علی و دختر همسایه

1401/04/01

سلام به همه
رفقا ماجرایی که میخوام براتون تعریف کنم،مربوط میشه به سال ۹۸
من اسمم علیه و ۲۷ سالمه و بچه یکی از شهر های ساحلی استان گیلانم

جونم براتون بگه که، حدود سال های ۸۵ اینا بود که یه همسایه به جمع چند تا خونه ای که تو کوچمون بود اضافه شد
و سال ۸۵ من بچه مدرسه ای بیش نبودم و از اونا بودم که با بچه های محل بعدظهرا گل کوچیک میزدیم تو کوچه و کلی شلوغ کاری و آتیش بلا بودن

خلاصه یه روز گرم تابستونی بود که این همسایه جدیده اومدن و تو خونه ای که از قبل خریده بودن نقل مکان کردن!
ما هم اونموقع چیزی حالیمون نبود به اون صورت
(سکس و از این برنامه ها)!!
اما من و یکی از پسرای همسایه که از ۲۴ ساعت شبانه روز ۲۵ ساعتش مشغول انهدام کوچه بودیم،هر کدوم برای خودمون یه دوست دختری داشتیم و باهمم میرفتیم سر قرار و این داستانا
یادمه اونموقع ها واتساپ و اینستاگرام و تلگرام این چیزا نبود که،یه گوشی داشتم که فقط شارژ میزدم و اس ام اس میدادم و زنگ میزدم.
فک میکنم از بین کسایی که دارین اینو میخونین هستن کسایی که یادشونه اونموقع ها فقط زنگ و پیام بود نه چیز دیگه.

بگذریم…!!

ما که تو کوچه مشغول بازی بودیم،یه ماشین خاور نگهداشت و پشت بندشم یه پژو ۴۰۵ و یه وانت پیکان هم وایستاد
ما از بازی دست کشیدیم و داشتیم میدیدیم که این همسایه جدیده کیا هستن و چجور ادمایی ان
بله خاوریه پیاده شد و اون ماشین پشتیا هم پیاده شدن و دونه دونه تعداد ادما رفت بالا
از اون ادما
یه خانم بود،یه پدر،یه پسر که اونموقع از ما خیلی بزرگتر بود،۴ تا دختر که ۳ تاشون از من بزرگتر به فاصله ۳،۴ سال و یه دختر از بین اونا از من یک سال کوچیکتر و از بقیه هم زیبا تر

