عمو شکلاتی

1391/02/03

وقتی از مامانم می پرسیدم بابام کجاست می گفت رفته پیش خدا . هنوزم که هنوزه نفهمیدم که اون مرده یا از پیش ما رفته چون می گفت که بابام معتاد بوده . با این حال دیگه باور هر حرفی واسم سخت شده ولی اینو می دونم که مامان باهمه کثافتکاریهاش من یکی رو خیلی دوست داره و هر کاری که از دستش بر میومده کرده … دوست نداشته که من مث اون بد باشم . بچه که بودم مردای غریبه زیاد میومدن خونه مون . رنگ و وارنگ از همه رنگ . مدل به مدل روزی هفت هشت تا . از خوشگل و خوش تیپ بگیر تا زشت و ترسناک از جوون تاپیر . مامان می رفت تو یه اتاق دیگهو درو از داخل قفل می کرد و بهم می گفت که هر کی در خونه رو زد درو باز نکنم و جوابشو ندم . منم دختر حرف گوش کنی بودم . اسمم ملوسک بود و مامانمم اسمش بود مینا . یه روز عزیز جون که می شد مامان مامانم اومد و به مامان مینا گفت که واسش خواستگار اومده و منو هم قبول می کنه بهتره که مامان دست از جنده بازی بکشه و سر و سامون بگیره . اما مامان به حرفاش توجهی نکرد . عزیز عصبانی شد و گفت شوهرت ازدست جنده بازیهات بود که معتاد شد و غیبش زد و تو کرم داری یه مرضی داری که با دوا خارشت گرفته نمیشه . غیبت شوهرت طولانی شده و می تونم یه جوری طلاقو جورش کنم . هر چند ممکنه یه گوشه افتاده و از دست تو دق کرده و مرده باشه . اون موقع حالیمنبود که این مرض چه مرضی می تونه باشه . یه روز که پنج سالم بود و کنجکاوی امونم نمی داد و مامان هم داشت ناله می کرد از سوراخ در نگاه کردم که مامان و عمو شکلاتی دو تایی لخت لختن وعمو شکلاتی چه جور با شومبول کلفتش گذاشته تو کون مامان و مامانی داره جیغ می کشه -واییییی دیوونه شدم بذار تو کوسم . همون طرف بیشتر حال می کنم . کونم داره پاره میشه . عمو شکلاتی که مرد مهربونی بود شومبولشو که حالا می تونم بهش بگم کیر از سوراخ کون مامان در آورد و یه خورده گذاشت پایین تر . حالا مامان دوباره ناله می کرد و می گفت جااااااان دارم حال میکنم . این طرف بیشتر می چسبه . عمو شکلاتی چند تا ضربه دیگه تو کوس مامان زد و دیدم یه آب سفیدی از توسوراخ مامان داره می ریزه بیرون . وقتی متوجه شدم کارشون تموم شده و میخوان بیان بیرون می دونستم که از دیدن من ناراحت میشن زود رفتم خودمو قایم کردم . این عمو شکلاتی که در اصل اسمش بود جمشید منو خیلی دوست داشت . همیشه واسم خوراکیو شکلاتهای خوشمزه می آورد . هر کی میومد خونه مون و می رفت واسمون یه پولی میذاشت . عمو علاوه بر اینها برامن خوراکی هم می آورد خیلی دوستش داشتم . یواش یواش رفتم مدرسه . عمو شکلاتی دیگه خونه مون نمیومد . ازمامان پرسیدم چی شده گفت عمو از دواج کرده خانمش نمیذاره بیاد این طرفا . چند ماهی گذشت و بازم پیداش نشد . مامان هم دیگه مردا روبه خونه نمی آورد . انگار با رفتن عمو شکلاتی بقیه هم رفته بودند .