فاحشه بودم، هرزه شدم (۱)

1400/03/10

لباسامو درآوردم و تو رختکن حموم داشتم به خودم نگاه میکردم،هر کی بار اول منو میدید میگفت تو فوقش ۱۴،۱۵ سالته،امکان نداره تو ۱۸ سالو تموم کرده باشه،خوب اندام ظریف و قیافه بیبی فیس من باعث این اشتباه میشد
به بدن سفید و لاغر خودم تو آینه زل زده بودم،یهو یاد اون دو تا پسری که امروز صبح تو ایستگاه اتوبوس نزدیک من وایستاده بودن،افتادم،یکیشون با چشای هیزش سر تا پا مو برانداز کرد و منو به دوستش نشون داد:این دختر چادری رو نگاه،چه جیگریه…بعد اون یکی گفت:جووون عجب عروسکی…خودتو علاف نکن این عمرا به ما پا نمیده
الان یادم افتاد خندم گرفت خودشون بریدن و دوختن.با انگشتم نوک سینه های کوچولومو مالیدم و سفت شدن،دوش دستی رو برداشتم و دمای آب رو اونجوری که میخواستم تنظیم کردم و نشستم رو زمین،آبو گرفتم رو کسم،دو تا انگشتمو گذاشتم
رو چوچولم و باخودم ور میرفتم فشار آبو یکم بیشترش کردم،واای چه حالی میداد،امروز این دومین بار بود که داشتم خودارضایی میکردم،فشار آبو بیشتر کردم و مستقیم گرفتم رو چوچولم،با اون یکی دستم نوک سینه هامو مالیدم نفسم سریع تر شد و آروم ناله میکردم،چند ثانیه همینطوری موندم و ارضا شدم ،یه نگاه کردم به پایین،کوس صورتیم الان که ارضا شده بودم یکم قرمز شده بود…
از حموم در اومدم و رفتم به اتاقم،موهای فرفری و بورم رو داشتم شونه میزدم، همکلاسیم ساناز،چقدر از چشم های سبز رنگم تعریف میکرد،گیر داده بود که آرایش می کنی ولی خوب پوست صاف من نیازی به کرم پودر و پنکیک نداشت ،کسایی که بار اول منو میدیدن میگفتن موهاتو رنگ کردی،تو شهر کوچک ما معمولا دخترا تا ازدواج نکنن موهاشونو رنگ نمی کنن.شاید باورتون نشه ولی تنها لوازم آرایشی که تا اون لحظه من داشتم یه رژ صورتی کمرنگ بود که یواشکی تو اتاقم میزدم و زود پاک میکردم،این چیزا تو خونه ما وسایل ممنوعه حساب میشد.صدای بابامو از حیاط شنیدم که داشت با موبایلش حرف میزد

-حاج آقا اگه صلاح میدونین،همین پنجشنبه بعد از نماز تشریف بیارین،قدمتون رو چشم
-حتما که این وصلت خیر و برکته ،وجود شما و خانواده محترمتون نعمتیه برای اهالی این محله،شما روحانی بسیار شریفی هستین،باعث افتخاره
-التماس دعا.خداحافظ