بله خلاصه چشای من یه برقی زدو دیگه چون کاری از دستمون برنمیومد و اینقدرم فن بیان و اجتماعی بودن حالیمون نبود به یه نگاه بسنده کردیم و به جای تعارف به کمک یا حتی یه خوشامد گویی ساده مشغول ادامه بازیمون شدیم.
اینا خلاصه مستقر شدن و چند روزی گذشت و دیگه کم کم با همسایه های قدیمی سلام علیکا شروع شدن و کلی آشنا شدن و کلی تعارف بازی و این داستانا،ولی انصافا ادمای خوبی بودن
با شخصیت،متین و فوقالعاده خاکی و خودمانی
از قضا خونشونم دیوار به دیوار خونه و حیاط ما بود…
خلاصه روزای گرم تابستونی از پی هم میگذشت و کم کم داشت به اخرای شهریور و شروع مدرسه ها میرسید
و تو این یکی دو ماهی که از اومدن این همسایه جدیده میگذشت؛دیگه با همه اخت شدن و جزوی از بقیه شدن و زود تو دل بقیه جا باز کردن
مهر ماه شد و مدرسه ها باز شدن و ماها طبق معمول باید میرفتیم مدرسه.
از بین اون دخترا یکیشون متاهل بود و همون روزای اولم برای کمک اومده بود و بعد رفت
موند ۳ تا دختر که دو تاشون اون سال ها دبیرستانی بودن ولی من راهنمایی رو داشتم تموم میکردم بیام دبیرستان
یکیشونم یه سال ازم کوچیکتر بود و با یه سال اختلاف اونم راهنمایی میخوند.
خلاصه رفته رفته برخورد ها سلام علیک ها تو راه مدرسه یا تو کوچه شکل میگرفت و یجورایی با هم صمیمی شده بودیم.
اون دو تا دخترا از خونه بیرون نمیومدن و مشغول درس و این چیزا بودن(خیلی خر خون بودن) اما کوچیکه بر خلاف اونا فقط پسر نبود که با ما گل کوچیک بزنه وگرنه بخش زیادی از روزو بیرون بود و مشغول تماشا کردن بازی ما یا مشغول خودش
اون لا به لا من تصمیم گرفتم باهاش رفیق شم،چون هم خوشگل بود هم خيلی خاکی
نگاه های زیر چشمی و عملیات مخ زنیشو شروع کردم و طولی نکشید که یه روز غروب تو کوچه تنها بودم باهاش و گفتم شمارتو میدی؟
گفت برای چی میخوای،گفتم همینطوری
گفت نه نمیشه و رفت خونشون
منم چون بهم برخورده بود ، و احساس میکردم کوچیک کردم خودمو یه عهدی با خودم بستم که یکاری کنم خودش بیاد سمتم نه من
از قضا اونم بهم حس داشت ولی به زبون نمیاورد…
بعدش هر وقت نگام میکرد،من قبل از اون صورتم میکردم اونور،هر وقت سلام میداد خیلی سرد سلام میکردم رد میشدم،خلاصه کم محلی های منظور دارم داشت آزارش میداد،و یه روز دیدم دم غروب که کوچه خلوت بود اومد و یه کاغذ تا شده بهم داد،که خیلی بوی خوبی ام میداد انگار عطر زده بود بهش،گرفتم ازشو رفتم تو اتاقم،باز کردم دیدم یه نامه برام نوشته که یادم نیست چیا بود،بیشتر حرفای روزمره بود،ولی یکیش یادمه اونم این بود که میگفت من گوشی ندارم و پدرم مخالفه با گوشی داشتن من و بهم قول داده پایان دبیرستان برام بخره
نوشته بود اونروز که شمارمو خواستی خجالت کشیدم بگم ولی خواستم بدونی علتش این بوده،توام از من ناراحت نباش
اینجا بود که فهمیدم اره انگار اونم بهم واقعا حس داره.
کلی خوشحال شدم و چون گوشی نداشت و تو کوچه ام نمیشد حرف زد منم خودکار و کاغذ برداشتم جواب نامشو براش نوشتم.
و از اونجایی که حیاط ما به حیاط اونا دید داشت اشاره دادم بیا تو کوچه.
اومد و نامه رو دادم بهش
سعی کرده بودم اکثر موضوعاتی که نوشته بودو جواب بدم چیزی از قلم نیفته و در اخرم بهش گفتم من راستش ازت خوشم میاد و شمارتم خواستم که باهات رفیق شم اگر گوشی نداری من تو خونه یکی دارم میدمش بهت استفاده کن
فرداش تو نامه بعدیش نوشته بود نه ممنون نیاز نیست و ببینن بد میشه و این داستانا
منم تو نامه نوشتم چیزی نمیشه و فلان
حساب کنین هر نامه باید نوشته میشد شب قبلش،تا غروب میموندیم هوا تاریک شه تا نامه برسه به دستمون
با یه مکافاتی طی چند روز راضیش کردم گوشی و سیمکارت خودمو که استفاده ای نمیکردم ازشو بدم بهش
گوشی رسوندم بهش و رفاقت من با این خوشگل خانوم شروع شد
اما انصافا رفاقت سالمی بود،جوک میفرستادیم برای هم،متن عاشقانه اس ام اس میکردیم،تلفنی حرف میزدیم،کتابای سال قبل منو میگرفت و میداد
ولی هیچوقت کار به تنها بودنمون نکشید و اینکه سکسی بینمون اتفاق بیفته.
فقط بوس و بقل و این مسخره بازی های دوران بچگی بود خخخخ
که یواشکی تو کوچه بغل میکردیم همو زود فرار میکردیم 😆
بگذریم…
چند سالی گذشت تا اینکه یه روز اومدن خواستگاریش و جواب بله رو بهش داد و عقد کردن
حتما میگین ای بابا شکست عشقی خوردی،در جواب باید بگم نه،چون نه اون و نه من به ازدواج باهم فکر نمیکردیم بیشتر رفیق بودیم.عاشق هم نبودیم هیچوقت.
خلاصه عروسیش شد و رفت خونه بخت
اما دو سال بعدش،در کمال تعجب شنیدم که طلاق گرفته
از مامان پرسیدم قضیه چیه؟گفت پسره مواد مصرف میکرده،مدت زیادی ام اختلاف داشتن ولی دختره پدرش گفته بود که من طلاقتو ازش میگیرم،نیازی نیست تحملش کنی تو جوونی کلی آینده داری جدا شو و خودتو اسیر نکن.
اینجوری میشه که جدا میشه و میاد دوباره خونه پدر
منم از این بابت راستش ناراحت بودم براش گفتم بیچاره اول زندگیش ببین چی شد،کاش ازدواج نمیکرد به این زودی…
خلاصه بازم سلام علیک هامون طبق روال سابق شروع شد
بخاطر اینکه شغل ارایشگری رو یادگرفته بود اومد تو پارکینگ خونشون یه اتاق برای خودش اختصاص داد به سالن ارایشی زنونه و اونجا سرگرم بود و یه تابلو زده بود تو کوچه که معرفی کنه ارایشگاهشو
منم بعد ازدواجش،شمارشو دیگه نداشتم تا اینکه تو تابلویی که تو کوچه زده بود شماره جدیدشو ذخیره کردم تو گوشیم
شبش رفتم تلگرامش
پیام دادم معرفی کردم خودمو اونم کلی تحویلم گرفت، و کلی از خاطرات اونموقع ها که نامه میدادیم میگرفتیم حرف زدیم و اونشب کلی خندیدم دور هم.
از فردا و پسفرداش درد و دلا شروع شد و گفتم چیشد که جدا شدی و کلی حرف و حدیث
منم که دیگه سنم بالاتر رفته بود دیگه مثل قبلا خنگ نبودم،و حالیم بود دیگه توی چه وضعیت میزونی قرار دارم و اینجوری بود که این کرم به جونم افتاد که پامو فراتر بزارم…!
چون میدونستم دیگه مانعی بین من و اون نیست (چون دیگه دختر نبود)

