علی و الهام=الینا

1399/11/19

اینجانب علی کوچولو به اصطلاح، استعداد عجیب و غریبی تو حوزه درس خوندن داشت به طوری که کلاس شش به بعد همه به کارگری تشویقش کردن با شعار تو لیاقتت بیشتر از این حرفاس،،،
از شوخی گذشته خب منم میتونستم توی کار واس خودم کسی بشم ولی چون لیاقتم خیلی بیشتر بود دوباره به سمت درسو مشق پناه آوردم، با تفاوت اینکه کلاس خصوصی گرفتم و کلا پنج شیش نفر بیشتر نیستیم،گوشیا تو جیب، معلم رام، درسا به مراتب آسون تر، ساعت کلاسم غروبا 2 ساعت جمعا،،، شما باشی عاشق درس مشق نمیشی؟
همچی داش خوب پیش میرفت تا اینکه 4 تا کاراموز دختر به کلاسمون اضافه کردن ما تازه فصل یک پلان کشی رو تمومکرده بودیم اونا هنوز تئوریش رو میخوندن، اینم بگم که من کوچیکه کلاس با 17 سال سن و بزرگمون که خانوم بود بچش 9 ساله بود، چون سنامون بهم نمیخورد دونفر که همسن بودن باهم گرم میگرفتن، جو دوستانه ای تشکیل شده بود کلا منم این وسط الهامو گیر آورده بودم واسه خودم بعد من اون کوچیکه بود که 17 و خورده ای ( 4 ماه از من بزرگتر بود )
از مشخصات الهام بخوام بگم خوشکل نبود ولی ی زبونی داشت یه فیس و افاده هایی داشت که شاید بعضیا خوششون نیاد ولی من دوس داشتم مثل اونا باشم خیلی مایه دار بودن(اینکه گفتم خوشکل نیست منظورم این نیست که زشته یا مشکلی داره)
چشایه مشکی خیلی خیلی درشتی داشت دماغ کوچولو موهای چتری لب گوشتی اما لاغر بود یکم میمی و دمبه و اینا نداشت
از خودم بخوام بگم کلا خیلی سر تر بودم ولی خب فقط ادب و چهره داشتم یعنی درواقع یه ساده لو مودب بی پول خوش چهره بانمک://
آقا سرتونو درد نیارم فصل سوم تئوری بودیم(معماری و بعدش دکوراسیون) ی پراید 83 نوکمدادی گرفتمو رفتم تو آژانس پیش داییم کار میکردم پول خوبیم درمیاوردم انصافا البته نسبت به وضع خودمون
درواقع دوران طلااااااااییییییه من اون موقع بود که همچی واقعا حال میداد همچی رنگ و بوی خاصی داشت دوماه مونده به بهار خیابون محله الهامینا پر میشد از دستفروشایی که لوازم عید میارن شکوفه درختارو نگم براتون اصن چقدر خوب بود قدیما، الانا نه بوی عید میاد نه برفی داریم نه هوای خوبی داریم نه غذای سالمی مونده
گلا کشیدنی شدن خخخ، هی داد بیداد ریده شد تو زندگیمون رفت،،،،
خونه ما و الی سه تا خیابون فرقش بود ولی خب این کجا و ان کجا
تا آموزشگاه هم تقریبا پنج کیلومتر البته ترافیک
که با اجازه مادرش من میاوردم و میبردمش سر کلاس ک خب سر همین موضوع فهمیدم کتک خورم ملسه چون یسری معمور مارو گرفت کتکم زدن یبارم عموش مارو تو خیابون که داشتیم بستنی میخوردیم باهم گرفت یه دست کتک زد تا اومدم توضیح بدم بیمارستان امام خمینی یخ رو دماغم بود:| یروز الی پیله کرده بود که میخوام مشروب بخورم منم اون موقع ها پدرم شراب میخورد و همیشه دوتا بیس لیتری ما تو خونه داشتیم منم از روی شیطنتی که داشتم نامردی نکردم و یدونه یک لیتری بردم سرقرار بعدشم رفتیم یه جای دبش و کلی خرتو پرتم خریدم پیک اولو که ریختم مث گاو رفت بالا همشو ریخ رو داشبورد ماشین داشتم نابود میشدم به جای اینکه من چیزی بگم اون قر میزد که این چیه دادی به من فاسده و اینجوریه اونجوریه
منو الهام به جز اختلاف مالی یه اختلاف بزرگ دیگه هم داشتیم که اون تصورات خودشو حتی اگه چرتم میگفت باس بقیه قبول میکردن
ولی من مظلوم بودم همیشه حتی اگه نظرم 100 درصد درست بوده باشه،، بعدنم فهمیدم خانوم برای این مشروب میخواسته که چون پنج روز دیگه تولدشه و رفیقش گفته که میخوام مشروب بیارم اینم خواسته کم نیاره و خودشو آببندی کنه برا موقع خودش
آقا منم اعصاب تخمی بطری رو رفتم بالااا، رفتیم دور دریاچه یه چرخی زدیم خیلی خوشگزشت اما دیگه باید برمیگشتیم
تا شهر سی کیلومتری مونده بود دنیا دور سرم میچرخید آرزوم شده بود این که فقط برسیم خونه حالم خیلی بد بود یه جا نگهداشتم تگری زدم یه ماشین گشت پره معمور از کنارمون با سرعت ده تا رد شد قلبم داشت میترکید اما خدارو شکر رفتن سوار ماشین شدم الهام داشت چرت پرت میگفت متوجه حرفاش نمیشدم خودمم باورم نمیشد که اینجوری تعادلمو از دست بدم یجا کلاچ گرفتم برم پنج بجا گاز ترمزو تا آخر فشار دادم که جفتمون محکم با سر رفتیم تو شیشه
الی داشت گریه میکرد ماشین وسط خیابون گذاشتم و پیاده شدم تلو تلو میخوردم وقتی رفتم پیشش سرشو ببینم چون داشت خون میومد یچیزایی میگفت که من اون لحظه فقط یادمه گفت میترسم ازت منم بد مست زدم زیر گریه صدای بوق ماشینا تو سرم ده برابر شده بود سوار ماشین شدم و آوردمش کنار خیابون به بدختی دیگه راهی نبود تا خونه فقط بدیش این بود که ترافیک شدیدی در پی داشتیم رفتیم در یه آژانسی(میگن کوزه گر از کوزه شکسته آب میخوره اینه)
جریانو الهام به راننده گفت و اونم قبول کرد فقط گفت که کرایش فلان قدر میشه الهام دوبرابرو نصفشو (اون موقع تراول خرج یه خونواده چهار نفره بود)بهش داد راننده هم خر کیف رسیدم در خونه الی پیاده شد و رفت خونشون رسیدیم به کوچه ما چون سیگار میطلبید به راننده گفتم که منو کوچه قبلش بزاره و بره سیگار بخره اینکارو کردو خودشم ماشین گرفتو رفتش یهو دیدم که الی پیام داده دیگه نمیخوام ببینمت هرچی بینمون بوده تمومه و خدافظ
+چی من برای تو رفتم مشروب آوردم وگرنه من اهلش نیستم
الی
