لذت در پختگی

1400/09/27

اسم خودم را درست نیست بگم همانطور اسم زنی که بدست آوردم چون در شناسنامه یک اسم دارد ولی به اسم دیگری خطابش میکنند من همان اسم شناسنامه را میگم که فقط خودم میدانم چندین مرتبه ازش خواستم زنم شود که با تندی پاسخم را داد خانواده اش به خودش واگذار کردند من هم کاری کردم که نتواند شوهر کند هردو منتظر ماندیم تا آنقدر سماجت کردم که داشت آبرو ریزی میشد بناچار قبول کرد با شرایط خودش مراسم عقد که تمام شد خیالم راحت شد میرفتم منزل پدرش ولی انجا خودم نمیماندم که دیدم فاطمه خانم حالا دیگه نه تندی میکند نه بی احترامی بلکه دلش میخواهد بیشتر کنارش باشم مرا به بهانه کار منزلشان تا ساعت 9 شب نگه داشتند فاطمه سرکار هم میرفت ولی در سر کار رفتارش مردوارانه بود خیالم راحت بود شب بعداز شام که صبحش تعطیل بود ماندم برادر بزرگش طبقه بالا بود فاطمه با پدر مادر پیرش طبقه همکف بودند با برادرش بخاطر گذشته میانه خوبی نداشتم پایین هم نیامد وقت خواب پدر مادرش رفتند خوابیدند منهم گفتم خوابم میاد دیدم جای مرا در حال انداخت خودش تنهایی رفت اتاق خودش میانه سن بود ولی برای من هرچه بود خوابیدن با فاطمه آرزو بود کمی دراز کشیدم دیدم در اتاق فاطی باز است رفتم اتاقش گفت چرا نخوابیدی که گفتم مگر پدر مادرت جدا خوابیدند کنارش روی تخت دراز کشیدم ولی برگشت کونش را سمت من کرد دستم را بردم زیر سرش میدانستم ناز میکند شلوارش را کمی پایین بردم خودم هم با شورت خوابیدم از عقب کیرم راگذاشتم وسط پاهایش دیدم خودش را چسباند به من نمیخواستم زود تمام شود بلوز آبی رنگش را دادم بالا شروع کردم به لیسیدن کمر و پشتش گیره سوتینش را باز کردم پام را انداختم روی پاهایش گفت چه خبرته صبر کن تا بریم خانه خودمان گفتم این کارها دیگه قدیمی شده گفت پس یک دستمال از داخل کمدم بیار که یک روسری رنگی خودش را آوردم در طاقباز خوابیده بود به آرامی شلوار شورتش را درآورم وسط پاهاش بدونه اینکه رویش دراز بکشم سرم را گذاشتم روی نافش شروع کردم به لیسدن تا سینه ها که باز شده بودند این را بگم دو خواهرش که کوچک تر بودند رفته بودند این خانم مانده بود که بخاطر کارهای من که درگیری قضایی هم پیدا کرده بودیم شوهر نیامده بود ولی من میدانستم خودشم نخواسته بود شوهر کند بگذریم چمان سینه هایش را میخورم دیدم داره با سینه های من بازی میکند با انگشت پاش کیرم را بازی میده گفت دستمال را بنداز زیرم چنان سرخ شده بود وقتی دستمال را انداختم زیرش با روشن کردن لامپ دیدم بلوزش را از سرش دراوردم خودم هم لخت در بغلش وقتی سینه ام روی سینه هاش قراررفت صدای میداد گفتم جا بزنم گفت نمیدانم نمیخواستم درد بکشد گرچه دختر سن بالا بود ولی به لحاظ روحی روانی درب داغون بود با دهان خودم چوچولشو خیس کردم کیر سفت شده را کمی بالا پایین کردم سرش که رفت ترسید گفت آرامتر کم کم بصورت بازی بازی تکان میدام کمی صبر میکردم دیدم دستش را از زیر برد ببیند چقدر مانده که من کیرم کمی احساس گرمی کردم امدم بیرون بکشم دیدم کیرم خونی شده به اندازه خون دماغ از کوس فاطی خانم خون بیرون زد گفت میشه صبر کنی تا فرداشب گفتم داخل زخم شده باید مایع من ریخته شود تا زود خوب شود با دستمال پاکش کردم دستمال را گذاشتم کناری یاد گذشته ها افتادم که این زن چکارم کرده هزار فکر بسرم زده بود با اینکه دوبار پرونده داشتیم پیش خودم میگفتم پای کسی در میان است مرا قبول ندارد هر دو دستم را از زیر شانه اش بردم از زیر روی صورتش را گرفتم شروع کردم به مک زدن گردن صورت لبهاش کشیدم داخل دهانم چنان جا زدم که خواست داد بزند روی دهانش را گرفتم تا اخر فشار دادم میانه سن بود چون دختر بود کمی تنگ بودفتم اگر میخوای در بیارم دستهاتو بجای اینکه بازوهای مرا بگیری کمرم را قلاب کن تا قلاب کرد گل شهوتی که جمع شده بود خالی کردم به ارامی کشیدم بیروم پاهاشو چسبوندم بهم گذاشتم وسط پاهای خودم خودش را جمع کردم بغلم تا صبح خوابیدیم صبح زود من رفتم دوش گرفتم رفتم برایشان نان هم گرفتم تا برگشتم دیدم مادر خانم عشرت بیدار شده داره سروصورتش را میشوره فهمید حمام رفتم گفت دیشب اینجا بودی با تندی گفتم مگر عیب داره گفت عیب نداره ولی هنوز نبردیش پسرم گفتم تا حالا اسم دکتر مهندس برزبان میاوردی حالا شدم پسرت که فاطی صدام کردفت چیزی نگی فاطی خوابیده بود پدرشم امد صبحانه را با هم 3نفری خوردیم عشرت خانم گفت پس تا شکمش بالا نیامده ببرش گفتم به دخترت مربوطه رفتم دستمال را اوردم دادم بهش گفتم اینهم کار دیشب من دخترت نزار کسی ببیند چون این خانواده که اهل زنجان بودند پدرش چیزی بمن نگفت ولی مادرش در جریان پروندها متعدد خیلی به من توهین میکرد دستمال را که دستش دادم برد سمت سطل آشغال یک نگاهی کرد خون بکارت دخترش را دید انداخت داخل ولی من خودم صبحانه فاطمه را درست کردم گذاشتم داخل سینی برای فاطمه که رویش نمیشد بیاد سر سفره بردم خورد گفت از داخل میسوزم این چکاری بود کردی گفتم 14 ساله که نیستی تا فردا خوب میشی همانجا دوباره گرفتم بغل فاطی خوابیدم چون تعطیل هم بود فرداش زنگ زد دو روز هم مرخصی گرفت دوباره دیگر با خانم هم آغوشی کردم خوردم خوابیدم فقط خواستم مادرش بفهمد نباید داماد را بی حرمت کرد خانم بعداز 3روز کمی روبراه شد با ماشین خودم بردمش سرکارش خودمم بازنشستم بالای منزلشان یعنی طبقه سوم کمی خرج داشت درست کردیم همانجا داریم میشینیم

