لز بیتا و الناز (۱)

1396/07/22

سلام ، من بیتا ۲۲ سالمه اولش بگم من خیلی بلد نیستم خلاصه بنویسم ، اگر خاطرم یکم طولانی میشه ببخشید .
این خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به ۱۷ سالگیم ، من یه دختر عمه دارم به اسم الناز که از بچگی با الناز بزرگ شدم و خیلی با هم صمیمی هستیم ، در مورد همه جور مسائل هم با هم صحبت میکنیم خلاصه هم دیگه رو خیلی خوب میشناسیم .
در مورد هیکلمون هم بگم من الان سایز سینم ۷۰ وزنمم یکم بالاس ولی چاق نیستم ، کلا خانواده پدریم خیلی هیکلی هستن و منم رون تپلی دارم ، اما صورتم خیلی تپل نیست و معمولیه ، ژنم خوبه دیگه خخخخخ ، چشمام معمولیه یعنی سیاه . الناز هم سایز سینش دور و ور ۶۵ یا ۷۰ و مثل من رون بزرگی نداره ، کلا هیکلش معمولیه و موهای فرفری .
اصل قضیه از اینجا شروع میشه که ۵ سال پیش منو الناز سال سوم هنرستان بودیم رشته طراحی و دوخت و اون سال دیپلم میگرفتیم و تصمیم گرفتیم که درسامونو خوب بخونیم که با معدل خوب قبول شیم و به همین خاطر همیشه یا من خونه اونا بودم یا اون خونه ما ، یه روز عمم و الناز اومدن خونه ما برای نهار ، بعد نهار من از مامانم و عمم اجازه گرفتم بریم خونه عمه اینام با الناز برا درس خوندن ، داداش کوچیکه من که اون موقع یکسال و سه ماهش بود خیلی شلوغ میکرد و مامان و عمم چون میدونستن نیما داداشم نمیزاره ما درس بخونیم بدون مخالفت کلید رو بهمون دادن و من هم کتابام رو برداشتم و با الناز رفتم خونشون .
هول و هوش ساعت ۳ بود رسیدیم خونه عمم ، فاصله خونمون تا اونجا چهار کوچه بود ، تا رسیدیم خونه الناز گفت : بیتا من میرم حموم سریع میام بیرون ، من گفتم : بیخیال من تا قبل اومدن مامانت باید برگردم بیا ۲ ساعت درس بخونیم بعدش من رفتم برو حموم ، الناز گفت : الان بعد از ظهره فشار آب زیاده میرم بیست دقیقه ای میام بیرون ، خلاصه الناز رفت تو حمومو منم گفتم با کامپیوترش سرمو گرم کنم تا اون بیاد بیرون ، ده دقیقه از حموم رفتن الناز خانوم نگذشته بود که الناز از تو حموم داد زد : بیتااااااااا ، یکم آب بریز تو کتری داغ شه بیار برام آب گرم بالا نمیاد ، منم با اعصاب خورد رفتم در حموم و گفتم : میمردی میزاشتی بعدا بری حموم ، بعدش رفتم آشپزخونه و کتری گذاشتم بالا آب داغ شه ، آب که داغ شد کتری رو با دست گیره برداشتم بردم در حموم گفتم : درو وا کن تشت رو بزار جلو در ، الناز در رو باز کرد و تشت رو آورد جلو و منم آب جوش رو ریختم تو تشت و یه نگاهی به الناز کردم ، الناز لخت جلوم وایساده بود عین موش آب کشیده ، این اولین باری نبود الناز رو لخت میبینم و برام عادی بود ، لای پای الناز رو که دیدم ، دیدم موهای کصش خیلی زیاد شده ، بهش گفتم : خجالت نمیکشی این چه وضعشه ، الناز گفت : برا چی ؟؟ گفتم لاپاتو دیدی ؟؟ الناز گفت : ول کن بابا حوصلشو ندارم بزنمش ، دلت خوشه ها برای کی سفیدش کنم . منم گفتم : مگه حتما باید برای کسی موهای کصتو بزنی ؟؟ گفت : فعلا که آب نیست بزا بعدا میزنم . اینو گفت و درو بست و یه ذره از آب سرد شیر حموم ریخت رو آب جوش تشت و خودشو شست ، بعد ۵ دقیقه که کتری دومو که گذاشتم بجوشه الناز در حمومو وا کرد گفت : بیتا آب گرم حموم درست شد دیگه نمیخواد آب بریزی تو کتری ، منم بلند گفتم خدا رو شکرررر فقط زود بیا بیرون ، بعد الناز گفت : بیتا یه لحظه بیا منم رفتم در حموم و الناز گفت : بیتا تو برام موهای کصمو میزنی ؟؟ من گفتم : خودت بزن دیگه این چه کاریه . الناز گفت : خودت دیدی که چقد زیاد شده ، بیا عیبی نداره که جفتمون دختریم . منم یه چند ثانیه ساکت موندمو بعدش الناز گفت : بیا ، شلوارتو دربیار بیا تو ، بعد درو بست .
من پیش خودم فکر میکردم که الناز ۱۰۰% حشری شده که میخواد براش موهای کصشو بزنم ، بعدشم چرا گفت شلوارت در بیار چرا نگفت پاچه شلوارت بده بالا ؟؟؟ تو همین فکرا بودم الناز دوباره درو وا کرد گفت : برو تو کشو آخری کمد که برا بابامه یه ژیلت ور دار و بیا ، من رفتم یه ژیلت آوردم و شلوارمو درآوردم و رفتم تو حموم ، اون لحظه منم یه حسی بهم دست داد ، تا حالا به لزبین فکر نکرده بودم و هیچ موقع فیلماش رو نگاه نمیکردم چون حالم بهم میخورد اما اینبار یجوری شده بودم و رفتم تو حموم ، الناز چهارپایه آورد و نشست روش و پاهاشو کامل باز کرد ، من ژیلت رو بردم نزدیک کصش که الناز دستمو گرفت و گفت : مگه صابون نمیزنی ؟؟ اینجوری زخم میشه هااااا ، منم گفتم : من صابون بزنم ؟؟ النازم گفت : آره دیگه ‌، منم صابون رو برداشتم و با یکم آب کف درست کردم و با دستام مالوندم به دور کص الناز ، الناز سرش رو عقب برد و یه آهی کشید ، دستام رو برداشتم که بشورم الناز دستمو گرفت و گفت : یکم بیشتر بمال !!! منم گفتم : پر رو شدی ها ، عمر دیگه ای نیست ؟؟ الناز گفت : بیتا لج نکن دیگه ، معلوم نیست کی دوباره چنین فرصتی پیدا کنیم ، نترس این کارو برام بکن منم برات اینکارو میکنم که حال کنیم ، الانم شرت و لباست رو در بیار و مثل من لخت شو ، منم گفتم : دیوونه ای اگه مامانت بیاد چی ؟؟ الناز گفت خیالت راحت اون تا ساعت شیش نمیاد ، منم که حسابی حشری شدم گفتم باش ، تو لباسامو در بیار ، النازم لباس و شرتمو درآورد و انداخت بیرون حموم تا خیس نشه ، حالا هر دومون لخت بودیم ، من حالت چمباته جلوی الناز نشسته بودم و لای پام کاملا معلوم بود ، الناز گفت : بیتا تو هم که کصت موهاش دراز شده ، منم گفتم : اشکال نداره تو برا منو بزن منم برا تو رو ، بعد شروع کردم با دستای کفیم کص الناز رو مالوندن ، الناز هر چند ثانیه یه بار یه ناله ضعیفی میکرد ، منم دو دقیقه ای براش مالوندم و بعد دستام رو شستم و شروع کردم زدن موهای کص الناز ، بعد اینکه موهاشو زدم الناز گفت : بیتا یکم کصمو لیس میزنی ؟؟ منم بدون تعلل گفتم : نه بدم میاد ، الناز گفت : مگه تا حالا اینکارو کردی ؟ گفتم : نه ولی خوشمم نمیاد این کارو کنم ، الناز گفت : مگه تو فیلما ندیدی دخترا برا همو میلیسن و خیلی هم حال میکنن منم گفتم : من تا حالا فیلم لزبین ندیدم ، الناز گفت : باش تو بیا بشین رو چهار پایه تا من موی کصتو بزنم و برات لیس بزنم ، من گفتم : نمیخواد لیس بزنی فقط موهای کصمو بزن ، النازم گفت : بیتا لج نکن دیگه ، تو چیکار داری من برات لیس میزنم تو که نمیزنی ، بعدش کصم رو با صابون کفی کرد و با شصتش کصم رو میمالوند ، حس عجیبی داشتم و دوست داشتم همینجور ادامه بده ، بعد موهای کصمو رو زد و گفت حالا پاشو منم پاشدم و الناز منو تکیه داد به دیوار و دو زانو جلوم نشست و گفت یه پاتو بنداز رو شونم ، منم اینکارو کردم و با این کار الناز کاملا کصم رو میدید ، الناز زبونش رو گذاشت رو کصم و من از شدت لذت چشامو بستم و سینم رو فشار میدادم ، الناز اولش زبونش رو هی رو کصم میذاشت و برمیداشت بعدش شروع کرد به تند تند لیس زدن ، منم کم کم شروع کردم به آه آه کردن ، الناز با یه دستش کصمو میمالوند و هم زمان لیس میزد ، منم که تا حالا چنین حسی رو تجربه نکرده بودم سعی میکردم هرچی الناز میگه گوش کنم ، بعد پنج دقیقه حس کردم بدنم یخ شد و یه جیغ آرومی کشیدم و بدنم شل شد ( نه در حد افتادن ) و آب کصم بیرون پاشید ، آروم آروم نشستم کف حموم و وحشیانه شروع کردم لب گرفتن از الناز بعد به حالت قیچی کص هامون رو به هم میمالوندیم ، بعد من الناز ارضا شد ، بعد هم دیگه رو شستیم و از حموم بیرون رفتیم و لباسامون رو پوشیدیم ، الناز گفت : فک نکن یادم رفت برام لیس نزدیا ، منم با خنده گفتم : بیا تا الان برات لیس بزنم ، الناز یه نگاهی به ساعت کرد و دید ساعت چهار و بیست دقیقش ، گفت باشه بریم رو تختم و بعد چند تا دستمال کاغذی با خودش آورد ، گفتم : برا چته اینا ، گفت اگه ارضا شدیم نریزه رو تخت ، رفتیم رو تخت و الناز شلوارش رو تا زانو کشید پایین ، گفتم دربیار کامل ، گفت نه یهو دیدی مامانم اومد ، شانس نداریم که آبرومونم میره ، منم شروع کردم به لیس زدن و الناز بلند آه آه میکرد ، منی که اولش بدم میومد از لیس زدن الان با انگشتام کص الناز رو کامل باز کرده بودم و سعی میکردم تو کصش رو میک بزنم ، تا ساعت ۵ لیس زدم براش و لب گرفتیم ، بعدش الناز گفت : الاناس که مامانم بیاد ، بیا کتابارو باز کنیم الکی بریزیم رو تخت که فک کنه درس خوندیم ، بعد ‌الناز کامپیوتر رو روشن کرد که فیلم لزبین ببینیم ، فیلم هر ده ثانیه قطع میشد به خاطر نت ضعیف اما بدن هر دومون داغ شده بود و دستمون رو کرده بودیم تو شرت هم دیگه و کص هم دیگه رو میمالوندیم ، یه ربع بیشتر تو این حال نبودیم که صدای زنگ آیفون اومد الناز سریع دکمه آف کامپیوتر رو زد و گفت : برو در رو باز کن ، منم گفتم : من نمیتونم ، من کصم یکم خیس شده باید برم دستشویی ، خلاصه بعد از اون بار چند بار دیگه با هم لز کردیم و هر بار حرفه ای تر شدیم ، من الان دانشجوی کارشناسی ارشد هستم اما الناز باباش نذاشت دانشگاه بیاد و سه تا خواستگار رد کرد و تا الان مجردیم جفتمون ، اگه میخواین خاطره لز با زن عموی الناز رو براتون تعریف کنم لایک کنین ، ممنون .