_ تا الانشم فقط واسه اینکه دلت نشکنه باهات موندم هه فک کردی کی هستی تو اصن چی داری از خودت که به من بخوری اصلا فکرشو کردی که دوروز دیگه تو تولدم میخوای به دوستام بگی چی دارم و کی هستم +یعنی تو بخاطر حرف دوستات منو میخوای بزاری بری باشه برو کسی که رفتنی باشه راهشو پیدا میکنه(اینجا فاز سنگین برداشتم) گوشیو خاموش کردم و آهنگ مازیار فلاحی تازه مد شده بود گذاشتم گازشو گرفتم اومدم کمربندی شهرمون که نزدیک خونمونم هست انقدر گاز دادم که دور موتور ماشین از کار افتاد گریم گرفته بود واقعا دوسش داشتم اون اولین دختری بود که اومده بود تو زندگیم و بخاطر چیز الکی از هم جدا شدیم الی دختر وفاداری بود اهل خیانت نبود، مطمعن بودم که فقط سر لجبازی و غرورش جلو دوستاش بامن بهم زده بخاطر همینم ماشینو همون روز قولنامه ای فروختم 7.5
1 تومنشم موند واسه پلاک چون به اسم من نبود و اسم پدرم بود نتوستم وکالت بهش بدم)) 6 و خورده ای تو حسابم بود رفتم فروشگاهی که الی از اونجا واسم لباس خریده بود بهترین و شیک ترین لباساشو خریدم کفش اورجینال ساعت خدادتومنی ادکلن گوشیمو عوض کردم سلمونی رفتم با اینکه حالم خراب بود ولی کلی صفا به خودم دادم پیاده کل راهو برگشتم خونه تا سه نصفه شب پدرم هرآنچکه از دهنش درومد بهم گفت و در آخر منو بیرون انداخت بعد چند روز با خط جدیدم به الی پیام دادم نم پس نمیداد تا معرفی نکردم خودمو جای سارا همکلاسی فصل چهارم نقشه کشی صنعتی کلاس روبرو جا زدم بعد کلی احوال پرسی آدرس و تاریخ کافه ای که گرفته بود و لیست اونایی رو که دعوت بودن رو فرستاد مو به تنم سیخ شده بود همه دختر بودن جز سه چهار نفر که اونارم میشناختمشون روز موعود فرا رسید نیم ساعت زودتر ساعت تعیین شده رفتم داخل کافه عجب جای دنجی بود باصفا لاکچری استرس داشتم همش میگفتم نکنه از دیدنم ناراحت شه و موجب آزار و اذیتش بشم چند دقیقه ای میگذشت که تصمیم گرفتم برم بیرون و از دور نظاره گر باشم از در که خواستم برم بیرون باهاش چشم تو چشم شدم نتونستم جلوی خودمو بگیرم و بغضم ترکید زدم زیر گریه مادر و خالش اونطرف داشتن نگامون میکردن که یهو پرید تو بغلم و اونم زد زیر گریه بر خلاف چیزی که تصور میکردم الهام یه دختر نجیب و منطقیه اما گوشاش پر شده از اختلافای طبغاتی و چشم و هم چشمی
محکم همو گرفته بودیم و عقده پنج روزی که چشم انتظاری کشیده بودم رو داشتم خالی میکردم که مامانش مثل کفتار مارو از هم جدا کرد خالشم از اونطرف هی چرت پرت میگفت بعدا هم فهمیدم میخواستن پسر خاله 25 ساله معتادشونو به این
دختر معصوم قالب کنن
اونروز من خواستم برم که با اشاره الهام موندم و بعد چند دقیقه گفت حالا که اومدی تا تهش بمون مال من باش پیش من باش
با یه چشم آبدار که هیچوقت اون لحظه فراموشنشدنی یادم نمیره بدرغه‌ش کردم که بریم داخل تازه یه چند نفری اومده بودن و داشت ازشون پذیرایی میشد یه آهنگ ملایمم گزاشته بودن که فضارو جالب کرده بود رفتم سلام دادم یگوشه نشستم الی هنوز داشت با دوستایی که تازه اومده بودن صحبت میکرد منم ازاینورمحو تماشاش یهو مادرش اومد
و گفتش که نظرت راجب آزرا 2011 چیه فک کردم میخواد بعد این همه تحقیر و بیمحلی میخواد یکم گرم بگیره و باهام گپی بزنه
منم گفتم والا خاله جان بهترین ماشینه دیگه
ی سویچ درآورد از تو کیفش و گفت مال تو ولی به شرط اینکه همین الان پاشی بری…
سویچو که برداشتم یه نیشنخند شیطانی زد
منم نامردی نکردم و اومدم طرف الی سویچو انداختم تو کیفش طوری که خودش نفهمید،‌ مهمونا که ثابت شدن یه عده میرقصیدن یه عده مشروب میخوردن خلاصه هرکسی یه فازی داشت اومدم روبروی مادر‌ و خاله الی نشستم دوسه بار نگاشون کردم دیدم داره چهار فلاشر میزنن دیگه بیخیالشون شدم الی اومد پیشم نشست داشتیم گپ میزدیم که یهو گفت چقدر خوشتیپ شدی تو چیکار کردی‌گفتم خودمو واسه تو آماده کردم ک خندید و گفت من اینو باید بگم ن تو دیوونه
دیگه کم کم تولد داشت تموم میشد منو الی هنوز تو دستشویی داشتیم سرو صورتمون رو از کیک پاک میکردیم بی جنبه ها سه طبقه کیک گنده و ده تا برف شادی رو سرمون خالی کردن
صورتمو خشک کردم خواستم بزنم بیرون گفت وایسا باهم بریم حس مسئولیت خوبی بود بعد نیم ساعت‌ تجدید آرایش و کلی لفتش دادن
اومد که بریم شیطونیم یهو گل کرد گفتم میشه بوست کنم؟
_صورتت رژی میشه ابرومونو میبری
+ن ن بخدا فقط یدونه کوچولو بوسش میکنم
_ عههه باشه بیاه …
_خاک به سرم چرا اینجوری شدی بیا صورتتو بشورم
+اشکال نداره تو برو من درستش میکنم زودی میام زشته بیشتر از این معطلش کنیم باشه برو منم میام
وقتی رفتم تو سالن داشتن کادو هارو باز میکردن به دستور مادر دیکتاتوری خانوم جان
برگشت ی نگاه به من کرد که یعنی ها بچه پررو کارت دیگه تمومه،،
گفت که خب حالا ببینیم کی بیشتر دختر خوشکلم رو دوس داشته و واسش سنگ تموم گزاشته
هرکسی یچیز گرفته بود یکی ادکلن یکی گردنبند یکی…
کادویی که من واسش گرفته بودم رو گزاشته بودم تو کیفش که خودش رفت اونو شروع کرد به باز کردنش و چون هدیه رو داخل ۵ تا جعبه گذاشته بودم خیلی طول میکشید تا به اصل موضوع برسی
من اون لحظه هیجانی رو توی چشمهاش دیدم که قابل وصف نیست
ازاینه اینقد کادوی کوچولوی من میتونه اونو به ذوق کردن بندازه داشتمم میمردم براش…
آخرین کاغذ کادوشم پاره کرد و به جعبه چوبی اصلیش رسید و با کلی مکث درش رو باز کرد حلقه ازدواج رو که دیدن همه برگشتن منو نگاه کردن منم در کمال هیجان زدگی در حالی که داشتم مثل چی گریه میکردم…
+با من ازدواج میکنی؟
اون بدو بدو پرید تو بغلم و یه نگاه به جمعیت انداخت و گفت با اجازه بزرگترای جمع مامانم خاله هام و دوستام بعععله
منو بگو تو دلم قشو ضعف میرفتتتتت جای خالیه پدر و مادرم خیلی اذیتم میکرد درسته همچی به پول نیست خوبی رو پول ثابت نمیکنه
اما بی پولی حق خوبی رو ضایع میکنه…
تروخدا تا شرایط زندگیتون خوب نبود
عشق،محبت،علاقه،بهمراه (( رفاه )) فراهم نبود یه ربع خودتونو به زحمت بیندازید و به اولین داروخانه جهت خرید کاندوم مراجعه فرمایید درغیر این صورت شما یک انسان نمای قاتل کثیف هستید!

