قبول کن حقت بود! (۱)

1397/11/19

هنوزم بعد 12 سال از فکر کردن به اون دو روز رویایی و اون سکس برام لذت بخشه.
عمم 34 سالش بود و چندماهی بود که بعد از مدتها اختلاف و مشاجره به کمک پدرم بالاخره تونست از شوهرش جدا بشه و بعد از جدایی به درخواست پدرم پیش ما زندگی میکرد. کم کم بعد از دو ماه با روحیه تر شده بود و بیشتر تو جمع و مهمونی ها شرکت میکرد. با دو سه تا از دوستای قدیمیش دوباره رابطه برقرار کرده بود و یه وقتایی هم اونها را خونه دعوت میکرد و ما هم از بیرون اومدنش از لاک افسردگی خوشحال بودیم.
من 20 سالم بود و دانشجو بودم. برعکس پدر و مادرم که هردو شاغل بودند و بیشتر خونه نبودند، بودن همیشگی عمه تو خونه باعث شد که چندباری بالاخره متوجه بشه که من دختر میارم تو خونه و اتاقم. ولی اصلن به روم نمیاورد و هیچوقت حرفی در موردش نمیزد. به قول خودش نمیخواست بودنش اونجا باعث مشکل تو زندگی ما بشه و میخواست بی تفاوت بهش به زندگی و تفریح خودمون برسیم.
بین دوستای عمم که همگی بالای 30 سال و متاهل بودند مهناز از همشون سکسی تر و خوشکل تر بود. ولی من از همون اول ازش بدم میومد. هروقت از کنارم رد میشد یه خنده ای روی صورتش بود و همه را به چشم تحقیر نگاه میکرد. خیلی هم پرادعا بود و بارها شنیدم به عمم میگفت از من سرتر و بهتر هیچ زنی وجود نداره!! در کل اون موقع ناجور رو اعصابم بود و ازش بدم میومد. چندباری به عمم هم گفتم به این مهناز بگو اگه یه بار دیگه اونجوری بخنده بهم یه چیزی بارش میکنما! عمه هم مدام میگفت که منظوری نداره و اخلاقشه و بیخیال باش.
یه روز مهناز در خونه رو زد درو باز کردم و اینبار با صورتی ناراحت سلام کرد و داخل شد. تو دلم گفتم: حتمن دیشب امیرجونت (شوهرش) درست بهت کیر نداده که پکری! رفت پیش عمم و منم رفتم تو اتاقم. یه ربع بعد خواستم برم اشپزخونه که جلوی اتاق عمه یه ترمز زدم و صحبتهای بینشون رو میشنیدم.
مهناز: من مطمینم. کاملن حس میکنم یه خبرایی هست. اخه ازین رو به اونرو شده.
عمه: بیخود فکر بد نکن. امیر تو رو دوست داره حتمن مشکل کاری یا مالی چیزی داره فکرش درگیره.
مهناز: نه بابا! کلن انگار عاشق شده. شب ها هم هرکاری میکنم تو تخت واسش هر چقدر واسه توجهش بهش حال میدم ولی انگار نه انگار! من امیرو میشناسم. این بیخود اینقدر سرد نشده باهام. گوشیشو چندبار چک کردم ولی چیزی پیدا نکردم.
عمه: گفتم که بیخود نگرانی. خودتو اذیت نکن.
مهناز: خواستم یه روز برم و تعقیبش کنم ببینم کجا میره و چیکار میکنه ولی ترسیدم ببینه منو بدتر عصبانی بشه و…
عمه با خنده: کثافت نکنه اینها را میگی که من برم تعقیبش کنم؟ ها؟ کور خوندی. من حوصله اینکارها را ندارم تازه امیر منم با تو چندبار دیده و میشناسه. منو ببینه میفهمه جریانو.
مهناز: گفتم اگه میشه از وحید (من) بخواه بره امارشو در بیاره. البته اگه زرنگه و دست و پا داره ها!! اگه میدونی نمیتونه که نه!
من تو دلم: جنده بی عرضه خودتی و جد و ابادت. اشغال پر ادعا. با شست دست از پشت در یه بیلاخ هم نشون دادم و زیر لب گفتم بشین تا برم واست تحقیق.
عمه با خنده: وحید که بهت گفتم سایه تو رو با تیر میزنه. عمرن قبول کنه.
مهناز: اون با من! من راضیش میکنم. خیالت راحت.
عمه: میخوای بری لنگاتو باز کنی واسش؟؟ خاک تو سرت!!
مهناز: نه بابا! جوونای امروز بچن! کمر ندارن که! از رو شلوارشون یه کم بمالی ارضا میشن (هر هر خنده)
