عقده (۱)

1400/12/03

نفس نفس میزدم. سخت بود دویدن؛ خیلی سخت بود.جونی تو دست پاهام نبود.ولی احساس میکردم مثل تام هنکس، تو فیلم فارست گامپ فقط باید بدوم، تا نجات پیدا کنم.یه صدا تو سرم تند تند بهم یادآوری می کرد که:بدو مونا…بدو.بی اختیار به صدا گوش میدادم و فقط می دویدم.برام مهم نبود که ماشین ها دارن تند میان و من لباسم مشکیه و تو این شب تاریک اگه یکی شون منو نبینه ممکنه زیرم بگیره.راستش انقدر بدبختی پشت سرم بود که اصلا به این قضیه فکر نمی کردم. منی که رو فرش بدون دمپایی راه نمی رفتم که پاهام خراب نشه حالا پای پتی روی آسفالت می دویدم و اصلا دردی احساس نمی کردم.
کم کم پاهام اختیار خودشون رو به دست گرفتن و با اون صدای توی سرم ساز نا مخالف کوک کردن. منم که نتونتسم بهشون نه بگم وارد یه کوچه شدم و نفس نفس زنان کنار دیوارش ایستادم.هرکس منو با اون سر وضع می دید بهم خیره میشد. حق هم داشتن بدون روسری با یه تاپ آستین دار اون موقع شب یه دختر چه غلطی می کرد. کم کم نگاه ها شروع کرد به اذیت کردنم. با گوشیم اسنپ گرفته بودم اما نمیدونم چرا قصد نداشت بیاد. هر ننه قمری از کنارم رد میشد، یه تیکه حوالم می کرد و می رفت.انگار تاحالا یه دختر با تاپ ساپورت ندیدن یا موهای یه زن رو از نزدیک ندیدن. حالا من یکم سر وضعم بد تر بود. سینه هام به خاطر اینکه سوتین نداشتم خیلی پشت اون تاپ تنگ خود نمایی میکردن کسم هم یه جورایی خیلی تو اون ساپورت رنگ بدن نمایان بود ولی خب نگاه ها بیش از اندازه هیز و حال به خم زن بود. بالاخره تاکسی اومد. شانسم راننده زن بود چون اگه یه پسر به تورم میخورد همون جا باید تو یه پراید با بکارتم به طرز حال به هم زنی خداحافظی می کردم.تا سوار شدم خانمه از تو آینه ماشین یه جوری نگام کرد انگار الان از زیر هفت تا کیر بلند شدم و اومدم توی ماشینش. ولی خب باید اون نگاه رو به جون می خریدم.آروم بهش گفتم حرکت کنه. نگاهش پر از تحقیر و کنجکاوی بود اما خب چیزی نپرسید. صدای مخرف رضا یزدانی رو بلند تر کرد و حرکت کرد.
چشمام رو بسته بودم. گوشیم زنگ خورد.مادرم بود.شاید اگه اون نبود منم الان اینجوری ابنجا نبودم. با بی حوصلگی جواب دادم:الو بله چیکارم داری؟
صدای کش دار و پر از شهوت و حال به هم زنش اومد:الوووووو…کجایییی؟
-تو دوباره مست کردی؟مگه نگفتم کمتر بخور.
+خفه شو… با مادرت… درستتتت… صحبت کن… جنده، دارم میگم… کجاییییی…
-خودت خفه شو.گوه خوریش به تو نیومده.(نمیخواستم اینجوری بگم. ولی وقتی مسته،یادش نمی مونه.برا همین،عقده مو خالی کردم)
+تا نیم ساعت دیگه خونه،نباشی شب رو باید تو کوچه بخوابی…غرغر هاش شروع شد. نگاه های سنگین راننده اسنپ داشت حالمو به هم میزد.قوز بالا قوز صدای خرناسه رضا یزدانی بود:… به بار برایم…تو که هزاران چشمه جوشان… یه لحظه خون به کسم نرسید.داد زدم: خفه کن اون بی ناموس رو.راننده جا خورد. فکرش رو نمی کرد از فنچ سکسی مثل من، همچین صدایی در بیاد. ضبط رو خاموش کرد. مادرم کما کان داشت کسشعر می گفت. گوشی رو قطع کردم. رفتم تو اسنپ و مسیر رو از خونه خودمون به خونه محدثه عوض کردم. میرفتم خونه کار دست خودم میدادم. برا راننده پیام تغییر مسیر رفت. شروع کرد ناله کردن:ای بابا تو مسیرت چمران بود.چون راه کم بود قبول کردم. الان چطوری برم باغ جنت؟
گفتم: مشکل خودته. رانندگی تو کن پولت رو بگیر.
زیر لب شروع کرد غر زدن. زنگ محدثه زدم.خیلی جدی گفتم: دارم میام خونتون. رسیدم بیا جلو در،برام چادر بیار. تاحالا انقدر جدی حرف نزده بودم باهاش.چیزی نگفت.تلفن رو قطع کردم. چشمام رو روی هم گذاشتم.به راننده گفتم رسیدیم بیدارم کن.
چیزی نگذشت که دیدم داره صدام میزنه: خانم رسیدیم.
گوشیم رو برداشتم و به محدثه زنگ زدم. دوتا بوق خورد جواب داد: کجایی؟
-در خونه تونم.
+الان میام.
-محدثه یکم پول هم با خوت بیار.
+باشه
اومد جلوی در.از ماشین پیاده شدم تا منو دید دستش رو برد جلو صورتش که: این چه وضعیه؟
جوابی نداشتم گفتم: بریم تو برات تعریف میکنم.
هزینه رو با راننده حساب کرد.چادر رو ازش گرفتم. سرم کردم. زخم پاهام تازه داشت درد خودش رو نشون میداد.ناخودآگاه فریاد زدم:ایییییییی…
محدثه گفت: چی شده؟
گفتم پاهام…
یه نگاه به پای برهنه ام انداخت و گفت: بمیرم…چه بلایی سر خودت آوردی…بیا کمکت کنم بریم تو.
وارد خونه شدم. سوار آسانسور شدیم و رفیتم طبقه سوم. محدثه گفت: یکم تحمل کن تا بریم تو اتاق خودم. بابا مامانم نباید بفهمن چه بلایی سرت اومده. وگرنه نمیزارن اینجا بخوابی.برام سخت بود طبیعی باشم. مخصوصا با اون سر وضع ضایع. ولی شانسی که داشتیم این بود که اتاق مدثه ورودی راه رو بود و کسی منو نمی دید.وارد خونه که شدیم محدثه گفت: مامان من مونا رو میبرم تو اتاق. مامانش گفت: اٍاٍاٍاٍاٍاٍ مونا اومد داخل؟ مونا جان خوبی دخترم؟ جواب دادم: سلام…بله ممنون مرسی.جواب داد: قدمت روی سرم دختر خوشگلم. بیا ببینمت.محدثه گفت: مامان مونا نمیتونه بیاد یکم حالش خوب نیس خسته هس بزار امشب بخوابه فردا.مامان مونا هم که یکم ناراحت شده بود گفت: هر جور صلاح هست دخترم راحت باشید. کاری داشتید یا چیزی خواستید به ما بگید.
خطر از بیخ گوشمون رد شد. خانواده محدثه بر عکس الان خانواده ما کاملا مذهبی هستن. مادر و پدرش هردو سید هستن و به شدت محترم. پدرش حاجی بازاری قدیمی شیراز، که به قول خودش تو راسته بازار زرگر ها دو دهنه مغازه داره. خونشون مال خودشونه که دو طبقه اول و دوم دست دوتا تازه عروس دوماد فقیر هس که تازه زندگی شون رو شروع کردن. و چون پول نداشتن این خونه رو رایگان تا دوسال در اختیارشون قرار داده بودن. این ها فقط بخشی از اموالشون هست. تو یه همچین خانواده کیپ مذهبی محدثه خانم لزبینه. و صد البته بنده هم دوس دخترش. دوس دختری که چند ساعت پیش داشت گوه میخورد به زندگیش.محدثه که داشت چادر از سر خودش بر میداشت بهم گفت: به گو ببینم چه بلایی سرت اومده؟
نمیدوستم بگم یا نه؟ سکوت کردم و فکر کردم.محدثه گفت:خر بیشعور جون به لبم کردی دٍ بگو بهم.