مامان اکثرا صبح می رفت و غروب بر می گشت . گاهی وقتا شب هم می رفت بیرون . من می رفتم خونه عزیز . بزرگ شده بودم و یواش یواش یه چیزایی دستگیرم می شد ولی مامان طوری باهام بر خورد می کرد که هیچوقت روشو نداشتم که بهش بگم تو یک جنده ای … چهارده پونزده سالم شده بود . منم اندامم از حالت دخترونه داشت به زنونه تبدیل می شد . یه خورده فیلمهای سکسی رو که مامان گوشه و کنار قایم کرده بود گیر آورده بودم و تماشا می کردم و لذت می بردم و اکثر ساعات روز با خودم ور می رفتم . اون موقع هنوز کامپیوتر بازی به این صورت نبود. دیگه حال و هوای درس خوندن نداشتم . مامان هر وقت غیبش می زد می گفت رفته خونه دوستش تا حساب کتاب کنه و فلان پارچه و فلان بلوزایی رو که از فلان جا به صورت عمده خریدن و فروختن سود و ضررشو ارزیابی کنن . واز این چرندیات . اون شب حوصله شو نداشتم که برم خونه عزیز . یکی در زد و منم از ترس درو باز نکردم .-منم ملوس کوچولو … مینا خانوم . منم جمشید … راستش چیزی به ذهنم نیومد ولی وقتی که اسم عمو شکلاتی رو برد بی اختیاردرو براش باز کردم . نمی دونم چرایه دلبستگی خاصی نسبت به اون احساس می کردم . شاید یه خاطره خوب از اون روزایی بود که نیاز به پدر داشتم ولی در اختیارش نداشتم . شاید هشت سالی می شد که ندیده بودمش . یه خورده خسته نشون میداد ولی همون چهره خوش قیافه و مهربونشو داشت . بازم برام شکلات و ویفر آورده بود .-مامان کجاست می دونستم واسه چی سراغمامانو می گیره با این حال ازش دلخور نبودم شاید اونو بیشتر از مامانم دوست داشتم . لبخندی زدم و چیزی نگفتم -چطور دلش میاد یه دختر خوشگل و جوونی رو مث تو تنها میذاره -فکر می کرده میرم خونه مامان بزرگم . عمو بازم اومدی با مامان کار و کاسبی راه بندازی ؟/؟ سکوت کرد و جوابمو نداد . حدس زدم که حدس زده من همه چی رو در مورد اون و مامان حدس زدم می خواست بره و فردا بیاد . ازش خواستم که شبو بمونه فردا جمعه هست و منم کلاس ندارم ازش پذیرایی می کنم تا مامان بر گرده . در هر حال مشتری خوبی بود ومی دونستم مامان خرجشو این جوری پیش می بره و اگرم خونواده اش کمکشم کنن بازم دست از جنده بازیش بر نمی داره و هزینه های زندگی و قر و فرش زیاده . شاید هرکس دیگه ای بود واسم سخت بودکه اون شبو اینجا بگذرونه ولی همون حس بچگی هامو نسبت به اون داشتم . یه حس اعتماد . ازش پذیرایی کردم و خودم رفتم تو اتاق خودم اوایل خرداد بود و هوا هم گرم .لباسامو در آوردم و با یه لباس زیر نازک رو تختم دراز کشیدم . تلویزیونوویدیو رو روشن کرده و یه نوار سکسی رو هم گذاشتم تو درایو و روبه تصویر دراز کشیدم . شورتمم کشیدم پایین و یه گوشی با سیم بلند به میکروفون تلویزیون وصل کرده تا ناله ها و فریاد های هوسو موقع نمایش سکسی بشنوم و بیشتر حال کنم . لاپامو هم باز کردم تا موز کلفتی رو که گو شه تختم بود وسط کوسم بکشم وحال کنم .تو همون اتاقی دراز کشیده بودم که مامان بار ها و بار ها درش گاییده شده بود . خیلی حشری بودم ولی نباید مثل مامان این حرفه رو پیش می گرفتم . اون با این نوار های سکسی که نا خواسته واسم گذاشته بود همین یه ذره مخی رو هم که داشتم از کار انداخته بود . تصاویر سکسی از جلو چشام رد می شدن . همش می خواستم ببینم صحنه بعدی چیه . دنبال هیجان بیشتری بودم . دستامو به سینه هام می مالیدم . بدنم کرخ شده بود . دوست داشتم موز رو مث یه کیر فرو کنم تو کوسم و جیغ بکشم . هر کیری رو که توی تصاویر می دیدم فکر می کردم که داره میاد طرف کوسم . دیگه حتی حسی نداشتم که یه تکونی به خودم بدم تا راحت تر بخوابم . خواب می دیدم که دارم تو یه هوسفوق العاده و هیجان زیاد دست و پا می زنم و کوسم خیس شده و سینه هام داره می لرزه … تشنه کیرم و لی کیر تو کوسم قرار نمی گیره وصاحب کیر داره بهم میگه که تو دختری کیر نباید به کوست بره آینده ات خراب میشه . دستمو به طرف کوسم دراز کردم . حس کردم یه سری لاپام دراز شدهو داره زبونشو روی کوسم می کشه .