عمه ساده لوح

1393/04/02

داستان از اونجا شروع مي شه كه من يه عمه مهربون دارم كه متاسفانه آي كيوش زياد بالا نيست . يعني واقعيت اش نمي دونه چه حرفي رو چه زماني بزنه . اصلا سياست نداره و واسه همين كاراش هم بود كه شوهرش تركش كرد و رفت . شوهر عمه بنده راننده كاميون بود. از اين كاميون هاي ترانزيتي كه راحت هر جاي دنيا بخوان مي تونن برن . شوهر عمه ام رو خيلي دوست داشتم . خيلي بامزه بود و خيلي خوش مشرب و خلاصه همه فاميل باهاش حال مي كردن . ولي همين عمه مهربون من كاري كرد كه يه جورايي از فاميل بريده شد . راستش رو بخواي شوهر عمه ام از اين كه با عمه ام بره تو فاميل خجالت مي كشيد . چون عمه خيلي پر حرف بود و حرفاش هم معمولا نسنجيده . مي ديدي شوخي شوخي دو نفر رو انداخت به جون هم و خلاصه از اين جور چيزا .
بيشتر عموهام و عمه هام با اين عمه ام رابطه نداشتند ولي پدرم يه جورايي دلش به حال عمه ام ميسوخت . يه جورايي هم با شوهر عمه ام خيلي حال مي كرد و خلاصه ما تنها عضو فاميل بوديم كه رابطه مون خوب بود با عمه ام و بقيه هم اگه رابطه اي داشتند بيشتر به خاطر شوهر عمه ام بود.
اين ها همه بماند . خلاصه يه روز عمه ام اومد خونه ما و به پدرم گفت كه شوهرش حبیب الان دو هفته است كه نيومده خانه و هيچ زنگي هم نزده و باعث شده كه اون دلواپس بشه . پدرم از اون جا كه شغل حبیب آقا جوري نبود كه همش باشه توي خونه زياد نگران نشد و شروع كرد به دلداري دادن عمه ام و بهش گفت كه مشكلي نيست . اين چيزا طبيعي يه واسه يك راننده يك ماشين سنگين ترانزيتي . اما دو هفته ديگه هم گذشت و خبري از حبیب آقا نشد . البته بگم بيرون بودن هاي طولاني مدت براي يك شوفر ماشين سنگين طبيعيه ولي قسمت غير طبيعي اين بود كه حبیب اقا حتي يه تماس هم نگرفته بود از اون موقع . خلاصه عمه ام مثل مرغ پر كنده داشت بالا و پايين مي پريد و خود خوري مي كرد . هيچ وقت عمه ام رو اينجوري نديده بودم . هميشه ميخنديد . هميشه حرف مي زد ولي الان اصلا نمي خنديد و حتي يه كلمه هم حرف نمي زد .
از اون ماه ، دو سه ماه ديگه هم گذشت و خلاصه يه جورايي همه مون دلواپس شده بوديم .همه حبیب آقا رو دوست داشتن و هيچ كس دلش نمي خواست كه اتفاقي براش افتاده باشه . از طريق گمرك و شركت ترابري اي كه معمولا حبیب آقا بارهاش رو از اونجا مي گرفت استعلام كرديم و گفتن كه رفته ايتاليا ولي هنوز برنگشته . بارش رو ايتاليا خالي كرده ولي ديگه از مرزهاي ايتاليا خارج نشده . همه مي دونستيم كه حبیب آقا ديگه برگشتني نيست . چون بعضي از همكاراش گفته بودن كه اون جا با يك زني رابطه داشته .
اون چند ماه براي همه زهر بود . بيشتر از همه هم عمه طفلي من غصه خورد و ناراحت بود . ولي كم كم داشت به اين وضع ( نبودن حبیب آقا ) عادت مي كرد . انگاري پذيرفته بود كه ديگه قراره حبیب آقا رو نبينه . يه روز كه خونمون بود و داشت طبق معمول نوك جمع رو مي چيد خواهر كوچولوم پريد وسط حرفاش و گفت : عمه جون ، حبیب آقا كجا رفته ؟ . اون صحنه رو هيچ وقت فراموش نمي كنم . همه خشكشون زده بود . عمه ام رو كارد مي زدي خونش بيرون نمي اومد . يهو زد زير گريه و خلاصه عيش اون روزمون بدجوري طيش شد . طفلي خواهر كوچولوم كه ديد عمه ام داره گريه مي كنه اون هم زد زير گريه و تا مدتي اعضاي خانواده سرگرم آروم كردن اون بودن .
