عکس منشی رو توی گوشی شوهرم دیدم (۳)

1399/12/15

...قسمت قبل

دوستان این فقط یه داستانه و اینکه من برای سرگرمی اینو نوشتم و اینکه این یه داستان از یه نفر بوده که تقریبا از اشناهامون بود منم اینجا نقلش کردم
برای کسایی که اومدن فقط جق بزنن این داستان مناسب نیست
شبا رو خونه یکی از دوستا‌ش(فرزاد) که اونم دکتر بودو توی همون ساختمون بود میموند. بهونشم این بود که دارن روی چند تا مقاله کار میکنن و خودشونو برای سمینارای مختلف اماده میکنن و در جواب اعتراضام میگفت بی سوادی. اگه سواد داشتی میفهمیدی چقدر این مقاله ها و سمینارا مهمه. منم خفه میشدم. من مثل چشمام به امید اعتماد داشتم فقط تنهایی اذیتم میکرد. همه ی دردو دلامو با نادیا میکردم. اون بهم گفت بیشتر به خودم برسمو سعی کنم با دلبری و این چیزا کاری کنم که امید سرد نباشه. منم یه شب حسابی به خودم رسیدم و بچه ها رو گذاشتم خونه مامانم و منتظر امید موندم.
_چه خبره؟ نکنه تولدی سالگردی چیزیه یادم رفته؟
+نه عشقم برای تو به خودم رسیدم
_سر پیری و معرکه گیری؟
+مگه من پیرم؟ من فقط 28 سالمه. کدوم پیری؟
یه پوزخند زدو لباسشو عوض کردو رفت تو تخت
+چی خنده داره برات؟
جوابمو ندادو رفت زیر پتو
+امید یعنی اینقد نسبت بهم سردی؟ من این همه به خودم رسیدمو تو یک کلمه ازم تعریف نکردی
_اره خوشگل شدی دستت درد نکنه
+همین؟
_وای تو رو خدا ول کن نصف شبی گیر دادیا
منم رفتم لباسمو عوض کردمو خوابیدم. بعد از اونشب تا یک هفته باهاش حرف نزدم ولی اون اصلا متوجه هم نشد که قهرم. یعنی براش مهم نبود ولی بعد از یه هفته باز مهربونیاش شروع شدو هی چپ و راست قربون صدقم میرفت. خیلی از این توجهش خوشحال بودم. بعد از ده روز یه شب اومد خونه. من از صدای به هم خوردن در بیدار شدم و رفتم تو هال؟
+اومدی عزیزم‌؟
_خداروشکر که بیداری یه کار مهم داشتم باهات
رفتیم تو اتاق و رو تخت در حالی که دستشو گذاشته بود رو پام و سرشو انداخته بود پایین با یه حالت مظلومانه گفت
_عزیزم تو و بابات تا الان همیشه حمایتم کردین و من تا ابد شرمندتم. راستش چجوری بگم. فرزاد یه مقدار پول ازم خواست. قراره بهم برگردونه. میتونم با اجازت از حسابت سیصد تومنی بردارم؟
با دلهره بهم نگاه کردو منم دستشو گرفتم و با کلی خوشحالی از اینکه ازم یه کاری خواسته جوابشو دادم
+امیدم این چه حرفیه. اون پول مال جفتمونه. مگه منو تو داریم؟ اصلا همشو بردار این چه حرفیه
اینو که گفتم منو خوابوندو کلی بوسید. اما به بک ماه نشد که امید باز برگشت به روال قبل. و حتی بدتر. همش سرش تو گوشیش بود. نمیومد خونه و همش اخمو و عصبانی بود. جرات نداشتیم من یا بچه هاش بهش نزدیک بشیم. و یه روز بالاخره سر هیچ و پوچ الکی یه دعوا راه انداخت و برای اولین بار کتکم زد. من به هیچکس چیزی نگفتم تا چند روز بعدش وقتی مامانم پیشمون بود شقایق به مامانم گفت که امید منو زده.
شقایق به مامانم گفت که امید منو زده و منم بغضم شکست و همه چیزوبه مامانم گفتم. قسمش دادم که واکنشی نده. اونم گفت شک نداره که امید داره بهم خیانت میکنه. با این حرفش دنیا دور سرم چرخید. من همچین چیزی به ذهنم نمیرسید چون واقعا ندیده بودم. فکر میکردم این چیزا فقط مال فیلماس. اما بعد از حرف مامانم یه شب که امید اومد خونه با اثر انگشتش گوشیشو باز کردم و با استرس رفتم تو دستشویی که اونجا بتونم گوشیشو بگردم. هیچ پیامی تو گوشیش نبود. توی تماساش فقط فرزاد زیاد بود. یه نفس راحت کشیدمو خواستم برم که به ذهنم خورد گالریشو یه نگاه بندازم. دقیقا اخرین عکسی که توی گوشیش بود عکس ثریا منشیش بود. مو به تنم سیخ شد. عکس ثریا توی یه خونه بدون بلوز. فقط با شلوار و لباس زیر. یه عکس سلفی بود و گوشه ی عکس امید بود که پشتش به دوربین بودو داشت میرفت سمت آشپزخونه . شوکه شدم. تموم بدنم میلرزید. به زور رو پام واستاده بودم. رفتم و گوشی خودمو برداشتم شماره منشی رو از گوشی خودم درآوردم و با گوشی امید گرفتمش و دیدم شمارش به اسم فرزاد سیوه. و اونموقع فهمیدم تموم اون فرزاد گفتناش دروغ بوده و همش ثریای خونه خراب کن بوده. رفتمو با شدت تکونش دادم
+امید تو چه گهی خوردی؟ خاک تو سرت. خاک تو سرمن
تا گوشیو تو دستم دید کشیدش
_تو گه خوردی رفتی تو گوشی من
+کثافت جوابم میدی تو باید الان از خجالت خودتو بکشی.
مثل دیوونه ها شروع کردم زدم تو سرو کله ام. اونم با عجله پاشدو بین گریه هام و دادو بی دادام از خونه رفت بیرون. خدا میدونه چی بهم گذشت. هزار تا پیام نفرین برای ثریا نوشتم. نه جواب زنگ داد نه پیام. فرداش رفتم مطب و دیدم امید وقتاشو کنسل کرده و در مطب بستس. رفتم و از تک تک منشی های مطب های دیگه درباره ثریا پرسیدم و یکیشون ادرس خونشو بلد بود. رفتم دم درو دیدم مادرشه همه چیزو بهش گفتم و اونم گفت به اون مربوط نیست. برگشتم مطب و از اون دختره با گریه و التماس خواستم اگه ادرس دیگه داره بده و اونم گفت فقط یکبار دختره بهش گفته که دکتر براش یه خونه تو فلان خیابون خریده. منم رفتم و بالاخره تونستم خونشو با هزار بدبختی پیدا کنم
یعنی یه ساختمونبزرگ بودو زنگ یکی رو شانسی زدم و درو باز کرد و گفت خونه دکتر و خانومش طبقه چهارمه رفتمو در زدم. چشمی رو پوشوندم و ثریا دروباز کرد. تا دیدمش بهش حمله کردمو تا میخورد زدمش. امیدم با پرویی اومدو اونو از زیر دست و پام کشید بیرون و با کلی فحش منو کرد بیرون. منم بلند بلند بدوبیراه گفتم و همسایه ها همه ریختن بیرون.

