قصاص قاتل مریم (۱)

1400/11/13

وقتی ماشه رو میکشیدم
نگاهمو از برق چشاش گرفتم
چشایی معصومی داشت
قطره اشکی که از چشم به لبم رسید مانع نشد
در حالی که خون مریم زیر پاهام همه جارو میگرفت اسلحه تو دستم سیگار رو لبم گزاشتم و با فندک زیر سیگارم زیر لب خودم تکرار کردم اون زندگی نکرده بود حقش مرگ بود

شیش ماه قبل
مریم: اشنایی من با مهراد اصلا اتفاقی نبود
مهراد پایه ثابت کافه ای بود که به تازگیا پیداش کرده و تقریبا بخاطر دیدن مهراد اصرار مداوم من برا رفتن ب اونجا بود خیلی نگذشت که بتونم از مهراد شماره بگیرم صادقانه از لز با سارا خسته شده بودم بدتر از همه سارا یه جورایی سنش بالا بود ولی عقل سلیمی نداشت وقشنگ وابستگی و میشد تو چشاش دید خیلی وقتا سارا مانع رابطم بود و سعی میکردم تا جایی که میشد نفهمه از مهراد خوشم اومده یه شب بارون ملویی میزد با سارا و میترا کافه تازه کشف شده که خودم اسم مهرادو انتخاب کرده بودم اوکی کردیم بعد از کلی ترافیک و اعصاب خوردی به در کافه که رسیدم از ماشینایی پارک دم کافه فهمیدم حسابی شلوغه و باید بفکر قهوه خوردن تو ماشین باشیم تو فکر همین داستانا وارد حیاط شدم که حسابی شلوغ بودو اصلا جایی سوزن انداختن نبود خیلی محتاط و بی میل نگاه میکردم بلکی بتونم مهرادو ببینم اخه نمیشد این همه ادم باشن و مهراد نباشه از تو ساختمان کافه دوود و شلوغی پیدا بود اما باید مهرادو پیدا میکردم به طرف پاتوق همیشگیش رفتم اما دوتا دخترو پسر عاشقانه روبرو هم نشسته بودن و حسابی مشخص بود دارن کصشر بهم میگن کلافه شدم گوشیم زنگ خورد نگاه انداختم سمیرا بود وسط حیاط کافه وایساده بود و با توپ پر بهم گفت
سمیرا- جیندا چرا نمیبینمت کدوم سوراخی خودتو چپوندی یه ریز خنده از حرف صوراخش زدم و گفتم
مربم-باید بفکر قهوه خوردن تو ماشین تو خیابون باشیم اینجا جا نداره سمیرام از خدا خواسته گفت
سمیرا- اسکلیم بشینیم تو ماشین میریم یه کافه دیگه کجایی تو تقریبا داشت از دهنم در میرفت میز همیشگی مهراد که کنترل کردم گفتم میز همیشگی روبرو گلخونه قطع کردم و بابت دسپاچگیم کلی لیچارد بار خودم کردم به طرف حیاط راه افتادم همین که با سمیرا رو بوسی میکردم مهراد با دوتا از رفیقاش از در حیاط داخل کافه شدن نمیخواستم اون لحظه شادیی درونم که تو کونم عروسی بود و از تو چشام ببینه برگشتم رو به کافه و گفتم داخلم جا نیست سفارش بدیم بشینیم تو ماشین سمیرا گفت
سمیرا-باشد کسکشم ولی باید از کافه من بپرسم چی لایی قهوهآ اینجا میریزه که اینقد راضیت کرده
