لیلی با من است (۳)

1400/05/28

...قسمت قبل

لیلی صبح زود میومد تا قبل اینکه کسی بیاد یه چن ساعتی کنارم باشه ، توی روزای بستری لیلی گرچه تنها همراهیم نبود اما بهترینشون بود ، وقتایی که پیشم بود تا میتونستم براش ناز میوردم ، نمیخواستم اذیتش کنم اما از توجهش لذت میبردم ، جلوش دردمو نشون نمیدادم که ناراحت نشه اما حضور اون باعث میشد دردامو بکلی از یاد ببرم ، از اونیکه فکر میکردم لیلی قرص و محکم تر کنارم ایستاده بود تا نذاره منم مث خودش درد بیکسی رو حس کنم.
روز آخر حاج مرتضی هزینه بیمارستان تسویه کرد و قرار شد خودش منو تا خونه برسونه ، توی راه ازم تشکر کرد و یه تومن پول برا اینکه دستم خالی نباشه بهم داد ، نزدیکای خونه که شدیم از جایی که زندگی میکردم تعجب کرده بود ، بچه ها هم پشت ماشین خارجیش میدویدن ، وقتی رسیدیم انگار دلش سوخته بود دست کرد تو جیبش به هر کدوم یه دهی داد ، ننه با اسفند به استقبالمون اومد هر چی من و ننه تعارف کردیم حاجی داخل نیومد، برا اینکه ننه پول نبینه قایم کردم آخه براش برنامه چیده بودم
دو هفته ای استراحت داشتم اما سر یه هفته رفتم سرکار ، حاجی تا منو دید شروع کرد غرولند کردن که اگه طوریت بشه چی ، منم گفتم چشم بخودم فشار نمیارم و بالاخره حاجی قبول کرد.
برا خودم یه گوشی ساده گرفتم به لیلی زنگ زدم ، میگفت؛ خیلی خوشحالم که زنگ زدی ، توی کارگاه همه میگفتن تو هم منو ول کردی ، قضیه چاقو خوردنتو باور نمیکردن حالا چشمشون دراومد.
رابطمون بهتر شده بود و من کاملاً بهش وابسته شده بودم.
یه روز مش رضا رفته بود پیش حاجیو ازم شکایت کرده بود ، حاجی صدام زد توی دفتر راجع به موضوع پرسید ، میگفت؛ مش رضا شاکیه که به جواد بیشتر مواد غذایی دادی و مث علی عادلانه پخش نکردی.
نگاهی به چشمای منتظر حاجی انداختم ، گفتم: فهمیدم جواد دو سرعایله داره خونواده خودش هست ، خونواده عموشم اونجا زندگی میکنه ، وسیله بیشتر دادمش چون کمش بود
حاجی دستشو گذاشت رو شونم و باهام اومد توو انبار و گفت: یه بار واسه علی گفتم دست راستمه ، بعد کاراش قسم خوردم دیگه به کسی نمیگم ، اما این پسر چشم منه
چند روز بعد داشتم کم کم جمع میکردم تا تعطیل کنم که لیلی زنگ زد تو صداش کلی شادی بود
-خیلی دیوونه ای.
براش دار قالی خریده بودیم ، مرد فروشنده هم صب رفته بود براش دار سر هم کرده بود ، همین که رسیده بود خونه دیده بودش ، دیگه برا خودش میتونست کارکنه
-قالی رو سریع میبافم و میفروشمش ، نصف نصف
+واقعاً!ً! متاسفم برات منو اینجوری شناختی
-آخه پول دار خیلیه
+همش فدای یه تار موت
لیلی تمام توانشو گذاشته بود تا سریع قالی رو تموم کنه ، پولش میتونست کمک حال مادرش بشه ، مادرش بعد یه عمر دیگه لازم نبود خونه مردم کلفتی کنه ، از اون راه طولانی راحت شده بود فقط تنها ناراحتیش این بود که نمیتونست باهام راحت صحبت کنه
پاییز که شروع شد هوا کم کم سردیشو نشونمون داد ، موهای تنم سیخ شد وقتی فهمیدم مصطفی اومده بود خواستگاری لیلی.
ننه اقدس راضی بود ، به لیلی گفته بود کی آخه میاد قاتل بگیره تازه قاتل پدرشو
پرده هم که نداری ، نفری سی چهل تومن پول گیرشون اومده، یارو هم که میگه واست خونه اجاره میکنه ، ماشینم که خریده ، دیگه چی میخوای؟!
اولین بار بود که لیلی درمورد نداشتن پردش صحبت میکرد ، صداش میلرزید و بغض داشت
-قیافش عین پدرشه ، من هرشب دارم کابوس میبینم حالا بخوام کنار کابوسام زندگی کنم
-تازه معلوم نیس مصطفی و مادرش واسم چه نقشه ای کشیدن و میخوان چه بلایی سرم بیارن
دیگه کلن به گریه افتاده بود
-گفتم ، گفتم اگه مجبورم کنن به ازدواج ، مصطفی رو هم میکشم
میدونست تهدید به کشتن خودش هیچ فایده ای نداره ، خونم بجوش اومده بود ، زورم به مصطفی و رفقاش نمیرسید ، رفتم پیش ننه گفتم من لیلی رو میخوام ، از خونه که بیرون میومدم داد ننه هنوز ادامه داشت.
دعواها تو هر دوخونه تمومی نداشت ، ننه منو خر صدا میزد و لیلی رو هرزه ای که منو چیزخور کرده بود ، از اونطرف مصطفی گاه بیگاه مزاحم لیلی میشد. اقدس با سخت کردن شرایط خونه و انواع تهدید سعی داشت لیلی رو شوهر بده ، انگار با رفتن لیلی همه چیز درست میشه ، براش تنها چیزی که مهم نبود لیلی بود ، کسی مخالف این اجبار نبود مگه بیکسی شاخ و دم داره.
لیلی میگفت؛ اگه میدونستم عاقبتم این میشه اونروز تحمل میکردم و جیکم در نمی اومد ، دوازده سال زندونی شدم که چی ، هیچی.
میون این گیرداد زن علی اومد پیش حاجی خواهش تمنا که رضایت بدین شوهرم آزاد شه ، بچه هام نون خوردن ندارن و کرایه خونه عقب افتاده ، به بدبختی نذاشتم بفهمن چیکار کرده ، همه فک میکنن چک برگشتی داره.
حاجی دلش به رحم اومد گفت بخشیدمش ، اما اصل کار این جوونه که هر تصمیمی بگیره بهش اعتراضی نمیکنم
زنش اومد سمتم خودش انداخت روپاهام ، پاچه شلوارو گرفته بود که نتونم عقب برم ، گفت: به پیر به پیغمبر ندارم دیه بدم ، یه زن تنهام ، نون خوردن نداریم ، به هر دری میزنم وا نمیشه ، برادری کن
اصلا تو کتم نمیرفت که علی رو ببخشم اما یه حرف زد که دنیا رو سرم آوار شد
-واسه جور کردن شام بچه هام دیگه کم مونده به تن فروشی برسم
اشک چشمامو با گوشه آستین پاک کردم و گفتم؛ فردا میرم رضایت میدم
زنه پاشد داشت دعای خیر میکرد ، حاجی هم یه پونصد تومن پولش داد و با اطمینان اینکه فردا اول وقت میریم رضایت میدیم راهیش کرد.
بالاخره ننه اقدس از ترس کشتن مصطفی جواب رد داد ، منم که خیالم آروم گرفت دعواها تو خونه ما هم فروکش کرده بود.
ننه نمیخواست جایی پخش شه که من اون جنده رو میخوام وگرنه صد بار رفته بود در خونه ننه اقدس هزارتا لیچار بار لیلی میکرد.
تنها نکته عجیب ماجرا اینجا بود که لیلی توی تمام درگیری با خونواده اسمی از من نیاورده بود ، از منم نمیخواست که پا پیش بذارم ، انگار اونم میدونست تکلیفم با دلم روشن نیس.
لیلی رو خیلی وقت بود که ندیده بودم ، مادرش شب خونه یه آدم عیونی برا کلفتی مهموناشون مونده بود و دوتا خواهر کوچیک تر لیلی رو هم برای کمک برده بود ، از برادرش هم که خبر نداشت اصن کجاست ، دلو زدم به دریا رفتم در خونشون تا ببینمش. کلی حرف و دلتنگی داشتم که براش تعریف کنم ، دلم واسه صورت قشنگش تنگ شده بود.
تازه سر کوچشون رسیده بودم که دیدم یه سایه از بالای دیوار رفت توی خونشون ، قیافش تو اون تاریکی مشخص نبود
مث دیوونه ها دیدم ته کوچه ، پریدم رو دیوار و رفتم تو خونه ، از داخل اتاق
صدای ضجه لیلی میومد.

ادامه...

نوشته: محمد


👍 32
👎 0
15201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

826959
2021-08-19 02:25:57 +0430 +0430

داداش دهنت سرویس بد موقعی تموم کردی نسخ ادامه داستانت شدم فقط خواهشا قسمت بعدی زودتر بزاری باز مث قسمت قبل یه ماه طول نکشه🙏

1 ❤️

827008
2021-08-19 08:34:50 +0430 +0430

عالی
ولی خداوکیلی زود زود منتشر کن
منتظر ادامش هستم
موفق باشی

1 ❤️

827036
2021-08-19 14:35:00 +0430 +0430

عالیییی
حرف نداشت گل
فقط یکم زودتر منتشر کن

1 ❤️

827039
2021-08-19 14:50:59 +0430 +0430

parsa_roos321 , MR..ANSWER , pesar._khob , sirvans
عشقید بخدا

چشم تمام تلاشمو میکنم تا یک هفته دیگه قسمت بعدی منتشر شه

0 ❤️

827050
2021-08-19 15:40:58 +0430 +0430

موضوع داستانت و نوع روایت کردنش میخوره که نزدیک به واقعیت باشه ، ولی خب هندی بازی هم قاطیش کردی قطعا .
بیشتر بنویس ، هر قسمت خیلی کوتاهه ، اشکال نداره اگه فاصله بین داستانت یک هفته یا بیشتر میشه ، اما بعد همون یک هفته هم دست پر بیا .

1 ❤️

827083
2021-08-20 00:08:16 +0430 +0430

اگه میشه انقدر فاصله ننداز برای قسمت بعدی.
مرسی. داستانت رو دوست داشتم.

1 ❤️

827102
2021-08-20 01:00:58 +0430 +0430

👏👏👏👏👏👏

1 ❤️

827262
2021-08-20 21:18:49 +0430 +0430

ادامه نداره دیگه؟ درسته؟

1 ❤️

827482
2021-08-21 21:05:29 +0430 +0430

بقیش چی؟ بذار برا دق کردیم

1 ❤️