بابا نمیدید که پنجره اتاق من بازه ،مگرنه تو حیاط اینجوری بلند بلند در مورد خواستگاری من حرف نمیزد،شایدم عمدا اونجوری داد میزد که من بشنوم
قلبم به تاپ تاپ افتاد،اگه این حاج آقا که باهاش حرف میزنه،همون آخوند مسجدیه که هر روز بابا میره واسه نماز جماعت…وای نه پسرش رو یکی دو بار دیدم،واااای من از اون پسر اصلا خوشم نمیاد خیلی بی ریخته…خوب امسال کنکور قبول نشدم که نشدم باید شوهر کنم؟؟؟نمی خوام…
استرس گرفتم،دستام یخ شد،رفتم رو تختم نشستم کم مونده بود گریه کنم
بابام یه آدم متعصب مذهبی بود که عاشق آخوند و روضه و مسجد و اینجور چیزا بود،خط قرمزش همین مسائل مذهبی بود،من دو تا خواهر بزرگتر از خودم داشتم که اونام زود ازدواج کرده بودن،یاد خواستگاری خواهر وسطیم افتادم،اون اصلا نمی خواست ازدواج کنه،چه دعواهایی با پدرم کرد و چه کتک هایی که خورد،اخرشم مجبور شد با یه مرد ۱۰ سال بزرگتر از خودش ازدواج کنه.یعنی الان منم مخالفت کنم باید همین راهو برم؟؟؟وااای نه من نه اونقدر قوی نیستم،تا حالا جرات نکردم رو حرف بابام حرفی بزنم.الان چی کار کنم،مامانم که اگه مخالفت کنه چیزی جز کتک نصیبش نمیشه…
شب پنجشنبه شد و حاج آقا و عیال محترمه و دو تا صبیه(دخترشون) بهمراه شاخ شمشادشون تشریف آوردن،
از همون لحظه ای که دیدمشون ازشون بدم اومد،همه شون فقط بینی هاشون معلوم بود،انگار مثلا اگه بابام یکم صورت اینا رو میدید اسلام به خطر میوفتاد!!!چیزی که بیشتر از همه اذیتم می کرد نگاه های آقا حمزه بود،معلوم نبود پشت اون نگاهش چی سرش بود؟؟یه پسر ۲۲،۲۳ ساله قدبلند و چاغ،رنگ پوستش سبزه بود و صورتش خیلی توپول بود و ته ریش اصلا بهش نمیومد،زیر چشاش ریزش تیره بود که فکر کنم بخاطر جق زدنای مکرر بود…
خلاصه… نگم از دعوا ها و کتک هایی که از بابام خوردم،بالاخره محبور شدم به عقد آقا حمزه دربیام ،هنوزم برام قابل درک نیست،پدر و مادری که اینقدر زحمت کشیدن و بزرگم کردن و همیشه رفاه منو تامین کردن،حالا که وقت انتخاب سرنوشتم شده،اینجوری با بی رحمی زندگی منو خراب کردن…
۸ ماه از ازدواج من گذشت،دوران نامزدی ما ۶ ماه طول نکشید،اونم بخاطر اینکه جهیزیه آماده کنیم و خونه ی حمزه جور شه…حالا دو ماهی بود تو خونه ی شوهرم بودم،نگم از دعواهامون و سیلی خوردنم ازش،بماند…
حمزه پسر کم حرفی بود و معمولا تو خودش بود،اون کارمند دانشگاه بود و معمولا روزها تو خونه تنها بودم،از خونه پدریم که نفرت داشتم،تنها دلخوشیم خواهرام بودن و بچه هاش
وقتی دیدم زندگی اونی نیست که قبلا دلم می خواست و دیگه نمیتونم هیچوقت به آرزوهام برسم،به فکر بچه دار شدن افتادم،شاید دلم میخواست بچه ام به آرزوهام برسه…

