قلب جا مانده در بيست سال پيش (۱)

1400/01/21

سلام به همه دوستان شهوانى

پانزده سالم بود دوره دبيرستان
اون موقع دوست دختر داشتن اوج رويا بود در حدى كه بتونى بهش يه نامه بدى انگار يه تريلى مواد مى خواى جابجا كنى
بماند
ما سه نَفَر رفيق بوديم هميشه دنبال كس كلك بازى و دنبال دخترها افتادن و متلك گفتن
من با يك دختر به اسم سارا دوست شدم بهم نامه ميداديم مدرسه كه تعطيل مي شد سر يه كوچه منتظر مى شدم سعيد يك طرف كوچه كشيك ميداد و مهدى هم اونطرف كوچه اگر گشت اومد خبرم كنن
اون لحظه كه نامه ميداديم يا دو جمله باهم حرف ميزديم انگار يك سال طول مى كشيد از ترس و هيجان قلب ادم مى اومد تو دهنم
چند روزى گذشت…
يك روز سعيدو مهدى بمن گفتن اين دوست دختره تو دارى
ما با دو نَفَر دختر دوست شديم خيلى خوشگل و نازو…
من هم گفتم مباركتون باشه خوش باشين و از اين حرفا
گفتن نه بايد بيايى و ببينى خيلى جذابن و شروع كردن به تعريف و تمجيد
گفتم باشه امروز زنگ اخر ميريم
ظهر كه زنگ خورد رفتيم سر راه مدرسه دخترانه
سعيد گفت اونها دارن ميان
سه تا دختر چادرى اينها اومدن رد شدن افتاديم دنبالشون
گفتم بريد باهاشون حرف بزنيد ديگه
من مى پايمتون
افتادن دنبال اين دخترا و تيكه مى انداختن بيا باهم دوست بشيم من عاشقت شدم و … از اين چرت و پرت ها
اونا رو تادم خونشون راهى كردن و برگشتيم
سعيد گفت چطور بودن گفتم انصافا خوشگل بود يكيشون
گفت اره همون دوست منه
گفتم زر نزن اينكه نشد دوست دختر
اگر اينجورى باشه من با همه دختراى شهر رفيقم…
نميدونم چطور شد گفتم مى خواى من باهاش رفيق بشم
سعيدو مهدى خنديدن و گفتن اره حتما برو باتو رفيق ميشن و مسخره كردن
گفتم من مخش رو بزنم چى؟؟؟؟
سعيد گفت تو اگر باهاش رفيق شدى اين زنجيرمو(طلا و سنگين ) بهت ميدم مهدى گفت عمرا يه ماهه ما دنبالشونيم نتونستيم مخش كنيم
من گفتم بخدا مخشو ميزنم
مهدى گفت باشه تو دوست شدى باهاش ( يه دور ميدم)بهت كون ميدم
گذشت و من يه روز منتظر دوست دخترم بودم ديدم اينا اومدن رد شدن رفتن هميشه هم سه نفرى مى اومدن چادرى
كل دختراى مدرسه رفتن از دوست دختر من خبرى نشد
دويدم دنبال اينا مسيرشون رو ميدونستم سر كوچكشون رسيدم شماره خونه امون رند بود گفتم شماره ام اينه ساعت پنج منتظرم حتما تماس بگير و منتظرم مزاحم نيستم و كار واجبى دارم ضروريه
چندبار شماره رو تكرار كردم و رد شد رفتم خونه
اصلا فكر نمى كردم زنگ بزنه فراموش كرده بودم
نشسته بودم خونه داشتم عصرونه مى خوردم كه گوشى زنگ خورد اون موقع شماره نمى انداخت
گوشى رو برداشتم قطع كرد
دوباره زنگ زد گفتم بفرماييد گفت شما كار ضرورى داشتيد
امرتون
به يكباره سرخ شدم تموم خون بدنم تو صورتم جمع شد قر گرفتم
به پته پته افتادم
گفتم راستش من ازت خوشم اومده و گفت نه اين روابط درست نيست… از من التماس و از اون انكار
گفتم بخدا بد نيست و حالا اگر بد بود ديگه زنگ نزن و راضيش كردم به يك هفته رابطه
گفتم فقط به اون دونفر چيزى نگو طرفت اومدن پسشون بزن
كارمون شده بود هر روز با تلفن حرف زدن
نميدونم در روز دوساعت پشت تلفن از چى صحبت مى كرديم
گذشت و من ديوانه وار به اين دختر دل بستم
اگر يه روز ازش بى خبر ميشدم كلافه ميشدم
سعيد و مهدى هم باز دنبال كسكلك بازى و به من گير دادن كه چِت شده چرا تو خودتى و از اين حرفا
هر موقع هم مى اومدن مدرسه منو ميديدن مى گفتن اره امروز بهش نامه دادم اون روز جواب نامه ام و داد…
من فقط حرص مى خوردم و بهش گير ميدادم و اون هم قسم و ايه كه بخدا من اصلا نديدمشون…
كم كم باهم بيرون مى رفتيم يادمه از يه كوچه كه رد شديم چندتا بچه باهم بازى مى كردن باهم دست زدن و داد زدن دوست دختر دوست پسر دوست دختر دوست پسر
سريع رد شديم رفتيم
يه روز دفتر خاطراتش رو ازش گرفتم و اوردم خونه و خوندم
كه سعيد اومد دنبالم . زنگ زد رفتم دم در
گفت عرفان چى شده چرا همش تو خودتى و…
گفتم هيچى خيلى گير داد و از طرفى خيلى صميمى بوديم گفتم من با اون دختره رفيق شدم …
باور نكرد و خنديد گفت ارزو براى جوانان عيب نيست و من بهش گفتم دفترخاطراتش دست منه الان ميارم
رفتم و دفترو اوردم بهش گفتم جون مادرت فقط در اين مورد به مهدى هيچى نگى ها اون هم قبول كرد
دفترو نشونش دادم و باز باورش نشد گفت امكان نداره
من هم مى تونم يه دفتر بنويسم و بگم مال اونه خودت نوشتى
همينجورى دفترو ورق مى زدم يهو ديدم يه عكس لاى دفتر
گفتم بيا اين هم عكسش
يه نگاه كرد و بهتش زد و گفت خود ناكسشه
گفت درست حرف بزن عوضى اون زن دادشته ها😡

