فوت فتیش با دو رفیق در ویلا

1401/03/06

سلام من امیر هستم
الان ۲۰ سالمه داستانی که میگم مال وقتی بود که ۱۴ ساله بودم
اول از همه بگم که اسم ها ساختگی هستند
داستان مال روزی بود که من با رفیقم بهنام قرار گذاشتیم بریم کوه بهنام پسر عموش عرشیا رو هم اورد ما اول صبح زود رفتیم ویلای پدر بهنام و اونجا صبحانه خوردیم
وقتی می خواستیم بریم دیدم ارشیا با یه جوراب ساق کوتاه و یک کفش کوه معمولی بود اما بهنام یه جوراب خاکستری کلفت و یک نیم بوت زمستانی اومده بود هوا خیلی گرم بود ما ساعت ۸ رفتیم و ساعت ۲ برگشتیم کامل عرق کرده بودیم بهنام گفت بیاید بازی قاضی و محکوم بازی کنیم بازی اینجوری که یک نفر قاضی میشه و حکم میده بقیه سنگ کاغذ قیچی بازی می کنند هرکس باخت حکم قاضی روی او اجرا می شود
چون من از همه بزرگتر بودم من اول قاضی شدم
و گفتم هرکی باخت باید لباسش رو در بیاره و با کمربندی کلفت ۲۰ ضربه به پشت اون بزنن اول بهنام باخت و کمربند خورد بعد گفتم هرکی باخت باید فلک بشود باز بهنام باخت و فلک شد این بار که دور اخر حکم دادن من بود گفتم هرکی باخت باید بره کف جوراب اون یکی رو ببوسه و یک نفس عمیق بکشد این بار ارشیا باخت و من کله اون رو گرفتم جلوی پای بهنام ارشیا داشت خفه میشد
دیگه نوبت من تموم شد نوبت ارشیا شد که قاضی بشه
ارشیا گفت امیر یک بلایی سرت بیارم اول گفت هرکی باخت باید کف پای اون یکی رو لیس بزنه از شانس بد من من باختم از بوی پای بهنام داشتم خفه می شدم یک زبون کشیدم کف جوراب بهنام دیدم اندازه یک خط چرک جورابش رفت بعد شروع کردم به لیس زدن این دور عم تموم شد
این بار گفت هرکی باخت باید ۱۰ دقیقه به پای اون یکی بو کنه باز من باختم و بو کردم دوباره گذشت این بار گفت هرکی باخت باید کمربند بخورد این بار دیگه بهنام باخت و کمربند رو همچین کوبیدم به پشتش که پشت خودم درد گرفت و حالا دیگه نوبت بهنام شد که قاضی شه گفت هرکی باخت باید جوراب اون یکی رو بکونه داخل دهنش من باختم
و کردم دوباره گفت هرکی باخت باید تنبیه قبلی رو بکونه این دفه ارشیا باخت جوراب من رو خورد و رسید به حکم اخری گفت هرکی باخت ۱۰۰ تا شلاق می خوره باز ارشیا باخت و ۱۰۰ تا خورد
بازی تموم شد و ما برگشتیم خونه و اون روز یکی از بهترین روز های عمرم بود

نوشته: Amirabd


👍 1
👎 18
16601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

876226
2022-05-27 01:10:06 +0430 +0430

قبلاً فقط امير ها كون مي دادند اما الان جوراب خوردن هم به داستان هاشون اضافه شد

1 ❤️

876239
2022-05-27 01:39:05 +0430 +0430

شربت کم بود تو ویلا وگرنه کار به سکس میکشید😉

1 ❤️

876284
2022-05-27 05:32:18 +0430 +0430

فلسفه حضور این پیام کوتاه رو در بخش داستانها متوجه نشدم 😒
چند تا بچه دور هم جمع شدن و بعد خاطرات بازی هاشون رو نوشتن در چند خط و تمام.

0 ❤️

876312
2022-05-27 10:17:42 +0430 +0430

کصشر🤦🏻

0 ❤️

876382
2022-05-27 23:05:54 +0430 +0430

منم دوست دارم فلک بشم

0 ❤️

876400
2022-05-28 01:15:19 +0430 +0430

همه این کوصشرها تا جایی ادامه داشت که ناگهان از خواب تخمیت بیدار شدی🗿

0 ❤️

876455
2022-05-28 04:03:49 +0430 +0430

دا اببلاتتلببییررررلب

0 ❤️

876456
2022-05-28 04:05:11 +0430 +0430

یبلللللللللللاذذر

0 ❤️