قله های عشق و هوس

1399/08/25

بابام کارمند پتروشیمی کرمانشاه بود و 17 سالم بود که بازنشست شد من تعلق خاطر زیادی به کرمانشاه داشتم و دل کندن از اونجا برام سخت ولی بابام از بیکاری خسته شده بود و میخواست برگرده سر حجره فرش پدریش و داداشم هم درسش تموم شده بود پس تصمیم بر این شد که برگردیم شهر اباواجدادیمون تبریز هزارتا بهانه مختلف آوردم از ایکه برای کنکورم مشکل میشه که برم منطقه بالاتر و تا اینکه من اصلا ترکی بلد نیستم ولی بابام مصمم بود که برگرده و با برادرش که چندین سال بود قهر بوده باز هم آشتی کنه
کولبار سفر بستیم و بعد از خداحافظی از مادرم که کرمانشاه میموند به تبریز برگشتیم مادر بزرگم و عمم پادرمیونی کردن و بابام و عموم رو از قهر 7 ساله درآوردن من از اولش هم خوشم نمی اومد خونه عموم برم حالم از دختر عموم سارا که از من چندسال بزرگ تر بود بهم میخورد عموم پیشنهاد داده بود که من برم همون مدرسه ای که دختر عمو کوچیکم سحر اونجا درس میخونه مثل اینکه چاره ای نداشتم و باید با دختر عموم همکلاس بشم چون اون باید راهنما و کمکم باشه توی مدارس تبریز که اون موقع هنوزم بعضی وقتا ترکی صحبت میشد طولی نکشید که متوجه شدم همه این حقه ها و حرفا برای بازگشت به تبریز کار داداشم احسان بوده که چندین ساله با سارا دوسته و میخوان باهم ازدواج کنن بیشتر خشمگین بودم که به حرف داداشم گوش کرده بودن ولی من نه هر کمکی رو از طرف سحر پس میزدم ولی اون صبوری میکرد و بازم سعی میکرد همراهم باشه و کمکم کنه اخلاقش کپی زن عموم بود و توی صبوری همتا نداشت
بعد از چند وقت توی مدرسه کلا تنها شده بودم پس پی این اومدم که منم با سحر روابطمو ترمیم کنم تا بیشتر از این از بی همصحبتی نمردم فقط یک ماه گذشته بود که منو سحر تبدیل به بهترین دوستای هم شده بودیم و تموم جیک و پوک زندگیمون رو برای هم میگفتیم زن عموم و سحر دنبال این بودن پای منو به خونشون باز کنن منم دختری که مادرش از 1 سالگی ولش کرده بود و رفته بود همواره دنبال توجه بودم و از این حالت پیش اومده خوشم اومده بود و برای اولین بار بعد اینکه چند ماه بود که به تبریز اومده بودیم به خونه عموم رفتم
اولین باری که خونه ی عموم رفتم رو هیچوقت یادم نمیره عموم همش نازم رو میکشید و زن عموم برام بار و بندیل ترشی درست کرده بود تا اینکه در حموم باز شد و یه پسر قدبلند و عضلانی که حوله روی سرش بود خارج شد من که داشتم گیج میزدم رو عموم راهنمایی کرد و گفت:
سامانه عزیزم تازه از آلمان برگشته
فکر کنم نه فقط من بلکه بابام هم یادش نبود که سامان هم وجود داره کسی که توی سن 18 سالگی رفته آلمان رو هیچ کس دیگه به یاد نداره .جلو اومد و حولشو دست سحر داد منی که همیشه مغرور به قیافم بودم و جلوی هیچ احد وناسی کم نمی آوردم هول کرده بودم و عصبی به موهام دست میکشیدم با اون لهجه عجیب خ خ خ دارش احوال پرسی کرد و من هنوزم مبهوت اون چشمای سیاه درشتش بودم روی مبل نشسته بود و میوه میخورد و من زیرزیرکی یه نگاهایی بهش مینداختم تمام بدنم گرم شده بود یه جورایی قلبم گرم شده بود و عاشق دید زدنش شده بودم قیافش استاندارد های معمولی رو داشت ولی اون هیکل و رفتارش اونو 3 لول بالاتر برده بود و قلب بیجنبه منم تاپ تاپ سنگینی میکرد همیشه شوخی باهاش شوخی میکردم ولی بازم بهم اهمیت خاصی نمیداد مثل یه دخترعمو کوچولو که بعد 8 سال دیدیش و هیچی از 10 سالگی اون یادت نمیاد
منی کی از خونه عمو بیزار بودم حالا یک لحظه دوست نداشتم از اونجا بیرون بیام یه سره به بهانه اشکال درسی دور و برش بودم و بوشو به مشام میکشیدم از اینکه منو بچه در نظر گرفته بیزار بودم و دوست داشتم با لباس ها و رفتارم بهش بفهمونم که من اون الناز 10 ساله نیستم و الان دم و دستگاهی بهم زدم از درس فاصله گرفته بودم و کارم شده بود سامان و خودارضایی با فکر سامان همه فهمیده بودن یه چیزیم هست و یکسره سوال پیچم میکردن که کی توی سال کنکورش باشگاه میره و اینقدر به خودش میرسه ولی من یکسره باشگاه بودم و میخواستم خودمو بالاتر ببرم چیزی نمیخوردم و خودارضایی شدید از پام در آورده بود بابام باهام حرف میزد و میگفت اگه میخوای برگردیم کرمانشاه ولی من قلبم خونه عمو جامونده بود با هر سختی بود خودمو رسوندم و کنکور رو دادم چند روز بعد از کنکور منو و سحر احسان و سارا عقد کردن و همش جیک تو جیک هم بودن بابام برای روحیه من و مسافرت سارا و احسان پیشنهاد داد بریم مشهد و شمال یه دوری بزنیم کور از خدا چی میخواد دوتا چصم بینا
اوایل راه احسان و سامان جلو بودن و منو سحر جیک و تو جیک هم انقدر حرف زدیم که احسان و سارا بهمون توپیدن و از هم جدامون کردن و من رفتم صندلی جلو نشستم و احسان رفت عقب سحر بعد از 10 دقیقه خوابش برد و صدای خرو پفش بلند شد منم از اینکه احسان اینجور جلوی سامان خیطم کرده بود ناراحت بودم و چشمامو بسته بودم و مثلا خوابیده بودم صدای لایت موسیقی هم توی ماشین بود ولی یک لحظه صدای شلپی شنیدم و گوشام خیلی تیز شد کمی بیشتر خودمو توی صندلی فرو بردم که دید بهتری داشته باشم سارا که کنار در نشسته بود چشماشو بسته بود و صدای نفسای سنگینش به گوش میرسید کیف سارا جلوشو گرفته بود ولی صد در صد دست احسان توی شرتش بود و سرشم توی گردنش داغ کرده بودم سینه هام متورم شده بود و نوکش حتی از روی لباس هم معلوم بود از اونجایی که خیلی کم سوتین میپوشیدم سعی کردم شالمو روش بندازم که دیده نشه کمی پاهامو بهم فشار دادم و صدای حرکت سارا و احسان اومد و این بار دست سارا هم روی کیر احسان بود دوباره پاهامو بهم فشار دادم و دلم خواست که نگاهی به سامان کنم و تا به سمت اون نگاه کردم متوجه نگاهش به خودم شدم هول کردمو کمی از جام پریدم لب زد که نگاه نکن .پس اونم متوجهشون شده بود و همچنین متوجه من خجالت زده توی گوشه صندلی چپیدم و تا خود زنجان چشمامو باز نکردم