چشام باز شده بود واسه یه لحظه ترسیدم . نه من خواب نبودم همه اینا در بیداری بود . می خواستم جیغ بزنم زبونم بند اومده بود . صدای عمو شکلاتی رو می شنیدم که بهم می گفت دختر بالاخره بیدار شدی . بمیرم برای ملوسک خوشگله خودم که اینقدر عذاب نکشی … اون که بیست سالازم بزرگتر بود چه طور به خودش اجازه داده بود که این طور بیاد رو من قرار بگیره ولی خوشم میومد . لذت می بردم و خجالت هم می کشیدم . چون هیچوقت خودم اونو در این وضعیت نمی دیدم که با هم سکس داشته باشیم . خیلی بیشتر ازور رفتن با موز به من لذت می داد .دستاشو گذاشته بود رو سینه هام . صدامو خفه کرده بود . ترجیح دادم چیزی نگم و از این حالت لذت ببرم . نصف زبونشو میذاشت تو کوسم و درش می آورد . پس از چند دقیقه که خوب متوجه شد تونسته جسم و روحمو تسخیر کنه بهم گفت باید ببخشی که به خودم اجازه دادم بیام و این جوری باهات حال کنم . وقتی دیدم در اتاقت باز شده و داری این جور با خودت ور میری و فیلم سکسی می بینی اومدم طرفت .چند بار صدات کردم و بیدار نشدی منم شیطون و هوس گولم زد و می دونستم که حال می کنی و واسه همین به خودم اجازه دادم یه خورده بیشتر سر حالت بیارم -عمووووووووشوکولاتییییییی -جوووووووون ملوسسسسسسس کوچولوی من -من از اون شوکولاتگونده ها میخخخخخوام.میدیشششششش به من ؟/؟ … مثلاین که دنیا رو بهش داده باشم . خودشو کاملا لخت کرد و کیرشو گذاشت رو دهنم . آروم آروم به لبو دهنم می مالید و منم یواش یواش لبامو باز می کردم و مثل یهبچه ای که میخواد سینه مادرشو بگیره کیرشو گذاشتم توی دهنم و ساک زدنو شروع کردم … از هر خوردنی که تا حالا واسم آورده بود خوشمزه تر بود . داغ تر با یه حس هیجانی که نمی تونستم وصفش کنم . کاش می تونستم اون جوری که دلم می خواست باهاش حال کنم . یه خورده که واسش ساک زدم -ملوسسسسس ملوسسسسسسسک من من بمیرم واسه اون دهن کوچولوت . به زحمت دستشو دراز کرد و رو کوس من می کشید که یه حالی هم به من داده باشه . منو بیحس کرده بود و خودشم در حال از حال رفتن بود کیرشو از دهنم کشید بیرون -چی شده عمو جون -نمی خوام بریزم تو دهنت . اومد رو من و کیرشو گذاشت وسط سینه هام و دستاشو گذاشت رو اونا و کیرشو اون وسط اون قدر حرکت داد که آبشو وسط سینه هام خالی کرد . دوست داشتم بغلم کنه و منو ببوسه . خودم سرشو به طرفم کشوندم و لبهاشوبه لبام چسبوندم . کیرش به کوسمچسبید -عمو جمشید جمشید جون من کیر میخوام . میخوام منو بکنی . عزیزم نمی تونم کوستو بکنم . تو دختری تازه حریف مامانت نمیشم. هیچی حالیم نبود فقط می خواستم این آتیش رو که در وجودم بر پا شده خاموشش کنه . منو یه دور برگردوند . شورتمو از پام کشید پایین و سرشو گذاشت رو کونم . سوراخ کونمو زبون می زد و سینه هامو گرفته بود تو دستشو کمرمو به