حبیب آقا خيلي پولدار بود و يه خونه گنده هم داشت كه كرده بود به نام عمه خانم . عمه من از حبیب آقا دو تا پسر داره كه دو تا پسرا انگار كه به عمه خانم رفتن . چون يه جورايي گاو گاون . اوليش دو بار توي كلاس چهارم ابتدايي مردود شد و الان هم داره اول راهنمايي رو ميخونه . اون هم با چه فلاكتي و دومي هم الان دوم دبستانه .
با اين كه هيچ علاقه اي به هم بازي شدن با پسرعمه هام ندارم و حتي نميخوام باهاشون ديده بشم توي فاميل . ولي خوب به خاطر قرابت پدر و عمه خانم ، من معمولا بايد برم اونجا و كارهاي عمه رو انجام بدم .
با اين كه هميشه عمه خانم خونه ماست ولي من هيچ وقت به عمه توجه نداشتم . يعني اصلا كاراش برام مهم نبود . من فقط يه مدت كوتاه هر روز مي رفتم خانه شون و كاراش رو براش انجام ميدادم . پسر عمه هام خيلي موجودات ضد اجتماعي اي هستن . هميشه توي كوچه هاي شهرن و اصلا جمع نمي شن خونه . يه عالمه دوستاي ناباب دور و برشونه و خلاصه خيلي ايراد دارن . همين هم كار من رو گاهي وقتا سخت تر مي كنه . تا اينكه يه روز اتفاقي افتاد كه باعث شد كه عمه بشه همه دنياي من .
اون موقع هفده سالم بيشتر نبود . يعني تازه رفته بودم تو هفده سال . زياد هم اهل درس نبودم . ولي آدم علافي هم نبودم . از لحاظ هيكل هم بايد عرض كنم كه خيلي هيكلم . راستش رو بخوايد استخوان بندي كل خانواده مون درشته . مثلا من وقتي دوازده سالم بود دستام به اندازه يه پسر هيجده ساله قوي بود و با كل مدرسه كل كل داشتم و مچ مي انداختم . اين رو گفتم كه بدونيد كه با اين كه هفده سال داشتم ولي هيكلم مثل يه مرد بيست و پنج ساله بود . ريش ام هم كامل بود . و خلاصه خيلي خوش تيپ بودم . بگذريم كه از قيافه ام اصلا راضي نيستم . عمه اون موقع 35 سالش بود . با اين كه قيافش خيلي معمولي بود ولي از لحاظ هيكل حرف نداشت . خيلي هيكل سكسي رديفي داشت . عمه من خيلي مهربونه . يه جور مهربوني خاصي داره كه شايد به خاطر ضعف اي كيوش باشه . ولي خيلي مهربونه . مثلا امكان نداره تو چيزي ازش بخواي و اون بهت نده . شايد همين محبت بيش از حدش هم بود كه پسراش رو اين قدر بي بند و بار بار آورده بود .
طبق معمول ، اون روز !!! هم خانه شون بود و مثل هميشه پسر عمه هام بيرون بودن . خيلي كم ميشد كه اونها رو خونه ببينم . عمه رفته بود حموم و من هم داشتم تلويزيون نگاه مي كردم . منتظر بودم كه بياد بيرون و بقيه پولش رو بهش بدم و ازش خداحافظي كنم . يهو در حموم باز شدم و ديدم عمه خانم فقط با يك شرت اومده بيرون و حوله هم دستشه . داشت خودش رو خشك مي كرد . اصلا متوجه من نشده بود. من هم شوكه شده بودم . اصلا نمي دونستم بايد چكار كنم . مغزم هنگ كرده بود . مغزم در يك سكوت وحشي فرو رفته بود و هيچ پيامي رو به بقيه جاها صادر نمي كرد . دهنم وا مونده بود . براي اولين بار بود كه يك زن لخت رو از نزديك مي ديدم . قلبم داشت از سينه ام مي زد بيرون . اونقدر ضربانم محكم شده بود كه داشت سينه ام مي سوخت . شايد چهل – پنجاه ثانيه طول كشيد تا من تونستم يه اهوم بگم و عمه رو متوجه خودم بكنم . با صداي اهوم من عمه برگشت طرف من . اون هم كپ كرده بود . يه جيغ كوچولو كشيد و دويد توي حموم . يه چند دقيقه اي طول كشيد و بعدش اومد بيرون . گونه هاش بدجوري قرمز شده بود . اومد كنار من نشست و ازم معذرت خواست كه اونجوري اومده بيرون و شروع كرد به گفتن از اينكه من الان بزرگ شدم و وقتش شده كه زن هاي لخت زيادي رو ببينم و خلاصه اونقدر حرافي كرد كه ديوونه شدم . اونقدر خنده هاي بي مزه تحويل ام داد كه داشتم بالا مي اوردم . قلبم هنوز داشت مي زد. بلند شدم و خداحافظي كردم و رفتم . بقيه پول رو هم يادم رفت بدم .