موقع بدرقه مهمونا مامان الی مارو صدا کرد و گفت که بجای عروسیتم
برو همین پارک و فضای سبز گیر بیار چون شوهرت دیگه پولی نداره که بخواین زندگی بکنین انگاری یکی داشت خفم میکرد هرچی من میخواستم هیچی نگم و احترام بزارم اما اینا شعورشون اینقدر کم بود که لیاقت احترام نداشتن
خاله برگشت گفت که حلقه از کجا خریدی نکنه اونم پلاستیکی گرفتی وبعدش زد زیر خنده الی اومد جوابشو بده که دستشو گرفتم و گفتم که+نگران نباش خاله جان پول دارا گناه واسشون به حساب نمیاد خدای ماهم بزرگه اگه من پسر خوبی باشم این روزار‌و به یادمیارم و بهترین آرامش رو براش توی زندگی فراهم میکنم…
مادر=ایشالله ک همینطوریه که میگی و رفتن
ما یه نیم ساعتی رو مبلای کافه
پیش هم نشستیم و باهم صحبت میکردیم اومدیم بریم بیرون
داشت تگرگ میومد حالا ما مونده بودیم و کلی هدیه متفاوت کوچیک و بزرگ، شرایط بدی بود دوست نداشتم توی اون شرایط ببینمش