با سارا سه تایی یه خنده شیطانیا کردیم و سمیرا و سارا و به طرف ماشین رهسپار کردم به بهونه سفارش فرصت خوبی بود مهراد بیشتر ببینم سرگردون به دنبال میز تو شلوغیا کافه بودن که به دوسش علی اشاره کرد به طرف من که صندوق بود بیان و شانس لحظه کارت کشیدن بود و نمیتونستم ضایع کنم مطمن بودم از خودم گندیی میزنم پس معطل نکردم بعد از رسیدن مهراد به طرف ماشین راهی شدم بویی مهراد تا مغز استخونم رفته بود و اصلا نمیتونستم درست قدم بردارم اینُ از نگاه بقیه کاملا فهمیده بودم به در خروجی کافه که رسیدم دلم سیگار خواست نفس عمیقی گرفتم و این جیب اون جیب دنبال پاکت سیگار بودم چند دیقه وقت برد که از تو جیب مانتو زیر کاپشن سیگارمو در بیارم حالا فندک کجاست دنبال فندک میکشتم که صدای فنک نزدیک گوشم اومد مهراد بود
مهراد-حیف نیست خنم به زیبایی شما
مریم-که چی سیگار میکشه
مهراد-زیر بارون مریض بشه
مریم-الان من باید باور کنم تو نگران سلامتی منی
مهراد - از قبل همو میشناسیم
مریم-نه چطور
مهراد-از قضاوت نا به جایی که کردید گفتم شاید از قبل همو میشناسیم و از من دلخوریی دارید که اینقد با کنایه حرف میزنید
حرف مهراد تموم نشده بوق از ماشین سمیرا کوچه رو گرفت دستی تکون داد با مهراد یه خداحافظی سریع السیلی کردم و به سمت ماشین راه افتادم از دورن کلی فوحش به خودم میدادم که چرا نزاشتم سیگارمو روشن که از طرفیم میگفتم خوب شد اینجور بهتر تو ذهنش میمونه بعد از کلی لنگ درهوایی این جماعت مردو باید بشناسم نزدیک ماشین که شدم نگاهم به سارا افتاد که پشت نشسته بود و حسابی دلخوری از تو نگاهش پیدا بود و این اصلا به نفع من نبود که سارا پشت بشینه اخرین بار جوریی باعث حشریتم شد که صندلی رو دوبار دادم صفر شویی ولی رد لکهایی ارگاسمم هنوزم پیدا بود سارا کارشو خوب بلد بود و اصلا اجازه نمیداد راننده متوجه بشه هرچند سمیرا دیگه فهمیده بود و خودشو به کوچه علی چپ میزد همین که نشستم صندلی جلو سیگارمو از تو جیب در اوردم و گزاشتم رو لبم سارا فندک بهم دادو چقد از کام اول ذهنم اروم شد برا دو ثانیه ای کامو حبس گرفتم و سرمو چسبوندم به صندلی چشامو بستم یک لحظه با تصور گایده شدن زیر دستو پایی مهراد با اون عطر تن و عرق چقدر لرزه به کصم انداخته بود از آینه وسط سارا رو که دیدیم از خشمی که داشت فهمیدم خیلی ناراحته که من بامهراد لاس زدم ولی مهم نبود سارا این اواخر از احساسات و نگرانی و دلسوزیایی من سواستفاده کرده بود و کم کم راهی برا کنترل کردن من هموار میکرد صادقانه به دنبال رابطه مهراد بودم تا سارا رو دور بزنم و چقدر این تصمیم برا من سخت شده بود اما من خسته بودم و دنبال تکیه کردن رو شونها یه مرد میگشتم هرچند که اخرین خاطرهایی تلخم پاپیچم میشدن مهراد تمام تصورات درست من از یه تکیه گاه امن بود .