دل رو زدم به دریا و زبون باز کردم:از تجاوز فرار کردم.یادم که افتاد دوباره گریه هام سرازیر شد. کل مسیر رو که میدویدم تو خیابون رو گریه میکردم.اما انقدر اون صدای توی سرم منو مجبور به دویدن می کرد که اشک و گریمو احساس نمی کردم. اصلا بهشون فکر نمی کردم. اما الان که گریم گرفت تازه فهمیدم که تمام آرایش صورتم رو اشک تو خیابون پاک کرده.
محدثه دهنش باز بود از تعجب. نمی دونست چه ری اکشنی نشون بده.ناخودآگاه ادامه دادم به تعریف کردن: امشب رفتم خونه سینا پارتی. همه بچه های دانشگاه بودن فقط تو و چند تا از این بچه مذهبیا نبودین. مهمونی بزرگی بود داشتم. میرقصیدم که یهو دیدم یکی بلندم کرد انقدر صدای موزیک بلند بود که هرچی داد زدم کسی نفهمید. تو اون شلوغی منو رو دست برد تو یه اتاق. از جمعیت مست یا خمار اون جا توقع هیچ کمکی نداشتم. خودم مشروب خوردم اما فقط گرم بودم نه مست. تا وارد اتاق شدیم دیدم سینا و مهرداد منو انداختن رو تخت و دارن لخت میشن. حالم داشت از نگاه هیزشون به هم میخورد. سینا گفت: تو دانشگاه هزار بار ازت خواستم دوس دخترم باشی خانمی باشی که مال منه اما هی جفتک انداختی و لگد زدی.امشب با مهرداد کاکام کست رو اتوبان میکنیم. تا یاد بگیری درخواست هیچ جنتلمنی رو تو زندگیت رد نکنی. جیغ کشیدم اما کسی نمی شنید. مهرداد اومد جلو صورتم رو گرفت گفت: جیغ فاید نداره امشب تا حامله ات نکنم ولت نمیکنم. خیلی وقته تو کف کس تپلت هستم. امشب پا داده که به آروزم برسم. حالا یه بجای جیغ زدن سریع لخت شو تا لباسات رو تو تنت پاره نکردم جنده.
نمیدونستم چیکار کنم. خشکم زده بود. مهرداد و سینا آماده بودن، که با من هر غلطی دلشون میخواد بکنن. ولی من خشکم زده بود. نه میتونستم جیغ بزنم نه می تونستم گریه کنم. انگار منتظر بودم از خواب بپرم و اینا همش خواب باشه.تو خودم بودم که سینا یه چک خوابوند تو گوشم: مگه نفهمیدی چی گفتم جنده خانم جون بکن. یهو در اتاق باز شد.یکی داد زد: مامورا مامورا ریختن تو پارتی.
تا اینو گفت اون دوتا که کامل لخت بودن ریدن به خودشون. سریع لباساشون رو برداشتن و رد رفتن. خطر از بیخ گوشم رد شد محدثه.
محدثه یه نفس عمیق کشید گفت: خب از دست مامورا چطوری فرار کردی. گفتم : یه چنجره تو اتاق بود که میخورد به حیاط پشتی و درب تو کوچه.کفشم که پاشنه بلند بود در آوردم و پریدم بیرون.و دویدم. فرار کردم فرار کردم تا خسته شدم و وایسادم.اسنپ گرفتم که برم خونه اما حوصله مامانم رو نداشتم برا همین اومدم اینجا.صورتم پر از اشک بود محدثه هم داشت گریه می کرد. نیاز به محبت داشتم.رفتم تو بغلش.لباش رو خوردم و بقلش کردم محدثه همراهیم کرد. قانون مون این بود که سکس تو خونه محدثه اینا ممنوع اما نیاز داشتم ارضا شم. پاهام زخم بود.میسوخت.اما من فقط آغوش محدثه آرومم می کرد.دستم رو بردم که لختش کنم.اما نزاشت گفت: اگه مامان بیاد بد بخت میشم.
گفتم:برام مهم نیس فقط میتونی آرومم کنی.
