لز من و نگار (۱)

1400/10/09

اون شب بعد از مچ گیری شوهرم درحال خیانت، به کمک دختر خاله ام رفتیم سمت خونه خاله .جایی رونداشتم برم .مامانم مشکل قلبی داشت ونمیشد تو لحظه دچار هیجانش بکنی .قبلا فکر کرده بودم برم خونه مامان بزرگ یا عمم .دوتا زنی که تو فامیل ما تنها زندگی میکردند ولی با اصرارهای نگار تصمیم گرفتم امشب رو خونه خاله بمونم .
چشمام از اشک زیاد می سوخت وورم کرده بود .تازه خورشید داشت غروب می کرد .سیل اس ام اسهای علی ( شوهرم ) اونقدر زیاد بود که صدای گوشی رو قطع کردم .
وقتی رسیدیم خونه خاله انگار دلم نمیخاست از ماشین پیاده شم .پیش بینی قیافه خاله وشوهرش واین که خالم چقدرتلاش کرد تا من رو برای پسرش بگیره ومن حرف گوش ندادم …انگار همه دنیا درحال دهن کجی بمن بودند
-نگار من رو ببر خونه مامان جون
-نه دیگه تازه رسیدیم بمامانم گفتم برات ماش وقمری بپزه گفتم میارمت اینجا
-مگه من میتونم غذا بخورم ؟ نگار من جلوی نیما ( داداشش ) هم معذبم
-خیالت تخت امشب اینا قرار خواستگاری دارند وقتی هم برند حداقل ۴ساعت نیستن ما خوابیم وقتی اینا بیاند
پیاده شدم ونگار چمدونم رو اورد هنوز صحنه ای که علی داشت تو کون یه زن بزرگتراز خودش تلمبه میزد از جلوی چشمم نمیرفت وباعث میشد نزاره چشمم خشک شه .
عاشق خونه خاله بودم .واقعا برای من معنای واقعی کلمه (خونه خالته ) رو داشت .۳سالی میشد که نیومده بودم .خاله بعد از ازدواج من رابطش رو با ما کم کرد .من رو مهمونی پشت پا نکرد وخودبخود رابطه ها رفت عید به عید وحتی عیداولی که شوهر کرده بودم من رو به بهانه ی شلوغ بودن خونه اش واین که خودش زنگ میزنه ومهمونی دعوت میکنه ،از سر خودش باز کرد .
خونه خاله یه خونه قدیمی ۳۰۰متری با درهای چوبی ویه حیاط بزرگ پر از درخت که همیشه بخاطر تعداد زیاد درختا ،سایه بود .
مامان من شاغل بود ومن نصف بیشتر بچگیم تو این خونه کنار نیما ونگار گذشته بود .تو خاکهای باغچه دنبال سوسک وکرم میگشتیم وخاک بازی وتپه درست کردن کار همیشگیمون بود …
از در که وارد شدم انگار پرت شدم به ۱۵ سال قبل وسالهای قبلش .از خوشی هایی که تو این خونه داشتیم .ایستادم وسرمای پاییز رو بهمراه بوی درختا تو ریه هام جا دادم .وای چقدر کاجه بزرگ شده این همون درخت به هستش .هیچ وقت فکر نمیکردم ۳سال بشه ومن خونه خالم نرم .برای همین تمام حیاط رو ریز به ریز، زیر قدمهام گذاشتم .همزمان خاله از در ساختمان ونیما از درخونه اومدند تو حیاط.
-خاله جون چرا نمیای تو وپشت سرش شوهر خالم به به صفا اوردی آرزو جون کجا بودی عمو جون
دلم نمیخاست با نیما چشم تو چشم شم بخاطر همین سریع به سمت ساختمون رفتم .خاله من رو بغل کرد وتو گوشم گف نباید یه سر بخاله ات بزنی تو با نگار برای من فرقی نداری
-خوبی خاله جون خیلی دلتنگت بودم چکار میشه کرد
