فال قهوه (۴)

1400/01/31

...قسمت قبل

بگو تا حالا چندتا کیر خوردی؟
منظورت نمی‌فهمم
ضربه شلاق به پستان‌های سعیده برخورد کرد و دوباره صدای جیغش بلند شد
دوباره میپرسم تاحالا چندتا کیر خوردی جنده
ترو خدا نزن
ضربه بعدی به شکمش خورد و دوباره نالش بلند شد
ببین جنده دوزاری من حتی سايز خیاری ک تو کونت میکنی خبر دارم پس بامن بازی نکن اینجا منم ک با تو بازی می‌کنم شیرفهم شد؟
سعیده باسر تایید کرد
برای بار آخر میپرسم چندتا کیر خوردی؟
سعیده مردد بود و با ترس به زن نقابدار نگاه می‌کرد با صدایی ک از ته گلوش خارج شد گفت نُه تا
زن نقابدار اومد جلو و داد زد وقتی ازت سوال میکنم با صدای بلند جواب بده عوضی و درضمن بانو هم به آخر حرفات اضافه کن
سعیده با صدای گرفته ولی درعین حال بلندتر از قبل گفت چشم بانو
خب حالا اخریشو تعریف کن
سعیده یکم مکث کرد و گفت آخه چی بگم؟ من…
بانو شلاقشو بلند کرد ک یهو سعیده گفت
نه نزن بخدا نزن الان میگم همشو میگم
بانو شلاقو محکم روی پستان‌های سعیده فرود آورد  و دربین صدای ناله سعیده گفت بهت گفتم ک منو بانو صدا کن وادامه داد خب حالا از آخرین سکست بگو
سعیده بخاطر شلاق‌هایی ک خورده بود تنش میسوخت و از طرفی با طناب‌ها ضخیم به صندلی بسته شده بود و نمیتونست تکون بخوره رنگ پوستش سرخ شده بود و دلش می‌خواست دستهاش باز بود و بدنشو لمس می‌کرد تا شاید از سوزشش کم بشه ولی جرات نکرد به بانو حرفی بزنه و یا کمی معطلش کنه. از وقتی بهوش اومده بود به طرق مختلف مورد آزار و شکنجه قرار گرفته بود و دیگه دوست نداشت بیشترازاین اذیت بشه فقط یک چیز ذهنش درگیر می‌کرد. حدود دو ساعت پیش بود ک بانو داشت باشلاق چرمی ضربات آروم و مداوم به پشت و کمرش میزد و بدون توقف ازش سوال می‌پرسید سوالهای ابتدایی مثل نام و محل تولد و… هرکدوم ک اشتباه یا بامکث جواب میداد دوباره بانو می‌پرسید و چندضربه بعد رو محکمتر میزد درهمین لحضه مرد نقابدار ک حالا فهمیده بود اسمش اربابه بهش نزدیک شد و از پشت شروع کرد به مالش و لیسیدن کس و کونش. این حرکت تمرکزش بهم میزد و سعیده متوجه شده بود ک این حالت بشدت  براش لذت‌بخش و تحریک کننده هست بطوریکه شیار کسش از شهوت خیس شده بود. ارباب هم متوجه این موضوع شد و درهمون حال ک سعیده باید به سوالات بانو جوابهای درست میداد و سوزش ضربات آرام شلاقو حس می‌کرد به آرامی کیرشو تو کس سعیده جا داد و باعث شد یک آه بلند از سر لذت بکشه. همزمان هم با انگشت با سوراخ کون سعیده بازی می‌کرد و لحضه به لحضه به سرعت تلمبه ها و همچنین عمق ورود انگشتش اضافه می‌کرد و اینها درحالی بود ک بانو همچنان به کارش ادامه می‌داد و سعیده جوابهای نامفهوم همراه با آه و ناله تحویل میداد و یکباره تمام تنش لرزید و بهترین و عمیقترین اورگاسم عمرش تجربه کرد ولی ارباب ول‌کن نبود و بدون توجه به وضعیت سعیده همچنان ادامه داد اما بانو شلاقو به کناری پرت کرد و موهای سعیده رو گرفت و سرش بسمت بالا کشید و همزمان شروع به بوسیدن لبهاش کردسعیده تو اوج لذت و بی‌حالی همراه بانو با لبهاش بازی کرد و بوسه های عاشقانه بینشون ردو بدل شد. حالت فیزیکی سعیده اینطور بود ک