شکمش می چسبوند . حس کردم که دوست داره فرو کنه تو سوراخ کونم . هنوز کون نداده بودم وهنوزم چیزی تو کونم فرو نکرده بودم . از رو میز مامان یه قوطی کرم آوردم و با ترس و لرز ولی هیجان دادم دست جمشید . یک ربع تمام داشت با انگشتش سوراخ کونمو کرم مالی می کرد و چند بار هم انگشتشو کرد تو کونم و کشید بیرون . اولش دردم می گرفت ولی بعدش حس کردم یه خورده بیحس شده . کیرشو گذاشترو سوراخ کونم . آروم آروم با متانت فشارش داد . خیلی خوشم اومده بود . دستشم رو کوسم داشت و باهاش بازی می کرد . سرکیر رفت تو کونم دردی حس نمی کردم . شاید به خاطر اراده و نیازی بود که داشتم . یهو یه خورده سرعت پیشروی کیر جمشید توی کونم بیشتر شد -وای جمشید جون کونم داره دردش می گیره ماااامااااان جون اوخ اوخ درد داره بکن بکن به حرفم گوش نده . حالتو بکن و حالتو بده منو ببوس ولم نکن . جوووووون تازه داره بهم مزه میده جوووووون . حس کردم سوراخ کونم چند برابر گشاد شده که کیر به این عظمت رو تو خودش جا داده . یه خورده که سرعت حرکتش بیشتر می شد بیشتر دردم می گرفت -اوووووووه اووووووه چقدر مزه داره … این از همهشکلاتها خوشمزه تره و من همیشه از اینا میخوام . دیگه فقط همینو میخوام . همینو همینو -منم دوست دارم این شکلاتمو فقط به تو بدم که بخوریش -ولی مامان کوس داره … با یه دست کمرمو گرفت و آورد پایین تخت و تا دلم می خواست و دلش می خواست منومگایید . هر قسمت از بدنمو که میک می زد فکر می کردم که داره منو میگاد وایییی سینه هامو چه با حال می خورد . یه جوری میکشون می زد که انگاری داره کوسمو می خوره . سینه هامو وقتی می خورد که یه بار کیرشواز کونم بیرون کشیده و برای بار دوم از روبرو گذاشته بود تو کونم . کوسمو تو چنگش گرفتهبود و از پایین به با لا با فشار های سرعتی منو به هوسی بی نهایت می رسوند و منم ازش می خواستم بیشتر چنگش بگیره و با همین چنگ گرفتن هاش بود که تونست واسه اولین بار تو زندگیم منو به ار گاسم برسونه که دیگه از اون پس هیچوقت به این راحتی ارضا نشدم . آبشو ریخت تو سوراخ کونم . خسته شده بود ولی من تازه سر حال اومده بودم ولش نمی کردم . نذاشتم تا صبح بخوابه و بعدشم از ترس این که مادرم بیاد و اونو با این وضع ببینه نخوابید وقتی که لباسامونو پوشیدیم و یه صبحونه اي بهش دادم تا خدا حافظی کنه یه بار دیگه خودمو انداختم توی بغلش . نوازشم کرد و منو بوسید . ازش راجع به زن و بچه اش پرسیدم.گفت که زنش مرده . بچه دار هم نمی شده که ازش یه یاد گار داشته باشه . قرار گذاشتیم که هر وقت مامان نیست یه سری بهم بزنه . ولی نمی دونم چرا حس می کردم در یه جای دیگه طوری که من نفهمم سراغ اونم میره . یه تراول پنجاه هزار تومنی بهم داد خواستم ازش نگیرم -عزیزم فکر نکن واسه کاریه که کردی . من دوستت دارم . نمی خوام که تو منحرف شی و به بیراهه بری . از همون بچگی تو رو مثل دختری که هر گز نداشتم دوست داشته و خواهم داشت. ملوسک من ازم ناراحت نیستی ؟/؟ ناراحت نیستی که دختر کوچولوی دیروز خودشو انداخته زیر کیر عمو شکلاتی ؟/؟ -از حالا به بعد همیشه بهت میگم جمشید شکلاتی . این شکلاتیه که هیچوقت دلمو نمی زنه ومرض قند هم نمیاره . دوستت دارم شکلاتی من !

