فقط باباش از دستم در رفت

1395/12/04

سلام ب دوستان خوب شهوانی
من داود هستم 27سالم بچه اصفهان این خاطره ک میخوام براتون بگم مال سال 88 میشه
از خودم بگم قدم 188 و وزنم 86کیلو از 84 فیت نس کار میکنم و بدن خوبی دارم پوست سفید و چشم ابرو مشکی کلن قیافم خوبه
خب بریم سر اصل مطلب
بعد از ازدواج داییم فامیلای زنش که من بهشون میگفتم قوم آپاچی تقریبا کل هفته رو خونه دایی من افتاده بودن و شده بود کار کردن خر و خوردی یابو
بگذریم یادمه پنج شنبه بود و حالم بدجور گرفته رفتم سر خاک بابا بزرگم که دایی رو اونجا دیدم بعد از سلام احوالپرسی و اینا گفت چند وقته نمیای ی سر ب من بزنی بیخیال دایی شدی منم گفتم تو که همش مهمون داری که گفت دایی جون هر گلی ی بویی داره
رفتم خونه دایی نشستیم پای بساط جوجه و عرق و قلیون دوسیب شم ک همیشه ب راه بود
20دیقه نشده بود که خر مگس معرکه کریم آقا(دایی زن داییم)ب همراه اهل وعیال اومدن
چقد از زن و دخترش خوشم میومد و از خودش و اصغر(پسرش ملقب ب کونی الممالک)بدم میومد
کریم ی مرد 45ساله ک گلخونه داشت و زنش فهیمه 39ساله ی نمه تپل بود اما سفید و خوش قیافه و با اون چال لپاش وقتی میخندید لوندی خاصی داشت
اصغر یکسال از من کوچکتر بود و اون موقع 19سالش بود قیافش بد نبود اما دلنشین نبود ولی کونش تپل و بی مو بود
و اما مرجان جون عشق من که 17سالش بود قد بلند و باریک اندام سفید با چشمای درشت و لبای قلوه ای و کرک پشت لباش ک باباش اجازه نمیداد بند بندازه بهشون
موهای بلند ومشکی تا پشت باسنش واقعا خدا این دختر رو سر فرصت درست کرده بود
مرجان و مامانش رفتن داخل خونه و کریم و اصغر اومدن پیش منو دایی
ما 3پیک جلو بودیم که دایی با چند دور پشت سرهم ریختن اونارو رسوند 7.8تا زده بودیم که دایی رفت و تخته اورد بازی کنن با کریم آقا(دقیقا پت ومت بودن این 2تا)
من که هنوز مست نشده بودم و حالم زیاد خوب نبود بطری عرق و با اب البالو تکدانه برداشتم و رفتم روی پشت بوم پیش کفترای دایی چند دیقه بعد اصغر با دوتا سیخ جوجه اومد بالا پیشم ازش خوشم نمیومد اما حال دک کردنشم نداشتم ساعت حدود 9شب بود که دیگه حس کردم بسه در بطری رو بستم و به اصغر گفتم برو قلیون بیار بکشیم بلند شدنش همانا و با کله رفتن تو قفس کفتراهم همانا
دیدم خیلی حالش بده رفتم خودم قلیون گذاشتم و اومدم چند کام گرفتم فازم ملو شد گفتم اصغر بیا بکش دیدم خیلی حالش بده
رفتم داخل واسش اب لیمو بیارم از زندایی پرسیدم ابلیمو کجاست گفت پایین یخچال لیمو هست بردار خودت اب بگیر لیمو هارو پیدا کردم ولی ابلیموگیر دستی نبود
مرجان اومد تو اشپز خونه که برام پیداش کنه با همون لباسی که اومده بود نشسته بودن حتی رو سریشم برنداشته بود
برام پیدا کرد منم تشکر کردم و رفتم سراغ اصغر
دایی و کریم جوری سر گرم بازیشون بودن و جیغ و داد راه انداخته بودن که اگه یکیو بغلشون میکشتی نمیفهمیدن
رفتم واس اصغر ابلیمو گرفتم بهش دادم 5دیقه نشد که بالا اورد یکم اب زد به دست و صورتش حالش رو ب راه شد اومد یکم قلیون کشیدیم و یهو سالار حوس کون کرد اصغرم که چندبار کرده بودمش و رام بود