نوشته: الی


👍 19
👎 7
15646 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

658079
2017-10-14 22:29:55 +0330 +0330

قشنگ بود ولی میتونستی لحظات سکسیتو بیشتر توضیح بدی چون هنوز راس نکرده داستانت تموم شد

0 ❤️

658091
2017-10-15 00:34:45 +0330 +0330

ن خداییش خوب بود.داستان بعدی رو هم بنویس حتمااااااا
بیا اینم لایک???

0 ❤️

658101
2017-10-15 03:28:40 +0330 +0330

امشب ادمین کرده توی لز و گی

0 ❤️

658127
2017-10-15 09:34:45 +0330 +0330

خوب بود عالی نوش جانتون

0 ❤️

658135
2017-10-15 10:41:22 +0330 +0330
NA

ﺍﻳﻨﻢ ﻛﻮﺱ ﻛﻮﺳﻚ ﺑﺎﺯﻱ :=)

1 ❤️

658148
2017-10-15 14:11:40 +0330 +0330

نگارشت خوب بود، محتوی داستان هم که در حد توان و استعداد جنسی خودت نوشتی،درکل بازم بنویس
آفرین 7

0 ❤️

658153
2017-10-15 15:18:57 +0330 +0330

دستمال برد ک نریزه رو تخت مگه چه خبره o_O
ای بدک نبود

0 ❤️

658169
2017-10-15 18:21:10 +0330 +0330

نوشته الی
تو هم که تینایی
چرا ؟

0 ❤️

658253
2017-10-16 08:03:09 +0330 +0330

اصلا هم تابلو نیست که نویسنده پسره!

0 ❤️

658397
2017-10-17 10:23:56 +0330 +0330

:) Edamer bede

0 ❤️

838033
2021-10-18 03:09:18 +0330 +0330

اگر پا هستی بیا خیلی خوشمم اومد ازت و داستان قشنگت برا بار اولت هم خیلی خوب لز کردی تو داستان آفرین ای دی بده دوست شیم من هم زنم

0 ❤️