فاصله (۲)

1401/03/29

...قسمت قبل

شب رضا اومد خونه .
نیومده ازم پرسید : خب بینم با پویا حال کردی؟ موندم چی بگم . من من کردم .
گفت : نمی خواد ناراحت بشی . من از همه این چیزا خبر دارم . بهت که گفتم باید با من راحت باشی . تو زنمی و دوستت دارم ولی تو سکس من خیلی آزادم . و تلفن رو برداشت و گفت : مهناز جون بیا اوضاع رله است .
آب گلومو قورت دادم : مهناز کیه ؟
گفت : هیچ کی . یه دختریه که منشی یکی از بچه هاست . گفتم بیاد که یه حالی با هم بکنیم .سه تایی .
چی ؟ چی کار کنیم؟
هیچچی بیاد اینجا شب پیش ما بخوابه تو یه رختخواب . مشکلی داری؟ اینو با عصبانیت گفت .
صدامو بریدم . چی می تونستم بگم ؟ سرمو تکون دادم . توی منجالابی افتاده بودم که نمیدونستم چه جوری بیام بیرون .1 ساعت بعد زنگ خونه رو زدند .رضا پرید در رو باز کرد . و زن بسیار قد بلندی وارد خونه شد . راحت 180 سانی قد داشت . با رضا و من دست داد و نشست .
رضا نشست کنارش و گفت : مهناز جون چرا همینجوری نشستی ؟ از زنم خجالت میکشی ؟ نترس اون تو جریانه . مهناز جون یه خنده ای کرد و پاشد و مانتوش رو کند زیر مانتو آستین حلقه ا ی پوشیده بود به رنگ آبی . اومد کنارم نشست و دستشو انداخت توی موهام .
گفت : رضا این زنت خیلی خوشگله ها من که زنم اینو می بینم آبم میاد چه برسه به مردا . اینو ورداری بیاری تو مهمونیها پاره پاره ش می کنن.
بعد هر دو خندیددند . موهامو نوازش کرد و دستشو گذاشت روی گردنم . دستشو پس زدم .
نمی خواد به من دست بزنی .
رضا اومد جلوترو گفت : مثل این که نفهمیدی هنوز . تو باید این جوری که من میخوام سکس کنی ؟ من شوهرتم و هر جوری که بخوام باید بکنی . هنوز نصف روز نشده که با یکی دیگه خوابیدی بدون حضور من . هنوز هیچچی نشده یادت رفت حاج خانوم؟
سرمو اداختم پایین و لالمونی گرفتم .
مهناز باز هم دستشو گذاشت روشونه ام و گفت : غصه نخور خانوم خوشگله یه کم بگذره عادت میکنی و خوشتم میاد
اونوقت گردن منو ماچ کرد . واومد پایین تر . دکمه پیرهنمو باز کرد و پیراهنمو از تنم در آورد .
رضا بهش گفت : مهناز ببین میخوام همچین بکنی که آبم 2 متر بپره ها .
مهنازه خندید و گفت : چشم .
و ا زروی سوتین شروع کرد به خوردن پستونهام . اولش حس بدی داشتم ولی لعنتی جوری بدنمو میلیسید که رعشعه به تنم افتاده بود .روی کاناپه خوابوندم و دامنو از پام کند و من موندمو یه شورت و سوتین . خودمو کامل در اختیارش گذاشته بودم . دیدم که رضا در چشم به هم زدنی لخت مادر زاد شد و اون هم از پشت دامن مهناز رو کشید پایین و دولا شد روی کونشو صدای بوسش به کون مهناز به گوشم رسید . از یه طرف بدم اومده بود و از یه طرف داشتم کیف می کردم .چون مهناز سرشو کرده بود لای پام و لیس میزد . کیفی داشت که نگو نپرس و بعد چند دقیقه من صدام بلند شد و آه آه میکردم . مهناز هم همنینطور چون رضا داشت از عقب میکرد تو کسش و شدید عقب جلوش میکرد .ناخود آگاه لباس مهناز رو از تنش کشیدم بیرون . پستونهای به این خوش فرمی رو فقط تو مجلات مد می شد دید. گرد گرد با نوک برجسته . بی اختیار لب زدم و آه مهناز تحریکم کرد که بکنمش تو دهنم . شروع کردم به میک زدن . ناله مهناز بلند شده بود . از عقب رضا و از جلو هم من پستونشو میک میزدم . دست رضا رو روی کسم حس کردم که به شدت چوچولم رو تکون میداد . حشر من باعث شده بود که تو میک زدن پستون مهناز بیشتر جدیت کنم و ناله مهناز رو بیشتر بلند کنم . چند دقیقه ای به این منوال بودیم که رضا از رومون بلند شد و هردومون رو خوابوند به پشت و کیرشوگرفت تو دستش.
