عماد و سارا

1397/11/18

با سلام
دوستان این داستان زاییده خیال نیست، خاطره هستش، قبلش عذی میخوام اگه طولانیه ولی فکر کنم ارزش خوندن داشته باشه، سعیم بر اینه که بتونم اونطوری که بوده بیانش کنم با یکم چاشنی
من متولد 63 هستم یعنی الان 34 سالمه، شاید انقدر پیر شدم که دیگه گذشته اونطور که باید یادم نیاد ولی تو اصل این خاطره تغییری حاصل نمیشه پس ببخشید اگر یکی دو سالی اینطرف اونطرف باشه توضیحاتم
فکر میکنم نزدیکای تابستون سال 83 بود و من یک ترم دیگه تا تموم کردن درسم در مقطع فوق دیپلم داشتم من فوق دیپلم رو تو یه دانشگاه دولتی یا اصطلاحا آموزشکده فنی خوندم و چون دختری توی آموزشکده فنی نیست ما بهش میگفتیم نرکده
خلاصه بعد از سپری شدن یه بهار حشری کننده، داشتم به تابستون میرسیدم، دوباره تابستون، دوباره کار تو مغازه مورد علاقم (آرایشی بهداشتی) و دوباره مخ زدن خوشگل خانوما.
مغازه ای که من برای کار میرفتم اونجا مال داییم بود، مغازه خوب و بزرگ تو بهترین نقطه شهر، 3 الی 4 تا خیابون اونطرفتر مدرسه دبیرستان و پیش¬دانشگاهی دخترانه بود که تابستون برای مقطع پیش دانشگاهی کلاس کنکور میگذاشتن. یه روز با یکی از دوستام دم در مغازه ایستاده بودیم که دوستم تنه زد علی، من عاشق این دختره هستم، فکر کنم خودش میدونه چون همه جوره با نگاه و رفتارم بهش نشون دادم( اونطوری گه میگفت ظاهرا دیده یه روز که کسی دنبال دختره هستش و رفته بود کتک کاری) و روم نمیشه بهش بگم و یکم من مسخرش کردم که اسکل این به این خوشکلی به توی بی سرو پا و کچل پا نمیده، یکی دو روز بعد من تو مغازه بودم که رفیقم پرید تو و گفت عشقم داره از اینجا رد میشه تو رو خدا یه کاری کن، گفتم بیرون باش و خودم اومدم بیرون از مغازه، از روبروی مغازه که رد شد گفتم ببخشید میشه چند دقیقه ای تو مغازه وقتتون رو بگیرم، یه نگاه تو مغازه انداخت و رفت، و فکر میکنم حدود یک هفته بعد اومد تو مغازه.
من: سلام، بفرمایید
خانمه: من و نمیشناسید
من: نه متاسفانه، شما
خانمه: چند وقت پیش از جلو مغازنون رد میشدم گفتید بیا تو کارت دارم، الان اومدم، چکار دارید.
و من ماجرای دوستم رو براش تعریف کردم که عاشقتونه و برای شما هر کاری میکنه، گفت که فکر میکرده من خودم میخوام بهش پیشنهاد بدم و از این فردین بازیم غافلگیر شده، و اینکه مگه دوستم زبون نداره خودش بهش بگه که چه حسی نسبت بهش داره و من تونستم متقاعدش کنم، شماره دوستم رو بهش بدم، شماره رو دادم و با دوستم تماس گرفتم و انقدر خوشحال بود که بعد از تماس خانومه که اسمش سارا بود، من رو یه رستوران خوب دعوت کنه.
بعد از آشناییشون من دیگه کمتر میدیدمش تا اینکه حدودای 6 الی 7 ماه بعد از این قضیه به من زنگ زد که تو دکتر آشنا سراغ داری؟ گفتم برای چی؟ و گفت که مخ سارا رو زده و میخوا ببرتش خونه خالی
منم تو اون نرکده کوفتی بودم و حسابی اعصابم خورد که اون باید سارا رو بکنه و من، مجلوق و دست به کیر
گفتم دکتر میشناسم و معرفی میکنم ولی باید مخشو بزنی منم بکنمش یه دست، اونم گفت حله و از این تعارف های بین دو دوست، من معرفی کردم و سارا برگه استراحت پزشکی گرفت که سر کلاس حاظر نشه و با دوست من اونطوری که شنیدم رفتن خونه خالی.
بگذریم، من آخرین ترمم هم تموم شد و دباره برگشته بودم مغازه داییم، از مرخصی 6 ماهه تا قبل از اعزام به سربازی استفاده کنم و اخرین عشق و حالا رو قبل سربازی کنم، تو یکی از این روزا دوستم رو دیدم و سراغ سارا رو گرفتم و گفتم مخشو زدی منم سیخ بزنم که گفت مطرح کرده و سارا هم حسابی هم به من بد و بیراه گفته هم به غیرت دوستم که میخواش عشقشو بندازه زیر یکی دیگه ریده،
من فقط یه چیز به دوستم گفتم، حالا که اینطوری شده بهش بگو اگر گیسم هم مثل دندونام سفید شه میگامش