چیزیی طول نکشید دوتا اهنگ مریلین منسون حالمو بهتر کرد مشغول صحبت با سمیرا بودم که متوجه خندهایی دوسه نفر اون دست خیابون شدم میخواستم نگاه کنم ولی مطمن بودم مهراد و دوستاشن به سمیرا و سارا نگاهی کردم گفتم چطور بریم پاین دود سیگار خفمون کرد یکم باد بخوره کصمون بد نیست سارا تیکه انداخت منظورت کیر بخوره نه با یه خنده پر شیطنتی سمیرا از ماشین اومدیم پاین مهراد هیچ نگاهی به من نمیکرد و گرم صحبت با علی بود و منم دیگه نگاه نکردم سرگرم توضیح اخرین پلن طراحی لباسم با سمیرا بودم که سارا درو باز کرد صندلی عقب دراز کشید درم نبست سمیرا داد زد هویی روانی درو ببند این وسطا نگاهم به مهراد بود که حتما از داد سمیرا داره دید میزنه ولی من باید بی تفاوت نشون میدادم هم از حرکت سارا هم نگاه مهراد قشنگ خودم ُ تو دوراهی گم کرده بودم حالم از وضعیتی که برا خودم ساخته بودم بد بود بعد از کلی گپ و گفت با سمیرا وسارا خداحفظی کردم به طرف ماشینم که میرفتم احساس کردم ینفر با من هم قدمه بدون اینکه نگاهی بندازم اروم گفتم امری هست اقایی نگران حرفم تموم نشده بود که از پشت یکی کیفم رو کشید و دستش از دور گردنم گزاشت رو دهنم و دستایی زبر مردونش حشریم کرده بود ولی چاقویی رویی گردنم اجازه نمیداد جز زندگی کردن دوباره و گوهخوریی از گناهایی گذشته به چیزیی فکر کنم درگوشم با یه تن صدایی ۲۵-۲۶ساله گفت اگر حرف گوش کن باشی امشب میزارم به کص دادنت برسی غیر این بشه گوش تا گوش سرتو میبرم الانم بدون اینکه برگردیی النگویی جفت دستاتو در میاری میدی من نفهمیدم چی شد که بعداز کلی لب گرفتن و فشار دادن ممهام و چسبوندن کیرش به کونم و با کف دست کسمو مالیدن با جفت پاهم کوبیده شدم رو زمین خودم موندم و جفت کفشام مادر جنده کیفمم بعد کلی اصرار نداد همین که ولم کرد فکر میکردم مهراد اونجا بود ولی تو همین لحظه باید غیبش میزد نیم ساعتی رو زمین پهن بودم که با جیغ دختریی و صدایی آقایی که میگفت خانم حالتون خوبه به خودم اومدم بهشون نگاه کردم گفتم آب میخوام با وضعیت خیلی بدیی که خودم از تصورشم خندم میگیره داخل کافه شدم به شلوغی دوساعت قبل نبود مهراد از طبقه دوم کافه از پنجره که منو دید چند لحظه ای نگاه کرد منتظر بودم سیگار لعنتیش و خاموش کنه بیاد به ایسته جلوم و ارومم کنه مدیر کافه که دیگه منو میشناخت گفت خانم چی شده چه اتفاقی براتون افتاده اون لحظه نمیدونم چرا اصلا دهنم قفل شده بود و نمیتونستم حرفی بزنم دوقلوپ آب که خوردم مهراد و علی و دوسه تا میز عقب تر میشد ببینم از رد چاقو رویی گردنم مدیر کافه فهمیده بود یکم دورمو خلوتر کرد گفت خانم من اسم شمارم بلد نیستم بگید چه اتفاقی افتاده اگر تجاوزه سریعا شما رو برسونیم پزشک قانونی
