فرجام کار

1391/06/31

خاطره ای رو میخوام از سرگذشت زندگی خودم براتون تعریف کنم. من سالها قبل که چهارده سال بیشتر نداشتم دراثریک اتفاق ساده عاشق دختر داییم شدم.قضیه ازاین قراربود که خانواده دایی من درتهران زندگی میکردند ویه تابستون اومده بودند شهرما. سارا(دختر داییم) چهارسال ازمن کوچکتر بود وبرای دیدن مادربزرگم رفته بود خونشون ظاهرأ داییم برده بود وقرارشد شب سارا پیش مادربزرگم که تنها بود بمونه. بطور اتفاقی من هم که بطور معمول سری به خونه مادربزرگم میزدم رفتم و دیدم سارا مهمونشه. باسارا چون خونواده هامون دوربودند زیاد راحت نبودم ولی ازاخلاق ورفتارش خیلی خوشم میومد.کلأ دختر شایسته ای بود ومن همیشه دوست داشتم باهاش حرف بزنم ولی هیچ موقع فرصت پیش نیومده بود تا اینکه اون روزنمیدونم چطورشد که مادربزرگم ازم خواست اگه دوست داری میتونی امشب تو هم اینجا بمونی. من که تودلم داشتم پروازمیکردم شب روموندم. این بهترین فرصت بود . شب موقع خواب دریک اتاق بطوریکه اون بین من و سارا رخت خوابش رو پهن کرده بود خوابید. من هم که خواب ازسرم پریده بود بایک سؤال ازسارا استارت رو زدم و اون هم با علاقه و دقت جواب دادهمین جوربا هم حرف میزدیم و من که آروم آروم داشت عشق سارا دروجودم شعله ور میشد دوست نداشتم صبح بشه. احساس عجیبی داشتم و فکرمیکردم تنها سارا بود که میتونست به من آرامش بده. ساعت تقریبأ سه صبح بود که من هنوز داشتم باسارا صحبت میکردم.یواش یواش داشت خوابم میومد و منتظربودم سارا پیشنهاد بده ولی دیدم تازه شارژ شده که یهو ازم پرسید دوست دختری دارم یا نه. منو انگاریه برق سه فاز گرفت گفتم نه اهلش نبودم(واقعأ همین طور بود) بعد سؤالش احساس کردم چیزی دوست داره بگه. من که تازه داشت رگ حشریتم گل میکرد پرسیدم دوست دخترم میشی؟ سارا یکم جا خورد و من من کنان گفت نمیدونم. دیگه دلم ازدرون آرومم نمیگذاشت با اینکه یکم میترسیدم گفتم میخوای بهم نزدیکتر بشیم(البته خروپف مادربزرگ منو مطمئن کرده بود) جوابی نداد و من رها نکردم وگفتم بیا کنارمن باهم بخوابیم. با اکراه پذیرفت و اومد. از اون لحظه ای که پیشم اومد هرچطوربگم نمیتونم حق مطلب رو ادا کنم. چنان ازبوی خوشش سرمست شده بودم که انگاردارم پرواز میکنم. خلاصه اولش زیاد خودشو نمیچسبوند به من ولی وقتی صورتم رو نزدیکش بردم اون هم آروم لبهاش رو به لبهام نزدیک کرد و با یک اقدام لبهاش رو که داغ داغ شده بود مکیدم عجب حسی(آرزو میکنم نصیبتون بشه) . نزدیک به پنج دقیقه داشتیم لبهامون رو میمکیدیم. بعدش دیگه قابل کنترل نبود ازش خواستم بریم اتاق بغلی اونم قبول کرد و رفتیم . یه جای دنج مهیا کردم و سارا درازکش شد. رفتم گردنش رو لیس بزنم بدجوری دیدم داره حشری میشه. همش ترس داشتم که مادربزرگم بیاد. رگهای گردنشو که میخوردم همزمان دستم رو از لای پیرهنش به سینه اش رسوندم. دیدم خودش دکمه های پیرهنشو باز کردو ازم خواست سینشو بمکم. دیوونه شده بود. همش سعی میکرد صداش درنیاد. دستمو بردم پایین تابه شلوارش رسیدم چون کشی بود راحت یه مقدارپایین کشیدم و کس خوشگلشو بوییدم . عجب آبی ترشح شده بود دستمو گذاشتم روش و چون چیزی نمونده بود ارضا بشه باهاش ور نرفتم. شلوارم رو درآوردم و روش خوابیدم باعقب جلو کیرم رو رو کسش میمالوندم که یهو تنش به لرزه افتاد و ارضا شد. چند ثانیه بعد من هم ارضا شدم و آبم رو روی شکمش ریختم. با یک بوسه عاشقانه بعد با دستمال خودمون رو پاک کردیم و رفتیم سرجامون ازبس خسته بودیم بعد ازچند لحظه خوابمون برد. برای من خاطره بیاد موندنی بود. بعد ازده سال خیلی دوست داشتم با سارا ازدواج کنم ولی مادرش موافقت نکرد و نتونستم به عشقم برسم.

