عقدی که به هم خورد

1391/09/02

با سلام اين داستان مربوطه به اولين سكس من و همسر سابقم
دوستان اول كار بگم كه اين داستان اونقدرا سكسي نيست ( چون در دوران عقد توافقي طلاق گرفتيم ) مجبور نيستيد بخونيد !
سال 1387 مرداد ماه
ما يك خانواده خيلي مذهبي داريم و كلا اهل دوست پسر و دوست دختر و اين حرفا نيسيم من ورودي 85 دانشگاهها بودم سال 87 با رتبه ممتاز كارداني پيوسته رو تموم كردم كه سعيد كه يه ارتشي بود به خواستگاريم اومد ( پسر همسايه مون بود ) پدر و مادرش عاشق من بودن چون از بچگي منو مي شناختن ولي منو سعيد در واقع اصلن همو نميشناختيم چون سالها بود كه سعيد در شهر هاي مختلف يا دانشجو بود يا خدمت مي كرد ( 6 يا هفت سالي مي شد كه نديده بودمش) خلاصه بعد از يه مراسم نامزدي مفصل منو سعيد عقد كرديم بعد از اين كه بعله گفتم و خطبه عقد براي سعيد هم جاري شد پدرم و پدرش دسته حميد رو گرفتن كه بيارنش پيش عروس ( من ) من انروز موهامو باز سشوار كرده بودم يه ميكاپ ساده و يه لباس بلند آبي حرير كه روش از بالاي سينه كار شده بود پوشيده بودم (سعيد خانواده اش مثه ما مذهبي بودن ) وقتي چادر رو از روي سرم برداشت براي چند ثانيه همينطور داشت نگاه مي كرد من واقعا جلوي بابام و باباش دلم مي خواست از اين طرز نگاه كردنش زمين دهن باز كنه برم توش سرمو انداختم پايين لبمو گاز گرفتم متوجه شد چشمشو از من كند تو اين فاصله بقيه مهمونا وارد اتاق شده بودن مراسم حلقه و عسل و كادو و… همه اجرا شد بقيه گفتن بريم عروس و دامادو تنها بذاريم !!!
همه رفتن بيرون از اتاق ! ده دقيقه همينطور در سكوت مطلق گذشت روم نمي شد بهش نگاه كنم ولي اون چشم از من بر نمي داشت پرسيد چند تا شد گفتم چي گفت گلاي روي سفره (عقد )‌برگشتم نگاش كردم دستشو گذاشت روي گردنم يه مقدار منو كشيد سمت خودش خودش اومد جلو لبمو بوسيد من خشكم زده بود !!! يه كمي رفت عقب گقت تو نمي خواي همكاري كني من همينجور با تعجب گفتم مــ مــ من اخه … گفت تو اخه چي گفتم من بلد نيستم خنديد گفت يادت مي دم دوباره دستشو انداخت گردنم ايندفه لبشو گذاشت روي لبم و شروع كرد به مكيدن لب پايينم منم مثه ماست همينجوري تو بهت بودم ( احمقي بودما )! باورم نمي شد هنوز يه ساعت نبود كه محرم شده بوديم يه سي ثانيه همينجور گذشت لبشو برداشت به من نگاه كرد گفت صورتم ماتيكي نشده گفتم نه خنديد گفت ولي ر‍ژ تو پاك شده من خنده ام گرفته بود گفتم سرطان ميگيريا گفت سرطانش شيرينه بذا بگيرم خلاصه اون روز همينجور با شرو رو تموم شد شب شد !‌ اون توي اتاق بود من رفتم تشك بيارم مادرم يه تشك دونفره داد گفت ببر ( خيلي سنگين بود ) يه هو ديدم سعيد پشت سرمه گفت بذار خودم ميارم من رفتم مسواك بزنم وقتي رفتم تو اتاق ديدم لباساشو در اورده يه شلوارك با يه ركابي سفيد تنشه برگشت به من گفت خب بيا ديگه گفتم من خوابم نمي بره گفت عيبي نداره با يه شيطنت خاصي گفت فكر نكنم امشب بتونيم بخوابيم (وايييييييييييييييي) مردم از خجالت زير چشمي نگاش مي كردم داشت مي خنديد گفت اگر فكر كردي از امشب مي توني بخوابي سخت در اشتباهي بلند شد چراغو خاموش كرد دسته منو گرفت برد به سمت تشك خودش دراز كشيد من همينجور ايستاده بودم نشست دسته منو كشيد يه سمت خودش گفت راحت باش ما ديگه زنو شوهريم نبايد از هم خجالت بكشيم (‌ديدم راست مي گه ) اون شب برخلاف گفته اش فقط منو بقل كرد و بوسيد و همينجور خوابيديم !!!