فرشته سیاه (۱)

1401/05/21

یه روز سرد زمستانی بود . بعد مدت ها انتظار برای اون بغل گرمش اون صمیمتش اون مهربونیش قرار بود ببینمش
ساعت 5 صبح بیدار شدم قرار بود برم دیدنش. ازم خیلی دور بود ، یعنی 6 ساعت باید رانندگی میکردم تا میرسیدم شهرشون . با کلی ذوق بیدار شدم و شب قبلش تموم وسایلمو جمع کرده بودم.
کادو هاش خوراکی هاش و همه چیزایی که دوس داشت رو براش خریده بودم. با کلی ذوق رفتم سوار ماشین شدم و راه افتادم هیشکی بیدار نبود.
جز منی که مث جغد بیدار شده بودم. هیشکی تو جاده و شهر نبود جز چن تا کامیون که داشتن بار میبردن. تاریک تاریک. هوا هنوز روشن نشده بود رسیدم طرفای تبریز اونجا کم کم هوا روشن شد.
آخه زمستون بود و هوا دیر روشن میشد. ساعت نزدیک 12 ظهر بود که رسیدم مرز آذربایجان غربی یه شهری که عشقمی که 7 ساله باهاش هستم اونجا زندگی می کرد.
قرار شده بود با کلی بهونه بیاد تا حداکثر نیم ساعت ببینمش و دوباره برگردم. آخه چون پدر و مادرش خیلی سنتی بودن خیلی زیاد بهش گیر میدادن و نمیزاشتن از خونه زیاد بیرون بره .
تو این 7 سال این فقط نهمین بار بود که داشتم میرفتم دیدنش.
رسیدم شهرشون بعد خودش بهم زنگ زد:“سلام عزیزم کجایی؟ رسیدی؟”
خندیدم و گفتم: “آره عزیزم رسیدم کجایی تو بیام دنبالت؟”
گفت:" من تا چن دقیقه دیگه میام سر کوچه بیا از اونجا منو بردار"
گفتم باشه و رفتم سمت کوچه شون که همیشه از اونجا برش میداشتم که بریم یه دوری بزنیم و برگردیم
رسیدم سر کوچه هوا هم سرد بود.
دیدم با چه ذوقی داره میاد سمتم.
یه سال تموم تو حسرت اون بغل گرمش بودم. دلم میخواست همونجا بگیرم اونقد بغلش کنم تا مچاله شه تو بغلم.
از خودم بگم که قدم 196 بود و قد اون 165
عاشق اون کوچولو بودنش بودم یعنی وقتی میخواست لبمو ببوسه باید کلی بالا می پرید تا به لبم میرسید
منم اذیتش میکردم سرمو میبردم بالا اونم هی میپرید تا بهم برسه
آخرشم قهر میکرد و منم یهو بلندش میکردم و لبشو میبوسیدم
بگذریم…
بعد دیدم داره میاد لباس خاصی نپوشیده بود آخه همیشه چادر داشت. و گفته بودم ملایم آرایش کن که خیلی رو چهره ش نشسته بود.
مث همیشه ضربان قلبم وقتی که داشت نزدیک تر میشد رفت رو به بالا
رسید و سوار ماشین شد. همونجا فوری دستشو تو دستم گرفتم و محکم فشار دادم.
یه بوس کوچولو از رو لبم کرد و منم همینطور
یه بوسش کافی بود که منو داغ کنه - اخه تو این 7 سال اصلا سکس نداشتیم
رفتیم سمت جایی که همیشه اونجا می رفتیم
یه جای سرسبز بود که الان بخاطر زمستون دیگه سرسبز نبود و فقط طبق عادتمون اونجا رفتیم.
ماشینو یه جایی پارک کردم.
تا پیاده شدیم رفتم سمتش و محکم همدیگه رو بغل کردیم
گفت : " با اینکه زمستونه ولی بدنت خیلی داغه"
گفتم : “این همه راه اومدم میخوایی بخاطر داغ نباشم؟”
خنده ریزی کرد و بلندش کردم و تو بغلم مث همیشه تو اون جنگل داشتیم می گشتیم.
رسیدیم به یه کلبه تقریبا تخریب شده که میشه گف نگهبانی اون مزرعه بود گذاشتمش رو زمین و بعد رفتیم داخل اون کلبه
صدای نفس هامون اونجا رو گرفته بود
خیلی داغ شده بودیم
سرد بود ولی بدنامون داغ بود
تا حالا بیشتر از لب پیش نرفته بودیم .
دوباره همونجا بغلش کردم و آروم لبشو گذاشت رو لبم.
استرس داشتیم که کسی یهو نیاد
لباش خیلی نرم بود یه رژ ملو صورتی زده بود و لباشو خیلی خوشگل کرده بود
صورتشو با دو تا دستم گرفتم و داشتیم از هم آروم لب میگرفتیم که یکم سرعتمون بیشتر شد
لباش اونقد شیرین بود که الانم آب دهنم را میوفته
صدای نفس نفس هامون داشت بیشتر میشد و سرعت لب گرفتنمون هم همینطور
دلم نمیخواس اصلا از لباش جدا بشم
اونم نمیخواس و چسبیده بود به صورتم
بعد چن دقیقه از لب هم جدا شدیم
اومدیم بیرون کلبه و نشستم یه جایی اونم اومد نشست رو پام
طبق معمول وقتی بدن نرمش به بدنم میخورد فوری کیرم راست میشد و اونم میخندید
بدنش خیلی سکسی بود
سینه ش 85 ، از سینه ش پایین تر کمرش باریک تر میشد، یه انحنای فوق سکسی برا من
از کمر به پایین برجستگی کونش معلوم میشد و با این هیکلش برام دلبری می کرد
منم که عاشق و دلبسته این هیکل و صورت ماهش می شدم
میخواستم این هیکلش و همه چیزش برا خودم باشه ، دوس نداشتم برا بقیه به نمایش بزاره
البته اونم خودش موافق بود و گفته بود هر چی دارم برای توئه
سنتی نیستما ولی اینو بزارین به پای حسی که بهش داشتم و نمیخواستم کسی چشش دنبالش باشه
بعد اینکه نشست رو پام و کیرم راست شد
احساس کردم عشقم حشری شده یکم نفسش تند تند میزد
جوری که صورت سردم با نفس گرمش داشت گرم و گرمتر می شد
آروم دستمو گرفته بود تا حالا در این حد پیش نرفته بودیم
دستمو گرفت گزاشت رو ممه هاش و دستمو فشار داد ، همینطور به چشام زل زده بود و نفسای گرمش داشت میخورد به صورتم
فقط یه دستم رو گذاشته بود و منم باهاش همراهی کردم و با تو دستم با ممه هاش بازی کردم
مگه میشه در این حد نرم آخه دلم میخواس همونجا ممه هاشو بخورم
همینطوری که داشتم با ممه هاش ور میرفتم و فشارش میدادم
دیدم یه آه کوچولویی کشید و حشری شد
منم کیرم داشت منفجر میشد و دیگه نتونستم طاقت بیارم
رفتم سمت گردنش و افتادم به جونش داشتم با ولع گردنشو میخوردم و اونم آه های کوچولویی از رو حشریت می کشید و منم داغ تر
ادامه دارد …