خانه كه بودم اون تصاوير از جلوي چشمام رژه مي رفتن . داشتم مي مردم از عذاب وجدان . مغزم هيچ مقاومتي در مقابل اون صحنه ها نشون نمي داد . هي به خودم فشار مي اوردم كه اون عمه منه و من بايد ديگه اون صحنه ها رو فراموش كنم ولي نمي تونستم . خيلي داشت بهم فشار مي اومد . رفتم حموم . با اين كه ميدونستم دارم به چه نيتي مي رم حموم ولي همش با خودم مي گفتم كه نه ، فقط دارم مي رم كه حال و هوام عوض شه . اصلا قصد ندارم جق بزنم . آب كه به سرم بخوره همه چيز مي پره از سرم . رفتم زير دوش آب گرم . آب گرم كه ريخت روي معامله ام ناخودآگا ه دستم رفت سمت معامله و زيبا ترين جق زندگي ام رو زدم . اونقدر آبم به شدت پاشيد رو ديوار كه تا مدت ها مشغول گند زدايي بودم . از حموم كه بيرون اومدم باز اون عذاب وجدان ها اومد سراغم
تقريبا هر روز با ياد اون صحنه ها دو سه بار جق مي زدم و كم كم اون عذاب وجدان ها هم غلاف كرده بودن و اصلا سراغم نمي اومدن . ديگه بدجوري رفته بودم توي نخ عمه ام . امكان نداشت برم خانه اش و به كون و كپل اش ديد نزنم . وقتايي كه نبود مي رفتم سر گنجه لباساش و لباس زيراش رو ديد مي زدم. خيلي حشرم زده بود بالا . خيلي وقتا همون جا خودم رو خراب مي كردم و مجبور بودم برم حموم . تا پيش از اون سابقه نداشت كه برم حموم خونه شون . ولي بعضي وقتا مي شد كه دو بار هم مي رفتم حموم . يكي از شورت هاي پسر عمه هام رو مي پوشيدم و مي اومدم بيرون . عمه ام هم گاهي وقتا تعارف مي زد كه اگه ميخوام بياد پشتم رو كيسه بكشه . ميدونستم كه اصلا نمي فهمه من چرا مي يام حموم ( به آي كيوش ايمان داشتم ) . يه روز كه گفت اگه دوست دارم مي تونه بياد پشتم رو بكشه ، بهش گفتم آخه زحمتتون مي شه و اون هم كلي تعارف كرد و برام شروع كرد به چرت و پرت گفتن كه آره از وقتي بچه بوده پشت همه رو اون كيسه مي كشيده و خيلي حرفه اي يه و … ، اونقدر گفت كه داشتم به گه خوردن مي افتادم . ميخواستم حرفم رو پس بگيرم . وقتي رفتم حموم ديدم شورتم حسابي خيس شده و يه جورايي همه چيزم تابلوست . ولي اهميت ندادم . آخراي حموم زنگ زدم و عمه اومد پشت ام رو كيسه كنه . خدائيش تميز كيسه مي كرد فقط بديش اين بود كه توي حموم هم دست بردار نبود و يه ريز حرف مي زد و گاهي وقتا حرفاش اونقدر سكسي مي شد كه كيرم راست راست مي شد ، مثلا برام مي گفت كه وقتي با حبیب آقا مي اومدن حموم اون برا حبیب آقا كيسه مي كرده و حبیب چقدر تعريف مي كرده و حبیب آقا هم متقابلا مال اون رو كيسه مي كرده . حبیب آقا خيلي دلش مي خواسته كه كامل اون رو كيسه كنه و اون مجبور ميشده شورت و كرست اش رو هم در بياره . وقتي حبیبآقا سينه هاش رو كيسه مي كرده سينه هاش مي سوخته ولي هيچ به حبیب اقا نميگفته كه يه وقت بدش نياد . حبیب آقا حتي لاي پاهاش رو هم كيسه مي كرده و اينجا ديگه صداي عمه ام در مي اومده . تازه مي فهميدم چرا حبیب اقا از اين كه با عمه ام توي فاميل بره خجالت مي كشيده . چون من يادمه يه