جونم براتون بگه که مدت هایی از ارتباطمون و صمیمی شدن بیش از حدمون میگذشت تا اینکه کم کم حرفا رفت به سمت پیام های تحریک کننده و سکسی
اونم دیگه یه ادم با تجربه شده بود و دیگه حد و مرزی ام برای خودش به اونصورت قائل نبود و پا به پام حرف از سکس و این چیزا میزد تا اینکه حتی گیف های سکسی،فیلم سکسی و عکس سکسی،و حتی عکس از دمدو دستگاه خودمون به همدیگه دادیم
اما نه من جایی رو داشتم تا باهاش سکس کنم نه اون.جفتمونم تو یه کوچه و دیوار به دیوار هم خونه جفتمونم همیشه رفت و امد بود

داداش بزرگشم ببخشید یادم رفت بگم اونم متاهل شد تو همون سالها و رفت تهران،دو تا خواهرا هم یکیش رفت دانشگاه،یکیشم دانشگاش تموم کرد شوهر کرد اونم رفت تهران
تو همون سالها یه بچه پسر هم بدنیا اومد که الان دیگه بزرگ شده مردی شده واسه خودش.پدر این خانواده،تو شهرستان پیمانکار ساختمون بود و هر دو ماه سه ماه یبار میومد به خانواده سر میزد.و اکثرا تو خونه ی اینا یه پسر بچه بود، یه مادر و یه دختر که طلاق گرفته بود و تو خونه بود.

منم دیگه بدجوری ذهنم درگیر بود که کجا و چجوری باهاش سکس کنم اونم بد تر از من
از وقتی ام شوهر کرده بود،اندامش خیلی خوشگل تر و زنانه تر شده بود علارقم اینکه سنی ام نداشت و ازم کوچیک بود ازدواجش اونو خیلی سکسی کرده بود.
و این منو دیوونه میکرد
چندین بارم با وجود اینکه مادرش و داداش کوچولوش خونه بودن من شبا قایمکی میومدم حیاطشون کلی لب بازی میکردیم و همدیگه رو میمالیدیم
حتی یکی از اون شبا هم برام با دست نرم و دخترونش جق زد
یعنی قرار بود ترتیبشو بدم ولی گفته بود شیو نکردم نمیخوام اینجوری ببینی منو و فلان هرچی گفتم اشکال نداره بکش پایین نزاشت.
گذشت و گذشت تا اینکه اون دختره که یکیشون ازدواج کرده بود موقع زایمانش رسیده بود و مامانه باید میرفت تهران پیشش
و چون این دختره هم دیگه یه دختر بچه ی بی تجربه نبود خونه و داداش کوچیکه رو سپرد بهش و راهی تهران شد…
و خبر رفتن مادره رو بهم زنگ زد گفت
بعد اینکه گوشی قطع کردم،واقعا تو باسنم عروسی بود خخخخ
یه حس و حال میزونی داشتشم که نگو،شهوتم همه جامو گرفته بود
دو روز بعد مادره باید میرفت تهران،و اون دوروز برام دو سال گذشت،لامصب مگه میگذشت خخخخ

