فروشنده ای که بهزیستی برام فرستاد برای استخدام

1396/06/19

مهران هستم با چند داستانی که فرستادم دیگه باید منو شناخته باشین کیف و کفش فروشی
اولین روز هفته بود بنا به تقاضایی که به بهزیستی داده بودم برای فروشنده (برای گرفتن وام)یه خانوم حدودا ۳۵ ساله اومد مغازه با ارایش ملایم و جذاب و شیک پوش بعد سلام واحوال پرسی گفت از طرف خانوم …اومده و خودشو مهناز معرفی کرد برای بررسی شرایط کار اومده بود و من شرایتو بهش گفتم که از ساعت ۹ تا ۱ و ۴ تا ۹ زمان مفید کاره و با حقوق و مزایای اداره کار و یک هفته به صورت ازمایشی و برخورد خوب بامشتری و شیک و مرتب بودن و یک ضامن و بعد از کمی فکر و کلنجار رفتن روی وقت کار قبول کرد که از فردا بیاد برا شروع کار و خداحافظی کردو رفت
فردا سر ساعت ۹ اومده بود مغازه من‌ بانک بودم که نزدیک مغازه بودم و برگشتم مغازه و مغازه رو باز کردم و گفتم تا شما کمی مغازه رو تمیز کنین من بر میگردم و دوباره رفتم بانک و کارهای بانکی مو انجام دادم و برگشتم هنوز داشت جنسا رو مرتب میکرد
چند دقیقه ای در مورد کار حرف زدیم و قیمت بعضی از اجناسو بهش گفتم و قیمت میزد که مشتری اومد و بهش گفتم مشتری رو راهنمایی کنه که واقعا تو کارش و چرب زبونیش حرفه ای بود فک کنم مشتری فقط اومده بود سری بزنه و جنس ببینه ولی خرید کرد رفت ازش تعریف نکردم که پر رو بشه و اموزش ما ادامه داشت و همزمان مشتری میومدو مهناز بهشون جنس میفروخت و میرفتن شاید اتفاقی بود ولی دخل اون روز صبح به اندازه یک روز شلوغ کاری بود و ساعت ۱ شد و بهش گفتم میتونین برین استراحت و رفت ساعت ۴ دوباره قبل من مغازه بود و اون روز گذشت تا روزچهارم ظهر بود بهم گفت اگه میشه من ظهر تو مغازه باشم چون تا میرم خونه بر میگردم فقط خسته میشم و رفت اومد برام سخته چون تو شهر دیگه ای زندگی میکرد و رفت امد براش سخت بود بهش گفتم اینجا نمیشه اگه بخوای کلید خونه یکی از دوستام که خونه مجردی داره و روزا کسی اونجا نیست بهت میدم و برو اونجا استراحت کن نزدیک مغازه هم هستش (خونه مجردی خودم بود )و بهش اطمینان دادم که امن هستش و قبول کرد و خودم رسوندم خونه و خواستم نهار براش سفارش بدم قبول نکرد گفت بعدا یه چیز ساده میخورم به غذای بیرون عادت ندارم و کلیدو بهش دادم و رفتم بیرون تو راه براش مقداری وسایل خریدم مثل نون ماست نوشابه و مرغ و کلی لوازم ضروری مصرفی خونه که اونجا راحت باشه و برگشتم زنگو زدم کسی جواب نداد و درو باز کردم رفتم بالا و درب ورودی رو زدم باز جوابی نداد درو باز کردم رفتم داخل کفشش بود فک کردم خوابه ولی هر چی صدا کردم جواب نداد رفتم توی حال که صدای اب از دستشویی میومد که یهویی در سرویسو باز کرد اومد بیرون منو که دید ترسید کلا فشارش افتاد که من براش اب قند درست کردم و کمی شونهاشو ماساژ دادم که به حال اومد کلی ازش معضرت خواهی کردم به خاطر اومدن تو خونه بدون اجازه که اونم هنوز بی حال بود و چیزی نمیگفت کولرو هنوز روشن نکرده بود براش روشن کردم و یه بالشت بهش دادم تا دراز بکشه که باور کنین تا اون زمان متوجه لخت بودنش نشده بودم و اون هم فک کنم اصلا متوجه نشده بود که لخته و جلویه من رو مبل نشسته تا اینکه دستشو گرفتم بلندش کنم گفت مهران اگه میشه یه لیوان اب بهم بده اب قند حالمو بد کرده رفتم اب بیارم پیش خودم گفتم اون که ریلکسه و حالش جا اومده و هیچ گونه عکس العملی برا لخت بودنش نکرد پس بزار یه کم حال کنم و اب اوردم دادم بهش و کنارش نشستم و حسابی شونهاشو براش مالیدم و تا ارنجش ماساژش میدادم و اونم فقط میگفت چرا بی خبر اومدی حالم خیلی بده و من هم ماساژش میدادم و کم کم کتف و بغل سینهاشو هم ماساژ میدادم گاهی هم دستمو به سینهاش میزدم که میگفت دیگه بسه میخام دراز بکشم و بلندش کردم و بردم جلوی کولر که دراز بکشه بهش گفتم مرغ خریدم میزارم رو گاز سرخ بشه که چیزی نگفت معلوم بود خیلی ترسیده و حال نداره جواب بده و من رفتم دستشویی و برگشتم که دیدم نشسته و لباساشو تنش میکنه ولی خیلی بی حاله رفتم کمکش کردم لباساشو بپوشه که بهم گفت اقا مهران به غیر شوهرم هنوز کسی منو اینطوری ندیده بود که شما دیدین خیلی بد شد برام تو همون حال ازش پرسیدم مگه متاهلی که گفت نه طلاق گرفتم به خاطر خیانت شوهرم تا امروز هم هنوز کسی تو این شهر نمیدونه و کلی بهش شرو ور تحویلش دادم که من چه کار به زندگی شخصی تو دارم و …شلوار تنش کردم و گفتم دراز بکش تا یه چیزی اماده کنم بخوری چای هم براش اماده کردم و زغال گذاشتم برای قلیون که بعد نهار یه کامی بگیرم هنوز حالش بهتر نشده بود زنگ زدم اورژانس تا ببرمش بیمارستان و اورژانس اومد و معاینش کرد و گفت فشارش خیلی پایینه و منتقلش کرد بیمارستان یک ساعت طول کشید تا سرمش تموم شد بعدش مرخص کردن برمش خونه