نگاهی به مهناز کرد و گفت : خب کی اول؟
مهناز گفت : اول منو
و کیر رضا رفت تو کسش . مهناز آه وناله اش دوباره بلند شد و دستشو گذاشت روی پستونام . بعد از چن تا تلمبه رضا آورد بیرون و کرد تو کس من . حشریت من به قدری بالا رفته بود که علی رغم این موضوع که تو شرایط بدی بودم کاملا داشتم لذت میبردم . رضا کمی دیگر تلمبه زد و آبش رو ریخت تو تنم و همونجا آروم گرفت . مهناز کیر رضا رو از توی کس من در اورد و کرد توی دهن خودش و باز هم میک زد و
رضا یه ناله ا ی کرد : خوارکسده نکن الان سرش حساسه .
ولی مهناز گوش نداد . و حسابی میک زد و بعد که کارش تموم شد به من گفت : آخه مزه آب رضا رو خیلی دوست دارم .
از جام پاشدم . رفتم توی دستشویی و نشستم . حالا که حشریت از سرم پریده بود عقلم به کار افتاده بود . وای این کارا یعنی چی ؟ عقلم کم شده؟
مهناز صدا کرد عزیزم بیا ببینم شام چی داری برای امشبمون .
اومدم بیرون .مهناز لخت مادرزاد توی آشپزخونه ایستاده بود . هیکل خیلی خیلی قشنگی داشت .موهای کوتاهشو شو مش کرده بود و کسشو هم تیغ اتداخته بود . روی هم موجود دلپذیری بود .
رضا از پشت بغلم کرد و گفت : عزیزم لذت بردی؟ جوابشو ندادم . مهناز اومد جلو و لبمو بوسید.
به رضا گفت : رضا تا الان زنی به لوندی زن تو رو ندیده بودم . خوش به حالت کیرت بشکنه اگه تنهایی بکنیش ها . رضا کون مهناز رو گرفت و گفت : خوبه خوبه اگه کیر من بشکنه کی شما ها رو دیگه بکنه؟ اون شب تا صبح 2 مرتبه دیگه سه تایی رابطه داشتیم . بار آخر دیگه جون نداشتم از جا پاشم . نمیدونستم چی کا رکنم . هم از این کار بدم میاومد وهم موقعی که شروع می شد نمیخواستم تموم بشه
چند روز بعدش رفتم خونه آقا جونم اینا . از در که بیرون اومدم حس بی پروایی منو گرفته بود . باید از این وضعیت می اومدم بیرون . تو لحظات شهوت خیلی لذت بخش بود ولی وقتی هوس فروکش میکرد پشیمونی می اومد سراغم . با رضا صحبت کردم و گفتم که من نمی تونم این جوری زندگی کنم
چرا مگه بد میگذره ؟ من باید ناراحت بشم که نمی شم .
خب من خودم نمیتونم این چیزا رو . تو فرهنگ من نیست .
خندید : بی خیال بابا مگه تو فرهنگ من بوده ؟ حالا میکنم و خیلی هم بهم خوش میگذره . تو هم عجله نکن . زنهایی بودند که اولا مثل تو بودند ولی الانه منو میذارن تو جیب بغلشون .
ازت خواهش میکنم که منو معاف کن . من نمیتونم .
عصبانی شد : ببین بس کن دیگه من نمی فهمم تو چرا این قدر با من مخالفت میکنی .آخر این هفته یه مهمونی دیگه داریم . توی ویلای یکی از بچه هاست توی لواسان . میخوام این دفعه خودتوحساب خوشگل کنی و بترکونی. البته خوشگل هستی خودت ولی لباساتو باید اون جوری که من می گم بپوشی . فهمیدی؟
اشک ریختم ولی فایده ای نداشت .
ازت میخوام جدا شم . ما به درد هم نمیخوریم .
اجازه نداری . نمی تونی هم بری دادگاه . خودت م یدونی چرا .
ازت خواهش میکنم . من زنی نیستم که به درد تو بخوره
ولی این حرفها بی فایده بود و اون از موضع خودش عقب نشینی نکرد .