خلاصه زمان موعود رسیدو من اماده شدم که شبش برم خونشون
روز که اصن نمیشد
صبحش مامانه حرکت کرد و رفت
منم زنگ زدم به رفیقم که برم پیشش ازش قرص بگیرم
یه ترامادول ۲۲۵ ازش گرفتم برگشتم.
و کل روزم با جیگر طلا در ارتباط بودم و لحظه هارو میشمردیم کی شب بشه
داداش کوچولوش باید میخوابید تا من میرفتم،معمولا اونم ۹ هرشب میخوابید،ابجیش میگفت امکان نداره این ساعت ۱۱ یا ۱۲ شبو دیده باشه .اول شب شامو میخوره میخوابه.
منم گفتم همه چیزم که رو به راهه و دیگه مشکلی نیست
ترامادول رو نصف کردم دو ساعت قبل رفتن انداختم بالا با آب فراوان تا زودتر بترکه
داداشش خوابید و منم با احتیاط زیاد که کسی منو تو کوچه نبینه وارد حیاطشون شدم و اونم اومد بدرقم
بغل کردیم همو و انتظار و شهوت و ضربان قلب و گرمای نفسمون گویای همه چی بود که جفتمون داریم میمیریم برای سکس
بهم گفت بیا بریم بالا،گفتم داداشت خوابیده،گفت اره،گفتم بیدار نشه،گفت نه بیدار نمیشه تا صبح میخوابه
بعدم بیدارم بشه من تو اتاق خودمم پیش من نمیاد شاید برای دسشویی پاشه بره شایدم اصن بیدار نشه
گفتم باشه و رفتیم تو اتاقش و درو بستیم
حالا من بودم و اون و ارزویی که جفتمون داشتیم برای این موقعیتی که حالا به واقعیت رسیده بود
یه مکان امن،ارامش،بدون نگرانی از اومدن کسی،در سکوت مطلق تو اتاق همدیگه رو بغل کرده بودیم و بی حرکت فقط نفس میکشیدیم…
خیلی لحظه جالبی بود
منم دماغم شروع کرد به خاریدن که از علائم ترکیدن ترامادوله.
جفتمون شهوت تا مغز استخونمون رفته بود
شروع کردیم دوباره به لب بازی،منم کیرم داشت بدجوری اذیت میشد چون دیگه جایی برای مهارش نداشتم،انگار از قبلم بزرگتر شده بود و یا من اونجوری حس میکردم،اخه بدجوری شهوتی شده بودم.
از بدن خودم بگم براتون که قدم ۱۸۳ و وزنم ۷۲ یا ۳
پوستمم نه گندمی نه سفید.روشنه.
کیرمم سایز نکردم ولی راست که میشه رو به بالا که میارمش یه بند انگشت تا سوراخ نافم فاصله داره،در حدی هست که راضی کننده باشه
از بدن اونم که دیگه نگم براتون،دو تا ممه جمع و جور و سفت و سفید
بدن زنانه در عین دختر بودن،باسن رو فرم و عالی همه چی تموم.
اروم و بادقت تی شرتمو دراورد و به نوک سینه هام دست میزد،و گردنمو میخورد،منم تیشرت اونو دراوردم و بهش اشاره کردم سوتینت دربیار
اونم با یه حرکت بند های سوتین از شونه هاش کنار زد و چرخوند تا قفلش بیاد جلو و بازش کرد گذاشت رو تختش
حالا بالا تنه های جفتمون لخت بود هم من ذوق مرگ شده بودم هم اون
نمیدونم چرا هی مخندید شیطون بازی درمیاورد
خیلی با نمک بود خخخخ منم محکم با یه حرکت کشیدمش سمت خودم جوری که سینه هاش چفت زیر سینه هام شد و لبش اومد جلوی لبم
چشمامم رو به روی چشماش اروم با نفسای داغمون که به لبامون میخورد،بازم لبامون رفت رو هم
در همین حین که لبم رو لبش بود دستام دور باسن و پشت کمرش در حرکت بود اونم یه دستش پشت گردنم بود یه دستشم از رو شلوار رو کیرم بالا پایین میکرد
گاهی ام میگرفتش فشار میداد میخندید میگفت چخبره
گفتم تورو دیده دیوونه شده
بادیه جون گفتن لبخندی زد و گفت بیا رو تخت