و تا ساعت ۷ خونه بودیم و بهش گفتم اژانس بگیرم برو خونه که برگشت گفت مرسی بابت کمکت و پاکیت و با اژانس رفت فردا صبح ساعت ۹ مغازه بود و ساعت ۱۲ گفت کمی کار داره و اگه امکان داره زود بره که گفتم اشکالی نداره و رفت ساعت ۱ زنگ زد و گفت من جلوی در خونه ام ولی در باز نمیشه میتونی بیای درو باز کنی رفتم و پشت در واستاده بود و درو باز کردم ولی از توی خونه بوی غذا میومد و منو نهار دعوت کرد گفت به خاطر زحمتهای دیروزه و پاکیت و…من هم گفتم با این کارت خیلی خجالتم دادی …کتری رو روشن کرده بود زغال اماده ونهارش هم نزدیک به اماده شدن صبحانه با هم ساعت ۱۱ خورده بودیم و هنوز زیاد گشنم نبود یه قلیان بلوبری بار زدم و دعوتش گردم به کشیدن یه اومد و روبروی من نشست و بعد به کام اومدن اونم شروع بع کشیدن کرد و کلی با هم حرف زدیم که بهش گفتم نظرت راجبه من چیه که کلی ازم تعریف کرد و خر کیف شدم تو همین حین اون در مورد خودش نظر خواست که گفتم اصلا نمیشه نظر دادت همه چیز تمومی زیبا هیکل توپ فرم بدن عالی و ادامه که گفت خیلیا میگن چاقم که گفتم غلط کردن و ادامه ماجرا که وقت نهار شد و رفت اشپز خونه که غذا رو بریزه تو ضرف ولی یک بشقاب داشتیم و یه دیس بزرگ بقیشو بچه ها شکسته بودن که برنجو توی دیس کشید و مرغ رو توی بشقاب و اورد سر میز بهشگفتم اینو بخوریم تا غروب باید بخوابیم که با خنده گفت مگه قراره بخوابی منم گفتم منظورم اینجا نبود خونه خودمو گفتم اونم گفت من منظورم اینجا بود بعد نهار برات کار دارم اگه دوس داشتی که اسرار کردم کارت چیه که گفت خودت بعدا میفهمی و نهارو خوردیم یه غذای عالی و کم نظیر بعد غذا گفت اگه میشه از سر کوچه یه پودر ماشین لباسشویی بگیر بیار و رفتم تو راه فک میکردم چه کار میخاد کنه نکنه فکر موندنه و خونه و فرشا رو میخاد بشوره تمیز کنه و فکرای مختلف و برگشتم درو که باز کرد رفت تو اتاق و گفت الان میام بعد یک دقیقه ای صدا زد بیا اینو ببین باید چه کارش کنیم رفتم تو و دیدم ماشاالله یه لباس قرمز و سکسی تنشه جلو من ایستاده که با دیدنش بر انگار برق منو گرفته باشه جام خشک شدم و او پرید بغلم و گفت از امروز برا تو ام معلوم بود حسابی حشریه و لبمو میخورد و همون طوری که بغلم بود بردمش توی حال رو مبل نشستم اونو گذاشتم رو پام و مشغول خوردن لباش شدم و ماساژ کونش حسابی حشری شده بودم و با یه چرخش جامونو عوض کردم و شروع کردم به مالش سینه و کسش که گفت عجله نکن مال خودته بزار حال کنیم و اون لباسای منو در اورد و مشغول شدیم به خوردن همدیگه سینهاش فوق العاده بود سفت و خوش فرم منم لباسای اونو کاملا در اودم و دیگه کاملا لخت بودیم کسش حسابی اب انداخته بود و منتظر کیر من بود کیرمو دادم دهنش که ساک بزنه ولی خوب نمیتونست درش اوردم و شروع به خوردن کسش کردم دیگه حسابی اماده کردن بود کیرمو گذاشتم رو کسش و با یه فشار فرستادم داخل که یه اه کوچی کردو گفت مهران بعد دو سال کیر نخوردن جوری منو بکن که هوس کیر دیگه ای نکنم و این حرفاش بیشتر حشریم میکرد حسابی بهش حال دادم همزمان با جلو عقب کردن رومانتیک کسشو ماساژ میدادم که میگفت دارم دیوونه میشم جرم بده تندتر بکن بهش گفتم زوده ابت میاد و ازش خواستم که از کون بکنمش ولی میگفت امروز نه فقط امروز لذت میخام بدون درد و چند دقیقه ای حسابه تلنبه زدم و داشتم ارزا میشدم که مهناز میگفت یه کاری کن که من هم ارضا بشم و دوباره شروع به خوردن کسش کردم ۲ دقیقه ای کسشو خوردمو ماساژ دادم که دیگه داشت ارضا میشد و کیرمو گذاشتم تو کوسش و حسابی با یه ضرب تلمبه میزدم که دیگه کاملا ارضا شده بود بعد چند ثانیه من هم داشتم ارضا می شدم کیرمو در اوردمو ریختم تو شورت مهناز که دم دستم بود و بی حال افتادم رو مهناز که داشت هنوز میلرزید و و بغلش کردم که ارومش کنم یه چند دقیقه ای تو بغلم نوازشش کردم و اروم شو و کنار هم خوابیدیم بعد نیم ساعتبلند شدیم و رفتیم دو نفری حموم که تو حموم هم با کیرم ور میرفت که دوباره سیخ شده بود برام یه مقدار ساک زد که همش عجله داشتم بی خیال شه چون نمیتونست و ازش خواستم که تو حمام از کون بکنمش که گفت اگه دردم اومد نباید بکنم تو قبول کردم و با شامپو بدن سوراخ کونشو جوری گشاد گردم که اگه هر کیری میرفت دادش در نمیومد کیرمو فرو کردم تو کونش که یه خورده دردش گرفته بود و گفت مهران نکن تو چون هنوز نوکش نرفته دردم میاد که بهش گفتم کل کیرم تو کونته حسابی از کون کردمش کونی که حسابی بهم حال داد تا ابم اومد و ریختم تو کونش و همدیگه رو شستیم واومدیم بیرون ساعت ۵ بود که من رفتم مغازه و به مهناز گفتم بره خونشون
و تا شنبه بره استراحت بهش مرخصی دادم اونم رفت و شنبه با یه بشاشی خواصی اومد و الان ۲ ماهه شاگردمه و ازش خیلی راضی هستم فوقالعادست تو فروشندگی