گفتم که ثریا دوست دختر امیده. با حقارت برگشتم خونه و به امید پیام دادم که فردا میرم دادگاه برا طلاق و باید مطب رو که بابا بهش داده خالی کنه و مهریمو اجرا میذارم. به دو ساعت نکشید که سرو کلش پیدا شد. اومد و زد زیرگریه که ثریا گولم زده. با مادرش برام دعا گرفتن و چند ساله ازش سواستفاده میکنن. اشک تمساح میریخت و منم که زن درمونده ای بودم دوست داشتم حرفشوباورکنم. گفت عاشقمه و اشتباه کرده.بعد به ثریا زنگ زدو بدوبیراه گفت. منم با وجود ناراحتی که داشتم خر شدمو بخشیدمش. امید هر روز پامو میبوسید. شبا برمیگشت خونه و حسابی خانواده دوست شده بودو میگفت عوض شده منم خواستم این دروغو باور کنم. چپ و راست برام کادو میخرید. منم باز گول خوردم. بازم بعد از گذشت یک ماه. یه روز موقع پیام دادن مچشو گرفتم و از خونه انداختمش بیرون. اونم گفت ثریا حاملس و مجبور شده برگرده و با گریه خواست که ببخشمش. گفت بچه ناخواسته بوده و  امید بچه رو نمیخواد و اگر زودتر خبر دار میشد اون رو سقط میکرد اما ثریا تا الان بهش نگفته بوده. ثریا سه ماهه حامله بود.
امید بازم دروغ میگفت چون از روز اول میدونست حاملس وقتی کتک کاری اونروزو مرور کردم فهمیدم که امید داشته از بچه تو شکم ثریا مراقبت میکرده. دیگه واقعا غیر قابل تحمل بود. تصممیم خودمو گرفتم. باید ازش جدا میشدم. پای یه بچه دیگه وسط بود و دیگه بودن کنار  اون مرد فایده نداشت. برام سخت بود. چقدر سادگی کردم این همه سال خونه وماشین خرجای سفرای خارجی از من بود. و حالا اون منو ول کرد. دیگه سکوت فایده نداشت. رفتمو همه چیزو به بابام گفتم. بابا یه وکیل گرفتو و هرچی که مال من بودو ازش گرفتیم. مطب رو گرفتم . طلاقمم گرفتمو اون نامرد رو از زندگیم انداختم بیرون. خونه رو عوض کردم و با بچه هام یه زندگی جدیدو شروع کردیم. و یه چیز جالب اینکه ثریا دروغ گفته بودو اصلا حامله نبوده و فقط خواسته بود امید ولش نکنه واسه همین یه مشت سونوگرافی الکی نشونش داده و امیدم باور کرده بود. به خاطر همین دروغش امید ثریا رو ول کردو بعدشم کلی التماس کرد که میخوام برگردم پیش ‌شما. ولی دیگه من نمی‌خواستم حتی ببینمش. چون کسی که من و بچه هاش رو به خاطر یه زن دیگه ول کرده بود حتما بازم این کارو تکرار میکرد. الان دنبال کارای مهاجرت خودم و بچه هامم که بریم کانادا. البته نمی دونم کار درستیه که تا این حد بچه ها رو از پدرشون دور کنم یا نه. ولی فقط میخوام رویاهایی رو که به خاطر ازدواجم و بچه دارشدنم کنار گذاشتم رو دنبال کنم.

