این داستان ادامه “یک منحرف” هست
من یک منحرف هستم. نمیدانم چه قدر از دنیای ویرانه من می دانید. تنها چیزی که در ذهنم می گذرد، انحنای بدن زنان است. در ذهن من تنها این موج میزند که چه میشد اگر فلان را ساعتی میتوانستم در بر گیرم و از تنش لذت برم؛ تنها یک ساعت. در دبیرستان به هر بهانه ای سعی می کردم دستم را به سینه ها، باسن و ران همکلاسی ها برسانم. بهانه همیشه یکسان بود، شوخی دستی.
ذهن من لبریز از افکار دیوانه وار است. به یاد دارم برای کنکور نزد مشاوری رفتم. دخترکی بود جوان. نمیتوانستم به قیافه او زل نزنم. چشمان من بر روی او متمرکز شده بود. از دیدن اجزای صورتش لذت میبردم، لذتی پست. نمیتوانستم جلوی تحریک شدنم را بگیرم.
تا چند روز از خاطرم نمیرفت. انگار هنوز هم جلوی من نشسته بود و میگفت:پنج شنبه درساتو یه دور مرور میکنی و اشکالات رو دوباره میزنی. ببینم قلمچی چی کار میکنی. هرگز نزد او بازنگشتم. گویی میدانستم تاب این را ندارم که این همه نزدیک به زنی بنشینم. به خاطر همین حس ناخوشایند، همیشه از جمعی که زنی در آن است گریزانم.
به سر حد دیوانگی رسیده ام. به خواهر و مادر خودم هم رحم نمی کنم. گاهی برهنه تصورشان میکنم. گاهی در مورد آنها خیال بافی هایی میکنم که قلم را شرم می آید از نوشتن آنها. من لبریزم از تنفر از خودم. در اختیار خودم نیستند این افکار و اعمال، ولی من از خودم به خاطر آنان متنفرم. حتی نمی توانم از کودکان چشم پوشی کنم. لذتی غریب میبرم از اینکه با آنان معاشقه کنم، هرچند هرگز ترس مرا نگذاشته تا به خواسته ام برسم. لذتی که ناشی از مرض ذهن من است.
و همیشه هراسی بزرگ مرا فرا گرفته. می ترسم از اینکه مردمان هیولای درونم را دریابند و بدانند که این ظاهر من، جز افسونی فریبنده که مرا آدمی جلوه می دهد، نیست. من لبریزم از شهوت. بی هیچ ذره ای از عاطفه. در باتلاق ذهن خود غوطه ورم. هر چه بیشتر برای رهایی تلاش میکنم، بیشتر در نجاست ذهنم فرو میروم.
آیا سرانجام رحمتی مرا فراخواهد گرفت و می رهاندم از این بند؟ نمیدانم.
من لبریزم. لبریز از تنفر دیگران نسبت به خودم. زنان و دخترانی را میبینم که از نگاه خیره ام هراسانند. نمیدانم در چشمانم چه میبینند. شاید شهوتم را. شاید درماندگیم را. شاید حقارتم را. و شاید هم نمیدانند در چشمان من چیست، اما میدانند هر چه هست بایست از آن گریخت. کم کم آشنایان از من گریزان شدند. گویی میدانستند موجودی زبونم.
هر روز من جهنمی است که در آتش شهوت مرا می سوزاند به گناه دیگران.
من لبریزم.
لبریزم از پایان.
نوشته: کیر ابن آدم
داستان نبود ولی در کل خوب بود
نمیدونستم کیر ابن ادم هم سواد خوندن نوشتن داره
احسنت تو مایه افتخار برای هم نوع های خودتی
شفاف بود ولی کم
سعی کن منسجم کنی افکارتو
تا نوشته هات به یه سروشکل
دنباله دار برسه
این داستانت ازقبلیا،حتی کل کل
با اون باده معده خوشبخت بهتربود
افرین
فشارکی عزیز: در قسمت قبلی سعی عمدم بر تعریف کردن داستان و به وجود آوردن یه پیش زمینه برای این قسمت بود. در این قسمت سعی کردم خودم رو به جای یه آدم شدیدا منحرف بزارم و از دریچه چشم اون دنیا رو ببینم.
سامی عزیز: همه ما یه جای کارمون میلنگه. اول باید این رو قبول کنیم و بعد سعی کنیم خودمون رو اصلاح کنیم.
دانه برف عزیز: ممنونم ازت. ولی به قطع یقین این حقیقت من نبود. صرفا واکاوی یه ذهن منحرف بود.
دیکرمن عزیز: قطعا یکی از دشوارترین نوشته هام بود. برای نوشتنش مجبور شدم به بعضی از تاریک ترین نقاط وجودم سرک بکشم.
فیت6060 عزیز: یقینا سواد دارم. منتها اصراری برای نشون دادنش ندارم. به قول سعدی
به اندازه بود باید نمود / خجالت نبرد آنکه ننمود و بود
صدف عزیز: مچکرم.
جنده کس گشاد عزیز: اینم نظر شماست. محقی که ابرازش کنی.