چند تا از اين خاطره ها رو توي جمع هم گاهي اوقات تعريف مي كرد كه بابا و حبیب آقا سرخ سرخ مي شدن . من اون موقع خيلي بچه بودم … كيسه كشيدن كه تموم شد بهم گفت حالا خودت رو بشور برات ليف بزنم . منم خودم رو شستم و اومدم جلوش واستادم . بهم گفت شورتم رو در بيارم ، كلي جا خورده بودم . بهش گفتم خجالت مي كشم و بهم گفت كه چه فرقي مي كنه ، شما همه تون مردين . حبیب آقا هم مرد بود و اين جور چيزا كه خجالت نداره . داشتم شاخ در مي اوردم از شنيدن چنين استدلالي . خنده ام هم گرفته بود . خودم ام دلم ميخواست جلوش لخت بشم و خلاصه در اوردم شورت ام رو . كيرم شده بود عينهو سنگ . عمه ام خنده اش گرفته بود و من هم داشتم يه جورايي خجالت مي كشيدم . اصلا كنترلي روي كيرم نداشتم . عمه انگار خيلي خوشش اومده بود و يه جورايي حشري شده بود . شروع كرد به تيكه انداختن هاي بي مزه اش . مثلا بهم گفت كه شما مردا اگه تبرتون تيز بود ما زنا چقدر بدبختي مي كشيديم و شروع مي كرد به قاه قاه خنديدن و من هم از خنده اون خندم مي گرفت . يه ايده اي اومده بود توي ذهنم كه حتي از فكرش قلبم داشت بدجوري تالاپ تولوپ مي زد . به سرم زده بود بهش بگم عمه اين جوري كه خيس مي شي ، شما هم برو لباسات رو در بيار . از واكنش عمه ام مي ترسيدم . مي ترسيدم اين حرفم باعث بشه كه از من بدش بياد و ديگه خونش راه نده . بين گفتن و نگفتن مونده بودم كه خودش زمينه رو براي گفتن فراهم كرد . گفت كه يه مقدار كف ريخته روي لباساش و من هم گفتم خوب شما هم برو لباسات رو در بيار . يه لحظه جا خورد . منم ترسيده بودم كه نكنه عكس العمل اش خيلي بد باشه و من سعادت ديدار هر روزه اش رو از دست بدم . يه نگاه بدجوري به من كرد و يه مقداري فكر كرد و بهم گفت : تو ناراحت نمي شي من لخت بشم . اصلا نمي دونستم كه چي بايد جواب بدم . به هر چي فكر كرده بودم جز اين كه چنين جوابي بشنوم . بهش گفتم نه ، واسه چي ؟ تو مگه عمه مهربون من نيستي . يه لبخندي زد و بدو رفت و همه لباساش رو كند . اون قدر حشري شده بودم كه مطمئن بودم حتما ميكنمش . كيرم حتي يك لحظه هم نخوابيد . پيش اب رواني هم جاري شده بود . برگشت و بدون هيچ مقدمه گفت لازم نيست من رو كيسه كني ، همين ليفم بزني كافيه و خودش اومد زير اب و شروع كرد به شستن خودش در مقابل چشمان حيرت زده من . بعد پشت اش رو كرد به من و گفت شروع كن . ديگه نفهميدم چي شد و خودم رو چسبوندم بهش و شروع كردم به مالوندن سينه هاش . احساس كردم لال شده . هيچ چيزي نگفت . زانوهام رو خم كردم و كيرم رو انداختم لاي پاهاش . هي عقب و جلو ميكردم خودم رو و كيرم رو مي مالوندم به كس اش . نمي دونستم اگه برش گردونم و چشمامون با هم تلاقي پيدا كنه چه اتفاقي مي افته . داشتم به شدت تمام مي مالوندمش . هي شكمم رو مي مالوندم به كونش و اين باعث مي شد كه لذتي وصف ناشدني ببرم . شروع كردم به ليسيدن گردنش . صداش در نمي اومد . اصلا دلم نمي خواست برم جلوش ولي يهو ديدم كه خودش روش رو برگردوند و اومد توي بغلم . آه و اوهش بلند شده بود و خودش رو مي مالوند به من . برخورد سينه هاش با قفسه سينه ام داشت ديوونه ام مي كرد . لبامون رو انداختيم رو لباي هم و حالا نخور كي بخور . من آبم اومد و همش ريخت روي بدنش . داشتم خودم رو لعنت مي كردم به خاطر اين كه كمرم اين قدر شله . لباش