نوشته: شوهر فاطی


👍 2
👎 11
23701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

848447
2021-12-18 01:26:36 +0330 +0330

كيرم تو نگارشت كصمخ

1 ❤️

848450
2021-12-18 01:29:04 +0330 +0330

امشب چقد سم تولید شده توی شهوانی😂😂😂آدم داستان کمدی میخوند انقد نمیخندید ناموسا نباید ی نظارتی باشه درمورد این سم هایی ک تولید می‌شه

1 ❤️

848470
2021-12-18 02:23:04 +0330 +0330

ننتو

0 ❤️

848504
2021-12-18 04:49:21 +0330 +0330

ننویس دیگه حرومی با این نگارش تخمیت

0 ❤️

848544
2021-12-18 10:50:10 +0330 +0330

بچه ها جواب این دیوس و بدین

1 ❤️

848549
2021-12-18 12:31:49 +0330 +0330

وقتی مادر زنی بی شعور باشه بشرطی که‌ داماد عوضی بازی نکرده باشه در آن صورت باید چنان دهنش و سرویس کرد که‌ بفهمه بی حرمتی به هیچ کس درست نیست. و البته مادر ش هر هم همینجور
ب عکسایکموصوع صدق می‌کند. هر کسی که‌ بخواد دیگری و خراب کنه باید گویید

0 ❤️

848592
2021-12-18 18:10:23 +0330 +0330

سبک نگارشتان اندکی به قرن هفتم می‌ماند دوست گرانقدر
پیشنهاد می‌نماییم زین پس حکایت‌های خویش را در این مجلس نشر ندهید
با سپاس وافر از شما فرهیخته‌ی گرامی
لیکن ناگفته نمانَد که طرفه حکایتی بود و مباحث اخلاقی نیز در آن مشاهده می‌شد…
درود بر شما

1 ❤️

848618
2021-12-18 22:41:56 +0330 +0330

چی شد ؟ برق رفت یا فیلم پاره شد؟
آی داداش یه ساندویچ کالباس یه لیموناد بما بده

0 ❤️