بهش گفتم اصغر میخوام بکنمت گفت کسی نیاد اینجا گفتم ن بابات و دایی ک شوتن مامانت اینام داخل گرم حرف زدن
بلاخره راضی شد و کیرمو در اوردم دادم بهش یکم باهاش بازی کرد واسم مالید که بهش گفتم واسم بخور
2.3 دیقه خورد واسم اما حال نمیداد دندونش میخورد به سالار
بهش گفتم بکش پایین و حالت سگی شو
نمیدنم روزی چندبار میداد اما با ی فشار کوچیک کل 17سانت کیرم تو کونش بود و شروع کردم تلنبه زدن
بعد از 5دیقه دیدم زانو هام داره میسوزه رو موزاییک پشت بام زخم شدن بهش گفتم بلند شو دستتو بزار به دیوار و شروع کردم سرپایی کردنش خیلی حال میداد زیر شکمم میخورد ب کپلای کونش ابم داشت میومد منم سریعتر زدم که ابم اومد و تا قطر اخرشو ریختم تو کون اصغر انگار ابم کل خستگی و بی حوصلگی روزمو شست ریخت بیرون
لباسامونو مرتب کردیم ساعت 10 شده بود اومدم پایین رفتم با زندایی خداحافظی کنم برم خونه که زندایی ب فهیمه جون گفت ببین چ حلال زادس اسمشو اوردیم درو باز کرد پرسیدم جریان چیه؟زندایی گفت خونه فهیمه اینا سنگفرش حیاطش باد کرده و اب وایمیسه تا میشورن و ازم خواست که برم واسشون درستش کنم(یادم رفت بگم من سنگکار ساختمانم)
منم گفتم باش اما شاید ی 15روزطول بکشه تا بیام سرم شلوغه یکم که فهیمه جون حرفمو قطع کرد و گفت اشکال نداره فردا بیا ببین چی لازم داره تا قبل اومدنت اماده کنیم منم گفتم باش و به زن دایی گفتم شمارمو بده بهشون تا بهم زنگ بزنن
خداحافظی کردم و اومدم بیرون با کونی الممالک و باباشو داییم هم خداحافظی کردم رفتم خونه
فرداش تو باغ دریاچه سر کار بودم که دیدم گوشیم زنگ میخوره
نگاه کردم به شماره…جواب دادم فهیمه جون بود گفت داود خان کی میاید گفتم ظهر ساعت 1 میام گفت خوبه و قطع کرد
ظهر شد رفتم دم خونشون تا محل کارم با موتور5 دیقه بود فرح اباد میشستن
وقتی رسیدم زنگ و زدم و فهیمه جون با ی چادر رنگی و ی ارایش ملایم درو باز کرد زیاد روش زوم نبودم بیشتر تو کف دخترش بودم تا خودش
گفتم باید اینارو بکنیم جاش سنگ نو بذاریم گفت کل حیاط و عوض کن از اینا خوشم نمیاد گفتم باش متر کردم گفتم 150متر بگیرید فهیمه خانوم ک کم نیاد و روی کاغذ مصالح مورد نیازمو نوشتم دادم بهش
خواستم بیام ک گفت میدونستم تو وقت ناهار میای قرمه سبزی درست کردم تشریف بیارید داخل بخورید بعد برید منم که نمیتونم ب قرمه سبزی ن بگم اسمش بیاد تسلیم میشم
تا قبل از این که برم داخل فک کردم مرجان خونس اما وقتی رفتم داخل فهمیدم فهیمه جون تنهاس سراغ بچهاشو گرفتم(شوهرش صبح میرفت گلخونه غروب برمیگشت)گفت اصغر رفته کتابخونه(رفته بود کون بده) مرجان هم رفته خونه خالش با دخترش درس بخونن
ناهار و اورد داشتم میخوردم فهیمهم دقیقا رو ب روم بود سنگینی نگاهشو رو خودم حس میکردم یهو بهم گفت چ بوی خوبی میدی ب لباس کارتم عطر میزنی گفتم ن این دانهیل قهوه ای زدم به زیر گلوم بوش مونده
وقتی بهم نگاه میکرد شهوت و التماس تو چشاش موج میزد