رو ول نمي كردم . دستم از عقب روي كونش بود و همش داشتم مي مالوندمش . اون هم به شدت تحريك شده بود و داشت لذت مي برد . صداش خيلي بلند شده بود و اين من رو مي ترسوند . كيرم دوباره بلند شده بود . يهو ديدم عمه من رو ول كرد و دراز كشيد كف حموم طاق باز . گفت بيا كه دارم مي ميرم . يه كاري بكن . گيج بودم . فكر هم نميكردم كار به اينجاها بكشه . منم رفتم لاي پاهاش و كيرم رو از طريق آزمون و خطا انداختم توي كس اش . اصلا نمي دونستم كجاست ولي گويا طبيعت كار خودش رو بلده ، دقيقا افتاد توش . داشتم ديوونه مي شدم . چنين لذتي رو هرگز پيش از اين تجربه نكرده بودم . ديواره هاي كس اش خودشون رو جمع كرده بودن و كيرم رو ميكشيدن تو . درجا آبم اومد و همش ريخت توي كس اش . اصلا كار به تلمبه زدن هم نكشيد . كلي خجالت كشيده بودم به خاطر چنين كمر شلي . روي بدنش دراز كشيدم و دم گوشش گفتم متاسفم . ببخشيد كه اينقدر زود آبم اومد . تا يك دقيقه هيچي بهم نگفت ولي بعدش با لحن مهرباني بهم گفت كه مردا همشون همين جورين . سريع از زيرم بلند شد و يه دوشي گرفت و رفت بيرون و من هم سريع خودم رو شستم . توي بهت بودم ، اصلا باورم نمي شد كه كار به اينجا بكشه . تمامش مثل يه خيال و يك رويا بود . اصلا انگار نه انگار كه چنين اتفاقي رو من همين الان تجربه كردم . به نظرم مي اومد كه توي يكي از خوابام ديدمش و الان فقط داشتم به يادش يك جق مي زدم . لباسام رو پوشيدم و اومدم بيرون . بي حال ولو شدم روي كاناپه . عمه با دو تا چايي اومد كنارم نشست و خيلي مهربون بهم گفت . مردي شدي واسه خودت ها . امروز فرداست كه بايد دست يه زني رو بگيري بياري خونه بابات و هي باهاش بري حموم و زد زير خنده . اصلا خنده ام نمي اومد . نمي دونستم چرا اينقدر داره با من مهربون برخورد ميكنه . احساس مي كردم اگه الان فحش هم بهم بده حق داره . من با عمه ام سكس كردم و اين اصلا برام قابل هضم نبود . انگار با تمام خنگولي اش فهميده بود كه من با يادآوري اين ماجرا توي ذهنم مشكل دارم . اومد و بوسم كرد و بهم گفت كه فراموش كن من عمه تم . من هم مثل زناي ديگه . خوب ، قبوله ؟ نمي دونستم منظورش دقيقا چيه ؟ ولي گفتم قبوله . آيا منظورش اينه كه از اين به بعد اين كار رو ادامه بديم يا اينكه اين آخرين بار بود و من اصلا فكر كنم كه با يك زن ديگه بوده و بي خيالش شم . هر چي بود چاي ام رو خوردم و زدم بيرون . و كل اون روز رو داشتم در موردش فكر مي كردم .
اين بار آخري نبود كه من و عمه سكس مي كردم . بعد اون رابطه ما همين طور صميمي و صميمي تر شد و حتي يادمه يك بار كه با يك موتور تصادف كردم و چند روز بيمارستان بودم كل اون مدت رو پيشم موند و كل اون مدت رو هم اشك مي ريخت . اونقدر ضايع بود اين حركت كه پدرم هم داشتم شك مي كرد به رابطه من و اون . هنوز هم اون رابطه ادامه داره ولي هم به خاطر بالارفتن سن عمه و هم من به خاطر مشغله كاري ام ديگه اون تب و تاب و شور اوليه رو نداريم . ولي اگه پاش بيفته هنوزم ميرم و به عمه ام كمك ميكنم تا ارضا شه . شايد بگم كه من تنها دلخوشي شم . بچه ها ش كه دو تايي ولن تو خيابونا و اقوام هم كه طردش كردن و اون فقط من رو داره . اگر چه من لذت بخش ترين لحظات رو با عمه ام داشتم و از اون رابطه راضي ام ولي باز هم گاهي اوقات اون عذاب وجدان ها مي ياد سراغم