نوشته: amirlor


👍 11
👎 2
46401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

795235
2021-03-05 01:01:32 +0330 +0330

1- در صورت طلاق بچه ها به پدر میرسن مگه اینکه خرد سال باشن
2- شما بدون اجازه پدر نمیتونی بچه ها رو از ایران خارج کنی
3- حامله بودن با یه معاینه ساده توسط پزشک مشخص میشه چه جور دکتری!! بوده که از روز اول خودش مراقب ثریا بوده بعد نمیدونسته واقعا حامله نیست
4- با اینکه میدونم دوستی در کار نیست و صرفا برای توجیه چرندیاتت اینجوری میگی ولی بازم اضافه میکنم دوستت اسکلت کرده هر مزخرفی بهت میگن باور نکن…

2 ❤️

795314
2021-03-05 09:38:37 +0330 +0330

یعنی با کمال احترام تباه تر از شاه ایکس ندیدم، توی تمام داستانا میخواد سوتی نویسنده رو بگیره، بابا بیخیال مشتی، تو خوبه استاد دانشگاه نشدی وگرنه کون ملت پاره بود

6 ❤️

795373
2021-03-05 15:42:12 +0330 +0330

زندگی نامه سختی داشتی
خوب بود 👍🏻👍🏻👍🏻

1 ❤️

795375
2021-03-05 15:56:59 +0330 +0330

جاهایی مشکلاتی داشت تما قصه ی تو رو باور کردم و دوست داشتم. موفق باشی

1 ❤️

795503
2021-03-06 04:28:15 +0330 +0330

یعنی عقده ای تر از ساه ایکس تو شهوانی نداریم همه جا پلیس بازیش گل میکنه اسکول داستانه قرار نیست صد در صد واقعیت باشه

2 ❤️

795527
2021-03-06 09:55:01 +0330 +0330

اینو ifilm میداد نمیدونم چی لود اسم فیلمش

0 ❤️