به حسن آقا سلام دادم واون دعوتم کرد تو .نیما چمدون من رو از نگار گرفته بود وپشت سر من وارد ساختمون شدند .
خونه خاله همیشه بوی عود میداد .زندگیشون رو چقدر عوض کرده بودند .نگار میگفت همش خواستگار داره ومامانش هی دکوراسیون عوض میکنه ولی من فکر میکردم قپی میاد .
خاله برام چای وگلاب آورد .بخور عزیزم
-حسن آقا گف بزار برات قهوه دم کنم گلاب که فایده نداره
چشم غره ای به نگار رفتم .برای همه تعریف کرده .از دستش عصبی بودم
-خاله جون خیلی دلتنگت بودم نگار گف میرید خواستگاری .شما رفتید منم میرم خونه مامانجون
این دفعه همه به نگار نگاه کردند
نه عزیزم .بمون کجا میخای بری مامانجون زود میخابه .نگار هم تنهاست
حسن اقا قهوه اورد ونیما اعتراض کرد پس ما چی بابا ؟ واون پاسخ داد امشب چای عروس خانم رو میخوری دیگه .پاشید آماده شید خیابونا ترافیکه
-آرزو جون امشب رو اینجا بخواب، فرداصبح میخام برات بهترین حلیم عدسی اصفهان رو بخرم تازه پیداش کردم .یادته بچه بودی هرروزی برات میخریدم لپم رو بوس میکردی
-نگار خندید وگف حتما فردا هم بوس میخای بابا
همه خندیدند حسن آقا بلندتر از همه .
ولی دل من انقدر غم داشت که حتی لبخند هم رو لبام نیومد
-ممنون نصف خاطرات بچگی من تو خونه شماست .از بچگی شما رو دوست داشتم .الهی زنده باشید .
-بخور قهوه ات سرد نشه
همه جز نگار بلند شدند تا برند واماده شند ومن خوشحال از اینکه قهوه ام رو بدون چشمهایی که روم زووم بودند میخورم ،شروع به نوشیدن قهوه ام کردم
-نگار تو روحت رفتی ببابات هم گفتی فکر کنم فقط خواجه حافظ شیراز نمیدونه .من نمیخاستم نیما بفهمه باورم نمیشد تو با این سرعت بری کار نشده رو بش بگی
-آرزو تو حق داری تو مار گزیده نیسی تو بهمه خوش بینی
نیما زودتر از پدر ومادرش از اتاق اومد بیرون .کت وشلوار وکراوات طوسیش رو پیرهن مشکی ،خیلی خوش تیپ وخواستنیش کرده بود .همیشه خدا نیما با اسپورت می گشت .عقد وعروسی من رو ببهانه کار واینکه بار داره نیومده بود .نیما بازرگان بود .حسن آقا توزیع عمده لوازم یدکی ماشینای خارجی رو داشت ونیما که تابستونا سر کار پدرش فهمیده بود چقدر سود تو واردات به خصوص از چین هست ،افتاد تو کار واردات .البته نفوذ عموهاش تو پیشرفتش بی تاثیر نبود .
-آرزو جواب این مرتیکه رو ندیا .صبح کارت ملیت رو بردار ، میبرمت دفتر دوستم بش وکالت بده خودش همه کارها رو برات ردیف میکنه .
از حرفش جا خوردم
خاله وشوهرش از اتاق بیرون اومدند وحسن آقا گف پس وعده ما فرداصبح سر میز صبحونه
-آرزو جون غذا براتون رو گاز گذاشتم من وحسن نون پنیر میخوریم شبا .شما شامتون رو بخورید .
-منم که هیچی
-تو فقط امشب باید چای عروس خانوم رو بخوری
-وایسید با هم شام بخوریم من دوست دارم آرزو باولع یه لقمه رو نخورده لقمه بعدی رو بگیره وبعد هر لقمه ماش وقمری بگه به به وهی انگشتاش رو بلیسه وبگه خاله دستت درد نکنه عجب چیزی پختی