_کاشکی پرایدمونو نمیفروختی الان چطوری بریم
یهویی یاد اون ماشینی افتادم ک مامان الی میخواست در اضای گمگور شدنم‌ بهم بده،،
سوییچ رو از تو کیفش دراوردم وقتی قفلشو باز کردم ماشین توی پارکینگ بود , خیلی خیلی لازمش داشتیم ولی بعد این همه جنگو دعوا
دوست نداشتم خانومم رو اول زندگی توی یه ماشین غصبی بنشونم
اما چاره چیه؟؟
رفتم جریانو به الهام بگم دیدم مات و مبهوت داره با گوشیش ور میره
مادرخانومم=سلام عزیزم من خیلی خوشحالم از اینکه تو با کسی که دوس داشتی و لایقته ازدواج کردی نه اونی که به اجباره
من مجبور بودم این همه مدت نقش بازی کنم تا تو خوشبخت بشی
من مال و اموالی ندارم بعداز فوت پدرت هرچی که ازش موند خالت و پسر معتادش از من بالا کشیدن و من مجبورم برای اینکه به حقم برسم فیلم بازی کنم، داخل داشبورد یمقداری پول گزاشتم برای خرید لوازم خونه و اینکه یه خونه مناسب اجاره کنید و زندگیتونو بکنید
به امید دیدار دخترکم خوشبخت بشی