نوشته: قیصر


👍 0
👎 1
30769 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

335717
2012-09-24 00:09:36 +0330 +0330

واي اينكه من بودم! لو رفتم

0 ❤️

335718
2012-09-24 00:16:20 +0330 +0330

تو 14سالت بود دختر داییت 10سال؟!
ای تو روحت،خالی بند!
:-|

0 ❤️

335719
2012-09-24 01:41:12 +0330 +0330
NA

ومدی یه خاطره قشنگ تعریف کنی وخیلی ها رو یاد جوونیشون بندازی ولی حیف که ریدی.نوشتنت بد نبود وغلط املایی هم من ندیدم
ولی یه مقداری دروغ گفتی تو اهل دوست دختر نبودی واینقدر ماهرانه بوسیدی و لیسیدی انگار که چنتا زن داشتی و چهارده سالت هم بیشتر نبود ؟!!!عجبا

0 ❤️

335720
2012-09-24 02:32:31 +0330 +0330

خوب اگه اينجوريه ماهم بلديم داستان بنويسيم :-D
اين كه چيزى نيست من تقريبا يه سال و نيمم بود منو بردن دكتر نوزادان
يه دختره تازه دوروز بود بدنيا اومده چون زردى داشت زير مهتابى خوابيده بود داشت واسه دوستش تلفنى خالى ميبست كه اومده سولاريوم :-D
منو كه ديد يه چشمك زد منم بدون دورخيز پريدم روش ;-)
فقط نگران كاندوم بودم پاره نشه يوقت
كه گفت قرص ميخوره! خيالم راحت شد صدويك روش رو، اونم مثل من بلد بود تعجبى هم نداشت آخه اون دو روزش بود!يه ساعت ونيم گذشت انگار زرديش خوب شده بود صورتش از شهوت قرمز بود كه ناگهان لرزيد جورى كه پايه هاى تخت داشت تكون ميخورد خانم دكتر وقتى صدا رو شنيد اومد با عصبانيت گفت: چيكار ميكنيد شماها؛ ترسيدم باخودم گفتم الان مارو ميبرن كلانترى مجبور ميشم بااين ازدواج كنم منم كه ميخواستم ادامه تحصيل بدم شرايطشو نداشتم
واسه همين با اينكه تا سر زانو دكتره بيشتر نبودم ولى مثل تارزان پريدمو ترتيب دكترو هم دادم بعدشم يه طياره دربست گرفتم اومدم ببينم شما در سلامتى كامل به سر ميبريد هوو. :-D
ادمين داستانم حق كپى رايت داره و هرگونه كپى بردارى پيگرد قانونى دارد :-D

<ستاد شيرخوارگاه آمنه>

0 ❤️

335721
2012-09-24 03:34:04 +0330 +0330
NA

يا خدا , رسيديم به 10 ساله ها ديگه !
طرف 14 سالشه دختره هم 10 ساله !
ياد و خاطره امام بچه بازو زنده كردي با خزعبلاتت

0 ❤️

335722
2012-09-24 04:01:53 +0330 +0330
NA

“هرچطور” گفته باشی باز حق مطلب رو نه تنها ادا نکرده بلکه واقعآ ریدی با “ر” رهبری، حالیته؟! یا بکنمت حالی؟!