همه به نیما نگاه کردند حتی خودمن .باورم نمیشد انقدرحواسش بمن بوده باشه حتی خودم یادم نبود که من اینجوری ماش وقمری خاله رو میخوردم .
-یادته ارزو میگفتی خاله تو دیس بکش انقدر ظرف کثیف نکن بعد هی لقمه هات رو از طرف من ونگار برمیداشتی معلوم نشه چقدر خوردی ؟؟
باتکون دادن سر گفتم اره یادمه .
دلم برای نیما میسوخت .بقول خودش من مجنونش کردم وبعد بهش پشت کردم .ولی من اصلا نمیفهمیدم اون کنار من داره بمن وابسته میشه .من فقط بعنوان همبازی وپسرخاله دوستش داشتم نه بیشتر
صدای بسته شدن در که اومد نگار گف آرزو برو دوش بگیر آروم میشی
-نه ظهر حمام بودم
-بریم غذا بخوریم ؟
-میشه بخابم ؟
-بیا روتخت من لباسات رو عوض کن درحالیکه چمدون رو بسمت اتاقش میبرد صداکرد پس بیا دیگه
تو اتاق لخت شده بودم وبا به شورت وکرست دنبال یه لباس راحتی تو چمدونم میگشتم که نگار اومد تو
-وای ارزو هنوز نپوشیدی
-نه برو بیرون الان میام
-بزار لذت ببرم عجب هیکلی داری آرزو چقدر سفیدی
-برو خیلی بی حیایی
-ارزو لخت بخاب آرومتر میشی لباس رو تنت سنگینه دیشب ملافه تخت وپتو رو شستم میدونستم تمشب مهمون منی
درحالیکه تاپ وشلوار پوشیدم رفتم تو تخت سرم رو بردم زیر پتو ودوباره بیاد امروز گریه کردم .
نگار اومد زیر پتو ومن رو تو بغلش گرفت وشروع به دست کشیدن به سرم کرد
-هییییش آرزو. تو با مردها نبودی نمیشناسیشون موجودات کثیفی اند
گریه هام بیشتر شد که دستش اومد روی سینه هام
-ارزو چه حرکتی میزنی انقدر سینه هات سفتند ادم دوست داره بمالتشون بهم
-فکر میکردم میخاد من از فکر امروز وعلی بیام بیرون اصلا فکرشم نمیکردم از هوس داره اینکارو میکنه
دست دیگشم اومد روی اون سینم والان دو تادستاش داشتند سینه هام رو میمالیدند
-کوفتش بشه علی عجب پستونایی داری آرزو
تو یه حرکت تاپم رو کشید بالا وکرستم رو از پایین کشید بالا وسینه هام رو دوباره تو دستاش گرف
-چکار میکنی نگار ؟
-بزار آرزو یکم الان تمومش میکنم
کمتر از ثانیه نوک سینه هام رو تو دهنش گرف با دستاش سینه هام رو بهم چسبونده بود ونوکشون رو میمکید
-نگار ولم کن چرا اینجوری میکنی
تلاش من برای جداکردش بی فایده بود وفقط نوک سینه هام کشیده شدند ودندوناش توش فرو رفت مثل زالو چسبیده بود بمن .بااینکه من از اون بلندتر بودم ولی نتونستم از خودم جداش کنم
شروع کردم موهاش رو کشیدن که سینه هام رو ول کرد
کسم خیس شده بود بس که با ولع وعمیق مک زده بود ،ولی برای من رابطه با همجنس اونم نگار که برام مثل خواهر نداشته ام بود ،غیر ممکن وتابو بود
هنوز تو فکر رفتارش بودم که دستش رفت تو شلوارم از شورتم گذشت وبه خیسی لای پام دست کشید
-جوووووون
لباش اومد رو لبام ومن بزور با دستام سرش رو پس زدم جیغ زدم نگار چته این کارا چیه
-آرزو دوست دارم امشب مثل علی ازت کام بگیرم با هم بخوابیم قول میدم بت خوش بگذره تو فقط دراختیار من باش