نوشته: علی کوچولو


👍 2
👎 6
11001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

790607
2021-02-07 01:02:52 +0330 +0330

یه علی کوچولو این مرد کوچک بود اون وقتا برنامه کودک تلویزیون میدا ولی حتی اونم به قدر این کسشعر نبود…

3 ❤️

790633
2021-02-07 02:21:21 +0330 +0330

داستان خوبی بود … قلم خوبی داری …
ولی یکم باید روش کار کنی …
اولین لایک …

1 ❤️

790641
2021-02-07 03:05:42 +0330 +0330

جذرتون میشه چند؟

0 ❤️

790671
2021-02-07 08:57:38 +0330 +0330

کسششششششششعرررررر

0 ❤️

790689
2021-02-07 11:55:36 +0330 +0330

من موندم كه اين شخص bab j دركي از داستان داشتن يا صرفا شوخي و طنز بوده تاييد داستان علي كوچولو

به نظر من كه ارزش داستان از ١٠ نمره ٢ هم نبود

البته اين نظر شخصيه من 😴

0 ❤️

790732
2021-02-07 18:47:55 +0330 +0330

ایول به این مادر،ان شاا… خوشبخت باشین

0 ❤️

790781
2021-02-08 02:18:58 +0330 +0330

جدیدا چرا داستان ها کسشعر شده ادم میاد این سایت تحریک بشه بجاش از خنده غش میکنه برخی داستانها فاز فیلم هندی !!!اادمین داستان های کسشعر حذف کن

1 ❤️

790786
2021-02-08 03:12:29 +0330 +0330

برو کونتو بده چاقال🙄این خزعبلات توی دهه ۴۰ مشتری داشت،الان دیگه باید کونتو به باد بدی

0 ❤️

790792
2021-02-08 09:11:03 +0330 +0330

کیرم از این همه کسشر دیگه راست نمیشه خدا لعنتت کنه علی کوچولو

0 ❤️

790809
2021-02-08 12:16:50 +0330 +0330

کلا من تمام داستانائی که تو این سایت میخونم صرفا جهت قصه می بینمشون نه خاطره و…
این قصه قشنگی بود ،درسته سکس و… نداشت ولی خب جیزای جالبری رو تو خودش داشت که میشه رو نویسنده حساب باز کرد برای داستان های بهتر و شیطنت بیشتر

0 ❤️

790932
2021-02-09 02:55:06 +0330 +0330

شراب خوب نبید

0 ❤️

791002
2021-02-09 15:25:26 +0330 +0330

واقعا هنوز مستی؟؟
متاسفم برات که وقت مردم رو می‌گیری با این توهماتت

0 ❤️

861676
2022-03-02 01:08:35 +0330 +0330

بد نبود

0 ❤️