مادر جونم منو که دید با خوشحالی گفت :خوب شد که اومدی اینجا مدتی بود که ندیده بودمت . ولی قصد من از اومد به اینجا دیدن اونا نبود . می خواستم عباس رو ببینم . پسر همسایه که بار ها از دور دیده بودمش و می دونستم که اون هم ازم خوشش میاد . از شانس خوب من یه ساعت نشده بود که از پنجره دیدم که داره وارد ساختمون میشه . رفتم و تو راه پله ها ایستادم . داشت بالا می اومد که منو دید و خشکش زد . انتظار هرچیزی رو داشت جز منو . بار اولی بود که بی چادر منو می دید …روسریم هم شل بود و موهام دیده می شد .زیر لبی سلام کرد .
گفتم : سلام عباس آقا چطوری؟
با لحنی که معلومه تعجب کرده جواب داد که خوبه و میخواست بره بالا که بازوشو گرفتم . طفلک داشت سکته میکرد . از ترس یا چیز دیگه رو نمی دونم ولی خیلی تکون سختی خورد .
یواش گفتم : عباس میخوام یه موضوعی رو بهت بگم . ولی جایی که کسی نباشه . بیام بالا؟
بدبخت گفت : شاید عزیز اینها خونه باشند .
گفتم : نه نیستند خیالت راحت باشه
دنبالش رفتم بالا . نشستم .چشای عباس گرد شده بود عین دو تا نعلبکی و منو زیر نظر داشت . کمی من و من کردم . حالا که اومده بودم جلو پشیمون شده بودم .نمی تونستم حرفی رو که می خوام بزنم . کمی آب دهنمو قورت دادم . عباس رو دوست داشتم ولی همیشه حیا باعث می شد که چیزی بگم یا کاری بکنم . بارها شده بود که با خیال عباس به خواب برم . اونم رو ترس با خجالت یا هر چیز دیگه ای که بود پا پیش نگذاشته بود . چشاش پر سوال بود .
ببین عباس آقا نمی دونم بهت می تونم اعتماد کنم یا نه ؟
با تردید سرشو تکون داد .
من ….من …… تو بد مخمصه ای گیر افتادم .و بغضم ترکید و شروع به گریه کردم . عباس هول شد و دوید سمت در در رو باز کرد گفت : برم مادرتو بگم بیاد .
ا ز جا پاشدم . نه نمیخواد بابا . بیا بشین باهات کار دارم .
در رو بست و نشست . براش موضوع رو تعریف کردم . . نمی تونست باور کنه . تو چشمهاش اشک جمع شد و بی اختیار اومد جلو و کنارم نشست .
بهش گفتم : عباس منو هنوز دوست داری؟
قفل دهنش باز شد : آره صد بار آره . من تو رو خیلی میخواستم . هنوز هم میخوامت . حتی با این چیزهایی که تعریف کردی . تو چی منو تو هم میخواهی ؟
سرمو تکون دادم . دستاشو باز کرد و خودمو تو آغوشش جا دادم . چه احمقی بودم من . چرا به عباس گوشه چشمی نشون نداده بودم تا بیاد جلو والان اون شوهرم باشه نه اون رضای کثافت . دستشو گذاشت رو موهام و نوازشم کرد .
عزیزم میدونی چه شبها که بی خوابی کشیدم . اون روزی که بابات به شوهرت جواب مثبت داد 3 روز تو کوه مونده بودم . ولی چه کنم . من احمق روم نمی شد که بیام جلو . حالا هم این سزای منه . تو چی ؟ تو از کجا فهمیده بودی که دوستت دارم؟
خودمو ازش جدا کردم : من اون اواخر فهمیده بودم ولی تو که می دونی منم یه دختر چشم و گوش بسته بودم و عمرا اگه جرات میکردم که چیزی بگم .
دستشو آورد جلو و موهامو نوازش کرد . یهو افتاد زمین و زانومو بوسید . زیر بغلشو گرفتم و بلندش کردم .پیشونیش رو بوسیدمش . اومد نشست روبروم و خیره نگاهم کرد .
گفت : بیا ازش طلاق بگیر . خودم نوکریت رو می کنم تا آخر عمر .
گفتم : نه طلاقم نمیده . نمیدونم چی کا رکنم .
عباس رفت تو فکر و گفت : باید یه راهی باشه که بتونی راحت شی
از جا پاشدم : عباس جان باید برم مامانم نگران میشه نمی دونه کجام . بهت زنگ میزنم .