گفتم این امروز میخاد بده نکنم از دست میره بهش نگاه کردم گفتم میخوای از نزدیک بو بکش اگه دوس داشتی واست بخرم انگار منتظر همین حرفم بود از جاش بلند شد و چادرشو انداخت رو زمین وقتی دیدمش سالار مثه فنر از جاش پرید ی ست تاپ استین حلقه ای با دامن تا زانو سفید و صورتی سینه هاش داشت تاپشو جر میداد و کونش داشت منو دیوونه میکرد ساق پاهای تراشیده سفید و دستای تپل
اومد جلو منم سرمو بردم بالا تا زیر گلومو بو بکشه وقتی سرشو برد زیر گلوم اول بو کشید و بعد شروع کرد بوسیدن
از جام بلند شدم و بهش گفتم بریم تو اتاق خوابت گفتم ن همینجا با ی سرعتی لخت شد که من تا شلوارمو اوردم پایین دیدم جلوم لخت ایستاده
از کس لیسی خوشم نمیاد اما تا دلتون بخواد لبو سینه هاشو خوردم نشست جلو شروع کرد ساک زدن هرچی پسرش ناشی بود خودش حرفه ای ساک میزد 4.5 دیقه ساک زد بلندش کردم گذاشتمش رو اوپن چندبار کیرمو رو چاک کسش پایین بالا کردم دیدم لرزید و دستمو چنگ زد بهش گفتم چقد زود ارضاء شدی گفت 4 ماه کسم کیر ندیده گفتم پس کریم چغندره گفت وقتی میاد خونه مثل جنازه میخابه فقط بعدم انقد بوی کود میده که نمیتونم تحملش کنم
من در حین حرف زدنش کیرمو گذاشتم جلوی کسش و آروم تا نصف کردم داخل بعد از یکی دوبار عقب جلو کردن کامل میکردم توش و در میاوردم فهیمه ک چشماش بسته بود و مثل مار ب خوش میپیچید و لباش و گاز میگرفت گاهی هم ی صدای اوووم اه ه ه ه خفیف ازش میومد و معلوم بود تو ابراس منم داشتم حال میکردم چون هم پوزیشن مورد علاقم بود اینجوری هم فهیمه کس تنگی داشت فک کنم کریم کیرش کوچیک بود یا چون 4 ماه نکرده بود فهیمهو تنگ بود
ی ربع مثل اسب تلنبه زدم و فهیمه بیش از 5 بار ارضاء شد ابم داشت میومد کیرمو در اوردم فهیمهو اوردم پایین خوابوندم کف اشپز خونه و کیرمو گذاشتم لای سینه هاش 2 بار عقب جلو کردم و حس خوب ارضاء شدن
عاشق این صحنه و اینجوری ارضاء شدن بودم
از رو فهیمه بلند شدم و کیرمو زیر شیر ظرفشویی شستم فهیمه رفت دستشویی و اومد ازش تشکر کردم و اونم ازمن تشکر کرد که خوب کردمش
گذشت دوهفته ازش خبری نشد تا کریم اقا زنگ زد و گفت ما چیزایی ک گفتی و اماده کردیم و کف حیاطم کندیم کی میاید گفتم 2 روز دیگه صبح یکشنبه رفتم دم خونشون کریم خونه بود درو باز کرد و گفت خودم وایمیستم کمکت کارگر نیار روز اول کار کردیم و روز دوم کریم ی سیمان تنها بلند کرد و کمرش گرفت اصغر و فهیمه جون بردنش دکتر منم مشغول کار بودم که ظهر شد ساعت 1.5 بود که مرجان از مدرسه اومد سلام و احوالپرسی گرم کرد و رفت داخل بعد 2ِِ.3 دیقه اومد بیرون گفت اقا داود مامانم اینا کجان ک ماجرا رو براش گفتم و اونم رفت ناهار اماده کنه واسم
ساعت 2.5 بود و منم داشتم میمردم از گشنگی که خداروشکر فرشته نجاتم با سینی غذا اومد تو حیاط
ناهارو خوردم زنگ زدم رو گوشی کریم فهیمه جون جواب داد و گفت اومدیم الزهرا و دستمونو بند کردن اگه میدونی تنها نمیتونی کار کنی برو خونه فردا ی کارگر برای خودت بیار منم گفتم باشه و قطع کردم