یه کم به همین شوخیا ادامه دادن و عمم قبول کرد که مهناز خودش باهام حرف بزنه و ازم بخواد. خیلی از حرفاش و دیدش به هم سن و سالای من شاکی بودم. برگشتم تو اتاق. میخواستم بی ناموسو بگامش از عصبانیت. در اتاق رو بستم ژل رو به کیرم زدم و قرصم انداختم بالا. نشستم رو صندلی پشت کامپیوتر. چند دقیقه بعد مهناز که مانتو خودشو دراورده بود با یه تی شرت تنگ مشکی و شلوار جین ابیش ازم اجازه خواست و وارد شد. گفت باهات یه کاری داشتم میشه دره ببندم؟ گفتم هرجور میدونی.روی چهارپایه پلاستیکی کنارم نشست و شروع به صحبت از شکش به امیر کرد و من کم کم بی اختیار شهوت کل وجودمو گرفته بود. شهوتی که همراه با تنفر بود. لبای گرد و سرخشو میدیدم و فقط به خوردنش فکر میکردم. حرفش که تموم شد و خواستشو بهم گفت یه کم سکوت کردم و گفتم کمکت کنم که چی بشه؟؟؟ گفت قول میدم برات جبران کنم.
من: چجوری میخوای جبران کنی؟؟
مهناز: دستشو گذاشت رو پاهام و گفت خوب من متاهلم! نمیتونم خیانت کنم! ولی میزارم یه کم باهام حال کنی همینجوری. اونم به خاطر زندگیم!! فقط منو ازین شک نجات بده داره زندگیم نابود میشه.
من: خوب بگو چیکار میکنی واسم؟ راحت بگو باهم تعارف که نداریم.
مهناز: دستشو اروم اروم اورد از روی شلوارک رو کیرم گذاشت. گفت واست خوب با دستام میمالم تا بیاد!
من: با دست؟ خودم بلدم جق بزنم! خسته نشی؟؟ حالا کی؟؟؟
مهناز: ای شیطون! کیرمو که کم کم سیخ میشد با دستاش محکم گرفت و چهارپا یشو اورد کامل نزدیک من. دستمو گرفت و گذاشت رو سینه هاش. دوسشون داری؟؟؟
کیرم تو دستاش سفت تر شد. یه کم سینه هاشو از رو لباس مالیدم و گفتم اره. پاشو درو قفل کن و بیا.
مهناز درو بست و برگشت. میدونستم نیومده برای سکس و میخواد فقط با عشوه و اداهای سکسیش و یه دستمالی کیرم تمومش کنه ولی من که کاری هنوز واسش نکرده بودم و گفتم بزار همینم از دست ندم فعلن.
سرپا لباشو اروم شروع به خوردن کردم. گردنشو لیس زدم و دیدم خودش هم داره داغ میشه. خوابوندمش روتخت. یه کم تو بغلش خوابیدم و لباشو خوردم. خواستم قدم به قدم جلو برم تا هرجا که راه داد. دستمو گذاشتم رو سینه هاش و اروم مالیدم و زبونشو با شهوت مک میزدم. یکی دو بار دستمو پس زد ولی کم کم بیخیال شد و خوب از رو تیشرتش مالیدم سینه هاشو. نوک سینه هاش کامل از رو لباسش دیگه معلوم بود. گوششو اروم لیس زدم خیلی شل میشد تو بغلم دستمو بردم کم کم زیر تیشرتش. شروع به غرزدن کرد. گفتم بالا تنه ایراد نداره که! میخوای سینه هاتم نبینم؟؟ یه کم هم تو کوتاه بیا تا من واسه فردا انرژی بگیرم از سینه هات! نشست و لباسشو دراورد سوتین نارنجیشو هم خودم بلافاصله در اوردم. سینه هاش یه سایز بزرگتر از بقیه اندامش بودن!! قدم بعدی رو هم برداشته بودم و به سینه هاش رسیدم. سرم بین سینه هاش مالیدم و یه ربعی خوردمشون. مست شده بودم دلم نمیومد سرم جدا کنم از سینه هاش خودشم دستش تو موهام بود ناله میکرد. گفتم بشین بزارم لا سینه هات. با کلی ناز و عشوه نشست لب تخت. ایستادم جلوش شلوارکم در اوردم. کیرمو که مثل سنگ شده بود از عمد خیس نکردم و گذاشتم لای سینه هاش. خیلی داغ شده بودم و اروم چند باری بینشون تکون دادم. با سر کیرم رو سینه هاش میزدم و کیرم به نوک سینه هاش فشار میدادم. دیدم اروم دندوناشو داره از لذت بهم فشار میده و خخودشم با دستاش سینه هاش دور کیرم فشار میده. دیگه وقت قدم بعدی بود. کیرمو یه کم رو صورتش مالیدم اروم جلو دهنش گرفتم. گفتم یه کم با دهن خیسش کن!! زیرچشمی یه اخمی بهم کرد و بدون لیس زدن و کار دیگه کیرمو تا نصف تو دهنش فرو کرد. لذت خوردن کیرم که از لای