-چی میگی نگار
-ببین امکاناتمم کامله بخاطر تو کاندومم خریدم میدونم وسواسی
از حرفاش سر درنمیوردم اخه کاندوم برا چی .انقدر مغزم هنگ بود اصلا یادم نبود چیزی بنام دیلدو هست تو ذهنم میگفتم یعنی نگار شیمیله ؟
ناخوداگاه دست بردم تو شلوارکش کسش خیس خیس بود حتی بیشتر از من
-ببین چقدر برات خیس کردم براهیچ کی انقدر خیس نمیشم
خفه شو نگار چی میگی
اومدم دستم رو دربیارم که از بیرون شلوارکش دستم رو بیشتر به کسش فشار داد وبا دست دیگش بازوم رو گرفت
_ تو روخدا آرزو بمالم
-هلش دادم عقب
-بزار فقط همین امشب رو باهم باشیم برای هر دومون خوبه .از لز چیزی میدونی ودرحالیکه دستش رو از بازوم به سمت کسم برد گف تو با به زن خیلی بیشتر از یه مرد میتونی به اوج برسی چون اون میدونه تو چی میخای چون خودش میدونه از چی بیشتر لذت میبره
دستم رو اوردم بیرون وگفتم نگار تو حالت خوبه ؟
پتو رو کنار زد واز تخت بیرون اومد خوشحال شدم فکر کردم تموم شد که از کمدش یه جعبه چرمی بیرون اورد انقدر مشتاق بودم توش رو ببینم که نشستم .جلوی چشمای مات ومبهوت من حدود ۷یا ۸دیلدو با رنگهای مختلف رو نشون داد وزیر ورو کرد .بین دیلدوها یه لیسر ویه دستگاه کوچیک دیگه بود که من نمیدونستم چیه
درحالیکه من خیره جعبه بودم چراغ اتاق روخاموش کرد بقیه چراغها رو قبل از اومدن تو اتاق خاموش کرده بود ،چراغ خواب رو روشن کرد وتو نور قرمز اتاق لخت شد .
بدن دخترونه وتوپرش شهوتم رو بیشتر کرد .کس قلمبش وقتی از شورت بیرون اومد تحربک شدم وقتی کرستش رو درآورد ونوک پستونای صورتیش افتاد بیرون انگار دلم لرزید
هیچ وقت از لخت شدن علی تحریک نشده بودم حتی بعضی وقتا یه درجه شهوتم کم میشد وقتی اون هیکل بزرگ وپرموش جلوم لخت میشد وکیر شق شدش رو بدنش خودنمایی میکرد حتی یکم از این حالت شهوت مشمیز میشدم ونگاه نمیکردم ولی الان داشتم با چشمام نگار رو قورت میدادم
سینه های دخترونه وکوچیکش که نوکشون شق شده بود وپوست اطرافش جمع وچروک شده بود ،پهلوهای بزرگش که بعد از باریکی کمرش خودنمایی میکرد ورونهایی که بزرگ بود وبه ساق پای کوچیکترش نمیومد
برام چرخ زد وگف آرزو دوستم داری؟؟
مغزم هنگ بود اصلا نمیفهمیدم داره چه اتفاقی میفته. نمیدونستم دیدن دیلدوها یا هیکل لخت نگار ،کسم رو به نبض انداخته بود .بااینکه اینهمه سکس کرده بودم وتاظهر بخاطر تعداد زیاد سکسای پشت سرهم ،کسم میسوخت اما الان کسم مثل آدم گرسنه ای که چند وقتیه کیر ندیده ، له له میزد برای بدن نگار والبته دیلدوها .زبونم بند اومده لود
نگار اومد تو تخت مثل اینکه یادش بیاد از ملافه روپشتیش یه کاندوم کشید بیرون
-ببین کجا قایم کردم عقل جنم نمیرسه ارزو این فضاییه یعنیا واقعا میری تو فضا
شلوار وشورتم رو باهم از پام کشید بیرون ووسط پاهام جا گرفت شروع به لیسیدن وبوسیدن کسم کرد انقدر کسم خیس بود که شروع کرد ترشحاتش رو خوردن صورت نرم ولطیفش روی کسم برام تجربه تازه ای بود