مرجان رو صدا کردم و بابت ماکارانی خوشمزش تشکر کردم و گفتم من دارم میرم مامانت اینام تا شب نمیان اگه دوست داشتی بهم زنگ بزن بریم بیرون باهم
چشماش از خوشحالی برق زد و با شیطونی خاصی گفت شمارتو ندارم ک
شمارمو بهش دادم و اومدم قرار شد ی ساعت دیگه بهم زنگ بزنه تا من برم دوش بگیرمو کارامو بکنم بیام دنبالش
ساعت 4 دم خونشون بودم وقتی اومد بیرون دوست داشتم فقط زل بزنم تو چشماش و نگاش کنم سوار شد سلام کرد و گفت اقا هرجامن گفتم بریم گفتم باش هر جا تو خواستی میریم
گفت سینما راه افتادم خلوت بود 4.20 دم سینما قدس بودم
رفتم دوتا بلیط خریدم شانسم خوب بود سه شنبه بود و بلیط نصف قیمت رفتیم داخل
مرجان مثل ی بچه کوچولو رفت دم بوفه و ب یارو میگفت عمو از این چیپسا بده از اون پفکا پاستیل ابمیوه و…کل بوفه رو بار کرد
حساب کردم و رفتیم داخل انقد خوشحال شده بود ک نگو بیچاره دفعه اولش بود
2 ساعت وقت تو سینما هدر شد و اومدیم بیرون یکم لب اب قدم زدیم رفتیم تا 33پل و برگشتیم دم سینما ماشینو از پارکینگ اوردم بیرون ساعت 8 شب بود یکم دیگه با ماشین دور خوردیم و ساعت 9 رسوندمش خونه هنوز مامانش اینا نیومده بودن
خلاصه
کریم دو روز بعد خوب شد و دیگه رفت سرکارش اصغرم ک هیچوقت خونه نبود عشق منم ک صبح تا ظهر میرفت مدرسه 10روز اونجا کار کردم(کار 3.4روزه رو 10 روز طول دادم)و هر روز ساعت 10 که فهیمه واسه کارگرم چایی میاورد من میرفتم داخل و تا10.5 میکردمش
کار تمام شد و پولشم گرفتم و اومدم دیگه ب فهیمه محل نمیذاشتم زنگ میزد ردش میدادم چون دیگه مرجان باهام بود بعد از یکماه دوستی با مرجان دعوتش کردم خونمون و بهش پیشنهاد سکس دادم اول گفت میترسه اما دلشم میخواست با یکم ناز کشیدن راضی شد رفتیم اتاق من و خوابید روی تختم من خوابیدم پشت سرش دست راستم زیر بدنش بود و داشتم باهاش سینه راستشو میمالیدم و دست چپم روی کسش که موهاش تیز بودن و تو دستم فرو میرفت
وقتی پشت گردنشو لیسیدم ب اوج رسید نقطه حساسش بود بر عکس مامانش این ی سر و صدایی راه انداخته بود که بیا و ببین
شاید 30دیقه فقط همینجوری حال میکردیم دیگه سالار و در اوردم و یکم وازلین زدم بهش لای پای مرجان که خیس خیس بود یکم اب کسشو مالیدم ب سوراخ کونش و شروع کردم با انگشت مالیدن دوتا انگشتم تو کونش بود و اون دستم ب کیر خودم
دیگه وقتش بود بازم به بغل خوابوندمش پشتش دراز کشیدم و کیرمو رو سوراخ کونش تنظیم کردم ازش خواستم زور بزنه مثل وقتی که میره دستشویی اونم با اینکه درد داشت و معلوم بود اما دوست داشت بکنمش وسعی میکرد باهام راه بیاد
شاید 10تا 15 دیقه طول کشید اما بلاخره سالار کون مرجان رو فتح کرد عشقم خیلی اذیت شده بود اما وقتی لبخند رضایت منو میدید اروم شد دیگه ابم داشت میومد ابمو با تمام فشار تو کون مرجان خالی کردم و اونم با من برای بار چهارم ارضاء شد
رابطه منو مرجان هنوزم بعد از 7سال پا برجاست و خیلی باهم خوبیم تقریبا ماهی 3بار سکس داریم
از اینکه طولانی شد معذرت میخوام اگه غلط املایی داشت ب بزرگی خودتون ببخشید سعی کردم غلط نداشته باشم
ممنون که تا اخر خوندید 21/11/1395