عباس از جا پاشد و نگاهی بهم کرد: یه چیزی بگم؟
بگو
اجازه میدی ببوسمت؟
تنم لرزید .اومد جلوتر و دستشم گذاشت روی شونه ام . سرشو جلوتر اورد و لبش را چسبوند به لبم . چشمام رو بستم .طعم لب عباس منو برد به رویا .لبهای هم رو خوردیم وخوردیم . این قدر لب پایینیمو کشیده بود که بی حس شده بود . متوجه شدم که دستشو دورم حلقه کرده وداره به سمت کاناپه میکشونه .باهاش همراهی کردم .درازم کرد و منو چسبوند به خودش . بازوهامو سفت فشردم به پشتش و گذاشتم که پستونهامو حس کنه . کیرشو هم حس کردم که برجسته شده بود .تو حال بیخودی بودیم . دستشو از بالای پیراهنم کرد تو و رسوند به پستونم . بالاشو نوازش کرد . نفسم تند تند میزد .سینه ام به شدت بالا پایین میرفت دکمه های بالایی پیرهنمو باز کرد و سوتینم نمایان شده بود . سرشو کرد توی پستونهام و بین دو شکاف رو شروع به بوسیدن کرد . بی اختیار آه کشیدم . این آه من باعث شد که عباس تکون سختی بخوره و سرشو با فشار بیشتری توی پستونهام فرو کرد . با دست دیگه اش پیرهنمو زد بالا و دستشو به نافم رسوند . دستامو رها کرده بودم و فقط ناله میکرد م . دیگه منتظر هرچیزی بودم که ناگهان عباس از جا پاشد و ایستاد . چشمامو باز کردم و بهش نگاه کردم . دستشو دراز کرد که گرفتمش . منو بلند کرد . و لباسامو مرتب کرد .
ببین اگه الان این کاررو بکنم خودمو نمیبخشم . تو به من پناه آوردی باید اول از مشکلات رهات کنم بعد درخدمتم . در رو باز کرد و اومدم بیرون . وای که چه حس خوبی داشتم . دلم میخواست بخندم . باید زود میرفتم به خونه . باید رضا رو راضی می کردم که منو طلاق بده .
شب که رضا اومد خونه . یه مرد دیگه باهاش بود که نمیشناختمش . معرفی کرد .
آقا محسن از دوستای قدیممه . اون شب تو مهمونی ندیده بودیش و مهمون ما است امشب . و خنده مخصوصی کرد . رفتم تو آشپزخونه و صداش کردم .
رضا این کیه برداشتی آوردی خونه ؟ من آمادگی پذیرایی از اونو ندارم . تازه میخواستم باهات حرف بزنم .
رضا گفت : ببین . من به این بدهکارم . دیشب کلی بهش باختم و باید تو امشب بهش محبت کنی تا بی خیال من بشه . فهمیدی؟
عمرا اگه این کا ررو بکنم .
تو غلط کردی . تو زن منی و هر چی بگم باید انجام بدی .
خودت غلط کرد ی. منو طلاقم بده . آشغال کثافت عوضی .
حمال خفه شو . صداتو میشنوه میافتم تو هچل . هرچی میگم باید گوش کنی وگرنه زنده ات نمیگذارم
ولم کن بمیرم بهتر از این زندگی سگیه .
در همین موقع آقا محسن اومد دم در و گفت : آقا رضا چیزی شده؟
رضا الکی خنده ای کرد : نه بابا محسن جون . بفرما بشین الان میام خدمتتون . محسن از جلوی در آشپزخونه دور شد . رضا با خشم نگاهی بهم کرد .
ببین من دیشب به این 500 میلیون تومن باختم . بهشم چک دادم . ندارم هم که . حالا راضی شده که اگه تو باهاش بخوابی بهم مهلت بده 6 ماه دیگه . منم تا اون موقع تو یه قمار دیگه در میارم وبهش میدم ولی الان باید راضی شی . بدبخت تعریف تو رو زیاد شنیده و دوست داره که بکنتت . حاضر شو بیا تو . آبرو ریزی کنی . جسدت رو میاندازم جلوش . و رفت بیرون .
باورم نمی شد . تصمیم گرفتم فرار کنم . با همین لباس خونه میرم . مهم نیست هر چی بشه از این بدترکه نمیشه . دستگیره در رو گرفتم ولی باز نشد . وای خدا جون در رو قفل کرده بود . چند بار فشار دادم ولی نخیر باز نشد . کشیدم و ولی نشد .