وارد هتل که شدیم سریعا رفتم توی دستشویی و دستمو به چوچولم رسوندم فشاری بهش دادم و تمام بدنم لرزید کسم خیس خیس بود وحشیانه میمالیدم ارضا شدن سرپا برام سخت بود ولی بعد از چند دقیقه احساس کردم داره ساخته میشه از کسم ساخته میشد و کل بدنمو فرا میگرفت و منو به نوک قله میرسوند دقیقا وقت ارضا شدن در دستشویی زده شد و صدای سامان اومد
.ده دقیقس چیکار میکنی بیا بیرون دیگه
و من همون لحظه با صدای سامان ارضا شدم و تمام بدنم میلرزید دستمو روی دیوار گذاشته بود و لبخندی روی لبم بود نمیتونستم سرپا وایسم و پاهام میلرزید خطوط کش شلوار لی روی دستم مونده بود و کل انگشتام خیس بود رخوت بدنمو گرفته بود و خوابم میومد فرصت نداشتم خودمو بشورم پس سریع دستمو شستم و خارج شدم دستمو قایم کرده بودم که سامان گفت
دستت چی شده؟
هیچی
مشکوک نگاهم کرد و من سریع خارج شدم ولی جلوی در دستشویی وایساده بود و با یه پوزخند و نگاه خاصی دنبالم میکرد سریعا توی تخت رفتم و سعی کردم اون رخوتو بیرون کنم ولی خوابم برد بعد از ظهر کمی توی شهر گشتیم و جاهای دیدنی رو رفتیم شب مو قع خواب احسان دوتا از تخت هارو بهم چسبوند و خودشو سارا سریع رفتن که بخوابن من تخت وسط خوابیده بودم و سامانو و سحرم کنارم صدای پچ پچ سارا و احسان میومد و من سحر دوباره شروع کرده بودیم به وراجی سامان خوابش برده بود و این بار دوباره با تشر سارا و احسان که خواستن بخوابیم و ساکت شدیم من بعد از ظهر خوابیده بودم و از طرفی میدونستم این دو تا بازم برنامه دارن خوابم نبرد به سامان فکر میکردم که دوباره صدای شلپ شلوپ و بوس احسان و سارا میومد از اینکه به اونا گوش بدم عذاب وجدان داشتم ولی بازم آروم دامنمو بالا کشیدم و دستمو به کوچولو رسوندم یک ربع بعد بازم داشتم اون پله پله لذت رو حس میکردم که دمر شدم و سینمو فشار دادم بیشتر به سامان فکر کردم و نوک سینمو فشار دادم و ارضا شدم سعی کردم صدام در نیاد و زیاد تکون نخورم ولی مثل اینکه موفق نبودم چون به محض اینکه چشمامو باز کردم برق چشمای سامان رو توی تاریکی دیدم هینی کشیدم و سریعا سرمو زیر ملافه قایم کردم همش به خودم فحش میدادم و خودخوری میکردم هنوزم صدای سارا و احسان میومد که به اونام یکم فحش دادم تا اینکه خوابم برد دیگه از این بدتر نمیشد
صبح آخرین نفر بیدار شدم و سحر داشت مسواک میزد و سامان توی تخت نشسته بود و با گوشیش کار میکرد تصمیم گرفته بودم به روی خودم نیارم و عادی باشم ولی تا پاهامو از تخت آویزون کردم و ملافه رو کنار زدم متوجه شدم لبه دامنم زیر شرتم گیر کرده بود و سامانم متوجه شده بود نگاهشو از شرت توریم گرفت و به چشمام دوخت و یه پوزخند دیگه هم زد مثل اینکه بدترم میتونه بشهر
توی رامسر ویلایی که گرفته بودیم استخر داشت ومن تصمیم گرفته بودم یکم از این سفیدی در بیام منو سحر یه باکس دلستر خریده بودیم و توی جای شیشه پاکن ریخته بودیم کارمون شده بود آفتاب گرفتن و شنا کردن سارا شنا بلد نبود یه روز که پسرا توی استخر بودن مصمم شدن که به سارا شنا یاد بدن سارا مایو پوشید و داخل آب شد ولی منو سحر هنوزم با لباس لبه استخر بودیم وپاهامون توی آب بود سامان و احسان سارا رو اذیت میکردن و میخواستن ترسش از آب بریزه سامان گفت
دخترا چرا نمیایین توی آب؟
مثل اینکه رگ آلمانیش بالا زده بود فکر نمیکردم احسان موافق باشه که منم برم توی آب ولی احسانم تحت تاثیر جو دعوت کرد که داخل آب بشیم بهترین مایوم رو پوشیدم و لوسیون زدم و داخل آب شدم سامان درحال شنا بود و سارا و احسان یه گوشه پچ پچ میکردن گوشه استخر نگاه سامان میکردم که گفت
چیه دختر عمو به شنام حسودی میکنی تو هم باید یاد بدیم؟
منم که بهم برخورده بود گفتم
اصلا مسابقه میدیم
قبوله
استخر بیشتر از اینکه پهن باشه دراز بود تقریبا 15 متر طول داشت و 3 متر عرض
10 تا طول قبوله؟
سر استخر وایسادیم و سحر شمارش معکوس انجام داد و شروع کردیم تمام قدرتمو گذاشته بودم ولی بازم اون کمی جلو بود آخرای مسیر اون اصلا یه طول جلوی من افتاده بود که با خودم گفتم خودمو میزنم به اینکه آب رفته تو بینیم سرفه کردم و توی قسمت دور از بقیه ایستادم و الکی سرفه میکردم سامان بهم رسید پشتم میزد ولی احسان و سارا که داشتن میخندیدن و سحرم هنوز اون ور بود انقدر الکی سرفه کردم که چشمام قرمز شد و سامان خیلی بهم نزدیک شد و از کمر گرفتم و لبه استخر گذاشتم و گفت
حالت خوبه؟
بهترم
دستاشو روی پام گذاشته بود و نوازش میکرد
نباید اون جوری تحریکت میکردم اگه اتفاقی برات می افتاد چی؟
من که تو دلم قند آب میکردن و خودم میدونستم سرفم الکی بوده کمی ملامت گر نگاهش کردم ولی اون هنوز پاهامو نوازش میکرد و کمی بالاتر اومد و قسمت زانو و پشت زانوم رو نوازش میکرد چشمام بسته شده بود و داشتم لذت میبردم ولی اینجور بود که انگار توی شک غرق شدنم بدنم داغ شده بود و لپام گل انداخته بود عینکمو بالا زدم و کمی تکون خوردم
بهتری؟
خوبم ممنون
به لبخند مرموزی گفت
آخه بدنت خیلی داغه تب داری؟
لبخندی زد و کمی خودشو بالا کشید و دستشو روی پیشونیم گذاشت و گفت
مثل اینکه تب داری لپاتم گل انداخته
نه به خاطر گرمای هواس
اوهوم
خواستم وارد آب بشم که اون تقریبا نزدیک دیواره بود وقتی وارد آب شدم تمام بدنم بهش کشیده شد و کسم مالش نرمی با کیرش و کمی از پاش داشت توی چشمای هم نگاه کردیم و هردومون فهمیدیم که چی شد خجالت زده و حشری ازش جدا شدم و پیش سحر رفتم سارا و احسان گفتن که میخوان برن بیرون و سامانم از همون طرف استخر رفته بود داخل ویلا و گفت که میخواد بخوابه اصلا نگاهش نمیکردم شرمگین بودم پله های قسمت عمیق رو گرفته بودم و داشتیم با سحر حرف میزدیم ولی همش اون اصطکاک کسم با پاش و کیرش توی ذهنم بود و تمرکز نداشتم کمی کسمو به میله پله ها مالیدم و زبونمو گاز گرفتم احساس میکردم یکم دیگه توی آب بمونم تمام آب بوی ترشحات کسم رو میگیره پیشنهاد دادم که چند تا عکس با بیکینی و مایو لبه استخر بگیریم تمام بیکینی هارو آوردیم و توی رختکن عوض میکردیم و عکس مینداختیم حولمو روی زمین انداختم و دلستر رو به خودم پاشیدم و آفتاب میگرفتم که سحر گفت
بابا این جوری با بیکینی دورنگ میشیم خوشم نمیاد
سامانو چیکار کنیم بخوایم اینارو هم در بیاریم؟
اون که خوابیده باو و اینقدر کس و ممه دیده که براش عادی شده
تو هر چقدر کیر ببینی برات عادی میشه؟
الان چیکار کنیم شکلات دورنگ بشیم؟
دربیار دیگه فکر نکنم بیاد این دور و برا
بیکینی هامونم در آوردیم و لخت آفتاب میگرفتیم که سحر گفت
بیا یه چندتا عکس نود بگیریم بعدا لازم میشه ها
ول کن باو برای چمونه؟
خوب تو بیا از من بگیر
چندتا ژست خوابیده و نیمه نشسته گرفت و یکم عکسا رو حساس تر کرد سینه هاشو توی مشتش گرفته بود و چشماشو بسته بود من داشتم عکس میگرفتم و کمی شوخی میکردم و خودمم مشتاق شدم که عکس بگیرم ایده های سحر ناب بود و یه ژستایی میگفت که کستو آب مینداخت دوست داشتم این عکسارو سامان ببینه و ازم تعریف کنه کلیتم از زیر کلاهکش بیرون اومده بود و نبض میزد تمام فانتزی ها و فتیش ها و هر کاری میکردم به سامان ختم میشد عکس ها که تموم شد یکم دیگه آفتاب
گرفتیم و داخل شدیم مثل اینکه سامان واقعا خواب بود بیدارش کردیمو ناهار خوردیم چند روز بعد به سمت مشهد رفتیم اونجا خونه پیدا نکردیم و بازم به هتل رفتیم و اینبار سوییت گرفتیم و دو خواب و یه هال داشت احسان و سارا یه خواب رو گرفتن و ما سه نفر توی یه خواب دیگه سعی میکردم که وقتی سامان هست خودارضایی نکنم که دوباره لو نرم روز دوم برنامه موجهای آبی داشتیم که راهنمای هتل گفت که موج های خروشان هم زنانه داره و هم مردانه و برای ما که میخواستیم یک روز بریم بهتر بود یه سرسره بود که باید امضا میدادی که باکره نیستی چون ممکن بودکه بهت آسیب بزنه و حال اون سرسره روساراخانم برد شب سحر ماجرای سرسره رو تعریف کرد و کم کم بحث درباره باکره بودن دخترا بالا گرفته بود و احسان سحر رو اذیت میکرد و میگفت دختر باید حتما باکره باشه و سحرم داغ کرده بود و همش استدلال میاورد بقیه هم فقط میخندیدن که احسان رو به سامان گفت
اصلا از آقای فرنگ رفته میپرسیم نظر تو چیه؟
سامانم نه گذاشت ونه برداشت و گفت
دختر باید حتما تا روز ازدواجش باکره باشه
با اینکه میدونستم نظر هیچ کدومشون این نیست و فقط دارن شوخی میکنن و یه تیکه گوشت شخصیت کل انسان رو نمیسازه ولی منم وارد بحث شدم و عصبی دلیل میاوردم
آقای مثلا با سواد و با شخصیت جناب دکتر بفرمایید در جامعه ایران که الان نه وضع خوبی برای ازدواج هست و سالی به سالی عروسی به چشم نمیبینی دخترا بدبخت با این عقاید خانواده هاشون باید چه خاکی تو سرشون بریزن ها؟
با یه ابروی بالا رفته و قیافه خبیث گفت
چرا از خودت نمیپرسی؟
تمام جو سوییت ساکت شد و همه یه گاردی گرفته بودن بغض گلومو فراگرفت و به حالت قهر داخل اتاق شدم و زیر ملافه قایم شدم
احسان:مگه خواهر من چیکار کرده که این جور باهاش حرف میزنی الناز 2 طایفه رو سرش قسم میخورن
سامان همش داشت حرفشو توجیه میکرد ولی اصلا دوست نداشتم به حرفش گوش بدم چون کاملا متوجه شدم که چه چیزی رو تو روم زده بود و انقدر صریح جلوی جمع خیطم کرده بود
سحر داخل اتاق شد و ملافه و بالش سامانو برد و سارا و سحر بهش گفتن توی هال بخوابه و حق نداره بره توی اتاق
قلبم از اینکه باید روی زمین کثیف و سخت هتل بخوابه فشرده شد و اصلا راضی نبودم ساعت 3 بود و از اینکه همه خوابیدن مطمین شدم و وارد هال شدم روی زمین مچاله شده بود و فقط یه پتو زیرش بود کمی به صورتش نگاه کردم و دستمو گذاشتم روی بازوش که بیدارش کنم
بیدارم چیکار داری؟
ببین سامان من من دختر بدی نیستم خواهش میکنم اینجوری درباره ی من فکر نکن فکر میکنم کار بدی نکردم و واقعا نمیدونم چرا اینجور قضاوت میکنی و جلوی جمع ضایعم میکنی هر چیرو که متوجه شدی مربوط به زندگی شخصی منه و تو حق نداری دربارش قضاوت کنی
بلند شد و نشست توی جاش
ببین الناز من درباره تو قضاوتی نکردم ولی خوب منظورمو بد رسوندم درسته زندگی شخضی خودته و به من ربط نداره ولی من نمیخوام که این جوری به خودت صدمه بزنی تو که از نظر خانوادت مشکلی نداری میتونی با پسرا بگردی یا اینکه ازدواج کنی ولی اینجوری به خودت صدمه نزن منم مثل برادرت
سکوت کردمو و تو چشماش خیره شدم از عصبانیت بدنم میلرزید و اشک دیدمو تار کرده بود
برادر؟برادر؟تو واقعا نفهمی؟یا خودتو زدی به نفهمی ها؟
تن صدام بالا رفتا بود و برای این که آروم حرف بزنم کاملا خش دار شده بود بهش نزدیک شدم و زدم تخت سینش دستامو گرفت ولی من هنوزم تقلا میکردم که بزنمش
تو واقعا خری؟چرا اینطوری منو میچزونی ها؟برادر؟
این بار با لگد میزدمش و بغضم ترکیده بود و با گریه بهش فحش میدادم لگد نثارش میکردم کمی منو محکم گرفت
هیس الان بقیه بیدار میشن باشه هرچی تو بگی هیس هیس
بازم میزدمش و فحش میدادم که جلوی دهنمو گرفت و برای اینکه کنترلم کنه که لگد نزنم منو زیر خودش کشید و یا دست روی دهنم بود و با یه دست دستامو گرفته بود و با پاهاش پاهامو محصور کرده بود و کلا یه جوارایی روم دراز کشید بود بعد از چند لحظه فحشام تموم شد و فقط گریه میکردم اونم که دید آروم شدم دستشو از روی دهنم ورداشت و دستامو ول کرد
سامان با من این جوری نباش نگو که متوجه نشدی نگو که متوجه نشدی تموم دین و دنیا من شدی سامان اینو به من نگو به من نگو مثل برادرت تو برام برادر نبودی بهم نگو ازدواج کنم من از هیچ پسری غیر تو خوشم نمیاد اینجوری بهم نگو سامان
دوباره بغضم ترکیده بود خیره چشماش بودم و بدون پلک زدن اشکام توی موهام و گوشم گم میشدن نگاهی به لباش کردم و سریعا دستامو بالا بردم و سرشو پایین کشیدم و لباشو بوسیدم مقاومت نکرد و من دوباره بوسیدم هنوزم حالت بدنیش نسبت بهم گارد داشت و در حالت دفاع بود و چشماشو بسته بود و مقاومتی در برابرم نمیکرد لباشو میبوسیدم و کمی زیرش تکون میخوردم ولی هنوز با پاهاش محکم زانوهامو گرفته بود کمی تقلا کردم و با دستام بدون اینکه لبامو ازش دور کنم سینشو فشار دادم که بچرخه و من بالا قرار بگیرم با کمی تعلل چرخید و اینبار من بالا بودم و کاملا بهش مسلط ازش کمی فاصله گرفتم و توی چشماش نگاه کردم هیچ مخالفتی توی چشماش نبود دوباره نزدیک شدم و اینبار گونشو تا گوشش بوسیدم گوششو زبون میزدم و گاز میگرفتم و گوشاش نسبت به همه صورتش داغتر بود و احساس میکردم قرمز شده پایین تر رفتم و گردنشو میبوسیدم و زبون میکشیدم از چونش بالا اومدم و گاز کوچیکی از چونش گرفتم تک خنده ای کردم دوباره به لباش رسیدم دهنش هنوز چفت بود و معلوم بود که میخواد جلوم وا نده و معلوم بود کاملا شل شده خودم از اینکه اینطوری خودمو تحمیل میکنم خیلی راضی نبودم ولی حالا که تا اینجا اومده بودم باید تا آخرش میرفتم و مطمءننا اونم ناراضی نبود دوباره لباشو بوسیدم و زمزمه کردم دهنتو باز کن و دوباره بوسیدمش عکس المعلی نشون نداد و دوباره بهش گفتم دهنتو باز کن وقتی بازم عکس العمل نشون نداد بازم شعله خشمو توی خودم حس کردم و کاملا احساس کردم خرد شدم و تمام غرورمو تیکه تیکه میدیدم
حالم ازت بهم میخوره سامان من اینجوری غرورمو برات زیر پا گذاشتم و تو اینجوری جوابمو میدی واقعا برای خودم متاسفم که برای داشتن تو اینقدر خودمو تحقیر کردم من عشق و شهوت رو فقط توی تو میدیدم و تو فقط به فکر غرور خودتی
بلند شدم و با حالت دویدن وارد اتاق شدم اینبار گریم برای غرور از دست رفته بود و به حد مرگ از خودم عصبانی بودم
برنامه صبح بعد خرید سوغاتی بود احسان از صبح گیر میداد و میگفت این لباسو نپوش و واینو بپوش ولی من به حرفش گوش ندادم و هر چی خواستم پوشیدم وارد بازار رضا که شدیم تیکه هایی بود که حوالمون میشد و دست هایی که لمسمون میکرد منو و سحر واقعا معذب بودیم تا اینکه سحر توی جمعیت ازم جدا شد من داشتم دنبالش میکشتم که 2 تا پسر افتاده بودن دنبالم و وسط بازار رضا وایسادم که گوشیمو از کیفم وردارم که یکیشون اومد جلوم و کاملا سینه هامو توی مشتش گرفت خودم کپ کرده بودم از این همه وقاحت و باورم نمیشد خواستم از پشت برم که اون یکی چسبید بهم و کیرشو کاملا به کونم مالید و گفت آخ چه نرمه که مشتی اومد توی دهنش و پرتش کرد زمین مثل اینکه سوپرسامان رسیده بود دستمو گرفت و از بازار خارج شدیم و به سمت هتل رفتیم
چرا هرچی احسان میگه این لباسارو نپوش حالیت نمیشه ها؟
به تو چه ربطی داره من چی میپوشم و چیکار میکنم اصلا چرا پسررو زدی من که داشتم حال می کردم در سوییت رو باز کرد و منو داخل پرت کرد و گفت
که داشتی حال میکردی ها؟
آره اصلا به تو چه ربطی داره بابامی یا داداشم
هیچ کدوم همونیم که دیشب خودتو بهش میمالیدی و تو حلقش بودی
واقعا که کثافتی
آره کثافتم اگه نبودم که الان باید از درد نمیتونستی از جات تکون بخوری که بری تو بازار بمالن بهت
از فکر اینکه کیرشو توی کسم حس کنم کمی به خودم لرزیدم و نگاش کردم که روی مبل نشست و سیگاری آتیش کرد و عصبی پاشو تکون میداد سریع چپیدم توی حموم مانتومو در آوردم وسامان رو تجسم کردم شلوارم در آوردم بازم سامان شرت و سوتینم بازم سامان آب گرم وان رو باز کروم و توش نشستم و سینه هامو توی دستم گرفتم و محمکم فشار دادم آخ سامان از اینکه 3 متر بیشتر باهام فاصله نداره و من اینجا دارم تو آتیشش میسوزم حرصم گرفته بود یکی از انگشتامو وارد کسم کرد و سریع تکون میدادم و با اون یکی دستم سینمو چنگ زده بودم یه چیزی رو کلیتم کم بود یکمی جلو رفتم و کاملا زیر آب سرریز شده قرار گرفتم و آب داغ کاملا با کلیتم برخورد میخورد غیر قابل تحمل بود ولی بازم تحمل کردم دوست داشتم جیغ بزنم ولی فقط سریعتر انگشتمو تکون میدادم و محکم تر سینمو چنگ میزدم بازم داشت ساخته میشد ذره ذره و یک دفعه اوج میگرفت مثل یه تابع نمایی اوج میگرفت و تا قله شهوت میبردت تا جایی که نتونی دیگه خودتو لمس کنی و بعد از اون آروم پایین میومد و نفسات سخت میشد به هر چیزی چنگ مینداختی و تمام عضلات بدنت درگیرش بود و خیسی کست چند برابر میشد چشمات میچرخید و از روی تکیه گاهت کنده میشی کمرت قوس پیدا میکنه بعدد از اینکه ارضا شدم اصلا نمیتونستم داغی آب رو روی کلیتم حساس شدم تحمل کنم و سریعا از زیر ریزش آب کنار رفتم پاهامو بهم میمالیدم و خودمو نوازش میکردم خوابالود بودم و دلم نوازش میخواست چیزی که توی خودارضایی به دست نمیاری کسی که از پشت بغلت کنه و زیر گوشت زمزمه کنه و ازت تعریف کنه تو خودتو لوس کنی و با یه لبخند خودتو بهش بمالی ازش تمجید کنی که چطوری با ارگاسم رسوندت و من همه اینا رو با سامان میخواستم به نظرم وقتی که توی اوج لذت جنسیت یه اسم فقط توی ذهنت اون فرد تا ابد بخشی از روحت میشه حتی اگه به وصالش نرسی
یک هفته بعداز مسافرت خونه ی عموم جمع بودیم و میخواستن درباره ی زمان عروسی احسان و سارا حرف بزنن ما رفته بودیم طبقه بالا سامان داشت از موبایلش عکسای مسافرت و عقد رو برام میفرستاد که زنگ رو زدن و مثل اینکه دوستش مشروب آورده بود رفت اونو بگیره که سریعا گوشیشو ورداشتم و که چک بکنم متاسفانه تلگرام و اینستاش رمز داشت ولی گالری نداشت عکساش مربوط به آلمان بود و اگه اسکرینی داشت آلمانی نوشته شده بود داشتم یکسره بین پوشه ها میگشتم که یه پوشته ایی بین پوشه های هاید پیدا کردم به اسم E ضربان قلبم بالا رفته بود و واردش شدم و پر بود از عکسای من که برای سحر فرستاده بودم متاسفانه منو سحر خیلی صمیمی بودیم و دوستای صمیمی از هیچ چیز برای صحبت و عکس دریغ نمیکنن حتی عکسای شمال هم بود ترسیده بودم و رنگم پریده بود که علی پسر عمم متوجه شد و احوال پرسید ولی گفتم چیزی نیست و گوشی رو سر جاش گذاشتم و سریع رفتم توی اتاق سر راه پله ها میخواستم حتما با سامان صحبت کنم صدای پاهاش رو که شنیدم دم در رفتم و بهش گفتم که بیاد اشاره کرد که مشروب رو میده دست بقیه و میاد ناخونم رو می جویدم و توی اتاق رژه میرفتم
بله؟چی شده؟
سامان اگه یه چیزی بخوام تورو خدا نه نگو
باش خو میزارم مشروب بخوری
نه اون نیست
پس چیه؟
میشه اون فولدر E توی گالریتو حذف کنی؟
چی؟دست زدی به گوشی من؟
خواهش میکنم اصلا چرا باید عکسای منو از توی گوشی سحر کش بری؟میخوای تهدیدم بکنی؟
نه برای تهدید نیست
پس حذف کن دیگه اصلا برای چته؟
نزدیکش شدم که یکم تحت تاثیرش قرار بدم
حذف میکنی؟
نوچ
اصلا چرا نگه داشتی؟
میخوای بدونی چرا؟
اوهوم
نزدیک شد و دستشو روی کمرم گذاشت و پایین تر آورد و باسنمو چنگ زد
میدونی هرشب به چی فکر میکنم؟
دست دیگشو بالا آورد و سینمو چنگ زد
به اینکه باید تمام این کون خوشگلتو سیاه کنم که دیگه ازش عکس نگیری یا این سینه هاتو کبود کنم که عکسش تو گوشی سحر نباشه ها؟
دندوناش چفت شده بود و از بین اونا تو گوشم زمزمه کرد
ها کدومش؟با یه دختر بد چیکار میکنن الناز خانوم ها؟
نوک سینمو فشار داد و باسنمو هل داد به سمت خودش واقعا عصبی بود و من قفل کرده بودم که باید چی بگم
فردا میام دنبالت اون موقع بهم بگو
و از اتاق بیرون رفت من همونجا شوکه ایستاده بودم و ترسیده و حشری بودم سریعا در اتاقو قفل کردم و روی تخت دراز کشیدم و 20 دقیقه بعد تقریبا عادی خارج شدم
روز بعد ساعت 5 عصر برام پیام اومد که تا نیم ساعت دیگه میاد دنبالم از صبح درحال آرا ویرا بودم و فقط اپیلاسیونم 4 ساعت وقت گرفته بود بهترین لباس هامو پوشیدم و کلی عطر زده بودم پیامک رو باز کردم بیا پایین توی ماشین مشکی مدل بالایی که تازه خریده بود نشسته بود و سیگار دود میکرد از همین الانم نبض واژنمو احساس میکردم من واقعا میخواستم باهاش باشم از تمام وجودم برام مثل یه خدای عشق و شهوت بود که حتی نگاه کردن بهش و صدای نفس هاش تحریک کننده بود
سلام
سرتاپامو نگاهی کرد و سیگارشو تو جا سیگاری ماشین خاموش کرد و جوابمو داد
سلام
کمربندمو بستم
خیلی خوشحالی نه؟فکر کنم از صبح در حال آماده شدن بودی
از ساعت 5 صبح ههه کجا میریم؟
خونه باجی خودشون رفتن خونه عمه نسرین
تو هم از خدا خواسته مکان کردی
پوزخندی زد و پشت چراغ قرمز قرار گرفت و سیگار دیگه ای آتیش کرد
چرا انقدر سیگار میکشی تو که خیلی به فکر سلامتی و این چیزایی
چون که دارم دیوونه میشم که اگه اون عکسای شمارو کس دیگه ای دیده باشه باید چیکار کنم
کسی ندیده
اگه من دیدم پس ممکنه گوشی سحرم خو ماشا… عمومیه نه کدی نه پینی
فکر نمیکردم انقدر غیرتی باشی
هستم خیلی بیشتر از جیزی که فکر کنی میخوام گردن دوتاتونو بشکنم که دیگه همچین عکسایی نگیرین
حالا انگار چی شده دو تا عکسه دیگه
پس چرا خودت از این که من داشته باشمشون اونقدر ترسیده بودی
برای اینکه فکر میکردم بابت مشهد خیلی ناراحتی ازم
خوب درست فکر کردی معلومه که ناراحتم
فقط به خاطر اینکه بوسیدمت؟خوبه دختر نشدی
به خاطر اینکه از اون وقت به بعد برام خواب نذاشتی که این همه مهارت توی بوسیدن و تحریک پسرارو از کجا یاد گرفتی؟
تو که چتامونو خوندی باید میفهمیدی که من با هیچ پسری نبودم حتی در حد چت کردن
پس از کجا؟
از اینترنت یاد گرفنم از پورن میتونم چیزای دیگه ای هم که یاد گرفتم نشونت بدم
دوباره نگاهی بی معنی بهم انداخت و دوباره سیگاری آتیش کرد
باجی عمه بزرگم بود با پسرش علی زندگی میکرد مثل اینکه با هم رفته بود خونه عمه نسرین تهران برای آسانسور ایستاده بودیم که یه خانواده 4 نفری هم اومدن و خودشونو به زور تو آسانسور جا کردن و منم از خدا خواسته چسبیدم به سامانو کونمو کمی روی پاش مالوندم متاسفانه انقدر قدش بلند بود که راحت نمیتونستم کونمو روی کیرش حرکت بدم داشتم تو حسرت زیرش بودن میسوختم و اون بهم اهمیتی نمیداد تماما گلوله آتیش بودم وارد خونه که شدیم سمتش رفتم و کتشو در آوردم و دستمو روی سینش کشیدم
سامان واقعا منو دوست نداری؟
خودت چی فکر میکنی؟
و ازم فاصله گرفت و کتری رو روی گاز گذاشت کمربندشو در آورد و روی اپن پرت کرد خیلی وقتا دیده بودم که تا میاد خونه کمربندشو در میاره سمت اپن رفتم و کمربند رو تودستم گرفتم
میخوای با این بزنیم؟
من تا حالا کی رو زدم؟
اون پسره توی بازار رضا رو
اونو باید میکشتم که اون جور بهت نزدیک نشه
این جور باشه باید خیلی هارو بکشی که چون همه دوست دارن نزدیک من باشن
صندلی ناهارخوری رو بیرون کشید و روش نشست و منتظر کتری بود
چای میخوای؟
سرم درد میکنه
بخواب برات میارم
نمیخوام بخوابم
به سمتش رفتم و شونه هاشو ماساژ دارم دستمو توی موهاش بردم و کف سرشو ماساژ میدادم چشماشو بسته بود و سرشو به شکمم تکیه داده بود دستامو روی بازوهای برجستش میکشیدم و اینبار سینه هاش تا روی شکمش میرفتم و دوباره روبه بالا صدای سوت کتری اومد و آب جوش و لیپتون رو براش آوردم و دوباره شونش رو ماساژ دادم رفتم جلوش و روی میز نشستم پاهامو روی یکی از پاهاش که باز بود انداختم و با کف پام روی رانش میکشیدم دستامو پشتم گذاشتم و روبه عقب متمایل شدم و سینه هامو بیرون دادم همین طور که لیوانش دم دهنش بود زیرچشمی نگاهم میکرد و منم چشمامو خمار کردم و با لبخند نگاهش میکردم پاهامو بالاتر بردم و کمی با استخوان لگنش در تماس قرار دادم هردومون میدونستیم حرکت بعدیم چیه ولی من دنبال یه تاییدیه بودم که این بارم پس زده نمیشم
قراره چیکار کنیم؟فقط خماری تو در بیاد؟یا منم خمار کنی؟
بستگی به حرکت بعدی پاهات داره
اینم از تاییدیه پامو به سمت کیرش بردم و کمی ماساژش دادم اولین بار بود اینقدر به سکس نزدیک بودم و قلبم گرومپ گرومپ میزد گرمای کیرشو حس میکردم و سفت شدنشو کمی دیگه پامو حرکت دادم و از میز پایین اومدم موهامو گوجه ای روی سرم جمع کردم و جلوی پاش زانو زدم کمی با دستم کیرشو مالش دادم و احساس میکردم دیگه جا براش کمه اونجا دکمه شلوارشو باز کردم و بعدش زیپشو شرت مشکیش بعدی بود کیرش مثل فنر بیرون اومد و به گونم کشیده شد احساس میکردم زیبا ترین صحنه دنیا رو میبینم انقدر کلفت که وقتی دستمو دورش گرفتم بزور انگشتام به هم میرسید لبخندم هیچ جوره جمع نمیشد توی چشماش نگاه کردم و دستامو روی کیرش بالا و پایین میکردم سرشو زبون زدم ولی بازم توی چشماش خیره بودم لبامو دور کلاهکش حلقه کردم و دستمو بالا و پایین میکردم و کلاهکشو زبونم میزدم بیشتر بردمش توی دهنم توی ساک زدن باید بیشتر از زبونت استفاده کنی تا مکش اینو یادمه توی یه داستان انگلیسی خونده بود این بار دیگه شروع کردم به ساک زدن تا اونجایی که میتونستم داخل دهنم میکردمش فکم خسته شده بود ولی ادامه میدادم زبونمو کمی جلو دادم و سعی میکردم وارد حلقم کنمش من این کار هزار بار با همه صیفی جات انجام داده بودم وقتی وارد حلقت میشه باید چند بار حالت قورت دادن بگیری که تمام عضلات حلقت دورش حلقه بشه و فشارش بده گلوم درد میگرفت ولی ارزششو داشت اولین صدای آهشو اون موقع شنیدم و دستاش موهامو توی مشتشون گرفتن و این بار اون داشت توی دهنم تلمبه میزد وقتی کیرشو از توی دهنم در آوردم خیس خیس بود و آب دهنم رو چونم بود نمیدونستم الان مشتاق هست که ازش لب بگیرم یا نه پس کاری انجام ندادم کیرش توی دستام بود و توی چشماش خیره بودم بلند شدم و تیشرتمو از تنم در آوردم هنوز توی چشماش خیره بودم که سوتینمو از جلو باز کردم با تعلل سینه هامو در معرض نگاهش قرار دادم همون جا بود و نظر بازی میکرد دکمه و زیپ شلوارمو باز کردم و دوباره جلوش نشستم
چرا شلوارتو در نیاوردی داشتیم مستفیض میشدیم
اونو دیگه باید خودت در بیاری
و دوباره باید یه اومم کیرشو توی دهنم گذاشتم اینبار راحتتر تا توی حلقم میبردم و موهامو توی چنگش بودن از روی صندلی بلند شد و ایستاد برام سختتر شد چون تسلطم از بین رفته بود و قدم راحت نمیرسید و اونم همینو میخواست با موهام سرمو عقب جلو میکرد و منم با چشمای اشکی خیره چشماش بود ریتمش آروم تر شده بود و داشت نهایت استفاده رو از حلقم میبرد و انگشتای منم راهشون رو به شورتم باز کردن لبه های خارجی کسم خیس خیس بود و وقتی انگشتم شکافشو رد کرد باورم نمیشد که انقدر خیس باشم انگار سیل اومده بود و به سختی تونستم کلیتم رو پیدا کنم و همش از زیر دستم لیز میخورد سینه هام پف کرده بودن و نیپلمو سفت تر از این ندیده بودم برق شهوت و شادی رو توی چشماش میدیم لبخند کجی روی لباش بود و معلوم بود از صحنه روبروش داره لذت میبره با هدایت دست من باز هم روی صندلی نشست و اینبار سینه هامو دور کیرش بردم کاملا خیس بود و راحت تکون میخورد باز هم بین سینه های درشت پف کردم مشهود بود و وقتی به نزدیک دهنم میرسید نوکشو زیون میزدم سین ههامو محکم تر دورش فشاردادم و خودم هم داشتم لذت میبردم نوک سینه هامون بین انگشتاش گرفت و فشار داد محکم جوری که بدنم لرزید و سرم عقب رفت و آهی کشیدم دوباره به چشماش نگاه کردم و با حرکت سرم تاییدش کردم مثل این که نوبت من بود دیگه مثل پر کاهی بلندم کرد و روی کاناپه فرود اومدم شلوارمو از پام درآورد از خیسی رو شرتم رو بوسید و بویید یکم شرتمو کنار داد و یه یه دست شرتمو گرفته بود و با شست دست دیگش از سوراخم تا به بالا رو لمس کرد کسم کاملا قرمز شده بود انگشتاش خیس شده بودن
اینجا آبشار باز کردی؟
آبشار رو تو باز کردی
لبخندی زد شرتمو از پام در آورد
اگه میدونستم این منظره منتظرمه همون مشهد کارتو میساختم
و سریعا زبونشو روی کسم کشید اول آروم و با تعلل و فقط زبونش بود و خیره بود توی چشمام که چطور دارم جلوی روش خاکستر میشم سرمو تکون میدادم و موهاشو میکشیدم چند ثانیه بعد فقط زبونش نبود و کاملا دهنشو چسبوند به کسم و با لباش و زبونش چوچولمو تحریک میکرد من اصلا توی فضا بودم و خیره چشمای سیاهش به یه دستم موهاشو چنگ زده بودم و با دست دیگه بازوشو چنگ میزد دستشو از شکمم بالا آورد و سینمو فشار میداد
محکم سامان خیلی محکم فشارش بده
توی اون لحظه با خودم فکر کردم لذتی که الان دارم میبرم با هیچ کدوم از خودارضایی هام قابل مقایسه نبود گرمای دستش روی سینم تا به قلبم نفوذ میکرد و قلبمو ذوب میکرد دوباره کمرم قوس پیدا کرده بود و سرم رو به عقب صدای نالم خیلی بالا رفته بود فقط سامانو صدا میکردم و بازوشو چنگ میزدم موهاشو تقریبا کنده بودم و توی خودارضایی لحظه ای میرسه که دیگه نمیتونی خودتو لمس کنی و کنار میکشی ولی داشتن یه پارتنر خوب باعث میشه اون لحظه ای که اوج قله ارگاسم وایسادی باز هم تحریکت کنه و بهت لذتی بده که فکرشم نمیکردی وجود داشته باشن من الان اوج قله بودم تمام عضلات رحمم منقبض میشد ولی از روی قله سقوط نمیکردم برای من بازگشتی وجود نداشت چون هنوزم داشت با زبونش نوک چوچولمو زبون میزد و سینمو میفشرد دست پا میزدم و با تمام وجودم از سر لذت جیغ میزدم و میخواستم از خودم دورش کنم چون مطمءننا بیهوش میشدم این بار خبری از رخوت و سستی نبود خوابالود نبودم ولی تمام عضلات بدنم میلرزید لبخندم به خنده تبدیل شد وقتی که کنار کاناپه پیشم قرار گرفت خنده من سامانو به خنده واداشت تقریبا همه لباساش تنش بود و فقط کیرش از شلوارش بیرون بود و من هیچ لباسی تنم نبود توی بغلش خزیدم میخندیدم محکم گرفته بودم که از روی کاناپه نیفتم و همراهم میخندید دکمه های پیراهنشو باز کردم و دستمو روی سینه بیموش میکشیدم
سامان عالی بود فکرشم نمیکردم
موهامو نوازش میکرد و پیشونیم رو میبوسید
خوابت نبره ها من هنوز موندم
نخیر حواسم هست بهت
و پامو بالا آوردمو روی کیرش میکشیدم از سر جاش بلند شد و لباساشو در آورد و این بار نوبت نظر بازی من که اون هیکل ورزشکاری رو ببینم دوباره پایین پام قرار گرفت که پاهامو بستم و گفتم
وای دیگه نه
تو گفتی منم گفتم چشم
و پاهامو به آرومی باز کرد و رونمو میبوسید و اینبار خودشو بالا کشید و روی من دراز کشید پاهامو باز کرده بودم و اون بین پاهام قرار گرفته بود لب هامو بوسید و سینه هامو لمس میکرد برای انتقام دهنمو چفت کرده بودم و بازش نمیکردم
باز کن
ابرومو بالا انداخت و نوچی کردم
باز کن دیگه جون سامان
خندیدم و دهنمو باز کردم زبونش وارد دهنم شد و لب بازی و زبون بازی شروع شد کیرشو روی کسم کمی بالا و پایین میکرد ولی توی نمیکردم
بکنش تو دیگه
ا جر میخوری بچه
تو چیکار داری کس منه میخوام جرش بدی
پشیمون میشی ها
دستمو پایین بردم و کمی روی خیسی کسم کشیدم و روی سوراخم گذاشتمش
بکنش تو دیگه
کاندوم نیارم؟
ایدزی چیزی داری؟
نگاه خنده داری بهم کرد که گفتم
بکنش تو دیگه
یکم که جلو رفت واقعا برای یک لحظه پشیمون شدم لبه های بیرونی کسمو کامل باز کرده بود و احساس میکردم اصلا امکان نداره که بره تو و با حرکت بعدیش مطمءن شدم که نمیره تو مگه جر بخورم وقتی برای پشیمونی نبود و ضربه بعدی کاملا راه خودشو باز کرد میخواستم گریه نکنم ولی نشد و اشکام سرریز شد ایستاده بود که جای خودشو باز کنه و من به گوه خوردن افتاده بودم حتی 4 سانتم داخل نرفته بود و من احساس میکردم قراره بمیرم
در بیارم؟
نه نه ادامه بده تمومش کن
چند سانت بعدی عذاب بیشتری بود سعی کردم حواس خودمو به چشمای رنگ شبش پرت کنم الناز مگه این چیزی نبود که همیشه میخواستی؟حواس پرتی کارساز بود و من تقریبا برخورد کیرشو به دهانه رحمم حس میکردم و فکر کنم استثنایی ترین حس دنیا بود بین درد و لذت و ناراحتی بود سامان سعی داشت با تحریک چوچولم حواسم معطوف چیز دیگه ای کنه و موفق بود که وقتی دوباره لب تو لب بودیم با حرکتش چیزی از درد حس نکردم فقط یه سوزش و گرمای خاصی بود پاهام دور کمرش بود و دوباره داشتم لذت رو حس میکردم و وارد دنیای مورد علاقم شده بودم دوست داشتم پوزیشنمو عوض کنم و دمر باشم دمر شدم و یه پامو بالا برده بودم و سامان تا اعماق کسم میرفت و برمیگشت باز هم مثل زمان بی پارتنریم که تا دمر میشدم ارضا میشد بدنم شروع به لرزیدن کرد و هنوز در اوج بودم که داغی آب سامان رو توی کسم حس کردم با دستام بهش گفتم که روم بخوابه هنوز کیرش توی کسم بود گوشمو میبوسید و بدنمو نوازش میکرد
خواستم بکشم بیرون ولی نتونستم وقتی کست اونجوری روی کیرمو گرفته بود نبض میزد واقعا ازت گذشتن سخته الناز
آخرین کلماتی بود که شنیدم و خوابم برد هنوز چند دقیقه از خوابم نگذشته بود که پریدم از خواب هنوزم سامان پیشم بود و محکم بغلم کرده بود دستشو جلو کشیدم و ساعتشو نگاه کردم ساعت 8 شب بود و هوا رو به تاریکی باید میرفتم خونه و بابام تنها بود ولی با این وضعیتم خیلی سخت بود حالا که سرد شده بودم بازم درد رو احساس میکردم روی کاناپه با دل درد نشستم و توی کسم احساس خلا میکردم نگاهی کردم و چند قطره آب کیر و خون هنوزم اونجا بود فکر میکردم خیلی خون ریزی داشته باشم ولی حدتا چند قطره هم نمیشد سامانم که بیدار شده بود بدون هیچ حرفی کمکم کرد برم توی حموم و خودشم ساعتشو در آورد و باهام اومد تو
خونه باجی همیشه برامون یه خاطره خوبه سامان جاییکه هیچوقت فراموشش نمیکنیم
توی بغلش بود و آب گرم روی سرمون میریخت بعد از اینکه شام خوردیم به خونه رفتیم جلوی در خونمون ماشین عموهام و بقیه بود و در خونه باز بود اضطراب وجودمو گرفت و سریعا وارد خونه شدم همه جلوی در اتاق احسان بودن و منو که دیدن نگاهی بهم کردن و زن عمو جلو اومد و با گریه بغلم کرد
زن عمو چی شده؟
خاله زهرات زنگ زد مثل اینکه مامانت
و بغض همه تقریبا ترکید و شروع به گریه کردن
یک ماه بعد رو اصلا توی این دنیا نبودم با اینکه من و مامانم اصلا باهم رابطه خوبی نداشتیم و اون زمانی که من هنوز شیرخوار بودم از بابام طلاق گرفته بود ولی بازم مامانم بود و اصلا راضی نبودم که توی تصادف له و لورده بشه احسان شکسته بود و سامان و سحر تنها سنگ صبور من بودن سینه هام متورم بود و اصلا اشتهایی به چیزی نداشتم بابام همش دلداریم میداد ولی من فقط کافی بود غذا ببینم تا بالا بیارم حتی جواب کنکور رو هم سحر گرفت و برام انتخاب رشته کرد من تنهای تنها بودم فکر میکردم تازه زندگی روی خوششو بهم نشون داده 15 شهریور ماه بود که ساعت از 10 گذشت و پریود نشدم من همیشه 15 هرماه سر ساعت 10 صبح پریود میشدم 2 روز اول ربطش دادم به غم و غصه ولی بعد از دوروز تمام بی اشتهایی ها و سینه های دردناک و متورم نماد چیز دیگه ای بود احسان و سامان از صبح رفته بودن پاسگاه و کلانتری ولی ساعت 3 بود که برگشتن احسان گفت که به غذای میل نداره و داخل اتاقش شد غذای سامانو براش آوردم و روی میز آشپزخونه ءذاشتم داشت با اشتها غذا میخورد و من باید فقط با لبم جلوی بینی رو میگرفتم که بوی غذا اذیتم نکنه
سامان به عنوان یه پزشک ازت سوال دارم
بفرما
اگه کسی تا حالا پریودش عقب نیفتاده باشه ممکنه بخاطر چه چیزایی عقب بندازه؟
سالادی رو که داشت با اشتها میجوید توی دهنش متوقف شد و نگاای بهم انداخت و لقمه رو قورت داد
عقب انداختی نه؟
سرمو تکون دادم و بینیمو گرفتم قاشق و چنگال دستشو روی میز گذاشت و متفکر بهم خیره شد
شاید به خاطر مامانته
سینه هام متورمه رنگ دور سینم تیره شد و تهوع صبگاهی دارم بیا خودمونو گول نزنیم سامان
نفس عمیقی کشید و به پشتی تکیه داد و عصبی پاهاشو تکون داد
بی بی چک میخرم برات باید مطمین بشیم
سریعا بلند شد و از خونه خارج شد خاله هام و دختر خاله هام همه خوابیده بودن که سامان برگشت نایلون طرحدار و به دستم داد و رفتم توی دستشویی پشت به کانتر وایساده بودم و جرات اینکه برگردم رو نداشتم که سامان در دستشویی رو زد برگشتم و با 2 تا خط قرمز روبرو شدم نمیدونستم باید خوشحال یا ناراحت باشم از دستشویی خارج شدم و بی بی چک رو دستش دادم و به اتاقم رفتم روی تخت مچاله شده بودم و هیچ حس خاصی نداشتم از پشت بغلم کرد و فشارم داد
اگه به بابات بگم حاضرید بعد از چهلم باهام بیاید آلمان؟
از لفظ جمعش لبخندی زدم و گفتم
این الان خواستگاری بود؟
اوهوم
اوهوم میایم

نوشته: بیتا


👍 11
👎 6
10701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

776936
2020-11-15 01:07:11 +0330 +0330

بعد میگن ما ایرانیا سرانه مطالعمون کمه
اینارو حساب نمیکنن که

4 ❤️

776963
2020-11-15 05:49:34 +0330 +0330

چرا اول داستانت ننوشتی که اسامی مستعار هستند؟
برای ما از شربت مهمتر اینه ک اول داستان بگن اسامی مستعار هستند…
من باالناز ارتباط برقرار کرده بودم اما یهو آخرش اسمت شد بیتا…

من لایک دادم
موفق باشی🌹

1 ❤️

776969
2020-11-15 08:51:33 +0330 +0330

لازم به ذکر است نویسنده پسر میباشد

3 ❤️

776987
2020-11-15 12:38:12 +0330 +0330

خوب نبود
علائم نگارشی که نداشت بعضی وقتا گم میکردم کدوم داستانه کدوم روایته
داستان هم از واقعیت دور بود از کجا به کجا رسید…
دیس با احترامات فائقه

1 ❤️

777009
2020-11-15 16:55:23 +0330 +0330
+A

داستان محتوای زیادی نداشت بعضی جاها هم مثل بازار رضا و سر رسیدن سامان و …حذف کنی داستان واقعی تر به نظر میرسه . جزئیات و حس و حال ها رو خوب بیان کردی فکر نمیکردم این همه رو تا اخر بخونم ولی هیچ جوری نتونستم دست بکشم از داستان.

0 ❤️

777027
2020-11-15 23:51:24 +0330 +0330

عالی بود دستت درد نکنه

0 ❤️

777095
2020-11-16 03:13:00 +0330 +0330

دوتا احتمال هست یا سامان دیوانه بوده یا تو خودت سامانی!

0 ❤️

777176
2020-11-16 23:18:40 +0330 +0330

خوب بود هرچند یه مقدار توش غلو شده بود فقط" کلیت" چی هست هرکی میدونه باما هم بگه من موندم این داستان طولانی رو سوراخ کوچولو چطوری میخونه 😁 😁 😁

0 ❤️