پاهاش روی زمین و به پهنای میز باز بود و از دوطرف به میز بسته شده بود و شکمش روی میز، دستهاش آزاد ولی یک طناب از بالای باسنش ردشده بود و اونو به میز بسته بودبعد از لب گرفتنهای لذت بخش بانو خودشو روی میز کشید وبه پشت خوابید بطوریکه صورت سعیده جلوی کسش قرار گرفت. سعیده از شدت هیجان و شهوت بدون هیچ کلامی لبهاشو به شیار کس بانو رسوند و با زبون و لبهاش شروع به لیسیدن بانو کرد و با هر حرکت ارباب به جلو و عقب تکون می‌خورد این حالت اونقدر ادامه پیدا کرد تا سعیده دوباره ارضا شد و پشت سرش ارباب و بانو هم زمان ارضا شدن. چیزی ک ذهن سعیده رو درگیر کرده بود همین بود ک چرا و چطور با وجود اینهمه فشار روحی و جسمی تونست از موقعیت لذت ببره و حتی ارضا بشه بطوریکه هرگز تو تموم عمرش این لذت  رو تجربه نکرده بود درهمین حین ک باید جواب سوال بانو رو میداد سوال‌هایی هم ذهنش درگیر می‌کرد مثل اینکه این دونفر کی هستن و چرا دارن با من این کارو میکنن  اصلا چرا اینهمه اطلاعات از من دارن و یا این سوالها رو چرا میپرسن
و خیلی سوالات دیگه ک اصلا الان زمانش نبود بهشون فکر کنه و فقط باید روی جوابهای درست تمرکز کنه تا شاید یکم از دست بانو خلاص بشه…
برای همین بدون وقفه و با استرس جواب داد
شوهرم هفت ماهه گم شده و اشک از چشمانش سرازیر شد انگار میخواست دل بی رحم بانو رو برحم بیاره اما ناغافل ضربه شلاق محکم بانو به رونهای لختش برخورد کرد و صداش دوباره بلند شد اما اینبار از این درد لذت برد و ناخواسته لب پایینش رو گاز گرفت
بانو بسمتش خم شد و گفت برای من نقش بازی نکن بزار برات روشن کنم ک من حتی میدونم تعداد سکسهات دروغ گفتی. فقط میخام از زبون کثیف خودت بشنوم. حالا دوباره میپرسم  اینبار مواظب جوابهایی ک میدی باش چون اصلا باهات شوخی ندارم و با گفتن این حرف از میز کناری یک چاقوی بزرگ برداشت و آروم روی صورت سعیده گذاشت و با آرامش گفت خب عزیزم میگفتی آخرین بار کی دادی؟ البته با جزعیات تعریف کن و مراقب پوست صورتت باش
سعیده به شدت ترسیده بود ومتوجه شد دیگه راهی برای پنهان کردن خاطراتش نداره. سرش پایین انداخت و با لحنی پر از استرس و خجالت شروع کرد: حدود یکماه پیش حامد پسرعموی شوهرم بهم زنگ زد و گفت باید درمورد موضوع مهمی با هم صحبت کنیم فقط به هیچکس چیزی نگو و بیا به آدرسی ک برات میفرستم. چون ازرابطه بد خانوادگیشون با پدرشوهرم خبر داشتم بهش شک نکردم و بلافاصله بعد از گرفتن آدرس راه افتادم. توراه با خودم فکر میکردم حتما از شوهرم خبری پیدا کرده ک خواسته منو ببینه و با شوق و کمی دلهره بسمتش رفتم. آدرس رو به راننده آژانس گفتم و براه افتاد بعد از مدتی جلوی یک پاساژ بزرگ ایستاد و من پیاده شدم طبق آدرس باید به طبقه چهارم ک قسمت اداری پاساژ بود میرفتم و واحد سیصدوهفتم پیدا میکردم. کار سختی نبود زنگ واحد فشار دادم و بعد چند دقیقه حامد درو برام باز کرد و بانگرانی بیرون نگاه کرد و گفت به کسی چیزی نگفتی؟ گفتم نه چرا اینقدر نگرانی حامد؟
بیا تو باید باهم درمورد مساله مهمی صحبت کنیم
وارد شدم و درو پشت سرم بستم گفتم حامد دارم میمیرم چیزی شده خبری از رامین پیدا کردی؟