خوابوندمش رو تخت و ساپورتش از پاش دراوردم و شورتشم همینطور و اونم کمکم کرد راحت درش بیارم
چی میدیدم!!؟؟ یه کس فندقی کوچولوی سفید
دیگه طاقت نداشتم
اونم از رو تخت نیم خیز بلند شد و کمر بند منو باز کرد و شلوارو شرتمم دراورد
و گفت اوووه گفتم چیه گفت هیچی بخواب ببینم
منم خوابیدم اومد روم و کیرمو انداخت تو دهنش و شروع کرد آروم زبون زدن و بالا پایین کردن
واقعا دهنش انگار کس بود،بدون یدونه دندون زدن انگار کیرتو کردی تو یه مشت پنبه.خیلی نرم و گرم و لیز داشت میخورد
دستامم رو موهاش بود که نریزه پایین تا به کارش برسه
منم اصن نگران این نبودم آبم بیاد چون لذته رو داشتم ولی خبری از ارضا شدنم نبود،چون اگر قرص نخورده بودم با دو تا ساک اولش کارم تموم بود
قرصه کار خودشو کرده بود
بعد حدود سه چهار دقیقه خوردن و با تخمام بازی کردن
بلندش کردم اینبار من خوابوندمش اومدم روش و در حینی که کیر شق شدم با کسش در تماس بود شروع کردم به خوردن لاله ی گوشاش و گردنش
اونم اصلا انگار پیش من نبود،تو یه عالم دیگه ای سیر میکرد و با چشمای بسته انگار روحش رفته به جهان دیگه و فقط داشت اه و ناله میکرد و نفس های آتشین شهوتش اوج میگرفت
رفتم سراغ سینه های مثل مرمرش و حسابی خودمشون نوکشون گاز میزدم
رفتم پایین تر و شروع کردم رون هاشو بوسیدن و زبون کشیدن(رون های نزدیک کسش منظورمه) مشغول خوردن بودم که که دستاشو رو سرم حس کردم که هدایتم میکرد به سمت کسش
منم دیگه رفتم سر اصل ماجرا و یه زبون کشیدم لای کس فندقیش که دیدم داره ناله هاش کم کم داره به آخ و اوخ تبدیل میشه.
با انگشتم بازش کردم و زبونمو کردم تا جایی که زبون بهم راه میداد کردم تو کسش.یه مزه ترش و شوری ام میداد که مشخص بود کسش خیلی خیس شده اما چون من اهمیت نمیدم به این چیزا خوردم قشنگ براش
اونم واقعا داشت لذت میبرد
سرمو بلند کردم که صورتشو ببینم دیدم داره گریه میکنه
با تعجب دست از کار کشیدم گفتم چیشده
گفت هیچی ادامه بده لطفا خواهش میکنم صبر نکن ادامه بده
این جملاتو با چنان شهوتی میگفت که نگم براتون
گفت من هر وقت تا این حد شهوتی میشم نا خودآگاه از لذت زیاد از چشام اشک میاد
منم که دیدم تا این حد حشریه با انگیزه خیلی زیادی ادامه دادم
طولی نکشید که گفت علی کافیه بیا روم
منم که متوجه منظورش شده بودم،اومدم روش لبامو گذاشتم رو گردنش و نفای گرمم میخورد به گردنش و و برمیگشت از داغیش رو لب خوردم حسش میکردم با دستم کیرمو یکی دو بار رو خط کسش بالا پایین کردم و تنظیم کردم و با یه هل آروم سرشو بردم توش
قسم خوردن نداره، ولی ناموسن نتونستم بیشتر از اونو توش جا بدم بار اول
از بس که تنگ بود،انگار یه اسفنج نرم با فشار کل محدوده کیرتو با فشار تصاحب کرده باشه
خلاصه با زور بلا با تقه های ریز و مداوم موفق شدم تا خایه جا کنم توش
و تلمبه زدنای من شروع شد و دیگه اون کنترول اعضای بدنشو داشت از دست میداد از شدت شهوت و لذت
منم رگباری داشتم عقب جلو میکردم،و مدام درخواست پوزیشن های بعدی رو میدادم و اونم در عرض یکی دو ثانیه تو همون موقعیت قرار میگرفت و همراهی میکرد
واقعا خیلی هماهنگ پیش میرفتیم
صدای اه و ناله و برخورد شکم من با بدن اون و نفسای جفتمون فضای نیمه تاریک اتاق و سکوت و ارامشی که اونجا بود رو میشکست.
و جفتمون روی ابرا بودیم
و از شروع سکس تا اونلحظه حدود ده دقیقه اتشین میگذشت تا اینکه گوشیش زنگ خورد نوشته بود بابا
پاشد گفت ساکت باش برداشت حرف زد منم چون نمیخواستم کیرم بخوابه کیرمو لای کسش بالا پایین میکردم اونم حرف زدو قطع کرد
دوباره بعد دو دقیقه مامانه زنگ زد با اینم حرف زد
گفت اینا هم وقت پیدا کردنا
گفتم نگرانتن دیگه گفت به من داره خوش میگذره چه نگرانی ای
گفتیم بیخیال و با یه لبخند شهوتی ادامه دادیم
دوباره شدت گرفت رابطه و دیگه داشت نیم ساعت میشد که خبری از ارضا شدن من نبود
به درخواست اون گفت تند تند بزن
دیگه خیلی سرعتو زیاد کردم تا اینکه یهو پاهاش لرزید و دستاش از کنترول خارج شد و اه بلندی کشید خوابید برای چند ثانیه
فک کردم بیهوش شده
گفت ادامه بده واینستا
دوباره ادامه دادم بعد چهار پنج دقیقه دوباره ارضا شد تو بغلم
دیگه داشت میشد ۴۰ دقیقه که منم دیگه خسته شده بودم تاب و توانم پایین اومده بود
دیگه سعی کردم شهوت و لذتمو چند برابر کنم،و دیگه ارضا بشم
از طرفی ام نگران بودم کلا نیاد بگا برم
شدت تلمه هامو زیاد کردم
اونم دستاشو دور کمرم حلقه کرده بود و کمرمو ماساژ میداد ناخن میزد
تا اینکه دیدم داره آبم میاد بهش گفتم گفت بریز روشکمم
شدتو بردم بالا
و با تمام توان تلمبه زدم و آبم اومد،انگار از تمام وجودم داره یچیزی کنده میشه با فشار و قدرت درش آوردم پاشیدم رو شکمش،و یه اه خرکی کشیدم واونم داشت از داغی آبم رو شکمش لذت میبرد و چشاشم شهلایی بود
منم واقعا بی توان و بی رمق افتادم روش و جفتمون چشما بسته خوابیدیم
من روش خوابیده بودم طوری که شکم من با شکم اون کاملا چفت شده بود و و از آبم خیس خیس بود
سرمم بالای ممه هاش بود
اونم با اختلاف یکم بالا تر از من صورتش روی موهام بود و با یه دستش کمرمو نوازش میکرد یه دستشم توی موهام بازی میداد
نمیدونم حدود چند دقیقه ای خوابیدیم بی صدا
تا اینکه شدت نفس نفس زدنا و خستیگا دیگه تموم شده بود
بیدار شدیم بعد چند دقیقه کوتاه
و رفتیم شستیم و پاک کردیم خودمونو
بعدش اصرار کرد که نرم خونمون و شبو باهاش بمونم
منم که میدونستم اگر مامانش بیاد دیگه این بساطا نیست زنگ زدم خونه گفتم من امشب با بچه ها دارم میرم کوه فردا میام
در حالی که چفت خونه خودمون بودم خخخخ
خلاصه شبم پیش هم خوابیدیم و صبح خیلی زودم از خونشون زدم بیرون و رفتم خونه خودمون
این بود قضیه
بعد اون سکس دیگه خیلی بیشتر از قبل با هم صمیمی شدیم و تا الانم ادامه داره،بدون اینکه کسی متوجه بشه سکس میکنیم.
اونموقع ها دستم زیاد تو کار نبود اما الان رفیق اینا زیاد دارم که ویلا لب دریا اجاره میدن،دیگه منتظر نمیمونیم مامانه جایی بره،ما میریم😅
اگر طولانی بود دیگه شرمنده
من خودم دهنم سرویس شد اینقد نوشتم
دفعه بعدی ام پسفردا قراره بریم،از الان امپر چسبوندم برای پسفردا
فداتون خوش باشید
😘😘