اون بی وجدانم همینو بهش گفته بود که چند وقت بعدش سارا اومد و کلی بهم دری وری گفت و من عصبانی شدم و دباره با مضمونی تو همون مایه ها این جمله رو تکرار کردم
سارا، اگه نکنمت بهم مرد نگفتن
اینا همه از عصبانیت بود واقعا نمیدونستم چطور باید بکنمش، بگذریم
1/8/84، تاریخ اعضام من به خدمت شد، ارتش، 04 بیرجند آموزشی و 20 ماه خدمت در انتظارم بود
2 ماه بعد زرهی شیراز دوره کد
و اول فروردین 85، پشتیبانی منطقه 2 شیراز، شروع خدمت بعد از دوره آموزشی، تو یگان، من تو قسمت دژبانی افتادم بعد از تقسیمات، حدود سه الی 4 ماهی با جو اونجا آشنا شدم تصمیم گرفتم برم آموزشگاه تعمیرات موبایل، به صورت خصوصی و فنی حرفه ای(جهت گرفتن مدرکش) شروع به یادگرفتن اصولی تعمرات موبایل کردم که بعد از اتمام خدمت کار و کسب خودم رو داشته باشم.
یادم نمیاد که تو خدمت اصلا یاد سارا افتاده باشم، اگه اوکی هستید از خدمت با تمام خاطرات خوب و سکسیش تو شیراز عبور کنیم و برسیم به اینکه بلاخره تموم شد، من برگشتم، حدود 2 ماهی زمان برد که پیش یکی از فروشندگان مطرح موبایل شروع کردم به تعمیرات، هم کاربلد بودم، هم انگار دستم خیر بود و به موبایل دست میزدم درست میشد، به همین خاطر مشتری های زیاد و دوستان جدیدی پیدا کرده بودم.
یکی از این دوستان آرش بود یه هفت خط که پشه ماده رو تو هوا سیخ میزد، دختر سالم از زیر دستش در نمیرفت.
فکر میکنم نزدیکای یک سالی بود که هر از چند گاهی میومد مغازه و مینشست و کمی با هم گپ میزدیم
یه روز سرد پاییزی(خخخ) گوشیش خراب شد و آورد من براش تعمیرش کنم، گوشی خاموش بود، من درستش کردم و برای تست آنتن و باطری سیمکارت خودم رو روش انداختم، اس ام اس تنظیمات جی پی آر اس اومد و من رفتم تو اینباکس که پاکش کنم
بکدفعه چشمم خورد به اس ام اس پایینیش
هنوز میخوای اس پی مو …، بازش کردم و خوندمش پیامک کامل این بود:
هنور میخوای اس پیمو پخش کنی آقا آرش؟
مو به تنم سیخ شد، با دوربین موبایلم ازش عکس گرفتم برای روز مبادا، شماره رو برداشتم موبایل آرش رو خاموش کردم و سیمکارت خودم رو گذاشتم رو گوشیم
اس ام اس دادم به اون شماره: سامان، کتاب فیزیک هسته ایم رو بیار پس فردا کنفرانس دارم
شب گوشیم زنگ خورد، کسی بود که شمارش و برداشته و پیام داده بودم، یه خانم بود
الو سلام، بفرمایید.
سلام، آقا زنگ زدم بگم اول که اشتباه پیام دادید، دوم بپرسم مگه فیزیک میوهست که هسته داشته باشه و صدای خنده چند تا دختر کنار هم، و من، میدونستم که احتمالا کارش تمومه، شب ساعت 12 و 1 بود پیام دادم خانم من از صداتون خوشم اومده میتونیم با هم اشنا شیم؟ در کسری از ثانیه زنگ زد و گفت شما دانشجویید؟ و من به دروغ
گفتم بله، کجا؟ شیراز، چی میخونید؟ فیزیک—آها خخخ همون که هسته داره، و من شروع کردم هر چیزی که از فیزیک هسته ای میدونستم رو گفتن و ازش پرسیدم دانشجو هستید؟ گفت که شیرازی هستش و دانشگاه آزاد کازرون درس میخونه و…، من خودم رو شاهین محمدی معرفی کردم و ایشون آناهیتا، خلاصه کمی از این ور و اون ور صحبت کردیم و قرار شد هفته دیگه که داره میاد خونشون هم رو ببینیم
تو این مدت هم هر روز با هم صحبت میکردیم و بلاخره روز موعود فرا رسید
حدودای ظهر شیراز بود و من رفتم ترمینال که هم ببینمش هم تا خونه برسونمش
زنگ زد و گفت من با این مشخصات جلو در ترمینالم، واو خدایا من چی میدیدم؟ بعد از حدودای 4 سال؟ سارا؟ چشامو چند بار باز و بسته کردم، مطمئن، ساراست دو دل شدم برم یا نه؟ آبرومو نبره من تو این 4 سال شغلم بهم ساخته بود حدودای 70 کیلو بودم که تعمیرات رو شروع کردم و الان نزدیکای 93-4 بودم، ریش هامم کامل شده بود، ولی باز مگه میشد نشناسه، دلم رو به دریا زدم و رفتم جلوش با ماشین و سلام کردم.
سلام، آناهیتا خانم، من شاهین هستم، بشینید بریم کافیشاپ یا اینکه بریم کمی دور بزنیم
