فرشته ی زندگی من

1397/11/19

هیچوقت حس نکردم که توی یک خانواده بزرگ شدم! از یک طرف پدری که وقتی اسمش میومد یاد ضربه های سنگینش زیر گوشم می افتادم و یا مادری که عین یک ربات برنامه ریزی شده بود که نه محبت حالیش بود و نه حمایت!
خواهر… یاد یه دوستی افتادم که همیشه حسرت داشتن خواهر روی دلش بود. اما من نصف کتک هامو بخاطر خواهرم می خوردم!
برادرم بهتر از بقیه بود اما این اواخر خیلی از هم دور بودیم و کمتر از حمایتاش خبری میشد… بگذریم.
بیشتر اوقاتمو با خودم تنها بودم و یه دنیای تخیلی واسه خودم ساخته بودم! یه قهرمان به اسم سانیا! از حق نگذریم دنیاهایی رو که من توی ذهنم نجات داده بودم رو حتی قهرمانان مارول هم از پسش برنمیومدن!
اما هیچوقت نتونستم دنیای خودمو نجات بدم. همه ابر قهرمانا یه دوست و همراه خوب دارن. کاپیتان امریکا که یک تیم داشت! آیرونمن که یه منشی خوشگل و سرباز آهنی رو داشت! حتی اونایی رو هم که کسیو نداشتن، به جاش کلی طرفدار داشتن، حتی آدم بدا هم کلی دوست دارن که جونشونو واسه هم میدن.
یه قهرمان دیگه هم هست که خیلی کم ازش یاد میشه! “فارست گامپ” حالا شاید بگین این کسخل کجاش قهرمان بود؟؟؟ اما واقعا قهرمان بود. کسی که با تفاوت های ذهنیش هم مدال جنگ برد و هم مدال پینگ پونگ و دوندگی یه قهرمان واقعیه. از اینا هم بگذریم حرف هاش از صدتا کمیک مارول هم تاثیرگذار تر بود! نزدیک ترین قهرمان به من همین فارست گامپ بود، اون نوعی تفاوت ذهنی داشت و من تفاوت گرایش! تفاوتی که همیشه دورمو خالی میکنه.
حتی فارست هم یه دوست صمیمی داشت، یه دوست دختر داشت و یه حامی بزرگ به اسم مادر. اما من بودم و تنهاییام
یه نکته دیگه هم در تموم ابر قهرمانان وجود داره و اونم قدرت ویژه ایه ک در اختیار دارن. قدرت من، حشریه که دارم! به قول یه دوستی، تموم آدم های غمگین یه نقاب دارن. یکی نقاب خنده و شوخ بودن، یکی نقاب بی روح بودن و من نقابم حشرم بود…
با خدا زیاد سر و کله میزنم که اخه لامصب من فقط یه دخترم. دیوار از من کوتاه تر نیست؟ چرا فقط با پا میری روی سر من؟آخرشم همیشه میگم گه خوردم!

یه واقعیتی هست که همه قهرمانا به آخر میرسن و من یکم زودتر تصمیم گرفتم شنلمو آویزون کنم! کم آورده بودم، خانواده ای که دشمنم شده بودن و تجاوزی که منو مثل یه گاو پیشونی سفید کرده بود بین دوست و آشنا. ترس های مختلفی که داشت خفه ام میکرد و کابوسایی که حتی نمیذاشت خواب به چشمام بیاد، بدتر دیوونم کرده بود.
وقتی نامه خداحافظیمو می نوشتم، بیشتر شبیه این بود که دارم چند فیلمو باهم قاطی میکنم و مینویسم! خداحافظیم از خانواده ام شبیه سکانس مرگ خانواده ،ماتیلدا توی فیلم لئون حرفه ای بود، فقط خداحافظی با برادرم قلبمو آتیش میزد و نه کسی دیگه ای.
لوکیشن قشنگی هم واسه مرگم انتخاب کرده بودم… اما همه چی با یه پیام تغییر کرد! + سلام. خوبی؟… .

