_سلام .
+( من ) : بفرمایید !
_اندازه ی 10 تومن گوشت میخواستم !
+10 !!! تومن ؟
_بله … بیشتر وسعم نمیرسه .
خجالت توی نگاهش موج میزد . نیم کیلو گوشت بریدم و بهش دادم . 10 تومن رو ازش گرفتم که فکر نکنه به چشم گدا نگاهش کردم.
_ولی اینکه بیشتره !!!
+یه مقدارش نذره , بقیش هم اندازه ی 10 تومن خودتونه !
تشکر کرد و از مغازه خارج شد .
فکرش تا چند روز از ذهنم خارج نمی شد , تا اینکه چند وقت بعد , دوباره سر و کله اش پیدا شد .
حدودا 30 سال سن داشت . سلام کرد و 10 تومن داد که بهش گوشت بدم .
مغازه خلوت بود و بجز اون , کسی نبود . همونطور که مشغولِ آماده کردن گوشت بودم , باهاش سرگرم صحبت شدم …
+شوهرتون وضع مالیِ خوبی نداره ؟
_اون بی پدر اصن منو یادش نیست … رفته پیِ زندگی جدیدش !
+ببخشید میشه واضح تر بگید ! کنجکاو شدم .
_من بچدار نمیشم . قبل از ازدواج میدونستم و به خودش هم گفتم . ولی اصرار کرد که مشکلی نداره و هرجور شده منو میخواد ! ولی سه سال بعد از ازدواج , همچیز عوض شد … دیگه مثل قبل نبود . تا اینکه یروز گفت می خواد ازدواج کنه . شوکه شدم … یه مدت گذشت و دنبال کار های طلاق بودیم . آخرش خونه اش رو بجای مهریه ام داد و خودش هم رفت دنبال زنِ جدیدش !
+متاسفم …
چهره اش معصومانه و دلنشین بود . کارم رو طول دادم تا بیشتر بتونم باهاش صحبت کنم .
+مال همین محل هستی ؟
_نه . خونم فاصله داره از اینجا .
+پس چرا اینجا خرید می کنی !
_توی محل خودمون , کسی از وضعیت مالیم خبری نداره . نمیخوام متوجه بشن و حس ترحم بهم داشته باشن .
+ای بابا … چی بگم ! بفرمائید این گوشت تون .
_اینکه خیلی زیااااده ! من انقدر پول ندارم .
+پول نمیخواد . هروقت هم چیزی لازم داشتی بیا همینجا .
_ولی آخه …
حرفشو قطع کردم : آخه نداره . نه حس ترحمه نه دلسوزی . خجالت نکش و بردار پلاستیک رو .
تعجب و تشکر توی چشم هاش مشخص بود .
_مرسی . لطف کردین !
روزها می گذشت و هر روز بی تابِ دوباره اومدنش بودم .
این بار نزدیکِ یک ماه گذشت … نا امید شده بودم . توی فکر و خیالِ خودم بودم که با شنیدن صدایِ سلامش , برق از سرم پرید !
+به به ! چه عجب … نگرانت شدم . فک کردم خدای نکرده اتفاقی افتاده واست .
_والا دفعه ی قبل شما زحمت کشیدید حسابی شرمندم کردید … تا هفته ی پیش گوشت داشتم .
+خب پس از این به بعد کم بدم , که چشمم هر روز به جمال شما بیفته . ( با خنده )
ساعت حدودِ یک بود . واسش گوشت بریدم .
+صبر کن خودم می رسونمت .
_نه ممنون زحمت نمیدم .
+زحمتی نیست . شما سر خیابون وایسا , من الان مغازه رو میبندم و میام .
( توی ماشین )
نمیدونستم از کجا شروع کنم و حرفم رو چجوری بهش بگم ! بالاخره دلم رو زدم به دریا …
+اسمت رو میشه بدونم ؟
_نیکو .
+قشنگه … ولی کم شنیدم !
_مرسی لطف دارید .
+نیکو خانوم … یچیزی خیلی وقته ذهنم رو مشغول کرده . راستش من … من به شما علاقه دارم . اگر قبول کنی صیغه ی من باشی , چیزی واست کم نمیزارم . هرچی لازم داشته باشی برات فراهم میکنم . ( و شرایط زندگیم رو واسش توضیح دادم ) !
قرار شد فکر کنه و جواب بده . موقع پیاده شدن , شماره ام رو بهش دادم و خداحافظی کردم .
دل توی دلم نبود . سه روز بعد زنگ زد و موافقتش رو اعلام کرد . قند توی دلم آب شد !
صیغه اش کردم و همه ی خرید هاش رو خودم انجام می دادم . یه روز در میون هم می رفتم پیشش و با هم خوش می گذروندیم .
یه شاگرد هم واسه مغازه گرفتم که وقتی نیستم حواسش به مغازه باشه .