( وقايع فرداش كسل كننده اس(البته تمام روز اون حرفاي سكسي ميزد ) ) فرداشبش دوباره اومديم بخوابيم بازم اون زود تر از من رفت به رخت خواب اين دفعه من روي تشك نشسته بودم اون دراز كشيده بود يه هو منو از پشت شونه هامو كشيد عقب من رو تشك ولو شدم اروم صورتشو اورد نزديك شروع كرد لبامو به خوردن منم دستامو انداختم دور گردنش و اينبار!!! منم لباي اونو مي خوردم ديگه ازش خجالت نمي كشيدم دودقيقه به همين منوال گذشت يه هو رفت عقب گفت ديشب كه خجالتت نذاشت نشونم بدي چي زير لباست داري امشب اجازه هست؟ من فقط لبخند زدم گفت سكوت علامت رضاست يه تاپ سبز تنم بود دستشو كرد زيز لباسم شروع كرد بدنمو به ماليدن و هي مي گفت چه نرمه بدنت چه داغه و … بازم چند دقيقه گذشت گفت اينجوري نمي شه بايد درش بيارم! تاپمو در اورد شروع كرد سينه هامو از روي سوتين به ماليدن همينجور مي ماليد تا اينكه باز دو بعد دقيقه سوتينمو در آورد و شروع كرد به مكيدن سينه هام اولين بارم بود واي نمي دونيد چه حالي شدم براي اولين بار طعم حشري شدن واقعي رو مي چشيدم احساس مي كردم تمام تنم داغ شده هي دلم مي خواست بيشترهم دست بزنه بيشتر بهم ور بره كه يه هو سينه هامو ول كردو يه وري رو به من دراز كشيد دست كرد تو شلواركش و كيرشو كشيد بيرون گفتم اين چيه گفت خب اين چيزه ديگه بدون اين كه نميشه اينقدر حشري بودم كه ناز كردن و اينحرفا اصلا حاليم نبود شورت و شلواركشو باهم در اورد منو بغل كرد گفت بسم اله و شورت و شلوارك منم در آورد منو بغل كرده بوده همينجورم كيرشو مي كشيد به بدنم( خيلي سفت بود ) واييي فقط دلم مي خواست منو بكنه ( تو شهر ما تو دوران عقد اجازه برداشتن بكارت رو نداريم ( گرچه خيليا اينكارو مي كنن ولي در نهايت هنوزم خيلي بد مي دونن اينكارو)) ولي حيف كه نمي شد منو برگردوند به پشت كيرشو گذاشت روي كونم هي مي كشيد به كونم تا گذاشتش دم سوراخ كونم ولي توش نكرد همينجور مي كشيد يه بالش گذاشت زير شكمم تا كونم بياد بالاتر همينجور خواسته يا ناخواسته سر كيرش به كسمم كشيده ميشد كسم خيس خيس شده بود همه ميگن كير خيلي داغه ولي كير سعيد گرم بود نه داغ در ضمن همه ميگن كير و خايه خيلي داغه ولي خايه هاي سعيد برعكس خيلي خيلي هم سرد بود حتي گرمم نبود !همينجور كه كيرشو ميماليد به كونم كيرشو ميزد به كسم با يه دستش بيضه هاشو و ته كيرشم مي ماليد يك هو اومد روي پشتم دراز كشيد سينه هامو گرفت توي دوتا دستاش سرشو گذاشت روي شونم ام سينه هامو محكم تو دستش فشار مي داد دردم اومده بود گفتم آه ه ه ه گفت بخشيد دسته خودم نبود دوباره ماليد و اينار همزمان ابشو ريخت روي كمرم شاكي شدم گفت چرا كثافتكاري مي كني؟؟ گفت ببخشيد باور كن بيشتر از اين نمي تونستم خودمو نگه دارم بيضه هام خيلي درد گرفته بود گفت الان دستمال ميارم تميزت مي كنم همينكارم كرد لباسامونو پوشيديم و تو بقل هم خوابيديم تا صبح
اين اولين خاطره سكس ناقص ما بود
چند روزي گذشت من كارشناسي دانشگاه ملي قبول شدم بايد مي رفتم يه شهري كه 13 ساعت با شهر خودم راه بود و البته رفتم يك ماهي نبودم وقتي برگشتم متاسفانه سعيد با يك دختر 17 ساله جور كرد بود و خيلي سرد برخورد مي كرد و…
اين شد كه خيلي محترمانه و توافقي از هم جدا شديم ( البته فكر نكنيد به همين راحتي ها ولي خب …)
البته ما باهم چندين بار ديگه هم سكس داشتيم اگر استقبال شد بازم مي نويسم
شاد باشيد