لبای سرخش به سمت زبون و اب دهنش میرفت مثل ارضا شدن بود. دیدن مهناز با اون ادعاش از بالا موقع خوردن کیرم بهترین حس بود. دو دقیقه ای با یه کم نازشو کشیدن خورد و دوباره لای سینه هاش گذاشتم و تندتر بینشون بالا پایین میکردم. خودشم حال میکرد دوباره به بهونه خیس کردن هر دفعه چند تا تلمبه هم تو دهنش میزدم و از جابجا کردن کیرم بین سینه هاش و دهنش لذت میبردم. دلم میخواست پرتش کنم رو تخت و اون کون نازشو بکنم ولی نمیشد. بعد چند دقیقه دیگه دراز کشیدم روتخت. گفت: چی شد پس؟ چرا ارضا نشدی؟ گفتم اینجوری نمیشم خوب!! گفت یعنی چی؟؟؟ حتمن میخوای بگی بشینم روش واست ها؟؟؟ گفتم بشینی که بد نیست ولی بزار لااقل لاپات بزارم. اونجورری ارضا میشم خوب. دوباره یه کم مقاومت و بالاخره راضی شد از رو شرت بمالم روش. قدم بعدی هم رفتم. شلوار جینش که زبریش خاره کیرمو گاییده بود دراوردم. نزاشت خیلی لاپاشو و کونشو ببینم و گفت بیا روم و زودتر کارتو تموم کن. خوابیدم روش تازه تن و اندام داغ و سکسیشو زیرم حس میکردم. انصافن لاپایی هم لذت و حال خودشو داره ها!!! خیشی شرتشو زیر کیرم حس میکردم و خوب تو بغلش همه جاشو خوردم و کیرم محکم به کسش میمالیدم. با اینکه خودشم دلش میخواست ولی اصلن نمیزاشت کیرم بره زیر شرتش. دیگه خیلی داغ شده بودم و یه کم خشن. برشگردوندم با زور رو شکم . خوابیدم رو کونش. محکم بهش چسبیدم. شرتشو از پشت به زور دادم پایین و لای کونش گذاشتم. محکم لا پاهاش کیرمو به سوراخ کونش فشار میدادم. یه ده دقیقه ای ادامه دادم و از بس غر میزد تمومش کن دیگه زود باش، تو همون حال وقتی مشغول غرزدن بود سرشو محکم روتخت فشار دادم و ابمو ریختم لا پاهاش. یه دفعه یه کم خودشم حالی به حالی شد و با باسنشو به کیرم محکم فشار میداد. بعد یکی دو دقیقه پاشدم از روش. لباسشو پوشید و بدون هیچ حرفی رفت. نیم ساعت بعد اومد رو لبه تخت نشست.
مهناز: میری فردا اخرش دنبال کارم یا الکی بهم قول دادی؟؟
من: الکی چرا؟ حرف زدم و رو حرفم هستم میرم خیالت راحت.
مهناز: دستت درد نکنه. خودم مرتب بهت زنگ میزنم و خبر میگیرم.
من: باشه. میگم مهناز چه کونی داری تو!! ببین لاش که اینجوری حال بده بکنم توش چه حالی بکنم.
مهناز با لحن پراز ادعا و تلاش برای تحقیر من: همون لاشم به زور گذاشتی. خوابشو ببینی بچه! به امیرم ماهی یه بار به زور میدم. میخوام هروقت میبینیم از دااغش تا صبح جق بزنی!
من: با خونسری نگاهش کردم با لحنی مثل خودش گفتم: شاید با دیدن کونت و از خماریش به جق بیفتم ولی درعوض هروقت صورتتو میبینم تو دلم میگم این همونیه که تا ته کیرمو تو دهنش کرده بودم. عجب زنه کیرخوریه!!!
ادامه دارد…

نوشته: مهران


👍 10
👎 4
13354 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

746745
2019-02-08 21:27:21 +0330 +0330

زنه چ راحت اومد تو اتاقت بهت گفت شوهرمو تعقیب کن منم بهت حال میدم چ کصشعرایی

0 ❤️

746755
2019-02-08 21:39:58 +0330 +0330
NA

برای یه شک میاد به یکی دیگه میده:/
مث این که من داستان سکسی های بیست سی سال دیگه رو دارم میخونم! این حجم از راحت وا دادن عجیب اصن!
اینا به کنار الحق ول انصاف تیکه آخر داستان باحال بود. ?

2 ❤️

746835
2019-02-09 04:51:33 +0330 +0330

فانتزیه جالبی بود
ممنون ازت

0 ❤️

746860
2019-02-09 10:28:21 +0330 +0330

عاشق حرف اخرت شدم خوب ریدی روش

0 ❤️

746909
2019-02-09 17:39:55 +0330 +0330

دمت گرم ،داستانتو که میخوندم از خنده روده بر شدم ،ایول

0 ❤️