منو یه کوچولو دید و مثل اینکه تو نگاه اول نشناخت، نشست و من راه افتادم هنوز 500 متر نرفته بودیم که دیدم عینکش رو داده بالا و خیره نگاه میکنه، علی؟ تو علی نیستی؟ حاظرم قسم بخورم که تو علی هستی و من باید متقاعدش میکردم من شاهین محمدی هستم، مدارکم رو میخواست نگاه کنه که گفتم همرام نیست و با جیغ و داد گفت بزن کنار، ایستادم و گفتم من شاهین محمدی هستم، اگر دانشگاه شیراز کسی رو میشناسید میتونید امارمو بگیرید، رشته فیزیک، سال دوم، اهل تهران
یکم دری وری گفت و رفت و من کارد بهم میزدی خونم در نمیومد، دست از پا درازتر برگشتم و همش تو فکر بودم، چند روزی گذشت که پیام داد، مو به تنم سیخ شد، گفت که رفته و تحقیق کرده(راست و دروغش رو نفهمیدم آخرشم) و شاهین محمدی نامی که کمی هم مثل من تپله و تهرانی هستش تو دانشگاه و رشته فیزیک وجود داشته و عذرخواهی کرد بابت برخورد اون روزش ولی میگفت امکان نداره 2 نفر انقدر شبیه هم.
بلاخره دست خدا رو داشتم حس میکردم، سارا داشت مال من میشد، یکی دو روز باقیمونده ای که میخواست بمونه رو تقریبا یکی 2 ساعت صبح و یکی دوساعت عصر هم رو میدیدیم و من سعی میکردم با شیرین بازی هام دلشو به دست بیارم، این روزا مثل برق گذشت و برگشت کازرون
تو مدتی که دانشگاه بود کمکم شبا میرفتم تو جلدش و پیامای سکسی میفرستادم براش که وقتی بیاد بتونم بیارمش خونه، حدود 10 روزی به عید مونده بود که اومد، دباره با هم بودیم، رفته بودم رو مخش برا خونه خالی که یه روز تو کافیشاپ با هم قرار گذاشتیم، داشتم مخشو میزدم آروم بهم گفت:
ببین من فهمیدم علی هستی، فقط باهات بودم که بتیغمت، خوابیدن با منو باید به گور ببری عوضی، الانم به اندازه کافی تیغیدمت، حالا گمشو از رو میز من، بزن به چاک
و من که همیشه از این روز میترسیدم، تمام وجودم از عصبانیت میلرزید، قلبم تند تند میزد، سرخ شده بودم و فقط یک راه داشتم که خارشو بگام
چند تا نفس عمیق کشیدم، گوشیم رو از تو جیبم در آوردم و عکسی که از پیام آرش گرفته بودم رو نشونش دادم، سرم رو بردم نزدیک گوشش و خیلی آروم گفتم آره، من علی هستم، و مثل اینکه نمیشه همچین با زبون خوش بکنمت سارا خانم
من دارم گورم رو گم میکنم و اگر تا فردا بهم زنگ نزنی، این عکس رو میریزم رو سی دی و با یه یادداشت میندازم تو خونتون و خیلی مشتی زدم بیرون.
فردا صبح، سارا خانم تماس گرفت و افتاد به خایه مالی که؛ علی جام من از روز اول دوس داشتم با تو باشم مسعود(دوست اول داستانم) خر کی بوده، من بهش ندادم و وقتی میخواست منو بکنه با هم دعوامون شد و آرش دروغ گو هستش و میخواسته منو بکنه منو داشته میمالونده ازم فیلم گرفته ولی اینطوری گفته و … سرتون رو درد نیارم گفتم سارا میای خونه؟
گفت آره، من همیشه دوس داشتم بغل تو باشم ولی باید قول بدی اون عکسه رو پاک کنی و هیچوقت دیگه منو باهاش تهدید نکنی که منم مسالمت آمیز خیالشو راحت کردم قرار ما 2 روز بعد صبح ساعت 9 بود.
دو تا کوچه پایین تر از مکان قرار گذاشتیم، با یه کوله پشتی اومد و مانتو شلوار و مقنعه داشت، عین زمان پیش دانشگاهیش بود انگار، کلید و آدرس دادم، گفتم برو تو، احتیاتا چند دقیقه بعد به من زنگ بزن(باید حواسم میبود داداشی کسی دنبالش نباشه این وقت صبح بخواد بفهمه کجا میره- دهه 60 هستیم و پلیس بازی تو خونمونه دیگه)، 10 دقیقه بعد زنگ زد و من رفتم در خونه، اف اف رو زد و رفتم تو
من کسای زیادی کردم ولی به جرات میتونم بگم هیچ کسی به خوشکلی سارا نبوده تا الان
بین دخترا قدش بلند تر بود، سفید، مو مشکی و لخت، چشم مشکی و درشت، کمر باریک و فکر میکنم انقدر کونش گذاشته بودن که کونش بزرگ و محشر بود، مثل خیلیای دیگه بدن و کونش بدون لک و جوش بود واقعا عالی و محشر،