نوشته: David M


👍 7
👎 24
136859 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

580706
2017-02-22 21:49:54 +0330 +0330

پسر تو خیلی زرنگی
بروسلی هم اندازه تو زرنگ نبود
اصن جکی جانم زرنگ نبود

0 ❤️

580708
2017-02-22 21:54:43 +0330 +0330
NA

dastant ke doroq bod vli tarze nvshtnt bad nist age rosh kar koni mitoni tanzaye jalbi bnvisi

0 ❤️

580712
2017-02-22 22:01:42 +0330 +0330

داشتم بهت اميدوار ميشدم تا جايي كه نوشته بودي موهاي كسش تيز بود و ميرفت تو دستت

دست بنا ها بخاطر تماس با سيمان و مصالح پوست محكم و كلفتي داره و با گزنه هم اذيت نميشه چه برسه به موي كس يه دختر

خرابش كردي ببم …ريدي به داستان

0 ❤️

580727
2017-02-22 23:07:28 +0330 +0330
NA

فکر کنم تو خانوادتون فقط تو از دست باباش در رفتی وباباش بعد از 7 سال هنوز با خانوادت در ارتباطه و تقریبا ماهی 3 بار باهم سکس دارن

1 ❤️

580729
2017-02-22 23:16:21 +0330 +0330

“روزدﻭﻡ ﮐﺮﯾﻢ ﯼ ﺳﯿﻤﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮐﻤﺮﺵ ﮔﺮﻓﺖ ﺍﺻﻐﺮ ﻭ ﻓﻬﯿﻤﻪ ﺟﻮﻥ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﻨﻢ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻇﻬﺮ ﺷﺪ ﺳﺎﻋﺖ 1.5 ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺟﺎﻥ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﻭﻣﺪ …”
خلاصه ابروبادومه وخورشیدوفلک درکارند.تاتو…
همه چیز یه هویی جورمیشه دیگه ماکه بخیل نیستیم ولی زیادی خوش شانسی.درضمن وقتی کریم روبردن بیمارستان یه لحظه هم به ذهنشون خطورنکرد الان دخترشون تنهاست؟اونم باتویی که خوب میشناسنت(حداقل فهیمه واصغر)بادخترشون اینهمه رفتی گردش یه بارهم سراغی ازش نگرفتن ببینن این دخترکجاست؟؟

1 ❤️

580747
2017-02-23 04:51:10 +0330 +0330
NA

سلام گرم بنده رو به مادر گرامی برسونید.بگین بهش باغبون آماده آبیاری باغچه تونه.