نوشته: کیرطلا…


👍 11
👎 7
41801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

880854
2022-06-22 01:41:36 +0430 +0430

الان که دارم کامنت مینویسم ، شیرم شق و سفت و دراز شده در حدی که از شورتم سرش زده بیرون ، این یعنی کارت رو درست انجان دادی ، واقعا عالی بود ، مخصوصا اینکه کتگوری همسایه واقعا مورد علاقه منه ، اگر از کون هم میکردیش من دیگه ارضا میشدم واقعا حرف نداشت

3 ❤️

880867
2022-06-22 02:00:16 +0430 +0430

میگم ساقی محلتون شمارش چنده😂
جریان مربوط به سال 98
ولی تو سال 85 اتفاق میوفته🤣🤣🤣

4 ❤️

880876
2022-06-22 02:12:09 +0430 +0430

ترامادول ۲۲۵ هم داریم؟
از …تانت معلومه ک تو نعشه بازی دست کمی از شوهر سابق دخترهمسایه نداری

1 ❤️

880941
2022-06-22 14:16:31 +0430 +0430

در جواب اون دوستمون که میگفت قضیه برمیگرده به سال ۸۵ بله درسته،میگی اونموقع ۱۱ سالم بود اینم میگیم درست.من نگفتم که سال ۸۵ کردمش،سال ۸۵ این همسایه اومدن به کوچمون،من سال ۹۸ تا الان باهاش سکس دارم.درست بخون.من که یه کلمه هم دروغ ننوشتم،حتی میتونم همین الان بهتون با مدرک ثابت کنم.هر کی میگه چرت و پرته بیاد تا بهش بگم.هر چند نیازی به این کار نیست،من خاطره ای که برام پیش اومد نوشتم.تو باور کنی نکنه به من قراره پول بدن؟ فحشتو بده برو دیگه خخخخ مهم اینه که خودم دارم با دختر همسایه حال میکنم همیشه.

2 ❤️

880942
2022-06-22 14:17:09 +0430 +0430

فقط بگوازکی تاحالاترامادول۲۲۵میلیشم پیدامیشه؟دیگه کسشعری بود

0 ❤️

880968
2022-06-22 18:46:33 +0430 +0430

دوستان ترامادول ۲۲۵ هم داریم چرا اطلاعات ندارید میاید کصشعر میگید؟!(بنده کادر درمانم)
داستانت خوب بود اتفاقا فضاسازی قشنگی داشت فقط توی توصیف بدن جنس مخالف کم کاری کردی ولی در کل خوب نوشتی

1 ❤️

880977
2022-06-22 20:18:50 +0430 +0430

کونی خالی بند سال 98 همه چی بود واتساپ وغیره بعدم از سکس اینا چیزی حالیت نبود ولی دوست دختر داشتید؟؟؟ میشه کمتر کس بگی جقی؟؟!! همسایه جدید اومدن ولی چندروز بعدش شما توکوچه بودید تازه رسیدن؟؟؟ تا همینجا خوندم دیگه نخوندم وکیر نفر بعدی توی دهنت

0 ❤️

880997
2022-06-23 00:52:16 +0430 +0430

گوه میخوره کسی که جنبه نداره انتقاد نداره داستان مینویسه سگ توروحت با داستانت جنبه نداری گوه میخوری مینویسی که بخوای بیایی پیوی فحش بدی عن آقا

0 ❤️

881122
2022-06-23 12:46:54 +0430 +0430

اول دمت گرم، یاد قدیما افتادیم
دوم هم بازم دمت گرم، حدود 13 - 14 سال با همین و هنوز برا هم حشرین؟ ایول 👍
راستی داستان 98 چی بود؟ 😂

0 ❤️

881170
2022-06-23 23:57:55 +0430 +0430

واقعا این خخخخخ نوشتنات خیلی رو مخ بود

0 ❤️

881176
2022-06-24 00:39:14 +0430 +0430

من هرچی میخوام فحش ندم نمیشه ،الاغ نفهم بیشعور استیکر نزار تو کسشعرات،بی فرهنگ ب شعور خواننده توهین نکن،جایی ک نیاز باشه بخندیم میخندیم نیازی نیس توی اوزگل با استیکر گذاشتنت ب ما بفهمونی ک باید بخندیم یا ناراحت بشیم ،فهمیدی الاغ،ریدم تو کستانت عوضی

0 ❤️