نوشته: امیرعلی


👍 5
👎 2
230322 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

423790
2014-06-23 15:52:20 +0430 +0430
NA

کسخول ننویس

3 ❤️

423791
2014-06-23 17:30:27 +0430 +0430
NA

من شرت می بندم تو یک دختری و 100%درصد ادم خالی بند گهاری هستی dirol

0 ❤️

423792
2014-06-23 17:34:35 +0430 +0430
NA

بی غیرت اگه کون بدی بهتره تا با عمت…

0 ❤️

423793
2014-06-23 19:02:50 +0430 +0430

اگه راست گفته باشی نوش جونت.اون راضی تو راضی کس خواهر ناراضی.

2 ❤️

423794
2014-06-23 22:07:59 +0430 +0430
NA

تبريك كسخل ترين نويسنده شهواني رونمايي شد. فردي با سعي و بشتكار با ذهن بيمار همراه كيري نالان از جلق هاي فراوان عمه كاييده دستهايش ساييده كمرش خوابيده مجلوقي از تبار باران دردمندي با دست لرزان امير علي

1 ❤️

423795
2014-06-23 22:09:33 +0430 +0430
NA

از نثرت خوشم اومد روان بود،بی تکلف و ساده
عبارات و اصطلاحاتی هم که تو متنش بکار برده بودی کارتو قشنگتر کرده بود
زیاد غیبگوئی نکردم اگه بگم نویسنده این داستان باید یه شخص اهل قلم باشه (البته گذشته از اهل جق!)
طبیعت راه خودشو پیدا میکنه-آزمون و خطا-به آی کیوش ایمان داشتم-توصیف خنده های ناشی از حماقت عمه جونت…همش خوب بود.مرسی و خسته نباشی

1 ❤️

423796
2014-06-24 02:55:41 +0430 +0430
NA

نوشتارت خوب بود. ی شاعری هم هست که میگه رنه بیوه کردن بخدا ثواب دارد. ولی مرد باش حالتو کردی هیچ وقت ولش نکن ب امون خدا حتی وقتی ازدواج کردی. با توصیفهایی که کردی اگه ولش کنی خیلی عذاب میکشه همیشه بکنش هر بلایی که میخوای تو سکس سرش بیار ولی ولش نکن
.