محدثه خودشو از من جدا کرد. رفت سمت در اتاق و قفلش کرد. برگشت تو بغلم. لباشو به لبام گذاشت آتیش من محدثه روهم بیدار کرده بود. اونم داشت داغ میشد.لبامو میخورد و بدنم رو ماهرانه نوازش می کرد.بلد بود منو چطوری تحریک کنه و شهوتم رو آتیش بزنه. همون طور که من میتونستم خیلی خوب حشریش کنم.بالا تنه شو لخت کردم. سینه هاش باور نکردنی بود.تمام چیز هاش باور نکردنی بود.محدثه یاقوتی بود زیر چادر.بدنش محشر بود. بهش حسودیم میشد که انقدر زیبا بود. به هر حال دختر اصیل شیرازی بود. مثل شراب ناب شیراز جا افتاده بود. زره ای اضافه توی بدن این دختر نبود. همه چیش در راستای بیشتر سکسی بودنش بود. چیزی که دیوانه کننده بود عطر تن این دختر بود. بدنش بوی انگور اصیل شیرازی رو میداد. لباش سرخ سینه هاش بلورین. حقیقتا خدا تو آفرینشش کم نزاشته بود. گاهی وقتا خیلی خوش حال بودم که محدثه چادری بود. چون اگه میخواست مثل من بگرده قطعا تا الان هزار تا پسر ترتیبش رو داده بودن. ولی خب این شراب ناب مال من بود. سینه هاشو به دندون گرفتم. مکیدنشون منو حشری ترین دختر جهان می کرد. محدثه خیلی آروم آه میکشید. و سر منو به خودش فشار میداد. زیر لبش میگفت: بخور مونا بخورشون بخور که دارم میمیرم. هرچی بیشتر میگفت من وحشیانه تر سینه هاشو میک میزدم. همین جور که سینه هاشو به نوبت میخوردم و بایه دستم میمالیدمش دست آزادم رو بردم روی نافش. مالیدن دور نافش آتیشش میزد. آروم براش میمالیدم و به سمت کسش میرفتم دستم رو روش میکشیدم و محدثه رو حشری تر میکردم. این که اون حشری میشد و آه ناله های یوایش از ترس مادرش می کشید منو حشری تر میکرد. ناخودآگاه دستم رو وارد شرتش کردم و بی واسطه کسش رو مالیدم. داغ و پر آب مثل همیشه. این یعنی کارم رو درست انجام دادم و محدثه الان آمادس. سرم روی ممه هاش برداشتم. رفتم سراغ شلوارکش. آروم از پاش کشیدم و کامل لختش کردم. نزاشتم حرف بزنه وکسش رو به دهن گرفتم و کامل روتخت خوابوندمش.بایه دست ممه هاشو میمالیدم با یه دست دیگم کسش رو تحریک میکردم و میخوردم براش.محدثه آماده بود که ارضا بشه اما من اینو نمیخواستم. از خوردن دست کشیدم و خودمو کشیدم روش و پاهامو تو پاهاش مثل قیچی قرار دادم.و شروع کردم خودمو بهش مالیدن ترشح کسامون خیلی زیاد بود و کامل عرق کرده بودیم. چیزی نمونده بود که ارضا بشیم که محدثه منو خوابوند و کسمو گذاشت تو دهنش. محکم زبون میزد. ناله هام شدید تر شد. سرش رو بین پاهام قفل کردم و محکم فشار دادم و تمام شهوتم رو روی صورتش خالی کردم.بلند شد و روی صورتم نشست. جونی برام نمونده بود اما باید ارضاش میکردم. انقدر براش خوردم تا توی دهنم ارضا شد و همونجا تو بغلم خوابش برد…
ادامه دارد…

نوشته: kata204


👍 22
👎 1
20201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

860433
2022-02-22 02:33:51 +0330 +0330

جالب بود و ازهمه جالب تر لات بازیهای مونا بود ک خوشم اومد.

1 ❤️

862980
2022-03-08 15:28:23 +0330 +0330

اگه اشتباهات تایپی و نگارشی رو در نظر نگیریم، داستان روان و تقریبا قابل باوری بود. خوشم اومد ازش.

دوس‌دارم بازم از شما بخونم :) 🌹

1 ❤️