آره سعیده جون بیا بشین تا برات بگم
با نگرانی نشستم و گفتم خب بگو چی شده رامین کجاست؟
یکم مکث کرد و به آرامی گفت ببین چیزی ک میخام برات بگم یکم سخته گفتنش وشاید راحت نتونی قبولش کنی
حامد توروخدا زودتر بگو چی شده دارم دق میکنم رامین چیزیش شده؟ نکنه… حامد بگو تورو قرآن بگو
حامد یکم مکث کرد و ادامه داد راسش رامین درگیر یه باند خلافکار بزرگ شده و حقیقتش اینه ک با چیزایی ک من دیدم و فهمیدم بنظرم دیگه نباید منتظرش باشی. بقدری تو کار خلاف فرو رفته ک فکر نکنم بتونه خودشو بیرون بکشه. ببین سعیده تو دیگه منتظر رامین نباش اون برنمیگرده ینی نمیتونه برگرده کل نیروهای امنیتی دنبالش هستن. کارش از قاچاق انسان و مواد و آدم کشی هم گذشته حتی دیگه اگر ببینیش نمیشناسیش چهرشم عوض شده منم وقتی دیدمش بسختی شناختم
ادامه حرفه‌ای حامد نمیفهمیدم و همه چیز برام گنگ و نامفهوم بود مگه میشه رامین من با اونهمه آرامش و نرمی خلافکار باشه و مأمورا دنبالش باشن
از جام بلند شدم و داد زدم بسه دیگه چطور میتونی توچشمام نگاه کنی و درمورد شوهرم همچین دروغ‌هایی بگی. تو خودت رامین بیشتر از من میشناسی اینایی ک میگی یه مشت مزخرفه ک هیچکس باورش نمیکنه
حامد بلند شد و دستامو گرفت و گفت میفهمم چقدر برات سخته. منم اولش باور نمیکردم اما وقتی عکساشو دیدم همه چیز دستگیرم شد و با خودم گفتم شاید بهتر باشه بهت بگم تا برای خودت یه فکری بکنی
با شنیدن حرفهاش پاهام سست شد و نشستم روی زمین و با گریه گفتم حامد مطمئنی عکسای خودش بود؟
حامد نشست کنارم و بغلم کرد و گفت آره عزیزم خودش بود باور کن
تو بغلش شل شدم ومثل ابر بهاری گریه میکردم حامد هم همینطور نوازش و بوسه بود ک به سر و صورتم نثار می‌کرد و آروم آروم شروع به بوسیدن صورت و لبهام کرد و منم ک مدتها بود سکس و محبت مردونه ندیده بودم خودم تو بغلش ول کردم و بعد از مدتی همراه شدم. حامد یواش یواش شروع به مالیدن سینه هام کرد . تو حال خودم نبودم از طرفی از درون شکسته بودم و نیاز به نوازش داشتم واز طرفی شهوت وجودم بیدار شده بود و همزمان با خودم میگفتم من به رامین خیانت میکنم چون حقشه. چون منو با دوتا بچه ول کرد و رفته سراغ خلأهای سنگین. بهرحال حامد ک متوجه شد هیچ مقاومتی دربرابرش نمیکنم دکمه های مانتومو باز کرد و از کش شلوار و شورتم دستشو رد کرد و به وسط پام رسوند اونقدر حشری شده بودم ک خودمو خیس کرده بودم حامد انگشتش آروم فشار داد توم و عقب جلو کرد صدای ناله هام بلند شد و ناخواسته کمرم تکون میدادم بعدش دیگه حامد روم دراز کشید و کارشو کرد
حرفای سعیده ک به اینجا رسید بانو از جاش بلند شد و بسمتش رفت یک لحضه سعیده سرش بالا آورد و با دیدن خط کش دست بانو تنش لرزید و گفت بخدا راسشو گفتم
بانو نگاه غضب ناکی کرد و گفت تا حالا شد پنج ضربه
سعیده: نه بخدا راست گفتم
بانو سمتش خم شد و دستش به دستگیره صندلی تکیه داد و گفت ببین عزیزم اول از همه اینکه حامد وقتی بهت زنگ زد و گفت بیا پیشم تو فکر نکردی ک میخاد در مورد رامین بهت خبر بده بلکه میدونستی ک میخاد بکنتت و بعد از گفتن این حرف ضربه محکمی با خط کش رو نوک پستان سمت چپش زد و ک جیغ سعیده بلند شد