یه نگاهی بهش کردم گفتم نه فقط ماشینم و طلاهام و بردن تعللی نکرد گوشیشو از جیبش در اورد و زنگ پلیس زد حدودا نیم ساعتی گذشت در حالی که بین دوتا دستم خفته بودم و از مرور اتفاقا پیش اومده سرم داشت میترکید با دستی که به شونهام خورد سر بلند کردم بله اقا مهراد بود از گفتن کلمه خوبی بدم می اومد تو اون لحظه مثلا ژست ادمایی خوب میگرفت و با یه لبخند ملیح میپرسید خوبی میخواستم عق بزنم تو صورتش ولی مهراد باهوش تر بود
مهراد-نگران نباشید پلیس اومده بهتره زودتر طرح شکایت کنید
مریم- بله ممنون از راهنمایتون
به طرف درب خروجی رفتم و تمام قضیه رو با جزئیات برای جناب سروان هیزز که داشت با نگاش منو میگاید تعریف کردم یعنی قشنگ میتونستم از تو چشاش بفهمم با وزلین داره تصوره میکنه یا خشک تا خشک بگذریم جناب سروان اشاره به سرباز کرد که در ماشین و باز کنه بریم کلانتری که مهراد گفت
مهراد-جناب سروان لازمه بیان کلانتری
جناب سروان- تو چکاره ای برو گوشه وایسا
که منتظر جواب مهراد بودم دمش گرم با یه لحن عصبانی ابروها تو هم رفته به مامور گفت
مهراد- اقایی محترم مامور قانون من اجازه نمیدم دختر خالمو با این حال و وضع ببرید کلانتری فردا که حالشون بهتر شد برا توضیح بیشتر میان
جووون پسر خاله اینقد داف نداشتم من ولی از باهوشی مهراد خوشم اومده نه اینکه مامورایی قانون متجاوز باشن ولی خیلییی رومخی بود با اون حال روز میخواستم بشینم با یه ادم سگ حشر سروکله بزنم و بعدم برم کلانتری سربازیی اشخور وای وای وای منم پشت مهراد در اومدم و گفتم جناب سروان فردا میتونم بیام
سروان-بله فردا تایم اداری تشریف بیارید تا مشکلتون حل بشه و انشالله دستگیر بشن
مهرادم از پشت یه انشالله ای گفت که گفتم الان به جرم تمسخر مقدسات باتوم میکنن تو کونش ولی جناب سروان دمش گرم تر از این حرفا بود یه نگاهی بهش کرد و سوار شدن رفتن اووووف چه نفس عمیق داشت اون لحظه مهراد سیگاری روشن کرد داد دستم و گفت
مهراد- دست شما درد نکنه
مریم-بابت بلبل زبونیات
مهراد-چرا اینقد فاز کل کل دارید با من
مریم-خب اقایی نگران اگر شما دو سه دقیقه بیشتر سر جاتون وایساده بودید الان این بلا سر من پیاده نمیشد
مهراد-مگر من سوپرمنم یا بتمن بعدم ما خیلی وقته اومدیم داخل شما با رفیقاتون گرم صحبت بودید بگذریم
مهراد- متاهلید میخواید تماس بگیرم اقوامتون اطلاع بدم
مریم- فکر نکنم جواب مجرد یا متاهل بودن من کمکی به شما بکنه ممنونم از حس انسان دوستانه نگرانیتون فقط برا من یه آژانس بگیرید از اینجا برم
مهراد - اگر اجازه بدید خودم میرسونمتون
درحالی که سویچ دویست شیش سفیدشو از جیبش در می اورد به ماشینش اشاره کرد