نوشته: Reza bomb


👍 2
👎 0
71304 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

317387
2012-04-22 01:25:42 +0430 +0430
NA

سلام به همه دوستان،با دليل يا بدون دليل خوشمان آمد! دمت گرم كه توى داستانت خبرى از گي،لز،سكس با محارم و سوء استفاده جنسي و ٠٠٠ نبود،ضمنا نه به زور خواستي به خواننده بگي كه قضيه دروغ نيس و واقعا اتفاق افتاده،ضمنا از مقدمه چيني هاييكه حوصله خواننده را سر ميبرد خبرى نيس،بهرحال مرسي از داستانت،موفق باشي

0 ❤️

317388
2012-04-22 01:44:21 +0430 +0430
NA

خوب بیییییییییییییییییییید
ذستت درد نکنه

0 ❤️

317389
2012-04-22 01:50:13 +0430 +0430
NA

تخیل هوس آلود و باحالی بود…
بنظرم بهترین داستان امروز بود…
داستانی که بچه منو از خواب بیدار کنه حتما خوبه…
مرحبا رضا جان…ادامه بده که تو انگار یه چی میشی در عرصه برافراشتکی دکل و نم زدگی چاک های وهم آلود

0 ❤️

317390
2012-04-22 01:56:42 +0430 +0430
NA

نویسنده مرد بود؟

داستانت خوب بود ولی ناراحتم کرد.

0 ❤️

317391
2012-04-22 02:02:42 +0430 +0430
NA

یه چند جایی زدی تو ذوق خواننده مخصوصا با توجیهاتت برای اون شب موندن عمو شکلاتی
و این که یکی تو خونه باشه آدم فرت نمیره لخت و عور بکپه رو تخت و فیلم و هدفون و موز و همه ابزار آلات لهو و لعب رو هم آماده کنه در اتاقشم نبنده
ولی خوب نوشتی و خوب توصیف کردی
احتمالا داستان کودک بنویسی موفق تری ولی با این حال دمت گرم
اسم داستانتم بامزه بود

0 ❤️

317392
2012-04-22 02:43:28 +0430 +0430

نظر خاصی ندارم .
فقط ادامه بده

0 ❤️

317393
2012-04-22 03:00:23 +0430 +0430
NA

منم با پروازی موافقم .نمیدونم واقعی هست یا نه اما به من حس واقعی بودن رو داد واز همه بدتر اینکه سنت برای اینجور کارا کم بوده یه جورایی ناراحت شدم .اینو مطمئن باش بعد از مدتی برات یک نواخت میشه و دوست داری با یه نفر دیگه باشی .مراقب خودت باش که ایندت مثل مادرت نشه

0 ❤️

317394
2012-04-22 03:02:01 +0430 +0430
NA

vaghan narahat konande bod a tahe ghalbam sokhtam chon in chiza ro az nazdik didam

0 ❤️

317395
2012-04-22 04:16:54 +0430 +0430
NA

با اینکه یه سری اشکال داشت ولی با این حال بد نبود , خسته نباشی .