عاشق شونه کردن موهاش بودم و حاضر بودم ساعت ها موهاشو شونه کنم. همیشه کنار تختم می نشست و موهاشو شونه میکردم. میگفت موهام بلندتر بوده و کوتاه کردم. اینو که ازش میشنیدم، دوست داشتم شونه رو بکوبم توی سرش! اما موهای مشکیش و بوی عطری که داشت هوش از سرم می برد و آروم از بالا به پایین برس میکشیدم و گاهیم صورتمو نزدیک میبردم و موهاشو بو میکردم.با خنده های ریزیش، احساس میکردم که میدونه بوی موهاش دیوونم کرده.
نگاه کردن به فرشته مثل نگاه کردن به تیکه ای از بهشت بود. دوست داشتم این تیکه از بهشت رو واسه همیشه توی بغلم داشته باشم. واسه من شبیه اهرمی بود که با اون مشکلاتمو از کوه زندگیم به پایین پرت می کرد و هر لحظه وابستگی و دلبستگیم بیشتر و بیشتر می شد.
می خواستم به جز روح لطیفش، تن نحیف و کوچیکشو هم داشته باشم و میدونستم که باید یه کاری کنم و این فرصت رو از دست ندم.با تموم وجود دوست داشتم روح و جسمش مال من بشه و الان بهترین موقعیت بود. باید رابطمون از مجازی به واقعیت تبدیل می شد. توی سرم کلی"باید" وجود داشت که با ترسم درگیر بودن. باید ترسمو شکست میدادم و این خودش یه “باید” دیگه بود!!!
+سانی. خسته نمیشی از شونه کردن؟
چشمامو بستم و صورتمو نزدیکش بردم . آروم و با ی لحن مسخره گفتم: عاشق شونه کردن موهای فرشته زندگیمم!
صدای خنده اش که بلند شد، اختیارمو از دست دادم، موهاشو با دستم کنار زدم و پشت گوشش رو آروم بوسیدم. مور مور شدن بدنشو میشد حس کرد!
وقتی دیدم فرشته واکنشی نشون نمیده، ترغیب شدم که ادامه بدم… نمیدونم با خودم چه فکری میکردم که اینقد بی پروا سمت بدنش میرفتم.
اینبار لبامو سمت گردنش بردم و با یه بوسه ریز شروع کردم، هربار بوسه هامو محکم تر میشد و میک زدن هم به کارم اضافه شد. همین باعث شد صدای ناله فرشته بلند بشه. میدونستم دارم کارمو درست انجام میدم، چون فرشته همیشه از بغل و بوسه های گردن حرف میزد.
یک دستمو دور شکمش حلقه کردم و با دست دیگه، آروم روی پاشو نوازش میکردم.
توی ذهنم با خودم کلنجار میرفتم که حالا چیکار کنم؟ادامه بدم؟ دیگه چیکارا کنم؟
بالاخره تصیمو گرفتم و به پشت درازش کردم روی تخت. با قد بلند من و ریز بودن اون، کاملا به بدنش تسلط پیدا کرده بود.
خجالت میکشیدم و بدنم عرق کرده بود، نمیتونستم به چشماش نگاه کنم. فرشته هم با تموم شیطون بودن و تخس بودن، ساکت و بی حرکت بود، انگار کامل تسلیمم شده بود!
دراز کشیدم و بازم به بوسیدن گردنش ادامه دادم و محکم گردنشو میک میزدم و با انگشتام آروم بدنشو نوازش میکردم، بالاخره صداش بلند شد و یه آه محکم کشید. چند ثانیه وایسادم و سرمو روی سینش گذاشتم و اینبار بدون مقدمه و با چشمای بسته سمت لباش رفتم. طعم لباش بهتر از اون چیزی بود که فکر میکردم. فرشته هم شروع کرد به خوردن لبام و زبون بازی.
بی اختیار بودم و شهوت کنترلمو به دست گرفته بود. با یه دست سینه هاشو میمالیدم و با یه دستم باسنشو. تا اینکه فرشته دستمو گرفت و بین پاهاش برد. داغی لذت بخشی داشت و خودشم با انگشت شروع کرد به نوازش.
وحشی شده بودم و گاهی لبشو با دندونام میکشیدم و گاهیم گردنش رو محکم میک میزدم.
لباسشو بالا زدم و کمی شکمش رو نوازش کردم و سمت سینه اش رفتم.بدون معطلی خواستم لباسشو دربیارم که با یه حس خجالتی دستمو گرفت و اجازه نداد که ادامه بدم، کمی خودشو عقب کشید و به کناره تخت تکیه داد، ذهنم قفل کرده بود و نمیدونستم حرکت بعدیمون باید چی باشه! اون بین پای منو نوازش کرد و اجازه داد منم همین کارو کنم اما الان عقب نشسته بود و معلوم بود به کاری که میکنیم مطمئن نیست. هنوزم جرعت نگاه کردن به چشم های همدیگرو نداشتیم…
کنارش نشستم و دستمو دور گردنش حلقه کردم و موهاش رو نوازش کردم و هربار فرشته رو سمت خودم میکشیدم، کم کم خودمو پشت سرش جا دادم، طوری که بین پاهام نشسته بود. پشت گردنشو میبوسیدم و دستمو روی رون پاش میکشیدم. با یه دست سینه اش رو از زیر لباس نوازش میکردم. بازم از روی شلوار شروع کردم به مالیدن. دقیقه که گذشت دکمه شلوارش باز کردم و اینبار از زیر شلوارش شروع کردم ب مالیدن. آروم آروم چوچولش رو میمالیدم و انگشتم رو روی واژنش میکشیدم. خیس خیس بود و این خیسی با گرمایی که داشت شهوت منو چندبرابر میکرد. شلوارشو تا نزدیک زانوش پایین کشیدم و باز هم شروع کردم به مالیدن، گاهی آروم و گاهی تند انگشتمو روی واژنش میکشیدم. صدای ناله اتاق رو پر کرده بود و این صدای دلنشین منو دیوونه تر از قبل میکرد. از تکون خوردن هاش و بلند تر شدن ناله اش میدونستم که چیزی به ارضا شدن و به ارگاسم رسیدنش نمونده. واسه همین بوسه های گردن رو بیشتر کردم و محکمتر میک میزدم و نوک سینه اش رو آروم میچرخوندم و گاهی نوازش میکردم.
یه آه بلند و لرزش پای فرشته بهشت منو کامل کرد، دستمو آروم روی چوچولش میکشیدم و به با لبخند به آبی که روی دستم ریخته بود،نگاه میکردم.