یلحظه یادم افتاد من که پولی ندارم و بهتر نگم از خدا خواسته به طرف ماشینش قدم برداشتم در ماشین که باز کرد عطر قدیمی x ماشین و به بینیم خورد فهمیدم یه کاره ای هست حدودا رب ساعتی گذشت نه من حرفی میزدم نه مهراد از اینکه دست و پا چلفتی نبود و خیلی مسلط رفتار میکرد ترسیده بودم اما اون لحظه حس شهوتم به تمام حسایی دیگه غلبه کرده بود برا اینکه بتونم خودمو کنترل کنم و گاف ندم دستمو به عطر xاویزون آینه وسط بردم و گفتم
مریم- مگه از اینام هنوز هست
مهراد-اگر به دلتونه میتونید بردارید
مریم-از اونجایی که اصلا اهل تعارف نیستم و این عطر ماشین مورد علاقه من دست رد نمیزنم
مهراد ریز خنده ای زد و گفت
مهراد -خیلی خوبه که درکنار روحیه کل کل تون اینقد رفتار سخاوتمندانه ای دارید
مریم-سخاوتمندانه قشنگه از کجا فهمیدید انوقت
مهراد-میدونید ادمهایی حریص و گشنه از هم سفره شدن بامردم نهی میکنن بگید چرا
مریم-که بقیه مردم باهشون هم سفره نشن
مهراد- این همه هوش کنار روحیه کل کلی عزیتتون نمیکنه
مریم- چرا شما اینقد کینه اید و فراموش نمیکنید ببخشید که این روحیه ما زنهاست نه شما مردا
مهراد - چقدم زود نارحت میشید شاید حرف بدی زده باشم ولی خب شما جا من سن و سال گذشته با تیپ و شخصیت هم کلام بشید بزنه تو زوقتون ناراحت نمیشید
مریم-نه چرا باید ناراحت بشم ناراحتی نداره حتما شخص مورد علاقش نیستید که اینجور رفتاری و نشون داده
یک لحظه نفهمیدم چی گفتم میخواستم چشش و درست کنم زدم جفت ابروشم گایدم وایی که چقد من خرم حدودا بعد از این حرفم مهراد دیگه حرفی نزد و با راهنمایی اشاره دست من درخونه ترمز زد
مهراد-فردا چه ساعتی میرید کلانتری
پاک یادم رفته بود داستان کلانتری چی ب چیه
مریم-احتمالا اول صبح برم شاید ۹یا۱۰
مهراد- مواظب خودتون باشید انشالله که خیره
مریم-بله امیدوارم یه دنیا ممنونم واقعا زحمتتون شد تا اینجا منو رسوندید شمام همینطور مواظب باشید تو مسیر برگشت شب خوبی داشته باشید
بعد از پیاده شدن از ماشین مهراد کلی با خودم فوشش کشی کردم ولی چقد اخه یه مرد میتونه اسکل باشه اخه مهرااااد چراااا حقیقتا از اینکه تو ماشین حرکتی نزده بود کلی کلافه بودم و دوس داشتم دو قلفتی کلشو بکنم ولی از یه طرف اینکه اینقدر ادم خود داری بود و حرکتی نزد خوشحال بودم که حدسم و تصوراتم درست از اب در اومده و مهراد شاهزاده رویاهایی من که با اسب سفید نه با دویست و شیش سفید به زندگیم اومده مثل همیشه رضا پایی نعشه بازیش نشسته بود فیلم اختاپوس و تا ناموس زیاده کرده بود و از سیخ قرمز کام میگرفت هواا سرد بود مرتکیه جفت پنجرها رو باز گزاشته بود گرمش نشه مثل همیشه سوالایی کسشعرو پرسید منم بدت از همیشه جوابایی کسشعر بهش دادم از دیدن جفت دستم که خالی طلاهاست جا خورد .