( چهارشنبه , یکماه بعد از شروع رابطمون )
مثل همیشه واسش خرید کردم و به سمت خونه اش راه افتادم .
+عزززیزززم ! من اومدم … کجایی تو ؟
_سلام قربونت برم . خوش اومدی . داخل اتاقم , الان میام .
+ببین چه کرده این عروسکِ من … به به ! چه بوی خوشمزه ای . واااو خودشو ببین !!! دلم رفت خب واست خانوم خوشگله ! چه ناز شدی امروز .
_انقد لوسم نکن مرد . ( با خنده )
صحبت کردیم , ناهار خوردیم و مشغول تماشای تلویزیون شدیم …
حسابی به خودش رسیده بود . خوشگلتر و خوردنی تر از همیشه بنظر می رسید . عطر بدنش مستم میکرد !
بازوهای سفید و نرم و ظریفش بینظیر بود . دستم رو بردم پشتش و شروع به نوازش کمرش کردم . سرم رو به گردنش رسوندم و با زبون , گوش و گردنش رو مزه میکردم . دست چپم روی رون های خوش تراشش می رقصید و آروم آروم به کسش نزدیک و نزدیکتر میشد … خیس بودنش رو از روی شلوار , حس می کردم . لبش رو با دندون گرفتم و همونجا وسط سالن , خوابوندمش روی زمین .
لباس هاش رو در آوردم و خیمه زدم روش . می بوسیدم و می خوردمش . سینه هاش رو حسابی مکیدم و خوردم … یه گاز ریز از نوک سینه اش گرفتم که باعث شد ناله هاش به جیغ تبدیل شه . شهوتم صدبرابر بیشتر شده بود و بدنم از آتیش داغ تر بود . سرم رو فشار داد عقب . آروم زبونم رو روی نافش حرکت دادم . به کس تنگ و خیسش رسیدم و شروع به خوردنش کردم . معرکه بود …
_محمددد … توروخداااا بکن توش . بکنننن دارم میمیرم .
لباس هام رو در آوردم . کیرم رو گذاشتم روی سوراخش . سر کیرم با لبه های کسش بازی می کرد و عطشم برای دخول بیشتر میشد.
التماس می کرد بکنم داخل … آهسته فشار دادم , سرش رفت داخل . گرمای کسش دیوانه کننده بود . محکم فشار دادم و کیرم تا جایی که میشد وارد بدنش شد و توی کسش جا خوش کرد ! ناله هاش ضعیف شده بود ; انگار نفسش بند اومده باشه . خودم رو عقب کشیدم و شروع کردم به تلنبه زدن .
+آااااه تو محشررری نیکوووو … بهترینی عشقِ من . فدات بشم خانومم …
قربون صدقه اش می رفتم و تلنبه هام سرعت بیشتری پیدا کرده بود و غرق لذت بودم . نمیتونست بهتر از این باشه …
نیکو زیرم ناله می کرد … که با صدای وحشتناکی از جا پریدم !!!
صدای در حیاط بود , که با شدت هرچه تمام تر بسته شده باشه .
بدنم یخ کرد و رنگم مث گچ شده بود …
ادامه دارد … 🌹
نوشته: GLADIATOR
یه اثر جدید از گلادیاتور،
گلادیاتور عزیز هر کس نظر شخصی خودش رو نسبت به اثری که خلق شده میگه و مطلق درست یا اشتباه نیست.
باید بگم که این داستان هم به نظرم مثل داستان قبلی اتفاق ها خیلی سریع می افته بنظرم یه مقدار با واقعیت بیرونی و اجتماعی فاصله داره، اگر بتونی بعد زمان رو بیشتر تحت کنترل در بیاری یه کار بهتر و باور پذیرتر بیرون میاد.
موفق باشی
اینطور که بوش میاد قصاب نیکوگاره داستان ما از هول حلیم افتاده تو دیگ و کون رو به باد داده
از سیغه خوشم نمیاد ،
ولی از قدیم گقتن عیسی به دین خود موسی به دین خود این یعنی دمکراسی.
برود گوشتت رو بفروش
داستان نویسیرو بذاز برای نویسندها!
شرمنده ولی یحتمل در قسمت بعد کونت پاره ست. 😂 😂
نترس گاوی که خریده بودی سلاخیش کنی طناب پاره کرده اومده دنبالت کونتو پاره کنه😂
گلادیاتور با یه صدای در جفت کردی
وقتی صیغه کنی و خلاف نکرده باشی
هیچ کس کشی نمیتونه گوه بخوره حتی اگه روح پدر دختره باشه
پس تلمبتو بزن تخمات پاپیون نشه
فککنم بعدش اومدن کونت گذاشتن دیگه روت نشد تعریف کنی ها😁
کلید اسرار: اگه میخوای گوشت قصابو بخوری باید گوشت قصابو بخوری!! 😁