0 ❤️

580758
2017-02-23 07:01:35 +0330 +0330

میشه به قول دوستان با رسم شکل توضیح بدی چه جوری کیرتو زیر شیر ظرفشویی شستی؟؟؟
من اومدم اول کامنتا رو بخونم پشم به این جمله افتاد تو داستانت کامنتارم که خوندم دیگه پشیمون شدم از خوندن داستانت.
خسته نباشی (dash)

0 ❤️

580761
2017-02-23 07:16:24 +0330 +0330

اقا الان داستانتو خوندم خوب بود اشکالاتشو دوستان گفتن منم بهت نمیگم دیگه ننویس میگم سعی کن بهتر بنویسی چون تو میتونی.
موفق باشی

0 ❤️

580775
2017-02-23 08:56:38 +0330 +0330

داستانت بد نبود ولی تو تعداد ارضا ها زیاده روی کردی یه نصیحتم واسه پسرای تازه کار بعد سکس هم حتما بشاشید تا پروستاتتون خالی بشه و بعد ها مشکل ساز نشه نه که تو سینک آشپزخونه فقط بشوریدش

0 ❤️

580777
2017-02-23 09:21:53 +0330 +0330
NA

بازم وازلین پای ثابت همه داستانها

0 ❤️

580778
2017-02-23 09:34:21 +0330 +0330

گربه محلشون چی، اونم کردی…
گوز کله چُسنویس

0 ❤️

580804
2017-02-23 11:18:11 +0330 +0330

والا ما با دو تا مدرک لیسانس و یه فوق لیسانس اینقدر اعتماد به نفس نداریم که تو عمله اعتماد به نفس داری عمووو
هی نهار خوردی هی کردی خوبه والااااا
داداشم با این وضع بزنی دیگه نمیتونی همین عملگی رو هم بکنی

0 ❤️

580807
2017-02-23 11:27:46 +0330 +0330

شجره نامه طرفو گذاشتی جلوت با هر اسم یه دست جق زدی ؟

1 ❤️

580941
2017-02-24 09:15:52 +0330 +0330

خخخخخخخخخخخخ سال 88 بلیط سینما سه شنبه ها نصف قیمت نبود این طرح یه ساله راه افتاده

0 ❤️

580971
2017-02-24 18:09:20 +0330 +0330

پويا غلط اضافي ميكني به بناها توهين ميكني و ميگي عمله

اسكول قرومپوف تو اگه ليسانس و فوق داشتي اونم ٣ تا اينجا چه گوهي ميخوردي جقي؟

بار آخرت باشه گالتو واز ميكني و به جماعت كارگر و با شرف توهين ميكني

كونيه هيچي…سوراخ پهن…كيرم تو سلولاي چشاييت

0 ❤️

580973
2017-02-24 19:05:53 +0330 +0330

وای بر عشق که انقدر بی ارزش شده و راحت به زبون میاد

0 ❤️

580980
2017-02-24 20:07:51 +0330 +0330

کسشر تفت دادی باباش نمیزاشت دختره سیبیلاشو بزنه بعد میومد با شما مشروب میزد معلومه که یه جقی بدبخت متوهم هستی اینم فانتزی ذهن مریضته

0 ❤️

581169
2017-02-25 22:40:27 +0330 +0330

تو داستان مرجان احتمالا به خاطر خستگی تو نوشتن خلاصه تر کردی ولی در کل واقعی بودن ازش زده بیرون. خسته نباشی دلاور

0 ❤️

583297
2017-03-11 20:19:42 +0330 +0330

چقد داستانای شهوانی عجیب شده
به ازای هر بکن 20 نفر بده هست
کلا همه میخوان به نویسنده داستان بدن ✋ 🤮

0 ❤️

644639
2017-08-11 08:49:18 +0430 +0430
NA

تو یکشنبه صبح رفتی خونشون شروع به کار شدی روز دومش کمر کریم گرفت و بردنش دکتر و تو همون روز با مرجان رفتی سینما … روز دوم یعنی چندشنبه؟؟؟ میشه دوشنبه درسته؟؟ خب چطور بلیط سه شنبه نصف قیمت بود؟؟

0 ❤️

723910
2018-10-15 03:21:48 +0330 +0330

جون خودتون فقط بگید همچین زنایی رو چرا هیشکی نمی‌بینه؟!!! … طرف چادریه یهو میاد و مثل ج‌ن.ده‌ها حال میده

0 ❤️