از حیاط رد شدم به در هال رسیدم و درو باز کردم، چه تیپی زده بود، نه به مانتو مقنعش نه به این تیپ، تو کوله با خودش لباس آورده بود، دامن کوتاه مشکی، تاپ نیم تنه ساتن قرمز، یه عینک مطالعه با فریم مربعی، من کلاه نقادار سرم بود، اومد و خیلی سکسی به من سلام کرد، کلاهمو برداشت و گذاشت رو سرش.
خوشگل شدم؟ وای تو محشری، خیلی عسلی، مربایی،
بخورمت؟ اه، علی، الان زوده، بیا یکم پیشم بشین، و من سیخ سیخ فقط دنبال سوراخش بودم و اصلا حوصله این کونی بازیارو نداشتم، ولی اون اینجوری دوس داشت، فکر میکردم که برای کردنش یک دنیا وقت دارم و اون الان اینجاست.
پیشش نشستم، دستشو تو موهام کرد و شروع کرد به نوازش من، موهای بدنم سیخ شده بود عینهو کیرم، ولی خیلی آروم سرمو گذاشتم رو پاهاش، هی به کسش با سرم فشار می آوردم، سرم رو کسش تکون میدادم، خوشش میومد و میخندید، سرشو آوردم پایین، که بوسش کنم ولی مجال نداد، شروع کرد به خوردن لبم، زبونم و گردنم منم سوء استفاده کردم و شروع کردم به مالیدن سینه هاش، شماره 75 با نوک صورتی، خوشفرم و خوش دست(:D)
اومدم لباساشو بکنم که گفت زوده، گفتم اگر همین الان اگه نره یه جای گرم کمرم داغون میشه، گفت یعنی چی؟ یخورده کسشعر تفت دادم که گفت میخوای فعلا بخورمش؟ گقتم بدم نمیاد
شروع کرد به مکیدنش، بهترین ساکی که برام زدن اگر نباشه، در رتبه سه ساک برتر قرارش میدم، فوقالعاده بود، لحظه ای که آبم داشت میومد انگار شیره بدنم، تمام جونم داشت در میومد، وقتی گفتم آبم داره میاد یه مک محکم زد و تمام آبمو مکید و تو دستمال تف کرد، وای، یعنی میشه یک بار دیگه یکی برام اینجوری بخوره؟
آبم که اومد نوبت من بود، شروع کردم از گردنش خوردن، پیایین تر سوتینش رو دادم بالا و ممه هاشو جوری میخوردم که معترف شد هیچ کسی اینطوری سینه هاشو نچلونده، با دیه دستم چوچولشو از رو شورتش میمالوندم و انگشت شصت اون یکی دستم تو دهنش بود اونم حسابی حال میکرد، خیس شده بود، گفت خیلی ادعات میشه؟ جرم بده، رفت رو تخت و داگی قمبل کرد گفتم اوپنی؟ گفت نه اوسکل بکن پشتم، یه توف مشتی انداختم در کونش، کیرمو آروم مالوندم به سوراخش و بعد آروم آروم فشار دادم تو، میدونستم کون گشاد تر از اینهاست ولی میخواستم از ثانیه ثانیه سکسم با سارا لذت ببرم، آروم شروع کردم به تلمبه زدن، یکم آه و اوهش در اومد که گفت تندش کن، منم تند تند تلمبه زدم و حدودای 7 تا 10 دقیقه این کارم ادامه داشت، گاها به کونش زربه میزدم با دست یا گوشتای پهلوشو فشار میدادم داشت آبم میومد که بهش گفتم و اجازه داد که بریزم تو کونش، آبشو که ریختم هنوز کیرم سیخ بود، ساعت حدودای 10:30 الی 11 بود که من برای بار دوم آبم اومده بود، توانایی کردن دباره نداشتم انگار، عضله های بدنم گرفته بود، ولی کیرم هنوز سیخ بود، رفتم پتو و متکا آوردم، پهن کردم، بغل هم خوابیدیم و کیرمو انداختم لای پاهاش وقتی بیدار شدم که دیدم سارا رو به من برگشته و داره کیرمو میماله، حدودای ساعت 2 ظهر بود و من هنوز بی جون بودم ولی دلم میخواست بازم بکنمش، خندید و شروع کرد دباره خوردن لبم و من هم مالوندن سینه هاش، تخمام کم کم داشت درد میگرفت ولی خوب سیخ کرده بودم دباره، عضله هام گرفته بود، گفتم من همینطوری میخوابم، بیا روش بشین، دهنم خشک شده بود، خودش تف زد و نشست روش، بعد از چند دقیقه پاهاش خسته شد و اومد بغلم دراز کشید و گفت بغلی بکن، یکم قلمبه کرد و من شروع کردم به سیخ زدن، یک بار دیگه آبم اومد و دیگه تخمام داشت از درد میترکید، رفت دستشویی، خودشو شست، منم زنگ زدم از بیرون غذا آوردن، خوردیم و سارا رفت خونشون، منم گرفتم خوابیدم، قشنگ تا دو روز از رخت خواب فقط برا دستشویی و غذا پا می¬شدم
بعد از این، تا قبول شدن من تو دانشگاه آزاد بوشهر بازم سکس داشتیم و وقتی رفتم بوشهر، دیگه مجالی برای بودن با سارا نبود

امیدوارم به خاطر اینکه شاید دوست داشتید این اتفاق براتون بیوفته و نیوفتاده عقده هاتون رو سر من خالی نکنین، این داستان برگرفته از واقعیته، ولی شاید چون نویسنده نیستم، نتونستم اونطوری که بوده بیانش کنم
من موارد واقعی زیادی برای گفتن دارم
اگر از این خوشتون بیاد و حوصله خوندن داشته باشید با لایکاتون یاری کنید که تایم بگذارم و بقیه رو هم بفرستم

نوشته: عماد


👍 5
👎 6
18387 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

746554
2019-02-07 21:52:46 +0330 +0330

معز خلاق خوبي داري…

0 ❤️

746597
2019-02-08 01:16:05 +0330 +0330

همه نميتونن نويسنده باشند تو برو همون موبايلتو درست كن بهتره

0 ❤️

746640
2019-02-08 11:17:20 +0330 +0330

چرت، افتضاح، چرند، دیس لایک :/

0 ❤️

746666
2019-02-08 13:40:54 +0330 +0330

آقا من یه سوالی از دوستان متخصص دارم اس پی چیه که آرش میخواسته پخش کنه!
بعد خانواده ی یارو هرچقدر مذهبی هم که باشن با یه عکس از یه گوشی که یه اس ام اس از خط این دختره توشه میخوان به دخترشون گیر بدن؟
دوست عزیز من خیلی تلاش کردم برام باور پذیر باشه ولی نمیشه که نمیشه
فقط جانه عزیزانتون یکی بیاد بگه اس پی چیه یه خانواده ای رو از نگرانی در بیاره!

0 ❤️

746691
2019-02-08 18:47:19 +0330 +0330

تو علی هستی اسم دوستتم که مسعوده
چرا اسم داستان عماد و سارا هست؟!
کیر انیشتین تو کونت

0 ❤️

746896
2019-02-09 15:03:28 +0330 +0330

سکس با عشق خیلی خوبه

0 ❤️