با صدای دعوای توی خیابون به خودم اومدم! چند دقیقه ای بود که پیام فرشته رو بدون جواب گذاشته بودم. سلام عشقم خوبم خوبی؟؟؟
خواستم از حس و رویایی که همین چند لحظه پیش داشتم، واسش بگم اما چه فایده؟ بعضی آدما هستن اما مال ما نیستن…

نوشته: سانیا


👍 31
👎 7
34842 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

746737
2019-02-08 21:20:26 +0330 +0330
NA

انقدم چسناله نکن :((((
ما که میریم استخر باس شیشدنگ حواسمون جمع باشه یکی کیونمون نزاره، تو که بری انگار زارت افتادی وسط بهشت چی بهتر از این؟! ?

فرشته هم مث تو حشر اندر حشره (silly)
همه اینا به کنار خودخواه نباش به روش آوردن این احساس اون تو مضیقه قرار میده! عمل انجام گرفته در صورتی که نه گرایشش این نه قلبش…

5 ❤️

746779
2019-02-08 22:19:47 +0330 +0330

نوشتت فانتزی بود. از اون مدل فانتزی هایی که میدونی نمیشه ولی دوست داری هزارجور بالا و پایینش کنی و هربار حتی شده با تصورش لبخند بزنی
دوست داشتم میتونستم بهت بگم این مدلی ننویس. ولی من کی باشم که بهت بگم اینجوری ننویس؟؟؟ فقط میگم این فانتزی ها خیانته. خیانت به خودت و فکر و روحت. وقتی زیادی توی یه رویا غرق بشی دیگه مرز اون فانتزی رو با واقعیت درک نمیکنی و روزی که یادت بیاد این فقط یه فانتزی بوده روزیه که بدجور میشکنی…

6 ❤️

746809
2019-02-09 00:22:10 +0330 +0330

تخليات جالبي بود خوشم اومد لايك 8 ام

2 ❤️

746840
2019-02-09 06:47:44 +0330 +0330

نگارشت خوب بود،نوشتت غلط املایی هم نداشت،قسمتای اولشم خیلی خوبه.اواخرش هم قشنگه ، اما خب برای من زیاد قابل درک نیست،لایک ۱۰ ?

2 ❤️

746843
2019-02-09 07:13:17 +0330 +0330

آقا من دیشب یادم رفت بگم
ممد کزکش تو منطقی حرف زدنم بلدی؟ :| رونمیکردیا شیطون

1 ❤️

746844
2019-02-09 07:22:56 +0330 +0330

خیلی قشنگ بود سانی جان
هم نگارش هم داستان…
واسه من قابل درک بود حتی قسمت های رویا پردازیش!

به امید روزی که با یکی که هم عاشقشی و هم عاشقته این رویا رو عملی کنی و چه حالی داشته باشه خوندن اون…

لایک 11 تقدیمت

2 ❤️

746889
2019-02-09 14:15:17 +0330 +0330

سانی خیلی برام قابل لمس بود و یه جورایی منو یاد خیلی از خلطرات میندازه
بینهایت صحنه ها برام اشنا بود
و فقط جمله اخرت :)
لایک ۱۴ ?

2 ❤️

747119
2019-02-10 18:04:05 +0330 +0330

مرررسی قلمت عالی لایک

1 ❤️

747474
2019-02-12 01:34:18 +0330 +0330

دختر سکسی

1 ❤️

751819
2019-03-03 18:44:48 +0330 +0330

اولا کیرم تو اول و آخر اون پدر تجاوز زادت، دوما دنیای خیالیت رو خریدارم، خودم دارم مثل‌ رو

0 ❤️

762077
2019-04-18 15:29:28 +0430 +0430

ستاره پر میکنی تو اینجوری پر پر میکنی
عشق همینه درد داره رویا داره و بهشه گفت:پول هم داره
کلی از این داستانت خوشم اومد بیشتر ادامه بده با قدرت بیشتر

0 ❤️

836367
2021-10-08 11:48:44 +0330 +0330

قشنگ بود ولی خیلی احساساتی شدم🥺 بازم بنویس❣

0 ❤️