بانو یک دور چرخید و بعد دوباره شروع کرد. دروغ دوم اینکه گفتی آدرس بهت داد درصورتیکه میدونم بهت گفت بیا همون جای همیشگی و ضربه بعدی رو محکمتر زد. یه دور دیگه دور صندلی چرخید و گفت : سوم اینکه گفتی وقتی وارد شدی باهم صحبت کردین درصورتیکه اول لب گرفتین و بعد یه کس مشتی بهش دادی  و ضربه بعدی رو زد. یکم فاصله گرفت و گفت:دروغ چهارم اینکه گفتی بخاطر رفتن شوهرت و حرفایی ک شنیدی پات شل شد و بهش دادی ولی ما میدونیم ک از سالها پیش ینی وقتی ک شوهرت هنوز نرفته بود تو و حامد باهم سکس داشتین. ضربه محکم بعدی. و درآخر اینکه گفتی شش ماه سکس نداشتی  نه عزیزم تو هر هفته به دیدن حامد جونت میرفتی و حسابی بهتون خوش می‌گذشت. ضربه آخر بقدری محم بود ک خط کش شکست
سعیده فقط ناله می‌کرد ولی بیشتر از سوزش خطکش از این همه اطلاعات دقیق وحشت کرده بود
بانو که متوجه افکار سعیده شده بود سرش کنار گوشش آورد و گفت خودتو برای خاطره های بعدی آماده کن فقط یادت باشه ک صداقت میتونه کمکت کنه…
بعد با صدای بلند گفت بهت ارفاق کردم ک گفتم چندتا کیر خوردی اگر می‌پرسیدم چندبار ک باید این بازیو چندین سال ادامه می‌دادیم جنده خانمِ معصوم نما. فک کردی منم مثل شوهر کس مشنگتم ک هرجفنگی بهم بگی باور کنم و بعدشم دولا شم و بگم عزیزم بپر پشتم ک خر خودتم؟ نه پتیاره خانم اینبار بدجایی گیر کردی و اگه زرنگ باشی میتونی این شرایط برای خودت آسونتر کنی مگراینکه بخای مثل اون رامین کسکش احمق باشی و هربار شرایط بدتری تجربه کنی
حالا هم یکم استراحت کن فردا بازی بهتری برات آماده میکنم. بعد به کمک ارباب از صندلی بازش کردن و بردن انتهای تاریک زیرزمین یک در آهنی قدیمی رو باز کردن و دستهای سعیده رو به لوله آب بستن و از اون محیط تاریک و نمور خارج شدن و در آهنی رو پشت سرشون بستن. سعید همچنان بهت زده به اطراف نگاه می‌کرد و با شنیدن صدای زنجیر و قفل، کور سوی امیدش برای بازکردن طناب‌ها و فرار از اون جهنم به خاکستر تبدیل شد. بعد از کلی کنکاش با چشم‌هاش توی اون تاریکی متوجه شد ک داخل توالت بستنش و با دستهای بسته شده به لوله آب باید تا زمانی ک برای با کردنش میان همونجا روی زمین لخت مادرزاد بشینه اما اونقدر ذهنش درگیر بود ک خیلی به این موضوع اهمیت نداد و تو افکارش غرق شد. این دونفر چطور اینهمه اطلاعات درمورد جزعی ترین و خصوصی ترین اتفاقات زندگی من دارن؟ اینا کین و چرا بامن اینکارو میکنن. ناگهان مثل برق گرفته ها یه تکونی خورد. نکنه ارباب همون رامین من باشه ک حالا داره ازم انتقام میگیره؟ حتما یجایی با حامد سوتی دادیم ک متوجه شده و از خونه رفته و حالا داره به این طریق انتقام شو ازم میگیره پس حتما یجایی هم دارن از حامد حرف میکشن. اما با یاد آوری حرفه‌ای بانو متوجه شد این غیر ممکنه چون بانو گفت قبلا رامین همینجا بوده و حتی گفت سرسختی میکرده ک این قابل باور چون رامین بشدت لجبازه و همیشه سخت ترین راه انتخاب میکنه. درضمن قبل از گم شدن رامین حدود یکسال منو حامد باهم قهر بودیم و سکس نداشتیم پس این نمیتونه باشه. غرق در این افکار بود ک با تنی خسته و دردناک خواب رفت.
ادامه دارد

دوستان از اینکه دیر بدیر میتونم داستانم ادامه بدم عذر میخام بزارید به حساب گرفتاری‌های کاسبی

ازتون ممنون میشم با لایک و نظراتتون بهم انرژی بدین

امیدوارم از داستان لذت ببرید
براتون آرزوی کامیابی و ارگاسمهای عمیق دارم

نوشته: چهل ساله 1


👍 27
👎 2
18501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

804926
2021-04-20 02:15:07 +0430 +0430

داستانت استرس زاس😂

2 ❤️

804947
2021-04-20 05:35:00 +0430 +0430

اسم رامینو حامودو خیلی جاها قاتی به اشتباه به مار میبری دقت کن

3 ❤️

804962
2021-04-20 09:51:30 +0430 +0430

داستانت عالیه ولی ایکاش میتونستی فاصله قسمتها روکمتر کنی.

2 ❤️

804989
2021-04-20 14:15:28 +0430 +0430

خوبه

2 ❤️

805102
2021-04-21 05:16:47 +0430 +0430

نگارشت خوبه اما فاصله نوشتنت و کم تر تر کنه

1 ❤️

805103
2021-04-21 05:37:08 +0430 +0430

😍

1 ❤️

805121
2021-04-21 09:39:35 +0430 +0430

قشنگ بود داستانت👌👌

2 ❤️

805609
2021-04-23 08:33:31 +0430 +0430

حسش حس خیلی جالبیه… 👀خیلی پر هیجان و هاته… 🔥🔥🔥🔥
طعم سیبی رو میده که از باغ مردم کندی و خوردی.🍏🍏🍎🍎… خیلی با سیب‌های دیگه متفاوت تره، شیرین تر و خوشمزه است😋😋😋😋
سلااااام!
من پارسا هستم 30 سالمه از تهران…
مدلینگ و هنرمند و بازیگر
مربی ماساژ بین المللی
خوشتیپ و خوش استایل و لاکچری…
فتیش عجیبی به خانمهای متاهل دارم… نمیدونم چرا؟ با اینکه
جی اف دارم و اکثرا هم داف هستن ولی باهاشون حال نمیکنم… دلم خانم متاهل میخاد…
حالا هرچی… مریضم… یا این کار گناه داره… به خودم مربوطه و نیازی به دلسوزی ندارم…😕.
فقط یه پایه میخام که باهم ته عشق و حالو بترکونیم…
قرارهای یواشکی… 👩‍❤️‍💋‍👨
بوسه های قایمکی… 😘
چتهای مخفیمون… 👨‍💻
رمانتیک! نه؟! 😍

1 ❤️

807498
2021-05-03 04:25:10 +0430 +0430

خیلی خیلی خیلی زیباست
بی صبرانه منتظر قسمت بعدی ام اگه میتونی بهم از اینستاگرام پی ام بده و قسمت بعدی ات رو بگو یا اگه زندگی خودته باهام حرف بزن من شاید بتونم کمکت کنم هیچی ازت نمیپرسم که کی هستی کدام شهری توام نپرس فقط دوست دارم باهات حرف بزنم یجورایی کنجکاوم راستی من دکترای روانشناسی دارم شاید تونستم پایان نامه ام رو بر اساس سرگذشتی که گفتی بنویسم

0 ❤️

809980
2021-05-16 11:14:05 +0430 +0430

تو کف گذاشتن از صفات بارز نویسنده میباشد

0 ❤️

846253
2021-12-04 23:08:37 +0330 +0330

با توجه به قسمت های قبل به نظرم خوب تونستی تمومش کنی 👌 😎

0 ❤️

852347
2022-01-09 00:11:01 +0330 +0330

ادامش قرار نیس بیاد ؟؟؟؟؟؟

0 ❤️

914627
2023-02-11 07:45:38 +0330 +0330

داستان جالبیه … چرا ادامه نداره ؟

0 ❤️