0 ❤️

335723
2012-09-24 06:08:10 +0330 +0330
NA

اوبیه کون تلق تولوق توکه فحش دلت میخادو دوست داری کسو کون خواهرومادر زیرو زبر بشه و جلا بگیره مثل آدم بگو، بکون گوشاد خودتو بکوس پاره پوره آبجیت اینقدر فحش بدیم که خارشت بیفته·
ارواح کون بوگندوت تو 14 ساله دخترداییتم 10 ساله بودین اونوقت اون ارضا شد تو هم آبتو ریختی روی شکمش؟
سگ توی روح طایفه آدم گوه خور·

0 ❤️

335724
2012-09-24 06:34:01 +0330 +0330
NA

تو 14 سال دختر داییتم 10 سالش بعد هر دوتون ارضا شدید
مجبورت کردن گه خوری کنی لاشی

0 ❤️

335725
2012-09-24 08:09:06 +0330 +0330
NA

بچه جون ننویس…

0 ❤️

335728
2012-09-24 17:43:06 +0330 +0330
NA

کیرم در داستان تو کونی مکمل کس شیر بود یک دوختر ده ساله چطور ارضا میشود در حال که او تا حالی به سن بلغویت خود نرسیده

0 ❤️

335729
2012-09-24 17:50:50 +0330 +0330
NA

کیرم در داستان تو کونی مکمل کس شیر بود یک دوختر ده ساله چطور ارضا میشود در حال که او تا حالی به سن بلغویت خود نرسیده

0 ❤️

335731
2012-09-24 19:08:52 +0330 +0330
NA

راستی تو به روح اعتقاد داری .ای … تو روحت

0 ❤️

335732
2012-09-25 00:18:26 +0330 +0330
NA

سلام چاقال گوه ميخوري براي ما آرزو ميكني تا لب خوردن طفل صغير نصيب ماهم بشه خاركسده مگه مابچه بازيم؟كوچولوي دوستداشتني كيرخرتوكونت كدوم دختر10ساله سينه داره كه تو تاپاله سينهاش خوردي كسخول اونا سينه نبودن تخمهاي داييت بودن. كسكش كون پاره 15سالت شد ميفهمي آب باجيش فرق داره.كله كيري بعد30سال هنوز نفهميدم خانمها كي آبشون مياد تو بچه زيبا مادرخوشگل سري اول كسمالي كردي فهميدي داره مياد ادامه ندادي؟ عزيزم اميدوارم بفهمي چقدر دوستت دارم تنبيهت كردم تاديگه سراغ جنس نامرغوب نري.

0 ❤️

335733
2012-09-25 08:16:34 +0330 +0330
NA

آخه عزیزم داستان به اون قشنگیو چرا ریدی توش که باز فحش بخوری؟؟؟
آدم عاشق اونم تو اون سن تنها حسی که نداره سکسه…
پس:
شمشیر زورو تو کونت
گرز رستم تو کس عشقت
ماشین خیاطی که شورت کشی شو دوخته بود (در حال کار) تو کونت
مامان بزرگت که بینتون خوابیده بود تو کونت… یا نمیدونم، تو تو کس اون (هر کدوم راحتی)
تختی که روش خوابیده بودی با 4 تا پایه هاش تو کست
تمام مصوبه های استانی دولت تو این 8 سال به صورت لوله شده تو کست
دستمالی که خودتو باهاش پاک ردی به صورت کارتنی تو کونت

شاد باشی

0 ❤️

335734
2012-09-26 23:00:09 +0330 +0330
NA

دادش ارضا شدن دختر ده ساله و یه پسر جهارده ساله تفکر جدید جلقی ها در حین جلق زدنه شاسکلول آبادی

0 ❤️