چی کا رمیکنی ؟
برگشتم نگاهش کردم .رضا با خشم به من نگاه میکرد
من و منی کردم و گفتم : کار دارم میرم بیرون الانی میام .
با لبا س خونه می ری تو کوچه؟
اومد جلو دستمو گرفت کشید تو هال .
ولم کن گردن کلفت . نمی خوام بیام مگه زوره ؟
ساکت میشی یا ساکتت کنم؟
نمی دونستم چی کا رباید بکنم ؟ جیغ بزنم و از همسایه ها کمک بخوام؟ یا لال شم و به خواسته پلیدش تن در بدم ؟ دستمو کشید و پرتم کرد روی مبل پیش یارو .
لبخندی به محسن زد و گفت : من برم بیرون یه کاری دارم . برمیگردم . .
در آپارتمان رو باز کرد .و رفت . صدای چرخش کلید رو توی قفل شنیدم . بله . در رو قفل کرده بود که مطمئن شه که جایی نمیرم . نگاهی به محسن خان کردم . با چشایی کنجکاو منو برانداز میکرد .
از جا پاشدم و ازش فاصله گرفتم : با صدایی لرزان گفتم : آقا محست میشه که کاری با من نداشته باشی؟
خندید : من که با هات کاری ندارم کوچولو . فکرکردی میخوام بخورمت ؟ فقط بیا اینجا پیش من بشین .
گفتم : نه خواهش میکنم . من از اون تیپ زنهایی که فکرمیکنی نیستم .
محسن از جا پاشد و اومد به سمتم و ساعدمو تو دستش گرفت : چیه بابا میخواهی از دستم در ری؟ مگه من لولو خور خوره ام؟
و منو بیشتر به سمت خودش کشید .
خودمو عقب کشیدم : نه ولم کن . من نمیخوام . ولم کن
و دستمو از تو دستش رها کردم .دویدم پشت میز ایستادم .
محسن با تعجب نگاهی به من کرد و گفت : ای پتیاره میخواهی که قیمتو بالا ببرین؟ نه عزیزم . همون یه ماه رو مهلت میدم …اونم چون تو خیلی خوشگلی ها .
و به طرفم اومد . دویدم اون طرف میز . من بدو اون بدو . به نفس نفس افتاده بودیم . هردو . اون از من سنگینتر و مسنتر بود و زود به نفس تفس افتاد .ولی از بدشانسی پام به پایه صندلی گیر کرد و افتادم زمین و همین کافی بود تا اون بیافته روم .
ای جنده کوچولو خوب منو دوندی . حالا باید به جاش خوب هم حال بدی
و با یه حرکت تی شرتم و از بالا تا پایین جر داد.و سوتینمو از تنم کند . اشک از چشام جاری شد .
التماست میکنم آقا محسن . منو بذار برم . به پات می افتم
ولی گوش اون بدهکار نبود . منم دیگه تو تنم رمقی نمونده بود که بخوام باهاش مقابله کنم و بی حال در انتظار تموم شدن این ماجرا بودم . شلوارم رو از پام کشید پایین و بلند شد ایستاد . لخت زیر پاش افتاده بودم و اون به من خیره شده بود . یه پاش رو گذاشت روی یکی از پستونهام و فشار داد .پاشو گرفتم و از رو زدم کنار . عصبانی شد و نشست و یه سیلی محکم ناغافل زد تو صورتم . گیج شدم و اشک تو چشام جمع شد … دستم رو گرفتم روی صورتم . از لای انگشتام دیدم که لباساشو داره در میاره و کیرشو ا ز تو شورتش انداخته بیرون .
دهنتو با زکن ببینم
ولی من سفت گرفتم . موهامو کشید و مجبورم کرد که باز کنم و
ببین قشنگ و بی دندون ساک میزنی و غیر از این باشه وای به حالت .
و کیرشو فرستاد توی دهنم . آروم آرم ساک زدم .چشاشو بست . و آه آه کرد . فکر کردم اگه آبش بیاد ولم میکنه و با سرعت بیشتری ساک زدم . کیرش مزه عرق و شوری میداد و من ادامه میدادم . دستاشو رو پستونام گذاشته بود و فشارشون میداد . حال من کم کم داشت عوض میشد ولی هر چی ساک براش زدم آبش نیومد که نیومد . بعد از 10 دقیقه که دیگه کاملا خسته شده بود . کیرشو از دهنم کشید بیرون و منو دمر کرد روی زمین . یه کوسن گذاشت زیر شکمم و ا زتو کیفش یه کرم در اورد .