رضا-زنیکه طلاها رو چیکار کردی
اصلا توان دعوا با رضا رو نداشتم دلم یه خواب اروم میخواست فهمیدم بهترین کار اینه که از جنس دیروزش قایم کردم بهش بدم بلکی دهنش و ببندم به سمت اتاق خواب رفتم درو بستم درحالی که رضا پشت در مشغول فوش و دادو بیداد بود شالمو از سرم کندم دیدن جای چاقو زیر گردنم ناراحتم میکردم ولی دستی که به سینم سفت کشیدم شهوتیم کرد موهامو باز کردم و دم اسبی بستم یه سوتین فانتزی مشکی که تازگیا خریده بودم و دو ممهام بستم شورتمو که از کصم کشیدم پاین قرمزی و داغی و اب راه افتداش باعث شد دوباره سر فوشو بکشم به مهراد اخه تو چقد اسکلی مرد
خلخال طلایی رو پام بستم و از اتاق با بست حدودا ده گرمی از جلو رضا رد شدم بست ده گرمی و گزاشتم رو آُپن اشپزخونه رضاهم از دیدن جنس جور امشبم دهنشو بست چقدر سکوت و شنیدن صدایی بارون به انسان حس ارامش میده میدونید بنظر من زیباترین اهنگهایی طبیعت صدای بارون و موج دریا نیستن این جور صداها نت هایی مورد علاقه ضمیر ناخوداگاها ما هستن که مستقیم رو ضمیر ناخوادگاه تاثیرشونو میزارن بعداز خوردن یه لیوان اب و روشن کردن یه سیگار دلم یه شام درست حسابی کرد از اونجایی که رضا اشپز ماهریه همیشه شام هایی خوشمزه ای درست میکرده و باید واقعیتو بگم رضا رو برا این مورد دوس داشتم و سعی میکردم بیشتر باهم اشتی باشیم تا قهر چون وقتی قهر میکنیم تا مدتها من بیرون خونه غذا میخورم و رضا فکر میکنه من از ناراحتی اصلا غذا نمیخورم بگذریمم که یه وقتا تو چرته میرم از پیک غذا میگیرم اما خب حقشه مرتیکه وفادار تا اینقد اخه
مریم-اووووم رضا مثل همیشه اشپزی نکردی کولاک کردی
رضا- اره توام منو خر کن
مریم-رضاا چقدر امروز دلم حس خورشت بادمجون کرده بود میبینم که فلفل دلمه ایم توش خورد کردی مرسی نفس جان من
رضا ساکت تر از همیشه میدونست وقتایی که قربون صدقش میرم یه بگایی دادم که میخام ماسمالیش کنم
بعد از سیر غذا خوردن رفتم پشت در بالکن سر صندلی همیشگی نشستم به چراغایی شهر خیره شدم یه سیگار روشن کردم و با بدبختیام و چجور گفتنشون به رضا فکر کردم رضا اصلا حواسش نبود امروز برعکس همه روزا گوشی دستم نیست دلم برا گوشیم سایت سکسی داستانایی شهواتی تنگ شده بود دلم میخواست از چارتا بچه عکس کیراایی کلفت ببینم و کصمو بمالم ولی مادر جنده گوشیمم برده بود شانس اوردم تو گوشیم عکسی از خودم نداشتم با این خوشحالی سیگارمو تموم کردم و رفتم بغل رضا کسکش سارا از وقتی تو زندگیم پیداش شده بود نمیدونم اخرین بار کی تو بغل رضا رفته بودم دلم برا بغل رضا تنگ شده بود میدونستم الان بیشتر هروقت رضا میتونه ارومم کنه یکم دستمو بردم رو لبش بلکی کیرش بلند شه ولی خبری نبود یه لب پر تفی ازش گرفتم بازم واکنشی نداشت یه دستم و گزاشتم رو کیرش دیدم اوف ای دل قافل اصلا شق نمیشه نمیخواستم درجا بلندشم رضا درسته ادم نعشه بازی بود ولی ذهنیت به شدت منفی داشت یکم بیشتر سعی کردم ولی بی تفاوت بود دو کام از سیخش گرفتم رفتم سمت اتاق خوابم وقتی رو تخت ولو شدم فهمیدم امشب بیشتر از هروقت دلم کیر میخواااد ولی باید با خود ارضایی خودمو اروم میکردم انگشتامو گزاشتم لایی شیار کصم که خیس بود خیسی لایی کسمو با دستم لمس کردم به لبم زدم و یکم با خودم که ور رفتم نالم داشت بلند میشد سرعت دستمو بیشتر کردم وقتی با اونهمه درد لذت ارگاسم شدم چشامو بستم و از تمام اتفاقی که افتاده بود خودم و دست خواب سپردم

نوشته: Cex


👍 2
👎 3
18601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید