قلب جا مانده در بيست سال پيش(٢)

1400/01/26

...قسمت قبل

سلامى دوباره به همه دوستان شهوانى ام

تشكر از وقتى كه گذاشتيد خاطرات منو مرور كرديد
دوست A سوال كرده دفتر خاطرات رو خونده بودى عكس لاى دفترو نديده بودى
نه لاى دفتر بود من قبلا متوجه عكس نشده بودم

گذاشت و من صد دل به اين دختر دل بستم
شاگرد نمونه كلاس بودم ديگه فكرم و دلم مشغول عشق شد به طورى كه من فقط به عشق ديدن و نامه دادن به اون و چند قدم باهم راه رفتن تو كوچه ها ، مدرسه مى رفتم
زندگى بدون اون برام ممكن نبود الان هم فكر مى كنم اون همه مدت پشت تلفن چى بهم مى گفتيم متعجب ميشم روزى دو ساعت با تلفن تماس داشتيم
تك تك روزام پراز خاطره هاى شيرين رقم ميخورد كه سعى ميكنم اگر شد بنويسم چون فكر ميكنم براى من و تموم دوستايى كه هم چنين خاطرات شيرين عشق رو تجربه كرده باشن خالى از لطف نباشه

يكى از روزها گفتيم بريم يه شهر ديگه سينما
چون شهر ما سينما نداشت اون قبول كرد هميشه دوست داشتم صندلى جلو بشينيم چون قسمت جلو دو نَفَر مسافر سوار مى كردن
صبر مى كرديم ماشين بياد صندلى جلو خالى باشه وقتى مىنشستم اون هم مچاله ميشد بغل من .كه بهترين و لذت بخش ترين قسمت رابطه امون بود.
رفتيم سينما و اصلا متوجه نشدم فيلم چى بود فقط دست تو دست هم بوديم و كلا تو گوش هم حرف مى زديم
فيلم كه تموم شد اومديم بيرون رفتيم بستنى خورديم
و سوار مينى بوس شديم و تو قسمت انتهاى مينى بوس صندلى دو تايى نشستيم
چهارتا صندلى اخر خالى بود اون هم مثل هميشه توى بغلم بود و دست من دور گردنش
يه جا مينى بوس نگه داشت و مسافر سوار كرد يه دخترها مادرش
اومدن نشستن صندلى هاى اخر مينى بوس
اقا ما گرم صحبت بوديم نميدونم چرا يهوگفتم يه لب ميدى تا حالا يكبار هم بوسش نكرده بودم يه نگاه تيزى كرد و سرش رو پايين انداخت
سرم و تكيه دادم به صندلى و پيش خودم گفتم واى خراب كردم ناراحت شد حالا چيكار كنم اون هم سكوت كرده بود دنبال جمله اى مى گشتم كه سوتى خودم رو جمع كنم فكركردم هيچى روراست بودن نيست و بهش بگم از روى دوست داشتن بود كه خواستم بوسش كنم و ازش لب بگيرم…
تا رو كردم بهش اين جمله رو بگم لبهاش رو اوردم و ما لب تو لب شديم چشمهام رو بستم فقط فقط لذت اون هم لذتى از روى عشق كه قابل توصيف نيست
ماشين نگه داشت مسافر پياده كنه كه ما لبامون رو جدا كرديم
دوباره حركت كرد باز ما لب تو لب شديم بدنمون داغ شده بود و پر از لذت و عشق
باز ماشين نگه داشت مسافر پياده بشه كه ما باز لبامون رو جدا كرديم
وقتى حركت كرد خواستم دوباره لب بگيرم
كه يهو زنى كه پشت نشسته بود و بلند گفت بسته ديگه خجالت نمى كشيد انگار يه سطل اب يخ رو روى بدن قُر گرفته من خالى كردن
و بى اختيار گفتم بتو ربطى نداره
زنه گفت خجالت نمى كشن و تو ماشين از هم لب مى گيرن و …
همه برگشتن و مارو نگاه مى كردن
راننده هم نگه داشت گفت همه پياده بشن و من ديگه نميرم
كه صداهارو بخوابونه
هر كس يه چيزى مى گفت …
من به دوستم گفتم پاشو بريم راننده به ما ميگه من نميرم
از مينى بوس پياده شديم و اون رفت و ما سوار تاكسى شديم و صندلى جلو باز هم تو اغوش من ب
بهش گفتم از اول هم بايد اينجا مى نشستيم اينجا جاى ماست

ادامه...

نوشته: عرفان


👍 4
👎 5
7601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

803955
2021-04-15 00:18:55 +0430 +0430

بالا آوردم…خخخ

0 ❤️

804060
2021-04-15 10:54:11 +0430 +0430

ادامه بده عرفان،این داستانا مال ده شصت هفتاده،بچه های الان درکش نمیکنن،خودم تجربش کردم❤

0 ❤️

804095
2021-04-15 16:12:36 +0430 +0430

تا اومدم بخونم تموم شد!
فعلا لایک یا دیسلایک نمیدم قسمت بعدی رو طولانی تر بنویس نظرمو میگم.

0 ❤️