نالیدم : آقا محسن نه تورو خدا . ا زکون نه .
اون بی اعتنا به من کیرشو کرمی کرد و گذاشت در سوراخ کونم . ا زجا خواستم پاشم که با مشت زد تو کمرم . وای خدا جون دیگه از جام هم نمیتونم پاشم . درد غریبی پیچید توی تموم تنم . کیرشو حس میکردم که داره سعی می کنه تو کونم ولی جون مقابله نداشتم . دردی ناگهانی توی سوراخم حس کردم و به نفس نفس افتادم ولی اون بیشتر و بیشتر میکرد تو . جر خوردن رو اونجا تجربه داشتم میکردم . دستمو مشت کردم و زدم به پهلوش ولی اون به یه مشت وحشتناک دیگه جوابمو داد .بی حال افتادم و اون با لذت تموم منو میکرد تا حالا حتی رضا هم منو ا زکون نکرده بود . دلم می خواست بمیرم واین نفس من نفسهای آخرم باشه که این قدر خفت نکشم
محسن تکونهای خفیفی خورد و روی من آروم گرفت . یعنی زجر و عذابم به انتها رسیده؟ به زحمت تکونی به خودم دادم و محسن خان رو از روی خودم کنا رزدم .به شدت کونم درد میکرد و دچار درد توی بند بند بدنم بودم . ولی به سختی از جا پاشدم و دستمو گرفتم به لبه میز و ایستادم . محسن روی زمین دمر دراز کشیده بود و کیرش داشت آروم آروم جمع میشد . لنگ لنگان به سمت توالت رفتم .و خودمو شستم . از پشتم خون میامد و حسابی میسوخت . در رو باز کردم . محسن خان لباساشو پوشیده بود و نشسته بود روی مبل .
منو که دید گفت : برو یه چیزی بیار بخورم گلوم خشک شد .
ا زتو یخچال آب برداشتم و براش ریختم تو لیوان . آب رو خورد .
نگاهی بهم کرد و گفت : چیه ازم ناراحتی؟
جوابشو ندادم . رفتم تو اتاقم و لباسامو پوشیدم . اومدم بیرون دیدم که دم در وایستاده و به قفل در ور میره .
چرا این در باز نم یشه ؟ کلید بیار وازش کن .
کلید ندارم رضا در و بسته رفته
موبایلشو برداشت . زنگ زد . آقا رضا کجایی بابا چرا در رو قفل کردی ؟ خب … خب … باشه بیا دیگه .
گوشیشو قطع کرد و نشست روی مبل . زیر چشمی نگام کرد . من هم نشستم روبروش دم در آشپزخونه . تنم هنوز می لرزید و چشمام دودو میزد .
من من کرد و گفت : آخه حیف تو نیست به این خانومی و خوشگلی زن این نامرد شدی؟
آب گلومو قورت دادم: دل زدم به دریا و گفتم : نه این که شما خیلی مردی؟
گفت : حق داری . من هم آدم خوبی نیستم ولی هیچ وقت هم زنمو زیر دست کس دیگه ای نمیاندازم . ببین . من خودم نخواستم که بیام اون به من اصرار کرد که بیام و این که تو هم راضی هستی .ولی وقتی فهمیدم که تو راضی نیستی دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم . چون تا حالا به خوشگلی تو کم دیده بودم . نتونستم به وسوسه تصاحب تو غلبه کنم .
گفتم : پس چرا این قدر با خشونت ؟ مگه من چی کارت کرده بودم ؟
و دوباره اشک ا زچشمام سرازیر شد . سرشو به زیر انداخت . حق داری نمیدونم چرا این قدر وحشی شده بودم .و سرشو گرفت تو دستاش و تکون داد . ولی من نمیتونستم ببخشمش . حالا که غریزه اش خوابیده یاد محبت افتاده. در خونه باز شد و رضا اومد تو. نگاه سوالی به من و محسن خان کرد . من از جا پاشدم و رفتم تو اتاق و در رو خودم بستم . صداشونو مبهم میشنیدم ولی گوش نمیدادم که چی میگن . کونم شدیدا میسوخت .ولی نای بلند شدن نداشتم . در باز و بسته شد . فهمیدم که محسن خان رفته . رضا در رو باز کرد و امد تو …