1 ❤️

423798
2014-06-24 11:15:56 +0430 +0430
NA

من تا به حال پیغامی نزدم ولی مجبور شدم برای تو جقی بنویسم
اولا گویا ارثی است از بس زر زدی که داشتم به این فکر میکردم از عمه دیوثت بیشتر ور میزنی
در ضمن خمیازه اسب ابی هم تو کون خودت هم اون عمت هم کل خوانوادت که معلومه عمت اینه مابقی چه انی هستند
بعدشم اینم به همه کاربران میگم اونهای که میگند من خواهرم مادرم عمه و غیره رو کردم
به این نکته دقت کنند چنین افرادی باید زشت باشند چرا که با این همه دختر از روی ناچار مجبور میشند برند به سمت چنین افرادی

0 ❤️

423799
2014-06-24 13:07:00 +0430 +0430
NA
0 ❤️

423800
2014-06-24 16:56:54 +0430 +0430
NA

کیرم تو داستانت.از شاهنامه طولانی تر بود.سکسشم کیری بود.اخه کسکش تو خودت غیرت نداری میری فک و فامیلاتو میگایی

0 ❤️

423801
2014-06-24 17:57:06 +0430 +0430
NA

بابا به ولله نمیشه من یه بار پسرخالم داشت نزدیکم میشد توخواب بهم دست میزد تو اوج شهوت گفتم نه واین حرفا
چون شیر ننشو خورده بودم داداشم میشد
کلی عذاب وجدان داشتم هر وقت اونجا میرفتم لباس گشاد میپوشیدم بعد تو زرتی عمتو کردی بابا تف تو غیرتت
داستانت تخیلی بود.از اون تخیلی ها که ادم میگه طرف مارو کوسخل فرض کرده یا خودشووووو wacko

1 ❤️

423802
2014-06-24 19:35:45 +0430 +0430
NA

ریدی گلم

0 ❤️

423803
2014-06-27 05:16:09 +0430 +0430
NA

عمه گاییدم

0 ❤️

423804
2014-07-01 08:23:16 +0430 +0430
NA

تو از عمت وراج تری

0 ❤️

423821
2014-07-01 12:05:22 +0430 +0430
NA

باز تو عجب عمه كسلي داريه crazy

0 ❤️

423822
2014-07-10 06:51:59 +0430 +0430

کیرم تو کون تو عمت ننویس لاشی جقو

0 ❤️

423823
2014-07-26 11:38:19 +0430 +0430
NA

ﺧﻼﺻﻪ ﻫﻤﻪ ﻓﺎﻣﻴﻞ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺣﺎﻝ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻥ .
عجب عمه ای و عجب فامیلی…

0 ❤️

423824
2015-03-08 09:56:21 +0330 +0330

مغزم در یک سکوت وحشی فرو رفته بود ROFL

کسخل کمتر جق بزن روانی

1 ❤️

963612
2023-12-24 14:36:41 +0330 +0330

نثرت عالی بود.دمت گرم.خیلی اهل سکس خانوادگی نیستم.ولی اگه آدم عمه هلوی بیوه ای داشته باشه خوبه که قشنگ بکنتش و خوب ارضاش کنه.بخدا صواب داره.من جای تو باشم قبل سکس نیم ساعت کس و کونشو میلیسم که خوب حشری بشه.بعد یه کس و کون سیر ازش میکنم

0 ❤️

963613
2023-12-24 14:38:52 +0330 +0330

نثرت عالی بود.دمت گرم.خیلی اهل سکس خانوادگی نیستم.ولی اگه آدم عمه هلوی بیوه ای داشته باشه خوبه که قشنگ بکنتش و خوب ارضاش کنه.بخدا صواب داره.من جای تو باشم قبل سکس نیم ساعت کس و کونشو میلیسم که خوب حشری بشه.بعد یه کس و کون سیر ازش میکنم

0 ❤️