نوشته: darkLucifer


👍 5
👎 4
8701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

889683
2022-08-12 02:15:18 +0430 +0430

گاهی از خودم میپرسم تو این جاده ها خیابونا کوچه ها این همه ماشین و عابر و … کی هستن و کجا میرن ، مقصدشون کجاست ، به چه دلیلی زدن به جاده
امثال این نویسنده برام مسجل کرد دنیا پر از مریضهای جنسی
منی که خیلی سال مستقیما از سرکار میام خونه و تا سر کوچمون اونورتر تا حالا نرفتم ، این بابا بخاطر یک ربع نیم ساعت درمالی یه زن شوهردار تو ماشین ۷،۸ ساعت تا اونور دنیا بکوب میره
من از دنیا جا موندم

1 ❤️

889691
2022-08-12 02:58:43 +0430 +0430

دوستان امیدوارم داستان من مورد قبول واقع بشه
سعی می کنم در قسمت های بعدیش بهتر و قشنگ تر ادامه ش بدم
البته داستان واقعی زندگیمه ❤️

0 ❤️

889837
2022-08-12 22:59:37 +0430 +0430

خوب بود ولی کوتاه بود خیلی کوتاه

1 ❤️

889931
2022-08-13 06:53:26 +0430 +0430

قد ١٩٦ ؟ تير چراغ برق رو اندازه گرفتي

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها