لبخند خاکستری (۱)

1400/03/26

توی شهرکی که ما زندگی می کردیم یه کافی نت افتتاح شد. اولین بار خواهرم نحوه استفاده از اینترنت رو بهم یاد داده بود. مسلما اون زمان اولین چیزی که یاد می گرفتیم استفاده از یاهو مسنجر بود. اون روزا شهرک ما تلفن نداشت. برای تماس گرفتن با فامیل و … باید می رفتیم مخابرات. اوایل حتی کافی نت هم نداشت. (حدود قبل از سال 80 شمسی بود.) برای استفاده از اینترنت می رفتیم توی اون کافی نت. منشی اون کافی نت یه دختر حداقل 10 سال از من بزرگ‌تر بود که تپل و سفید بود. فکر می کنم اسمش خانوم زارعی بود.
من روی این منشی به شدت کراش داشتم. هرچند که هیچ وقت چیزی بینمون اتفاق نیوفتاد ، اما بخش بزرگی از زندگی جنسی من از اون جا آغاز شد.
اما اجازه بدید که برگردم عقب‌تر. اولین باری که حس جنسی داشتم ، یا شاید بهتره بگم حس کنجکاوی نسبت به بدنم ، حدود 5 سالگی من بود. یادمه که من و مامان توی خونه تنها بودیم. من تازه از خواب بیدار شده بودم. و داشتم با کنجکاوی جنسی کودکانه ام با دودولم زیر پتو بازی می کردم. شرتمو تا نصفه کشیده بودم پایین. مامانم اومد و فکر کنم قرار بود بره سرکار. خونه عمه ام نزدیک ما بود و مامانم منو اونجا می ذاشت. یا خونه عموم. نمی دونم چی شد که پتو رو از روم کشید. به دلیل اینکه توی اون سن هیچ درکی از کاری که دارم می کنم نداشتم ، شوکه شدم. چون این ور و اون ور بهم تلقین شده بود که درآوردن لباس زیر کار خوبی نیست به جز برای حمام و این چیزا. اما مامانم شوکه نشد اصلا. البته خب مادر من تحصیل کرده بود و شاید یکی از دلایل شوکه نشدنش هم همین بود. نمی دونم اون زمان اطلاعات تربیتی و روان شناسیش در چه حد بوده. اما چیزی که می دونم اینه که می دونست این رفتار توی بچه های هم سن من طبیعی هست. شاید هم اصلا از اطلاعات آکادمیک نبود و از فکر ها و سرگذشت کودکی خودش این رفتار اومد که اتفاقی رو که افتاده بود بی اهمیت جلوه داد. فقط گفت آماده شو که باید بریم بذارمت خونه عمه.

این پر رنگ ترین خاطره جنسی هست که از کودکیم به یاد دارم.

بقیه خاطراتم محو هستن. از شیطونی هام گرفته توی آمپول بازی و … تا دیدن اولین بار صحنه شلاق خوردن یک مرد توی خیابون های شهر محل زندگیمون که باعث شد من از 6 و 7 سالگی دوست داشته باشم شلاق خوردن رو امتحان کنم !!! در واقع بدون اینکه تماسی با دنیای بی دی اس ام داشته باشم و بدون اینکه اصلا سواد داشته باشم و حس جنسی ، با دیدن صحنه شلاق خوردن یک مرد توی یکی از چهارراه های مهم شهرمون (شهر محلی زندگی اون موقع من جز شهرای بزرگ ایران هست) و بعد از اون صحنه تنبیه یک مرد از طریق ضربه به باسن توی یک سریال غیر ایرانی که مامان و خواهرم می دیدن ، علاقه من به شلاق خوردن یا درواقع چیزی که امروز با نام اسپنک می شناسیم شروع شد!

حتی یادمه که می رفتم توی حموم و با شلنگ سعی می کردم روی باسن خودم ضربه بزنم و از این حس لذت می بردم.
بعدها حول و حوش دوازده یا سیزده سالگی بود که از طریق یکی از دوستام به نام احسان که با همدیگه دوچرخه سواری می رفتیم من برای اولین بار متوجه شدم که آدما چطور تولید مثل می کنن.
این آگاهی با چند اتفاق دیگه هم زمان شد. اول اینکه خواهرم بهم استفاده از یاهو مسنجر رو یاد داد. دوم اینکه همون کافی نتی که پیش تر گفتم توی شهرمون افتتاح شد و من با سایت بچه سرتق آشنا شدم و چهارم اینکه این سوال بنیادی و فلسفی برای من به وجود اومد که اگه خدا مارو آفریده، پس کی خدا رو آفریده؟
این سوال پیش زمینه شک من در مورد موضوعات مختلف بود. آیا واقعا برهنه شدن جلوی دیگران گناه و نامناسب هست؟ آیا هرچه که بزرگ تر ها به ما گفتند حقیقت دارد؟ و همه این ها به علاوه اینکه کم کم حس جنسی من پرورش پیدا می کرد.
در ابتدا بازی با بدنم در اوقات تنهایی بود. بعد پسر عموم که دو سال از من بزرگ تر بود بهم خود ارضایی رو یاد داد و برای اولین بار انزال در من صورت گرفت.
از طرف دیگه احسان که معرف حضورتون هست با من درباره این صحبت کرد که بدن همدیگه رو ببینیم.
احسان هم دو سال از من بزرگ تر بود. در ابتدا وقتی که توی شهرک کوچیکمون دوچرخه سواری می کردیم، به جاهای خلوت و پرت می رفتیم و احسان می گفت که دستمو بکنم توی شلوارش و کیرش رو توی دستم بگیرم و از من می خواست که کیرمو نشونش بدم و با دقت بررسی می کرد. همه این کارا توی فضاهای باز شهرکمون و اکثرا بین درخت ها و خیلی سریع و کوتاه در حد چند ثانیه انجام می شد.
تا اینکه زمینه تنهایی من یا احسان در فضای خصوصی خانه بیش تر فراهم شد. خواسته های احسان و رفتارهای جنسیمون پیشرفته تر شد. مثلا من رو به دیوار می چسبوند یا روی تخت می خوابوند و از پشت کیرش رو از روی لباس یا اگر شرایط فراهم بود بدون لباس بین پاهام می مالید.
الان من کیرم خیلی اندازه نرمالی داره و حدود پونزده یا شونزده سانته. اون زمان یادم نمیاد که کیرم چند سانت بود. اما یادمه که کیر احسان با این که فقط دوسال از من بزرگ تر بود ولی به شدت کلفت و بزرگ بود. حتی احسان جثه کوچیک تر و قد کوتاه تری از من داشت، ولی کیرش از همه کیرایی که بعد ها توی زندگیم دیدم بزرگ تر بود.
مطمئن هستم که اگر احسانی که زندگی جنسی من تقریبا با اون شروع شد این متن رو بخونه متوجه میشه که نویسنده این متن کیه. چون الان سال هاس که همدیگرو ندیدیم.
خب احسان خیلی اطلاعات زیادی داشت. من هنوز نمی دونستم که تفاوت گی با سکس مستقیم چیه؟ درواقع من گی نبودم و احسان هم شاید گی نبود. ولی خب هر دو از این کارها لذت می بردیم. احسان لب گرفتن رو هم به من یاد داد و ما از همدیگه لب هم می گرفتیم. درواقع یک معاشقه کامل بین یک پسر سیزده ساله با پانزده ساله بود. بدون اینکه من در ذهنم تقسیم بندی خاصی برای انواع مختلف روابط جنسی قائل بشم.
کم کم احسان به من ساک زدن رو هم یاد داد و از من میخاست که براش ساک بزنم. باید بگم که از این کار لذت می بردم. اما بر عکس چیزی که فکر می کنین، خیلی طول کشید که احسان از من دخول بخاد.
شاید یک سال بعد از شروع این روابط بود که احسان از من دخول خواست.
راستشو بخواین در این بین، یعنی از شروع رابطه من با احسان تا حدود یک سال بعد من در این زمینه با پسر عموم صمیمی شدم. پسر عموم اما عجله بیش تری داشت. اون قبل از احسان یک بار خواست که کردن من رو امتحان کنه و شاید حتی نصف کیرش هم توی سوراخ من نرفته بود که من ازش خواستم متوقف کنه و متوقف کرد. ( از شدت درد و سوزش ) و دیگه هیچ وقت اجازه ندادم کیرشو وارد کونم کنه. هرچند که کیرش از احسان کوچک تر بود.

به همین دلیل هم بود که وقتی احسان ازم خواست که اجازه بدم منو بکنه، من مخالفت کردم. دقیقا یادم نیست خاطره اون روز. ولی یادمه که فوتبال مهمی رو تی وی پخش می کرد و از معدود روزایی بود که به جای خالی شدن خونه ما، خونه اونا خالی شده بود. احسان به بهونه دیدن فوتبال منو دعوت کرد و بعد از دستمالی های همیشگی ازم خواست که اجازه بدم منو بکنه. حتی توی اون سن یادمه بهم پیشنهاد دریافت پول داد با اینکه دوست همدیگه بودیم و من قبول نکردم. چون هنوز خاطره سوزش و دردی که بودن کیر پسر عموم به مدت چند ثانیه توی کونم داشت رو یادم نرفته بود و خب کیر احسان خیلی خیلی بزرگ تر هم بود.
در کل زندگی نوجوونی من تا قبل از چهارده یا پونزده سالگی پر از خاطرات جنسی با احسان بود. که البته هیچ کدوم منجر به دخول نشد و همه عشق بازی بود. البته منظورم از عشق بازی، شهوت بازی هست. چرا که هیچ یک نمی دانستیم عشق یعنی چی؟
ولی تجربیات جنسی من به احسان محدود نمی شد :
همون طور که گفتم یکی دیگه از کسایی که با من سکس داشت پسر عموی من بود. پسر عموم سه تا خواهر داشت و من یک خواهر بزرگ تر از خودم. یادتونه درباره کافی نتی که توی شهرکمون افتتاح شده بود گفتم؟ و اینکه توی اون کافی نت ساعت ها می نشستم و داستان های سکسی سایت بچه سرتق و بعد ها آویزون رو می خوندم. اون زمان یه سایت خارجی هم بود اسم incesttaboo که به صورت انجمن فعالیت می کرد. ترکیب همه اینا با هم و نتیجه گیری ها و افکار فلسفی که قبل تر درباره باور به خدا گفتم باعث شد که درباره خیلی از موضوعات به نوع متفاوت از دیگران فکر و نگاه کنم.
سوال ذهنی که درباره باور به خدا برام پیش اومده بود، ابعاد جدیدی پیدا کرد. اگر خدا ما را آفریده، چه کسی او را آفریده؟ اگر زندگی انسان ها از آدم و حوا شروع شده پس بچه های آن ها چطور تولید مثل کرده اند که نسل آن ها ادامه پیدا کرده است؟ خواهر و برادر با هم سکس کرده اند؟ فرزندان با آدم یا حوا سکس داشته اند؟
این سوال ها مخلوط شد با آشنایی من با کتاب های ممنوعه در کتابخانه پدر و مادرم. کتاب منشا انواع از داروین. اگر نظریه داروین درست باشد (که امروزه مورد توافق تمام مجامع علمی است) و آدم و حوایی وجود نداشته اند، باز هم مشکلی وجود دارد. اینکه در جایی از فرآیند تکامل روش تولید مثل کنونی به وجود آمده است. حال آنکه تا پیش از آن بسیاری از موجودات بدون نیاز به جنس مخالف تولید مثل می کردند و اصولا جنسیتی وجود نداشته است. در نظر بگیرید زمانی که به دلیل یک جهش ژنتیکی اولین موجودات دارای قدرت تولید مثل با جنس مخالف به وجود آمده اند و شروع به تولید مثل کرده اند، آن ها نیز از یک خانواده بوده اند. در واقع آن طور که در رفرنس های علمی بدان اشاره شده است همین موضوع تولید مثل خانوادگی در آن زمان باعث سرعت بخشیدن به فرآیند جهش های ژنتیکی شده است.
بنابراین آن چه که می خواهم بگویم این است : چه دیدگاه دینی کتاب های مذهبی را بپذیریم و چه دیدگاه علمی را، در هر دو صورت ما محصول سکس اعضای خانواده نیاکان مان هستیم.
این تفکرات و داستان های اروتیک سایت هایی که در آن زمان وجود داشت ذهن کنجکاو من را که چاشنی شهوت در آن بیش تر و بیش تر می شد به فکر رابطه جنسی با خواهرم انداخت. جالب اینجاست که در آن زمان حتی نمی دانستم که این چنین افکاری تا چه حد نکوهیده و منفور هستند.
به دلیل همین نادانستگی بود که این موضوع را با احسان و پسرعمویم هم مطرح کردم. اتفاقا برای پسر عمویم هم فکر رابطه جنسی با خواهرهایش یکی از فانتزی های جنسی او بود. برای احسان هم جالب و البته احتمالا شهوت برانگیز بود که من به فکر سکس با خواهرم هستم.

قبل از اینکه وارد خط داستانی مسائل من با خواهرم شوم، گریزی هم خواهم داشت به آن چه که بین من و مادرم می گذشت.
در ابتدای این نوشتار درباره اولین باری که مادرم با من درحال کنجکاوی های جنسی در سن پنج سالگی رو به رو شد صحبت کردم. این خاطره و چنین خاطراتی هیچ وقت از ذهن ما آدم ها پاک نمی شوند.
رودررویی دیگر من با مادرم در سن هشت یا نه سالگی بود. من در حمام بودم و از مادرم چیزی خواستم (یادم نمیاد که چی) اون زمان می فهمیدم که بدن کاملا لختم رو نباید به بقیه نشون بدم و به همین دلیل پشت در مخفی شدم و سرمو بیرون آوردم که از مامان چیزی رو که خواسته بودم بگیرم. مامانم به شوخی و با مهربونی و خنده گفت : «دیدم. دیدم. دودولتو دیدم» و بعد رفت. این خاطره عمیقا در ذهن من حک شد.
خاطره بعدی که با مادرم داشتم این بود که یک روز بارونی در حدود ده یا یازده سالگی که به دلیل سرماخوردگی به مدرسه نرفته بودم و با مادرم دراز کشیده بودیم و مشغول دیدن تکرار پاورچین در جلوی تی وی بودیم خوابم برد. وقتی که بیدار شدم مامان شلوارشو کاملا در آورده بود و پتو روی دوتامون بود و پاهاشو دستاشو دور من حلقه کرده بود و اونم خوابش برده بود. این خاطره تماس پوستی پاهامون و این طوری بغل شدن توی خواب توسط مامانم هم یکی از خاطره های کودکی منه که هیچ وقت حسش از یادم نمی ره.

و در نهایت مشاهده کوتاه سکس مادر و پدرم از سوراخ کلید در، آن هم در زمانی که از نظر قانونی از هم جدا شده بودند، تیر خلاص تغییر ذهنیات من نسبت به پدر و مادر شد. نه این که پدر و مادر چون جدا شده بودند حق نداشتند که دوباره با هم سکس کنند. نه. اما برای نوجوانی در آن سن، عجیب بود که همین پدر و مادر هیچ وقت درباره سکس و رابطه جنسی با من صحبت نکردند.
از سوی دیگر بعد از طلاق مادرم همیشه از پدرم بد می گفت. حال چه شده بود که پدر به بهانه سر زدن به بچه ها که جز توافقات جدایی شان بود، در حال سکس با مادرم بود؟
جمع همه این اتفاق ها، تابوهایی را در ذهن من شکست. شروع به کنجکاوی بیش تر درباره خواهرم کردم.
و اولین نتیجه کنجکاوی هایم عکس پورن سه نفره ای بود که در یکی از فولدرهای کامپیوتر مان که مربوط به خواهرم بود ذخیره شده بود. عکس، در رختکن یک باشگاه بود و دو پسر و یک دختر درحال سکس با هم بودند. همین عکس تبدیل به سوژه خودارضایی های من شد. گاهی از این حس که خواهرم چنین عکسی را از اینترنت ذخیره کرده و گاهی به خاطر جذابیت های خود عکس.
کم کم به فکر افتادم که گاهی از سوراخ کلید اتاق خواهرم هم نگاه کنم.
هنوز بوی خاصی که وقتی از اون سوراخ به داخل اتاقش نگاه می کردم به مشامم می رسید دقیقا به خاطر دارم. بارها خودارضایی خواهرم را بر روی تختش از آن سوراخ دیدم. بیش تر خود ارضایی هایش با بالش بود. بالش را بین پاهایش می برد و آن قدر می مالید تا ارضا شود. وقتی که کسی در خانه نبود نوبت من بود که به اتاقش برم و کیرم را روی همان بالش آن قدر بمالم تا ارضا شوم.
کم کم تمایل جنسی زیادی در من نسبت به خواهرم به وجود آمد.
اما هیچ وقت موفق نشدم آن را به زبان بیاورم تا وقتی که در ادامه خواهید خواند.
نزدیک های پانزده سالگی بود که زندگی ما به شدت تغییر کرد. از آن شهرک به داخل شهر آمدیم و به دلیل گران تر بودن خانه های شهر مجبور به زندگی در یک خانه دو خوابه شدیم. در آن خانه دو خوابه به دلیل رابطه خوب من با خواهرم، ما در یک اتاق مشترک رفتیم و برادر و مادرم در یک اتاق دیگر.
کم کم شب ها این تمایل به سراغم آمد که خواهرم را لمس کنم. مدت ها کار من این بود که خواهرم را به آرامی وقتی که به خواب می رفت لمس می کردم.
احساس می کنم در تمام مدت او نی دانست که من اینکار را انجام می دهم و شاید او هم از این کار من لذت می برد. بعد از حدود شش ماه عادت به این کار، اتفاق بدی برای خواهرم افتاد.
یکی از دوستان خانوادگی مان که ارتباط نزدیکی با خواهرم داشت جلوی چشمان خواهرم فوت کرد.
مدت زیادی لمس های شبانه به دلیل شوک این حادثه به فراموشی سپرده شد. بعد از چند ماه که برای من این قضیه عادی شده بود و دوباره شهوت قدیمی نسبت به خواهرم برمی گشت تصمیم گرفتم که دوباره شروع به لمس خواهرم کنم.
ولی در اولین شبی که مشغول این کار شدم بلافاصله بیدار شد و با خشم پرسید چه کار می کنی؟ من از خجالت و ترس آب شدم. گفتم هیچی و دستم خورد و چشمانم را بستم که یعنی دارم سعی می کنم بخوابم. تا یک یا دو هفته رابطه من و خواهرم که همیشه خیلی نزدیک و صمیمی بود سرد شد.
حدس می زنم که هنوز در شوک حادثه پیش آمده برای دوستمان بود. بنابراین دیگر نمی توانست از لمس شدن توسط من در نیمه شب لذت ببرد. این بود که در اولین اقدام من چنین واکنش شدیدی نشان داد تا این کار برای همیشه از سمت من به پایان برسد.
و چنین واکنشی واقعا هم پایان این رفتار از سمت من بود.

نوشته: پسر خاکستری


👍 6
👎 4
32401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

815445
2021-06-16 01:24:38 +0430 +0430

فکر نمیکردم تهش این طوری تموم شه متاسفم که بچه ی طلاق هستی و نکته دیگر مثل اینکه مامانت دوس داشته با بچه هاش ام یه کاری بکنه سکس کامل ولی یه فانتزی هاییی

0 ❤️

815446
2021-06-16 01:27:47 +0430 +0430

داستانت خوب بود فارغ از موضوعش
یکم فقط یکم اگه نگارشتو عامینه تر کنی خیلی خوب میشد
بهرحال منتظر ادامش هستم!

0 ❤️

815451
2021-06-16 01:57:55 +0430 +0430

ای چی بود نوشتی ،اه ،حالم بهم خورد

0 ❤️

815457
2021-06-16 02:29:17 +0430 +0430

معلم ديني جقي و كوني نداشتيم كه اونم بلاخره پيداش كرديم شهواني فقط اينو كم داشت

0 ❤️

815469
2021-06-16 04:37:09 +0430 +0430

من دو مورد را براي اولين و آخرين بار تو شهر بوشهر ديدم، الآن كه در مورد شلاق گفته شد اون خاطره شلاق رو که آخرش طنز گونه شده بود یادم اومد و مورد دوم که هیچ وقت و هیچ شبی تا به امشب و مطمئنم تا ابد نه از جلو چشمم دور میشه نه صدای اون دختری که ((بمولا نفسم بند اومد)) لحظه های پایانی عمرش رو بی گناه و بدون دلیل داشتند واسش رقم میزدنند از گوشم در میاد((((من گناهی مرتکب نشدم، شماهایی که دم از اسلام و مسلمانی میزنید منو سنگسار میکنید، مردم رو وادار میکنید منو با سنگ بزنند و فاحشه بپندارند ایا جرات دارید منو پزشکی قانونی ببرید و دختر بودنم را از اون بخواهید اثبات کنه؟ من با افتخار میگم حتی تا قبل از دستگیری دست هیچ مردی جز پدرم به دستم هم نخورده، گناه من این بود تو راه برگشت از نانوایی به مسئول گنده شما جواب رد دادم و اینم اخرش))) دقیقا این حرفها رو با نعره و جیغ میگفت که یکی از اون نقاب پوشان با عجله و جوری که خشم او پیدا بو ک اومد جلو دختره جیغ زد این همون مسئول که ب من پیشنهاد داد هست ، یک بلوک فکر کنم اسمش هست اون چیزی که بلند کرد و کوفت تو سر دختره …
خیلی سعی کردم این صحنه این حرفها رو فراموش کنم نتونستم حتی دکتر رفتم نشد، با گذشت بیش از دو یا سه دهه هنوز هر شب برای اون دختر من فاتحه میدم … حالم بد شد خیلیییییی خیلی زیاد آخه چرا باید جون یک انسان رو بگیرن بخاطر چی باید یک دختری که میگفت باکره هست هنوز اما اونا میگفتند فاحشه هست باید سنگسار میشد!!!
شرمنده همه هستم اگر حال کسی رو خراب کرد این کامنت یا ضد حال خورد ببخشید 🙏

1 ❤️

815572
2021-06-16 23:02:51 +0430 +0430

چقدرداستانت،قشنگ بودتمام ریزه کاریهاکه ممکنه توزندگی هرکسی اتفاق بیافته،جالب بود،

0 ❤️

815631
2021-06-17 01:38:25 +0430 +0430

ناموسا خودت فهمیدی چی گقتی

0 ❤️

815722
2021-06-17 11:19:47 +0430 +0430

lکیرم تو کونت با این داستانت

0 ❤️