0 ❤️

317396
2012-04-22 04:35:58 +0430 +0430
NA

اين داستان را بايد كس مغزها بخونند كه بفهمند داستان نوشتن وراست ودروغ داستان چيه مرسي از داستاند بازهم بنويس در نوحه خودش جالب بود

0 ❤️

317397
2012-04-22 06:36:31 +0430 +0430
NA

بخشیدا بچه 5 ساله نمیتونه کس و کون رو تشخیص بده :p

0 ❤️

317398
2012-04-22 07:12:58 +0430 +0430
NA

chera hony jan e nazare man alan bacheh 5 saleh hameh chi ro midoneh vali hala mondeh be bacheh

0 ❤️

317399
2012-04-22 07:30:04 +0430 +0430
NA

آقايون خانوما من مذكرم و ممنون از نظراتتون باعث افتخارمه

0 ❤️

317400
2012-04-22 08:54:45 +0430 +0430
NA

اقا رضا واسه منی که دخترم زیاد خوشایند نبود!چند جا شم غلط داشتی!طرف فقیره بعد موزو نمیخوره میکنه تو کونش؟بعدشم اگه دختره خواب بود پس چه جوری فیلم سکسی میدید؟یا اگه بیدار بود چه جوری متوجه حضور عمو جونش نشد؟سعی کن تو داستانات دختررارو کوچیک نکنی!از خودت مایه بزار!اما جای پیشرفت داری دادا!!

0 ❤️

317401
2012-04-22 13:14:43 +0430 +0430
NA

داستانت بد نبودا ولی نمیدونم چرا دیگه حالم از شکولات بهم میخوره!!! یه جوری ایـــــــــــشم شد…

0 ❤️

317402
2012-04-22 18:05:12 +0430 +0430
NA

damet jiz

0 ❤️

317403
2012-04-23 02:04:03 +0430 +0430

بد نبود تحمل کردم . . . . . . . . .
چند جاشو خیلی تخمی نوشتی. هیچ احمقی وقتی یک غریبه تو خونه باشه نمیره لخت تو اتاقش بخوابه و در را هم باز بذاره. کوس خل گیر آوردی؟ ولی چون تراوشات تخیلاتت بود ازش میگذرم. در ضمن خوشم نمیاد که یک پسر از زبان یک دختر حرف بزنه واسه همین احساس پسرونه هم قاطی کرده بودی که برای من خوش آیند نبود. موضوع خوب بود ولی ایکاش یک جور دیگه تمومش میکردی. هم خوشم اومد و هم بدم اومد. نمیگم ننویس ولی داستانهای بعدی رو از زبان یک مرد بنویس کله کیری.

0 ❤️

317404
2012-04-23 05:32:20 +0430 +0430
NA

آقا انتقاد كن ولي فحش نده!دلت ميخواد ادمين حساب كاربري و بست هاتو حذف كنه¿¿¿¿

0 ❤️

317405
2012-04-23 12:24:55 +0430 +0430
NA

یک نکته اخلاقی! فرزندان از پدر و مادر خیلی چیزا رو یاد می گیرن

0 ❤️

317406
2012-04-23 22:12:40 +0430 +0430
NA

دقيقا;كاملا صحيح است

0 ❤️

317407
2012-05-02 06:10:46 +0430 +0430
NA

Khob nabood.

0 ❤️

688249
2018-05-18 14:55:46 +0430 +0430

كجايند اين نوع نويسنده هاالان؟چرا مثل اين ديگه داستانها ديگه نداريم ؟

افسوس جاي چنين داستان پردازهاي خوبي ، خيلي خيلي خاليه

0 ❤️