آلفشای عزیز: در این نوشته سعی داشتم که افکار یک منحرف رو به تصویر بکشم و این نوشته هرگز نماینده حقیقت وجودی من نیست. با این حال اگه بخوام صادق باشم باید بگم تقریبا همه این افکار رو در خودم دارم، ولی نه با این شدت و همیشه هم سعی در کنترل این غرایض پست داشتم.
هلما عزیز: به نظرم این حقیقت همه ماست. تو یکی کمتر نمود پیدا میکنه و در دیگری بیشتر.
آرزوی آزاد عزیز: یکی از مشکلات جدیم که ازش خیلی ضربه خورم همین پراکندگی افکارم هست. اگه منظورت از کل کل داستان اوصاف الاخلاق لکل رجل جلاق هست، باید بگم که اون داستان ربطی به گوزوی خوشبخت نداشت. منتها در شرایط خاصی نوشتمش که بعدا هم پشیمون شدم و از ادمین خواستم منتشرش نکنه. ولی خب یادش رفت. منم بعد از انتشار ازش خواستم که از بین داستانا حذفش کنه.
با این توصیفی که شما از خودت کردی بهتر بود اسم کاربریت رو میذاشتی “آدم ابن کیر” :-)
چیزایی که گفتی جز یک موردش، بقیه خیلی عادی و به یک عبارت بدیهیه. ذهن آدمی تحت کنترل و اختیار خودش نیست. یک هرجایی به تمام معناست. بنابراین خودت رو به این دلیل سرزنش نکن. اما اینکه نمیتونی خودت رو کنترل کنی معنی دار است. تمامی واکنشها و رفتارهای ما تحت اراده و کنترل ماست. یکی عصبانی میشه، فحاشی و کتک کاری میکنه،بعد میگه خوب دست خودم نیست عصبانی شدم. در حالیکه اگه یه پلیس کنار همون آدم باشه،جرات نمیکنه عصبانی بشه یا دست بلند کنه رو کسی.بنابراین ما خودمون انتخاب میکنیم که عصبانی بشیم. اون رفتاری هم که شما اشاره کردی کاملا دست خودته.
ظاهرا خودت هم از وضع موجود راضی نیستی.ما آدمها همانگونه که حموم میریم و تنمون رو شستشو میدیم به حمام روانی هم نیاز داریم، حتی اگه همه چی خوب باشه.بنابراین کار عاقلانه ای میکنی اگه یه روانشناس که نگاه علمی و واقعی به موضوعات داره رو پیدا کنی و باهاش کار کنی. زیادی داری با خودت دشمنی میکنی و این میتونه کار دستت بده.
لایک
پیام عزیز: بابا خداوکیلی این فقط یه توصیف از فرد منحرف بود. من خودم اینجوری نیستم. و اما یه نکته. درسته که هممون به میزانی دچار این افکار هستیم، ولی باید قبول کنیم که باید این رفتارها رو کنترل کنیم. فرد منحرفی مثل اونچه من توصیف کردم، عنان اختیارش رو از کف داده. منحرف بودن صرفا به منصه ظهور رسوندن این افکار نیست، بلکه تا این حد و به این نحو به این مسائل فکر کردن عین انحرافه.
و اما در مورد کیر این آدم بودن، این خانم کاربریمه.
جالب بود ب نظرم خوب تونسته بودی در قالب یه فرد سیک-مایند فرو بری و از زبونش بنویسی…
سرکوب کردن هرچیزی باعث تشدید اون میشه، من اینجوری فک میکنم
جامعه پره از افرادی که چه خودآگاه چه ناخودآگاه،بعضأ بخاطر جبر جغرافیا، این کارو کردن و به این درجه رسیدن، همه ی آدما یه هیولای درون دارن،حالا با درجه های مختلف… با اندازه های مختلف…
بعضیا آزادش میکنن و بعضیا زندانیش کردن، مال بعضیا انقد سرکوب شده که مریض و غمگینه…
خوشم اومد- لایک شونزده
شاه آرتور عزیز: خوش حالم که دوسش داشتی.
دانیال عزیز: مچکرم. باهات موافقم.
شدو کس کش ? : جقیم خودتی.
منتخب عزیز: دوس داری ببینی ملت پته خودشون رو بریزن؟ خیلی نامردی.
کیر ابن آدم عزیز، خوب منم خطابم به اون آدم منحرف بود که شما توصیف کردی.
منم همینو گفتم، تا زمانیکه اینها بصورت احساسات و افکار در ذهن ماست خطری نداره هرچند واسه خود ما آزاردهنده ست. اما زمانیکه از احساس دراومد و به رفتار تبدیل شد اونوقت مشکل ساز میشه.
لایک هجدهم،دوست عزیز توصیفت از یه بیمار جنسی عالی بود ولی کاش اینجور آدما بدونن بیمارن و فکری به حال خودشون و دیگران بکنن
دوست خوبم قشنگ دست گذاشتی رو عمیق ترین لایه های ذهن . اونجا که حتی بدن خودتم برات غریبس و میخوای به خودتم خیانت کنی .
آفرین خیلی خوب بود
لایک 3