ساعت دو نیم بود،امروز شوهرم زودتر از همیشه به خونه اومده بود،سریع رفتم کیف و کتش رو ازش گرفتم،میدونستم وقتی از سر کار برمیگرده دوست داره چایی بخوره،رفتم تا چایی آماده کنم،کت و شلوارشو درآورد و با زیرپوش رکابی و شورت اومد نشست رو مبل.خیلی دلم تغییر می خواست واقعا می خواستم همین امروز بچه دار بشم ،دلم یه پسر شیطون و بامزه می خواست،دختر نمی خواستم چون با وجود همچین پدری سرنوشتش مثل من میشه،اون روز یه دامن خیلی کوتاه پوشیده بودم با یه نیم تنه،معمولا تو خونه از سوتین استفاده نمی کنم،نوک سینه هام از نیم تنه ام زده بود بیرون،عمدا چند بار جلوش خم و راست شدم تا باسن و رون هامو ببینه،بعد رفتم رو مبل جلویش طوری نشستم که شورت قرمز و توری منو بینه
-چه خبر؟امروزم کارت زیاد بود؟
+اره بابا دانشجو ها ریخته بودن سرم.تو چه خبر؟حوصله ت سر رفت خونه؟
خالی بند اگه سرت شلوع بود چرا زودتر اومدی خونه
-یکم، حوصله م سر رفت …ولی خوب اشکال نداره،الان که اومدی خونه،دیگه حوصله م سر نمیره
یه لبخند مصنوعی الکی زد و بهم خیره شد،من امروز اسپرمشو میخواستم تا ازش بچه بیارم،رفتم و رو پاش نشستم و دست کشیدم رو سرش،یه نگاه با محبت بهش کردم و لباشو بوسیدم،انتظار داشتم اونم ادامه بده و ازم لب بگیره ولی خوب تو این فازا نبود شایدم اصلا بلد نبود،دستمو بردم زیر شورتش و کیرشو مالیدم،تو دستم داشت بزرگ میشد.رو زمین نشستم و شورتشو درآوردم،یه کیر قوس دار تیره رنگ ۱۵،۱۶ سانتی ،که نسبتا کلفت بود،بیشتر شبیه بادمجون بود تا کیر
گذاشتم دهنمو براش خوردم،سرشو میزاشتم تو دهنمو و مک میزدم،در میاوردم از دهنم از پایین به بالا لیس میزدم،صدای اه وناله اش دراومد،از اینکه زود تحریکش کرده بودم لذت میبردم،هر چی هم باشه شوهرم بود…کشف کرده بودم که وقتی کیرشو میخورم سوراخ کونشو آروم بمالم خیلی خوشش میاد،همین کارو کردم ،نفس هاش به شماره افتاد،ترسیدم الان تو دهنم آبش بیاد، ساک زدنو تموم کردم و رفتم رو مبل سه نفره قمبل کردم، شورتمو درآوردم،کلا تو این مدت ما فقط یه مدل سکس داشتیم،سریع رفت از اتاق وازلین آورد و مالید به سوراخ کونم،کیرشو گذاشت دم سوراخ کونم،آروم سرشو فشار داد.چون تو این مدت هر چند روز یه بار سکس از پشت داشتم دیگه خیلی برام درد نداشت،اولش یکم سوزش داشت ولی دیگه برام قابل تحمل بود،خوشبختانه هم زودانزالی داشت هم اینکه شکم گنده اش نمیزاشت همه کیرشو بکنه تو کونم،شاید یه ذره بیشتر از سرش میرفت تو،سرعت تلمبه زدناشو داشت بیشتر میکرد،نمی خواستم آبشو تو کونم بریزه
+عشقم کوسم کیرتو می خوادددد، زود بااش بکن تو کوسممم آااایییی
کیرشو درآورد و گذاشت تو کوسم،منم شروع کردم به ناله کردن،فکر کنم ۱۰ بارم تو کوسم تلمبه نزد که آبش اومد،بدنش شل شد و افتاد رو من،واقعا داشتم زیرش له میشدم و بوی زیربغلش داشت خفه م میکرد
+عزیزم اجازه بده من برم دستشویی
خودشو کنار کشید و رو مبل ولو شد منم از دستش در رفتم
این بشر نه فقط تو سکس،بلکه تو هیچ کاری بلد نبود تشکر کنه،دقت کرده بودم پدرشم همینطوری بود،تو فرهنگ اینا زن موجودی بود که وظیفه ش سرویس دادن به مرد بود،همین و بس
حوله رو برداشتم و رفتم حموم،چون سکسم ناقص مونده بود،اعصابم داغون بود،وان رو پر کردم دوش دستی رو گرفتم دستم، آبو با فشار باز کردم گذاشتم رو کوسم،یه ژل موی سر داشتم که شکل استونه ای داشت و شبیه کیر بود،اونو گذاشته بودم تو حموم،هیچوقتم ازم نپرسیده بود که ژل موی سرو چرا گذاشتم تو حموم.گرفتم دستمو آروم کردم تو کوسم،اونقدر عقب و جلو کردم که ارضا شدم.چند دقیقه بی حال تو وان موندم…

شامو خورده بودیم ،حمزه داشت تلویزیون نگاه می کرد و من داشتم با آبجیم تو گوشی چت می کردم.
-زهرا خیلی وقته نیومدی خونه ما،فردا بعد از ظهر پاشو بیا اینجا
-+بزار از شوشو جونی اجازه بگیرم،رخصت بده ‌میام😂☺
داشت به یه فیلم اکشن نگاه می کرد،بدجوری رفته بود تو فیلم،منتظر موندم تا پیام بازرگانی بده اونوقت بهش بگم…
+مریم میگه فردا عصر برم خونه شون.اشکالی نداره برم؟

چند ثانیه بهم خیره شد
-نه اشکالی نداره خودم میبرمت عصر هروقت خواستی زنگ بزن بیام دنبالت
تعجب کردم،معمولا تو اینجور مواقع یکم غر میزد که شوهرش خونه نباشه،من این چند ساعت چی کار کنم و فلان؟تعجبم وقتی بیشتر شد که بلافاصله گوشیشو برداشت و یه تکست داد،برای اولین بار بهش شک کردم،باز ضربان قلبم شدیدتر شد،شاید باور نکنین ولی دوست داشتم همین لحظه بهم خیانت بکنه و مچشو بگیرم تا از دستش خلاص شم.
نمیدونست که رمز گوشیش رو میدونم،البته تا حالا گوشیشو چک نکرده بودم منتظر فرصت بودم،درست لحظه ای که فیلم تموم شد،بلافاصله آقا تشریف بردن دستشویی،الان وقتش بود سریع گوشیش رو باز کردم،رفتم پیامک ها،فقط چند تا پیانک تبلیغاتی و بانکی بود،واتس آپ رو باز کردم،آخرین پیام مربوط به یکی بود که شهریاری زخیره کرده بود
پیامی که فرستاده بود رو خوندم:
-فردا زنم خونه نیست ،پنج و نیم میتونی بیای اینجا؟
درست همون دقیقه سین شده بود و فقط دو کلام جواب نوشته بود:باشه میام
خونه داشت رو سرم میچرخید فشارم افتاد،همه اتفاقات چند ماه اومد جلوی چشام،می خواستم همین الان پا شم برم خونه ی بابام،بگم راحت شدی؟؟به چه قیمتی بدبختم کردی؟؟؟اخه کی با دخترش این کارو می کنی بی انصاف؟؟؟بغصم گرفت…چرا باید اینقدر زجر بکشم؟؟من تا این بی شرفا بیان خواستگاریم هزار تا آرزو داشتم…
تو همین فکرا بودم که آقا از توالت اومد بیرون،داشت گریه ام‌ میگرفت که به زور جلوی خودمو نگه داشتم و رفتم آشپزخونه.رسواش می کنم،آبروشو میبرم ولی اول باید مطمئن شم،باید ازش مدرک داشته باشم ،همینجوری نمیشه،باید یه نقشه حسابی بکشم که بعدا پشیمون نشم
یه چایی براش بردم و گفتم پریودم نزدیکه حالم خوش نیس ،میرم بخوابم.
تا خود صبح یه لحظه هم نتونستم بخوابم،این شهریاری کی میتونست باشه؟دوست دخترش بود؟؟جنده بود؟؟؟از دانشجوها بود؟؟؟؟وااای دارم دیونه میشم…
ساعت هفت و نیم شده بود،هر روز این وقت صبح بیدار میشدم و براش صبحونه میاوردم،ولی امروز حتی دلم نمی خواست یه لحظه هم چشمم تو چشمش بیوفته،رو تختخواب پشتم بهش بود،ساعتی که کوک کرده بودیم زنگ خورد،خودمو به خواب زدم،یکم رو تخت منتظر موند،دید من بیدار نمیشم پا شد رفت آماده شد که بره سر کار،کون گشاد حالشو نداشت واسه خودش صبحونه درست کنه،درو محکم کوبید و رفت،بلافاصله بلند شدم،رفتم از داروخونه سر خیابون قرص ضدبارداری خریدم و تو خیابون با آب معدنی خوردم حالشو نداشتم برم خونه،رفتم تو پارک نشستم و به بازی وخنده بچه ها نگاه می کردم و به زندگی داغونم فکر می کردم…
ساعت نزدیک پنج و نیم اینا شد ،شازده حموم کرده بود و به خودش رسیده بود،سوار ماشین شدیم که آقامون ما رو برسونه،سر کوچه خونه خواهرم اینا پیاده شدم،دو سه دقیقه وایستادم دم در خونه خواهرم ولی در نزدم،از خونه خواهرم تا خونه ما پیاده ۱۰ دقیقه راه بود راه افتادم،فکر کرده بودم اگه برم خونه ببینم تنهاس،بگم حالم خوش نبود و نتونستم بمونم خونه اونا،ته دلم دوست داشتم همین اتفاق بیوفته…
خونه ما یه آپارتمان پنج طبقه بود که تو هر طبقه یه واحد بود،ما طبقه سوم بودیم،از آسانسور نرفتم و آروم از راه پله رفتم بالا،گوشیمو آماده کرده بودم که اگه تونستم فیلم بگیرم.رسیدم دم در خونه،اول کفشامو در آوردم،خیییییلییی آروم کلید انداختم و چرخوندم،صداهای نامفهومی از در اتاق خواب میومد،دیگه مطمئن شدم خبرایی هست،شروع کردم به فیلم گرفتن و آروم رفتم سمت اتاق خواب،در اتاق نیمه باز بود،وقتی درو کامل باز کردم صحنه ای رو دیدم که آرزو می کنم هیچ زنی نبینه چون امکان نداره همچین چیزی رو ببینه و بازم همون آدم سابق باشه.
حمزه رو تخت دولا شده بود و یه مرد درشت هیکل داشت تو کونش محکم تلمبه میزد…

پایان قسمت اول

نوشته: جبر جغرافیایی


👍 94
👎 2
111501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

812637
2021-05-31 00:53:07 +0430 +0430

ردیف بندی و تشریح زاویه ها در داستان خوب بود 😎

5 ❤️

812639
2021-05-31 00:58:52 +0430 +0430

طولانی بود ولی خوشم اومد لایک

5 ❤️

812658
2021-05-31 01:29:45 +0430 +0430

واقعا عالی بود.پایدارباشی.مشتاقم بقیه داستانتوبخونم.

4 ❤️

812665
2021-05-31 01:44:35 +0430 +0430

آخوند و بچه آخوند کلا کونی هستند و این بر هیچ کسی پوشیده نیست
ما میدونیم کونی هستند این اخوند زاده ها مخصوصا


812666
2021-05-31 01:48:22 +0430 +0430

ادامه بده خوب بود

2 ❤️

812667
2021-05-31 01:52:38 +0430 +0430

خودارضایی با فشار آب عالیه😍
انتظار نداشتم آخرش اینجوری بشه، دوس داشتم داستانتو ولی کاش روی فضا سازی ها و طرز بیان اتفاقات بیشتر کار کنی

2 ❤️

812670
2021-05-31 02:10:17 +0430 +0430

تهش‌ پشمام ریخت دمت گرم 😂

4 ❤️

812675
2021-05-31 03:01:10 +0430 +0430

خوب بود .ادامه بده
فقط اگر اشتباه نکنم چاق درسته نه چاغ

3 ❤️

812679
2021-05-31 03:48:30 +0430 +0430

عالی بود. منتظر ادامه شم

3 ❤️

812685
2021-05-31 05:43:19 +0430 +0430

این آخوندا و بچه مذهبیا همشون کونی هستن 😂 😂

4 ❤️

812695
2021-05-31 06:58:02 +0430 +0430

فقط میتونم بگم تو روحت
انقدر قشنگ توصیف کردی که تا لحظه آخر فکر کردم دختر دانشگاهی آورده😂😂😂😂😂

3 ❤️

812696
2021-05-31 06:59:51 +0430 +0430

همون که گفت شهریاری این حرفها گفتم طرف کونی به بکنش آمار داده.

2 ❤️

812704
2021-05-31 07:54:04 +0430 +0430

داستانپردازی و توصیف صحنه ها فوق العاده بود

1 ❤️

812706
2021-05-31 08:22:30 +0430 +0430

بله ؛
اونجوری بود که اینجوری شد ؛
بد بود خوشمون شد یه چیز توی آقامون شد
خوب بود ؛
موفق باشی

1 ❤️

812718
2021-05-31 09:30:44 +0430 +0430

خیلی خوب بود آخرش جالب تموم شد

1 ❤️

812722
2021-05-31 09:42:01 +0430 +0430

خوب بود

1 ❤️

812740
2021-05-31 10:56:19 +0430 +0430

احسنت😂😂😂✌️

1 ❤️

812752
2021-05-31 11:59:05 +0430 +0430

یک داستان عالی و حشری ور ،با خوندنش کیرم بدجور دراز شده ولی اگر از کتگوری آنال هم توش بنویسی که حرف نداره ، لعنتی از کون یک چیز دیگه ست

2 ❤️

812756
2021-05-31 12:35:06 +0430 +0430

جالب بود ادامه بده

1 ❤️

812760
2021-05-31 13:10:57 +0430 +0430

ادامه بده

0 ❤️

812771
2021-05-31 14:59:48 +0430 +0430

ادامه اش رو بنویس خوب بود

0 ❤️

812774
2021-05-31 15:33:54 +0430 +0430

پشماممممم‌کونی بود؟؟؟؟😐😅

0 ❤️

812789
2021-05-31 19:31:57 +0430 +0430

با اینکه کیرم دهنت ولی مرسی

0 ❤️

812791
2021-05-31 20:02:07 +0430 +0430

به نظرم در ادامه داستان همون مرد هیکلی به هفت روش سامورایی از خجالت کوص و کونت در میاد…باید صبر کرد و خوند خخخ

0 ❤️

812806
2021-05-31 23:24:22 +0430 +0430

شتتتتتت کیرم درجا خوابید

0 ❤️

812809
2021-06-01 00:24:26 +0430 +0430

خداییش اول میخواستم کامنت منفی بزارم ولی خوب بود!
اگه خیلی‌ ملا لغتی بشیم میشه ایراد گرفت ولی خوب بود دمت گرم!
آخرشم ک پاره شدم از خنده 😂😂😂🤘
انتظار نداشتم اینجوری تموم بشه!
ادامه بده آفرین!

0 ❤️

812810
2021-06-01 00:26:16 +0430 +0430

والله هیز گی 😂

0 ❤️

812880
2021-06-01 08:12:28 +0430 +0430

عالی بود منتظر ادامه داستانتم،من نمیدونم این دخترایی که به اجبار شوهر میکنن،چطور راضی میشن برن خونه شوهر من باشم زمین و زمانو به هم میریزم

0 ❤️

812918
2021-06-01 14:00:07 +0430 +0430

آخ آخ حمزه کون تو آتیشم زد!!!

آخوند و آخوندزاده ذاتش کونیه

داستانت اگر واقعی هم نباشه،با موضوع کونی بودن آخوندزاده حال کردم

0 ❤️

812932
2021-06-01 15:59:36 +0430 +0430

جوووون چه حالی کردی

0 ❤️

812939
2021-06-01 17:06:20 +0430 +0430

نفرت دارم از این مردای بی همه چیز اه اه اه اه

0 ❤️

812962
2021-06-01 22:10:48 +0430 +0430

جالب بود
و صحنه ی آخر داستانت برای یکی از دوستام اتفاق افتاده بود…
ادامه بده

0 ❤️

812967
2021-06-01 23:04:00 +0430 +0430

سلام.خوب مینویسی،یه چندتا غلط املایی دیدم که مهم نیست،ادامه بدی میخونم و …مرسی

0 ❤️

812985
2021-06-02 00:56:00 +0430 +0430

کوتاه بنویسیدددد

0 ❤️

813002
2021-06-02 01:36:17 +0430 +0430

تو محلمون یه اخوند جوون داشتیم تازه هم ازدواج کرده بود ولی خوب خودش کونی بود ، بعضی وقتها یکی از بچه های محل رو که قبلا هماهنگ کرده بود میبرد خونش و به بهونه اموزش قران و احکام تو اطاقش کون میداد . بعد از دوسال که دیگه تابلو شده بود از محل رفتن

0 ❤️

813576
2021-06-04 13:03:18 +0430 +0430

جذاب نوشتی، ادامه بده…❤️

0 ❤️

813799
2021-06-05 17:38:10 +0430 +0430

عجب داستانی پشمااااام.لایک داری

0 ❤️

813922
2021-06-06 13:42:17 +0430 +0430

وای عالی بوددد منتظر ادامه ش هستم🤣🤣🤣

0 ❤️

814257
2021-06-08 13:07:46 +0430 +0430

خیلی داستانه جذابیه منتظرم بقیشو بخونم

0 ❤️

814270
2021-06-08 15:31:36 +0430 +0430

بازم بنویس👏👏👏👏

0 ❤️

814317
2021-06-08 22:43:00 +0430 +0430

وقتی گفتی موقع ساک زدن شوهرت رو انگشت میکردی میخواستم بگم شوهرت ابنه ای بوده که آخر داستان خودت گفتی

0 ❤️

814356
2021-06-09 01:12:52 +0430 +0430

montazr baghie partam

0 ❤️

814362
2021-06-09 01:18:52 +0430 +0430

امیدوارم تو قسمت های بعد حال اون بابای گوسفند و اون بچه کونی بگیره اون و لو نره و از اون فیلم خوب استفاده کنه 👌 👍

0 ❤️

838930
2021-10-23 21:41:04 +0330 +0330

عجب

1 ❤️

938438
2023-07-19 12:30:56 +0330 +0330

آفرین خوب بود ،دوس دارم بقیه شو بخونم

0 ❤️

959865
2023-11-28 06:00:13 +0330 +0330

من تاگفتی سوراخ کونشو میمالم خوشش میاد فهمیدم طرف واقعا حلال زادس وداره رسمشون وادامه میده…بقیشو اگه حدس بزنم که همینو کردی آتو ازش وراحت میدادی به بقیه وهرکی میومد حمزه رو بزنه توهم یه حالی میکردی…توخونه ۶کوچیک صداش میکردی حمزه رو؟؟

0 ❤️