فوت فتیش دوباره منو فاطمه

1400/10/16

سلام به همه من محمد هستم همون که داستان فوت فتیش با دختر بسیجی رو نوشتم. و این داستان هم آخرین داستان من می باشد که واسه آخرین بار بود که من با فاطمه فوت فتیش رفتم. 2 سال از قضیه منو فاطمه تو پایگاه میگذشت الان فاطمه تو مقطع سوم دبیرستان هستش و میخواست بعدش هم واسه رشته تجری کنکور بده. این فوت فتیش منو فاطمه عید اتفاق افتاد 6 فروردین بود و ما چون با فامیلامون رفت و آمد نمی کردیم خونه مونده بودیم و فاطمه اینا هم که همون 1 و 2 فروردین همشون خونه پدربزرگ فاطمه جمع شدن و همه فامیلاشون همدیگرو دیدن و دیدو بازدید کردن. خب بریم سر اصل مطلب مادره فاطمه سمیه خانم مارو شام دعوت کرد و بودن و به مادرم گفته بود ساعت 6 خونشون باشیم. ماهم زمان گذشت ساعت 6 شد و رفتیم خونه فاطمه اینا اینکه فاطمه بابا داشت یا نه الان بهتون میگم پدره فاطمه وقتی فاطمه 12 سالش بود بر اثر سکته قلبی فوت میکنه که میگفتن پدرش دوبار سکته اولی رو تونست رد کنه اما دومی رو نتونست. بعد کلی صحبت دیدم ساعت شد 8:49 و مادر منو فاطمه پاشدن که شام رو بکشن ساعت 9:22 که همه شام خوردن و قاشق و بشقاب اینارو جمع کردیم. بعد رفتیم همه نشستیم رو مبل بعد دیدم مادرم داشت به سمیه خانم میگفت که برای فاطمه عیدی آورده که بده بهش و همینطوری هم یه مقدار پول هم برای قبولیش تو درساش که مادرم کیفشو گشت که دید نیاورده که سمیه خانم گفت ول کنید اکرم خانم اصلا احتیاجی نیست که مادرم گفت این چه حرفیه که میخواست پاشه بره خونمون پاکت پولو بیاره. که پدرم برگشت گفت نمیخواد بزار محمد میره که منم پاشدم گفتم آره مامان نمیخواد به خودم بگو کجاست برم بیارم که مامانم گفت تو کشو اتاق خواب هست. من پاشدم برم که مادر فاطمه گفت بزار فاطمه هم باهات بیاد تنها نری که مادرم اینا کلی اسرار کردن که نه نمیخواد محمد خودش تنها میره که مادر فاطمه گفت نه بزار فاطمه هم بیاد. که فاطمه بامن راه افتاد بریم سمت خونمون که خونه ما با فاطمه اینا 2 تا کوچه فاصله داشت منو فاطمه کلی باهم تا اونجا صحبت کردیم و بحث افتاد از اون موقع تو پایگاه که پاهاشو لیس زدم که منم گفتم آره خیلی حال داد که رسیدیم دم دره خونمون تا امدم کلید انداختم تا امدم درو باز کنم تو ذهنم گفتم واسا یه موقعی خیلی عالی هم خونه خالی هست هم به اندازه کافی وقت هست. درو واز کردم با فاطمه رفتیم داخل دره خونمومو واز کردم کتونیمو دراوردم رفتم تو خونه رفتم تو اتاق خواب داشتم کشو هارو یکی یکی میگشتم فاطمه یه دمپایی پاش بود دمپاییشو درآورد و امد تو گفت چی شد محمد پیدا کردی پاکت که گفتم آره که فاطمه گفت باشه بریم که موقع رفتن من درو بستم که فاطمه گفت چرا درو بستی که پشت به فاطمه بود برگشتم رومو کردم سمت فاطمه که کیرم راست شده بود از رو شلوارمم کامل معلوم بود. که فاطمه دستشو گذاشت جلو دهنش و گفت وا محمد چرا الان اینطور شدی کیرت بلند شده گفتم فاطمه یاد اون روز تو پایگاه افتادم و بعد ناخودآگاه کیرم بلند شد. بهش گفتم بیا یبار دیگه فوت فتیش داشته باشیم که فاطمه میگفت نه الان نه وقتش نیست اگه دیرکنیم مامانامون شک میکنن که من بی توجه به حرفای فاطمه رفتم جلو و شروع کردم به بوسیدن لبش که اونم هی مقاوت میکرد و صورتشو میکشید عقب من هی ازش لب میگرفتم و ممه هاشو میمالیدم که دیدم آخر فاطمه وا داد. که گفت باشه همین یبار ولی زود تمومش کنیم که منم گفتم باشه شروع کردم از فاطمه لب گرفتن بعد لبش رفتم سراغ ممه هاش پیرهنشو دادم بالا شروع کردم به لیس زدن ممه هاش. بعدش فاطمه رو زانوهاش نشست شروع کرد کیر منو لیس زدن که بعدش من فاطمه رو