ادامه...

نوشته: عرفان


👍 6
👎 5
7001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

802841
2021-04-10 00:19:38 +0430 +0430

ادامه بده

0 ❤️

802864
2021-04-10 00:58:10 +0430 +0430

بعدیو بفرس

0 ❤️

802868
2021-04-10 01:07:12 +0430 +0430

منو پرتاب کردی به ده هفتاد😔

1 ❤️

802988
2021-04-10 13:45:20 +0430 +0430

فکر کنم تونانوایی کارکنی

0 ❤️

803032
2021-04-10 18:35:44 +0430 +0430
+A

دفترو قبلا نخوده بودی که یهو دیدی عکس از توش دراومد!

0 ❤️

803033
2021-04-10 18:41:14 +0430 +0430
+A

اعصابم خرد شد کص کشا از اول کارشون اذیت کردن مردم بود ی زمان انقلاب ی زمان جنگ ی زمان پاپیچ دختر و پسر ی زمان حجاب و گشت ارشاد ی زمان گرونی و تورم ی زمان فیلتر اینترنت ی زمان 😬
درقابلمه کرونا یابشون از پهنا تو کونشون

1 ❤️

804704
2021-04-18 20:13:52 +0430 +0430

+A

برای یکبار هم که شده بیاید با این موضوع که تو بهترین کشور دنیا در بدترین زمان ممکن برای زندگی ( در اصل فقط زنده بودن) به دنیا اومدیم، کنار بیاید.
واقعیت قطعی اینه که شرایطمون فقط و فقط به دست خودمون تغییر میکنه.نه کسی از بیرون این سرزمین کمکی خواهد کرد و نه ما ازونا کمک خواهیم گرفت.بایر همه یکدست بشیم و یک صدا باه۰م بگیم " نه به جمهوری کثیف اسلامی"

0 ❤️