ادامه...

نوشته: صدف


👍 36
👎 1
54701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

880315
2022-06-19 01:23:53 +0430 +0430

جالبه، ادامه بده👍🏼

1 ❤️

880328
2022-06-19 01:43:45 +0430 +0430

کتگوری بیغیرتی اب میاره مخصوصا از کون کردن جلو شوهر، کیر منم دراز و باریک میرسه به اون ته مها

1 ❤️

880353
2022-06-19 02:42:09 +0430 +0430

خیلی خوب وبد ادامه بده

1 ❤️

880386
2022-06-19 06:20:22 +0430 +0430

منتظر ادامش هستم

1 ❤️

880396
2022-06-19 07:31:31 +0430 +0430

آخییییییش عزیزم

1 ❤️

880475
2022-06-19 21:33:46 +0430 +0430

واقعا یه کص پاره تمام عیار شدی!صابام جنده هم خونده داستان و خوشش اومده و کامنت گذاشته!

0 ❤️

880540
2022-06-20 03:22:53 +0430 +0430

میشه ادامه بدی حس میکنم میتونه مثه شخصیت مهدیس تو مجموعه داستان لددن مرز که شوا نوشته بشه اخر داستان بهترین جنده شهر میشه با رضا یه زندگی لاکچری می‌سازه لذت میبره

0 ❤️

880576
2022-06-20 12:35:25 +0430 +0430

یا امام

0 ❤️

880630
2022-06-20 18:36:57 +0430 +0430

عالی 🤩

0 ❤️