خوابوندم بعد پاهاشو دادم بالا شروع کردم به لیس زدن پاهاش اول پای چپشو گرفتم لیس زدم از پاشنه پاش تا نوک انگشتاشو و بعد هم پای راستش و بعد جفت پاهاش بعد شلوار فاطمه رو کشیدم پایین تا بالای زانوش بعد کیرم و تف زدم کردم تو کص فاطمه اینم بگم که فاطمه پرده داشت یا نه. آره داشت من قبلن بخاطر فیلمی که ازش داشتم و کلی باهاش سکس میکردم هم از عقب هم از جلو که یبار وقتی میخواستم از جلو باهاش سکس کنم پرده فاطمه رو هم زدم واسه همین دیگه پرده نداشت. بعد همینطوری تو کص فاطمه تلمبه میزدم و بعد یکی از پاهاشو هم تو همون حالت که داشتم تلمبه میزدم گرفتم و شروع کردم به لیس زدن بعد 2 یا 3 دیقه تلمبه زدن دیدم داره آبم میاد کیرمو کشیدم بیرون و گذاشتم بین پاهای فاطمه بعد کلی مالیدن پاهاش به کیرم آبم امد و ریختم رو پاهاش. بعد چند دیقه کیرم خوابید فاطمه گفت حالا خیالت راحت شد که گفتم آره خیلی که به فاطمه گفتم بدو برو تو حموم پاهات بشور خودتو تمیز کن بریم منم با دستمال کیرم تمیز کردم بعدش فاطمه از حموم امد بیرون و پاکت برداشتیم درو قفل کردیم رفتیم سمت خونه فاطمه اینا که مامانم گفت چرا انقدر طولش دادین که گفتم پدرم درامد تا پیداش کنم معلوم نبود کجا گذاشته بودیش که من پاکت دادم به مامانم و مامانم هم داد به مادره فاطمه که مادر فاطمه گفت خیلی ممنون راضی به زحمت نبودیم که مادرم هم گفت قابلی نداشت اون شب تموم شد ما برگشتیم خونه چند ماه گذشت از این اتفاق و خبر بهم رسید که فاطمه اینا شهریور قراره خونشونو تحویل بدن و برن همدان برای اینکه فاطمه دانشگاهش اونجا افتاد بود که من هم از اینکه از فاطمه دور میشدم ناراحت بودم که فاطمه هم همینطور با مادرم رفتیم دم در خونشون ازشون خداحافظی کردیم و اونا هم رفتن. چند ماه بعد که رفتم تو پی وی فاطمه تو تلگرام دیدم چند ماه گذشته اما جوابی بهم نداده نه پیامامو سین کرده نه جوابی ازش امده بهش زنگ هم زدم اما جوابی نداد که گفتم شاید گوشیش خراب شده بعد 2 هفته خواستم دوباره برم چک کنم که دیدم نه مثل قبل جوابی نیومده که و یه نمه تعجب کردم که گفتم نکنه واقعن اتفاقی برای فاطمه افتاده باشه چون گوشی هر ایرادی هم کنه ببریش پیش تعمیر کار 2 هفته ای درستش میکنه تو همین حال بودم که مامانم درو باز کرد و امد تو خونه از خرید برمیگشت که دیدم چشماش پره اشک شده گفتم مامان چیزی شده اتفاقی افتاده که مادرم گفته فاطمه مادرش تصادف کردن گفتم کی گفت همین چند هفته پیش که گفتم حالا الان چطورن که مادرم گفت مادر فاطمه به کمرش آسیب شدیدی رسیده و باید تمام عمرشو با واکر راه بره گفتم فاطمه چی اون چی که مامانم جوابی نداد گفتم مامان نشنیدی چی گفتم که مامانم گفت فاطمه جونشو تو تصادف از دست داده. که دکترا گفتن موقع تصادف یه ضربه شدید خورده به سر فاطمه باعث شده تو سرش لخته خون بوجود بیاد و جون خودشو از دست بده. من نمیدونستم چی بگم بگم زبونم از شدت تعجب خشک شده بود انگار کل دنیا خراب شده بود رو سرم کلی حالم بد شد و شبش رفتم زیر سرم بعد چند ماه که گذشت ما رفتیم برای 40 فاطمه اونجا وقتی قاب عکس فاطمه رو دیدم کنار قبرش نتونستم جلوی خودم و بگیرم زدم زیر گریه و خودمو بخاطر تمام اذیت و آزاری که به فاطمه رسوندن بودم لعنت میکردم و سرزنش که هر شب کلی دعا میکردم موقع اذان که خدایا منو ببخش من اشتباه کردم من کلی به فاطمه بدی کردم که بعد یه مدت رفتم سراغ کارو زندگیم و رفتم سرکار اما هنوز که هنوز نمی تونستم با مرگ فاطمه کنار بیام. این بود از آخرین داستان من ببخشید اگه با داستانامو حرفام سراتونو درد آوردم امیدوارم از داستانام خوشتون امده باشه خداحافظ.