نوشته:‌ nasim12


👍 0
👎 0
29218 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

344821
2012-11-22 21:58:48 +0330 +0330
NA

میتونستید بهتر و عاشقانه تر باشید اما خب متاسفانه نشد… امیدوارم عشق و شریک واقعیت رو پیدا کنی دوست عزیز.

0 ❤️

344822
2012-11-22 23:40:38 +0330 +0330

دانشگاه ملی
:-?
منظورت شهیدبهشتی فعلیه
:-?
اما خیلی وقته بهش ملی نمیگن،حداقل تاجای که من یادمه
:-B

0 ❤️

344823
2012-11-23 02:26:08 +0330 +0330
NA

نوع نگارشت خوب بود.صحنه ها رو خوب توی داستانت باز سازی کردی.

0 ❤️

344824
2012-11-23 05:59:33 +0330 +0330
NA

بچه های شهرستان به دانشگاه سراسری میگن ملی پرنسس
داستانت بد نبود ولی اخرش دلم گرفت چرا این پسرا نامردی میکنن اخه
ولی از اولش معلوم بود پسره اهل سکس ه تا زندگیا

0 ❤️

344825
2012-11-23 06:23:46 +0330 +0330

باور کن از خوندن نوشتت سردم شد…تو داری با احساست که پر از تنفره مینویسی…یعنی چون از شوهر سابقت خاطره تلخ داری،نتونستی داستان گرم وگیرا بنویسی…تو باید مخاطبتو با خودت هم عقیده و همراه کنی…اگه انقدر تو سکسم سرد باشی یه مشکلی داری…هنرمندانه بنویس…ترشی نخور…خیلی کار زیاد داری…ولی دلت نشکنه…بازم بنویس…

0 ❤️

344826
2012-11-23 07:39:19 +0330 +0330

مرسی باران
:-*
نمی دونستم،

0 ❤️

344827
2012-11-23 08:06:33 +0330 +0330

خوب وقتی نتونی شوهرتو خوب ارضأ کنی همین میشه دیگه

0 ❤️

344828
2012-11-23 08:19:22 +0330 +0330
NA

khali band!22-3 salete bad be k… shoharet migi in chi???dasht bademjon kashte!

0 ❤️

344829
2012-11-23 09:10:19 +0330 +0330
NA

آخی طفلک آبم در اومد ببخشید اشکم در اومد

0 ❤️

344830
2012-11-23 09:57:53 +0330 +0330
NA

مردهستند دیگه بی وفا کافیه زنش بمیره تو مراسمش داره نگاه میکنه ببینه کدوم زنو بستونه
مرد ها به غیر از تعداد نا محدود که کیمیا هستند بی وفا اند

0 ❤️

344831
2012-11-23 11:52:15 +0330 +0330
NA

استقبال شد . بازم بنويس …

عجب آدمايي پيدا ميشن . نكنه داستانه بعديت در مورد
اولين سكس با دوست پسره سابقته ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

0 ❤️

344832
2012-11-23 12:17:53 +0330 +0330
NA

اره قشنگ بود بنویس ولی نوشتت بوی تلخ انتقام میداد سعی کن کمی با حس به رو بیاری تا بقیه بتونن از خوندن لذت و هم پات نظر بدن تقریبا بد نبود خوب بود ولی خطاب به دوستانی که همه رو مثل هم میبینن نخیر همه مثل هم نیستن دختر بد هست پسر بدم هست و باران درست گفت بچها میگن دانشگاه ملی

0 ❤️

344833
2012-11-23 13:22:24 +0330 +0330
NA

نسیم جون نوشتنت خوبه یعنی توش خالی بندی نبود و به واقعیت نزدیک بود ولی چون مملو از تنفر بود حتی جاهای سکسی داستانت هم تحریک کننده نبود . سعی کن کمی تنفرت رو کم کنی . میدونم سخته چون ضربه روحی خوردی ولی باور کن همه مردها اینجوری نیستند .افکار فمنیستی خیلی روت تاثیر گذار نباشه . کمی روح و روانت رو ازادتر کن . داستان نوشتنت رو ادامه بده چون در مجموع کارت خوبه.

0 ❤️

344834
2012-11-23 13:29:05 +0330 +0330
NA

اصلا وقت نکردم بخونم
ولی خیلی قشنگ بود آفرین

0 ❤️

344836
2012-11-23 17:06:47 +0330 +0330
NA

هر چند تلخ نوشته بودی ولی داستانت شرف داشت به خیلی از داستاناحداقل خیانت وشرو ور نبودجدیدا هرکی ارزوی کردن کسی رو داره توی داستانش به ارزوش میرسه.از مردای متاهلی که چشمشون دنبال یکی دیگه است حالم به هم می خوره.

0 ❤️

344837
2012-11-25 13:06:31 +0330 +0330
NA

یک دختر قزوینی ازدواج میکنه برادرش بهش میگه اگه گفت برگرد از اونور بیا بمن بگو تا کونشو پاره کنم … یه دو سه سالی گذشت یه روز دختره با گریه میاد به داداشش میگه شوهرم بم میگه برگرد .برادر یارو میره به داماده میگه مرد حسابی چکار خواهرم داری میگه برگرده به طرف دیگه . داماده میگه بالام جان یعنی حق نداریم بعد سه سال بچه دار بشیم.

0 ❤️