صاف رفته بود سراغ نقطه ضعفم .من هیچ وقت نمیتونستم در مقابل خوردن کسم مقاومت کنم پاهام رو شل کردم ونگار که مطمین شده بود پیروز شده انگشتش رو تو کسم فرو کرد اول یکی بعد ۲تا وبعد ۳
بالا تنم رو بلند کردم وتاپم رو از سرم بیرون کشیدم وبه دنبالش کرستم رو
خودم شروع به مالیدن پستونام کردم .دست دیگه نگار که رفت رو چوچولم ،دیگه شروع به ناله کردم
-آخ نگار محکمتر بخورم زبونت رو ببشتر فرو کن
خوبیه سکس اینه که تو اون لحظه از همه بدبختیات کنده میشی متمرکز میشی رو جسمت رو کست وپارتنرت که چطوری داره تو رو به عرش میبره واز این زمین پر دغدغه جدات میکنه. اون لحظه آروم وبیخیال فقط تو فکر لذت بودم ونگار
فقط این تو ذهنم میچرخید چرا نگار ؟ اون تو بچگی خیلی باحیا ورو بدنش حساس بود.با من حموم نمیومد بااینکه من صداش میکردم تاکمرم رو بشوره اون هیچ وقت حتی مامانش رو تو حموم راه نمیداد .
از باب عادت که سر علی رو به کسم فشار میدادم ،پاهام رو جمع کردم وسر نگار رو بکسم فشار دادم .سر نگار پایین وبالا میشد وموج لذت بود که تو بدن من پخش میشد .با چشمای بسته داشتم لذت میبردم که ورود دیلدو تو کسم لذتم رو دو چندان کرد نگار یکم پاهام رو بلند کرد ومتکا گذاشت زیرش ودرحالیکه دیلدو تو کسم بود شروع به لیس زدن سوراخ کونم کرد
تمام اینها برای من تجربه تازه ای بودند که تاحالا نداشته بودمشون .درسته چند بار علی سوراخ کونم رو لیسیده بود وانگشت کرده بود .اما هیچ وقت کسم با کیرش پر نشده بود
-نگار نکن نمیتونم
-صبر کن داری میشی برا همین نمیتونی
از تو جعبه اون وسیله ای که نمیدونستم چیه رو درآورد ودرحالیکه دیلدو رو تو کسم عقب وجلو میکرد دستگاه رو روی چوچولم گذاشت .وقتی روشن بود من فقط جلوی دهنم رو گرفته بودم تا صدای جیغم بیرون نره .یه سری ژله ای سه گوش دایره وار که مرتب وباسرعت روی چوچولم میچرخید وکسم رو خیس تر میکرد
-خودت بگیرش
دستگاه رو بالاتر گرفتم ولذتم بیشتر شد با دست دیگم سینه هام رو بهم چسبوندم وفشارشون دادم . نگار در حال جلو عقب کردن دیلدوی تو کسم ،کونم رو میلیسد .یه لحظه پا شد واز کشوش یه کاندوم دیگه درآورد روی یه دیلدوهای نازک کشید وآروم اروم تو کونم فرو کرد .از شدت لذت بدنم بلند میشد ودوباره به تخت میکوبید .دیلدو که تا ته تو کونم رفت کاندوم فضایی رو باز کرد وسریع روی یه دیلدوهای ویبره دار کشید .وقتی تو کسم رفت از شدت لذت شروع به داد زدن کردم که نگار با دست جلوی دهنم رو گرف
-تازه صبر کن ویبره اش روشن شه میخای چکار کنی
دیلدو رو روشن کرد وپیچ وتاپ تنم بیشتر شد همه اینها بار اول بود که رو جسم من تجربشون میکردم وبی نهایت بم لذت وهیجان میداد
