرد.کمی پاهاشو باز کرد و به جلو خم شد و کف دستاشو گذاشت رو زمین از پشتش کیرمو هل دادم تو کسش ولی با اولین ضربه دیدم داره پرتاب میشه به جلو.دوطرف باسنشو نگه داشتم و بیرحمانه شروع کردم به ضربه زدن. اونقد ادامه دادم تا ارضا شدمو کل آبمو پاشوندم توی گودی کمرش.
… الان 23 آوریل 2013 حدود یازده سال بعد …
حدود شش ماه با مهشید رابطه داشتم شهوتی ترین و سکسی ترین زنی بود که تو عمرم دیده بودم.میخواستم باهاش ازدواج کنم.یه دکتر دیگه تو اتاق بغلیش کار میکرد.البته گاهی عصرا .چون مطبش تو یکی از شهرستانهای اطراف بود.بعدها مشخص شد اون شوهرش بوده. پزشک درمانگاه ارتش بود. هفته ای سه شب تو همون شهرستان میموند و چهار شبم میومد پیش مهشید.مهشید تو دوران دانشجویی با اون که همکلاسیش بود ازدواج میکنه ولی بعد از مدتی میفهمه که بینشون علاقه ای نیست.با دیدن من بهم علاقمند میشه .اول منو عاشق خودش میکنه بعد از شش ماه که حسابی بهش عادت کردم. این قضیه رومیگه.خیلی سختی کشیدم و با بدبختی تمام بعد از چند ماه عذاب باهاش کات کردم ، درحالی که عاشقش بودم. ولی دیگه بهش اعتماد نداشتم.چند ماه بعد از جداییمون از شوهرش طلاق گرفت تا با من ازدواج کنه اما وقتی میاد سراغم که بگه جدا شده ، دیر شده بود . چون من واسه همیشه از کشور خارج شده بودم .این قضیه باعث شده بود که دیگه نتونم ایران بمونم.چند وقت پیش بعد از مدتها فیس بوکش پیدا کردم .گاهی عکساشو میبینم.اون ولی نمیدونه من تو کدوم کشور هستم و چه کار میکنم.تا آخر عمر میخوام تنها زندگی کنم.مدتیه به شهوانی سر میزنم.چون یه سایت سکسی و فارسیه و گاهی میام داستاناشو میخونم. چند بارم وسوسه شدم داستان نوشتم فرستادم.دوستان هم لطف کردن کلی فحش نثار کردن.البته بعضی ها هم جانب ادبو رعایت کردن که ازشون ممنونم.زندگی همش خاطرست بعضیشون خوبن بعضی بد . زندگی از ما نمیپرسه که چه حوادثیو میخواد واسمون رقم بزنه ولی بهمون اختیار داده تا چطور با این حوادث برخورد کنیم.این خاطرات بلکه بتونه کمک کنه تا بفهمین جزو کدوم دسته از آدما میخواین باشین.آدم خوبه یا آدم بده.اختیار اما با خودتونه.
نوشته: خدای مردان
حق داری. آدم وقتی با عشقش سکس میکنه دیگه دلش نمیخواد باکسی سکس کنه. منم همینطورم دلم نمیخواد با هیچ پسری باشم! حتی فکرشم ادمو داغون میکنه! ایکاش میشد منم ازکشور خارج بشم تا فراموش کنم.
مردم تا فهمیدم چی به چیه ولی خیلی خوشم اومد.یازم بنویسی باز میخونیم.
خدای مردان کل داستان به کنار نام کاربریت به کنار. مردانی که خداشون تو باشی… بهشون. از داستانت خوشم نیومد. زیادی خسته کننده بود برای من.البته شاید چون خیلی طولانی بود نتونستم ارتباط برقرار کنم ولی دوستان می گن خوب بود.پس ادامه بده. موفق باشی.
X( خیییییییلی طولانی بود!!
داستان بود یا فیلم نامه؟!
بد نبود بازم بنویس
خوشم اومد واقعا ادم احساس میکرد از درون قلب و احساسات نوشته شده و خیلی قابل درک بود داستانت خیلی زیبا بود امیدوارم با این قضیه خوب کنار بیای و زندگی خودتو به خاطر چنین اتفاقاتی نابود نکنی
والا من اینهمه داستانو رمان خوندم این مدلیشو دیگه ندیده بودم تازه داش حشر میزد بالا قط شد از اول شرو شد خخخخ این دیگه چ مدلشه… در کل بد نبود ;)
مست شب جان،اينكه باراول دختره رفته خونش وسريع به يه سكس داغ رسيدن،خيلي مسخره بنظرميادولى وجودداره،من خودم ديدم اين مساله رو،
داستانت باحال بود
من با سکسی ک با رابطه عاطفی برپا میشه حال میکنم
متوجه نشدم چرا داستان دوبار دوبار تایپ شده بود ؟ نکنه ماجرا داشت ؟ خلاصه من که نفهمیدم! ولی در کل خوب نبود !
حاجی اول داستانت عاااااااالی بود ولی سکسش خیلی خووب نبود ولی ادامه بده
رو قسمت سکسیش بیشتر کار کن داستان اشرف همین سایت و داستان منیژه زن کمیته چی را پیشنهاد می کنم بخونی
یه دفعه فکر کردم داستانو کپی پیست کردی؟؟؟؟اما باهال بود دل منم بدجور گرفت برو پیشش دنیا دوروزه شاید بزرگترین سوپرایز زندگیتون باشه؟اگه بری پیشش؟
مردیم زیاد بود