نوشته: محمد


👍 0
👎 15
40501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

851783
2022-01-06 01:34:58 +0330 +0330

ای بابا .بجای ارضا شدن اشکمونو دراوردی

0 ❤️

851872
2022-01-06 12:31:05 +0330 +0330

اخرش گند زدی به داستان
خابید کیرمون

0 ❤️

851946
2022-01-06 23:42:13 +0330 +0330

اخرش پشمامون ریخت 😳

0 ❤️

851975
2022-01-07 01:27:44 +0330 +0330

اخه بیناموس خیلی ناراحتی عذاب وجدان داری بعد از سکس با یه دختره مرده مینویسی یه سری کوسکش بیناموس خیلی هماهنگ دارن میزنن تو بسیج پایگاه این حرفها من نمیدونم اصلا خوبه یا بد ولی هر شنونده میدونه بسیج خواهران و برادران کلا جداه و هیچ رابطه تو سطح‌ پایگاهی باهم ندارند بعضی اوقات چیزی بنویسیم که باور پذیر باشه نه فحش برای خودمون بخریم

0 ❤️

852006
2022-01-07 03:02:13 +0330 +0330

ساری ساری ساری ساری ساری ساری ساری ساری ساری
کیر میخوااااااام کیر میخوااااااام الااان توو ماشین

0 ❤️

852070
2022-01-07 10:40:09 +0330 +0330

ارضای چشمی شدیم

0 ❤️

852302
2022-01-08 15:05:14 +0330 +0330

داستان خوبی بود، فقط اونجاشو نفهمیدم که چرا مادر فاطمه باید بگه دخترش با تو بیاد خونتون خیلی غیرمنطقیه

1 ❤️

935257
2023-06-29 02:05:23 +0330 +0330

ریدی بیناموس

0 ❤️