کاندوم فضایی خارهایی داشت که دیواره های کسم رو تحریک میکرد وبا ویبره ای که دیلدو تو کسم به وجود میورد انگار من تو حال خودم نبودم .هیچ فکر ودرگیری ذهنی تو بدنم نبود انگار اصلا تو این دنیا نبودم
نگار که شروع به مکیدن سینه هام کرد انگار لذتم تکمیل شد .دیلدوی تو کونم ،کسم رو حساستر وتنگ تر کرده بود وخارهای کاندوم بیشتر بکسم فشار میداد .فقط دست وپام رو تخت بود بدنم از تخت کنده شد وبا صدای بلندی که دوباره نگار رو مجبور کرد دهنم رو بگیره ارگاسم شدم
برگشتم سمت نگار وروش جا گرفتم نوک سینه های شق شدش رو بدندون گرفتم زبون زدم نوک ممه هاش رو واون از لذت بخودش میپیچید .دستم رفت لای کسش .همیشه فکر میکردم من تو سکس خیلی خیس میکنم ولی الان نگار تا سوراخ کونش خیس وداغ شده بود .کسش حرارت عجیبی داشت دلم میخاست انگشت کنم ولی بمالیدن چوچولش بسنده کردم چون فکر میکردم دختره
نگار لیسر رو برداشت ورو کسش گذاشت وبه سمت داخل هدایت کرد
-نکن خره پاره میشه همین دماست
در حالیکه چشاش خمار شهوت بود با صدایی بی جون گفت ندارم ارزو پرده ندارم ودرحالیکه دیلدو رو از تو کسم بیرون میکشید، جاش رو با لیسر عوض کرد وتا ته تو کسش فرو کرد
ناخوداگاه دادزدم نگااااار
نگار ادامه دادمن زنم ندارم پرده ندارم
تمام شهوت از وجودم رفت زیر نور کم اتاق درحالیکه به نگار زل زده بودم گفتم چرا نگار چرا
با اینکه دیلدوها رو دیده بودم ولی حتی ۱لحظه فکر نمیکردم یه دختر ۲۲ساله پرده نداشته باشه اونم نگار نگاری که …
-بخورم ارزو مثل من همون کارارو بکن
انگار تو خودم نبودم دلم نمیومد کس بخورم چیزی که خودت داری انگار تو یکی دیگه برات خوشایند نیس ولی دیلدو رو از دست نگار دراوردم اومدم کاندومش رو درارم که گف نمیخاد ولش کن ارزو چرا تنقدر ذومخی حسم رو نپرون
شروع بخوردن بالای کسش وهمزمان عقب وجلوکردن دیلدو کردم ولی دیگه ذهنم اروم نبود کسم داشت بیشتر ترشح میکرد چون انگشتای نگار داخلش حرکت میکرد وسقف کسم رو میمالید ولی تمام ذهنم درگیر این بود که نگار کجا پرده اش رو بباد داده برای همین همه خواستگاراش رو دک میکنه .راستی عصریه میگف من گزیده نشدم برای همین خوشبینم .یعنی بش تجاوز شده نگار دوست پسر نداشت یعنی چی شده …
ادامه دارد

این قسمت ادامه چقدر دور توگشتم تو ۵قسمته .ممنونم از نظرهای خوب دوستان .تو قسمتهای بعدی سرگذشت نگار و ادامه ماجرای طلاقم رو مینویسم

ادامه...

نوشته: آرزو


👍 39
👎 4
62301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

850548
2021-12-30 04:12:32 +0330 +0330

کاری به راستو دروغش ندارم
ولی
قلمت و نوشتنت قشنگه.خوب نوشتی افرین

0 ❤️

850586
2021-12-30 09:21:43 +0330 +0330

خیلی زیبا بود زود بقیه داستان بذار

0 ❤️

850667
2021-12-30 21:05:56 +0330 +0330

ادامه بده

0 ❤️

851947
2022-01-06 23:48:23 +0330 +0330

دست مریزاد،قلم خوبی داری منتظر قسمت های بعدیش هستم

0 ❤️