نوشته: مهران


👍 7
👎 19
16592 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

651126
2017-09-10 20:42:01 +0430 +0430

(clap) (wanking)

0 ❤️

651130
2017-09-10 20:44:28 +0430 +0430

برو بچه كوني
تو كير ما هم هستي كه بخوايم بشناسيمت كونده؟

چارتا كسشر نوشتي،فرستادي فكر كردي معروف شدي الان؟

با خودت تكرار كن،من پشم كير كاربراي شهواني هم نيستم…


651135
2017-09-10 20:48:06 +0430 +0430
NA

حکایت توهه :(
ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﻃﻮﻓﺎﻧﻲ ﺍﻡ ﻛﻪ ﺑﺎﺩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻣﻴﻜﻨﻢ / ﻳﻌﻨﻲ ﺍﺯ ﻣﺴﺘﻲ ﺑﻪ ﻳﺎﺩﺕ ﻳﺎﺩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻣﻴﻜﻨﻢ / ﺩﻭﺵ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﺑﻪ ﺷﻴﺮﻳﻨﻲ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﺭﺍ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻡ / ﮔﺮ ﺑﺨﺖ ﻳﺎﺭﻱ ﻛﻨﺪ ﻓﺮﻫﺎﺩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻣﻴﻜﻨﻢ /ﺩﺭ ﭼﻨﻴﻦ ﻫﻨﮕﺎﻣﻪ ﺍﻱ ﮔﺮ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻫﻢ ﮔﻮﻳﺪ ﻣﻜﻦ / ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﻳﻢ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻣﻴﻜﻨﻢ / ﻛﺮﺩﻧﻲ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻭﻗﺖ ﺍﻧﺪﻙ / ﺯﻳﻦ ﺳﺒﺐ ﻫﺮ ﻋﺰﻳﺰﻱ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﻛﺰ ﻗﻠﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻣﻴﻜﻨﻢ

3 ❤️

651142
2017-09-10 20:57:20 +0430 +0430

هنوز داره میلرزه یا نه؟؟؟ 🙄

4 ❤️

651144
2017-09-10 20:59:38 +0430 +0430

معذرت یا معضرت
ارزا یا ارضا
اراجیفی ک نوشتی و خودت یار بخون ببین باورت میشه مجلوق نمیگم جق نزنا بزن ولی کم بزن ک همیشه بتونی بزنی
ضمنا فقط با گلنار نزن با صابونای دیگه ام امتحان کن شاید مفزت یکم بیشتر کار کرد

1 ❤️

651196
2017-09-10 23:00:00 +0430 +0430

طرف رو یه ساعت ماساژ دادی بعد نفهمیدی لخته بعد جابه اونم فکر میکنی که اونم نمیدونه لخته حتما یه چشم پزشک و روانشناس مراجعه کن بابا خطرناکه

1 ❤️

651206
2017-09-11 00:22:29 +0430 +0430

بله…اسید من کو؟^-^

0 ❤️

651216
2017-09-11 04:17:24 +0430 +0430

داستان زندگیت:

بعد از در خواست تو به بهزیستی اونا یه فروشنده مرد رو فرستادن به نام اکبر اقا(سیبیل سیاه).اکبر اقا با همه مشتری ها با عصبانیت برخورد میکرد و در روز هیچ خریدی از مغازه تو نمیشد.یه روز که تو خیلی عصبانی هستی سر اکبر اقا داد میزنی و اخراجش میکنی اون هم نگاهی بهت میکنه و کرکره مغازه رو میکشه پایین.و تو با اکبر اقا تو مغازه تنها میمونین…
The End!

1 ❤️

651247
2017-09-11 06:01:07 +0430 +0430

گوه نخور
بقول داداچ دومی،
چهار تا جق نوشته گذاشتی فک کردی معروفی
کسمغز

0 ❤️

651264
2017-09-11 08:52:35 +0430 +0430

ناموسا این دخترا کجان? ما ایران نیستیم? خوابیم? جنس گلنار شما با ما فرق داره?
راستی دقت کردین همه لباس فروشی دارن همه هم یه خونه مجردی دارن از قضا یه زن هم میاد و میپره توی بغلشون…خر شانسارو ببینا ما از صب تا شب عین اسب میدوییم و عین خر کار میکنیم تا پول درس خوندنمون دربیاد…

0 ❤️

651270
2017-09-11 09:12:38 +0430 +0430

عالی بود … کیف کردم

1 ❤️

651273
2017-09-11 09:57:11 +0430 +0430

آخه کس مصب مگه چی شده بود که انتقال دادین بیمارستان سرم زدن بابا بیا بیرون از توهم ۴۰تا کس داشته باشم یکیشو نمیدم بهت

1 ❤️

651290
2017-09-11 10:53:02 +0430 +0430

فقط بعد از دو سه روز آشنایی؟؟؟؟
من دیگه از امروز مال تو ام !!؟!؟!؟
غیر از همسرش کسی دیگه ندیده بودش که اینجور راحت بود!!!؟!؟
خدای من !!! اینجا ایرانه یا تایلند

1 ❤️

651303
2017-09-11 11:46:58 +0430 +0430
NA

اجبا الان مارو چی فرض کردی؟

1 ❤️

651306
2017-09-11 12:07:16 +0430 +0430

بلاخره وامه رو گرفتی؟

0 ❤️

651366
2017-09-11 19:31:08 +0430 +0430

. . . . . . . . . . دیگه ننویس…نوش جونت…گوشت بشه بچسبه به کیونت ولی . . . . . دیگه ننویس

0 ❤️

651398
2017-09-11 20:40:06 +0430 +0430

باز هم شربت کارشو کرد

0 ❤️

651496
2017-09-12 00:16:04 +0430 +0430
NA

تو که راست میگی … ولی … کس ننش که باور کنه…

0 ❤️

742897
2019-01-21 22:05:25 +0330 +0330
NA

وقتی ترو دیده ترسیده بود.فشارش چجوری بود ک به بیمارستان کشید کارش.لخت بود و تو هم دست بهش نزدی؟!!!..جالبیش اینجاست ک زنه میگه بخاطر پاکیت من تا آخرش مال خودتم و هرروزم بهت میده…اینا رو بکسی بگو ک تا حالا کس نکرده باشه…اوبی دیگ ننویس

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها