ماجرای رها (۲)

1396/08/28

…قسمت قبل

“این داستان درمورد زندگی شی میل ها و لزبین هاست در صورت علاقه مند نبودن لطفا بدون توهین صفحه را ترک کنید”
رها:
من واقعا نمیفهمم ساعت 10 صبح کدوم مدیر ساختمونی واسه پول شارژ میره… پولو پیدا کردم وقتی داشتم بهش میدادم توجهش به قیافم جلب شد…باز اون نگاه تکراری…باز حالت صورتی که توش تنفر،تعجب،ترهم و… حسای مبهم بود…
درو بستم فرشته از اتاق خواب اومد تو پذیرایی چسبوندتم به در…
-رها کی بود؟
محو چشاش بودم…زبونمو کشیدم رو لبش هیچکس…!
-بغلم کرد و اروم خوشو زیر حوله جا داد.تنشو به تنم میمالید و از زیر گردنم به چشمام نگاه میکرد و لباشو میکشید رو گردنم…موهاشو ناز میکردم سینه هامون بهم چسبیده بود…نفسای ارومش و بالا پایین شدن سینه هاش کیرمو باز بیدار کرد
-رها حسش میکنم
کونشو گرفتم و با یه حرکت چسبوندمش به خودم…
نشست لای پام زبونشو از زیرش کشید تا نوک کیرم اروم دورشو لیس میزد…لذت میبردم و با فرو کردنش لای لباش انگار انداخت منو تو اتیش بدنم گر گرفته بود تند تند سرشو عقب جلو میکرد موهای مشکیشو گرفتم تا جایی که جا میشد لای لباش فشار دادم…عق میزد لذت میبردم از این حس و اون چشمای پر اشک چند ثانیه تو همون حالت موند تا درش اوردم و رو صورت سفیدش میکشیدمش…
بلندش کردم و حولمو از تنم در اوردم پرتش کردم سمت کاناپه کاندومو کشیدم رو کیرم…
-اخخخخ فرشته از الان جر خوردنتو تبریک میگم…
انگار نمیشنید چی میگم… کونشو اورده بود بالا اروم چپو راستش میکرد محکم زدم به کونش و داگی خوابوندمش…
کسه توپولش با اون لبه هاش منو دیوونه میکرد
کیرمو گذاشته بود تو چاک کونش و هعی کونشو بالا پایین میکرد…
پهلوشو چنگ زدم اروم گذاشتم لب کسش و فشار دادم تو…
-اخخخ
+اهههه
تا ته فشار میدادم و تا نوکش در میاوردم داغترین چیز دنیا بود…یکم که بازی دست من بود از دستم درش اور دیگه فرشته خودش کس و کونشو عقب جلو میکرد منم با چشمای بسته فقط حسش میکردم…
-اههههه رهااااا
صدای کشیده شدن اون ناخونایه قرمزش رو مبل جوری بود که انگار این ناخونا رو مغز استخونم کشیده شده بود…
ضربه هامو شروع کردم بی وقفه و تند تو کسه نازش ضربه میزدم…
+اخخخخ فرشتهههههه اخخخخخخخ
موهاشو از پشت گرفتم تو دستم میکشیدمشون و تو عمق رحمش ضربه میزدم
فرشته لرزید اون لبه هایه کسش یهو جمع شد و ول شد لحظه ای که داشت جمع میشد کل کیرمو بلعید و پس زد…از شدت لرزشش منم ارضا شدم تا قطره ی اخرم تو رحمش خالی کردم خودمو…
فرشته:
حتی حال تکون خوردن نداشتم…بغلم کرده بود و کمرمو نوازش میکرد…سرمو گذاشتم رو سینه هاش… از بالا به کیرش نگاه کردم بعدم به سینه های برجستش…از سینه های منم بزرگتر بود ولی چطور اولا تشخیصشون نمیدادم…رها موهامو نوازش میکرد یاد اولای رابطمون افتادم وقتی بعد کلاسم نشسته بودیم تو یه کلاس کوچولو تو اموزشگاه و من بهش یاد میدادم چجوری برنامه ریزی کنه تا سر وقت کل کتابشو درس بده و علاوه بر کتابش چه کارایه دیگه ای هست که انجام بده…وقتی میدیدم نگاهش هنوز زومه روم و با اون چشمایه جنگلی زل زده بهم…
نفس عمیقی کشیدم…
-فرشته عزیزم خوابیدی؟
+نوک سینشو بوسیدم و یه میک کوچولو زدم…سرمو اوردم بالا
-میخوام یه کاری انجام بدم…
+چه کاری؟
-بعد از 22 سال دیگه “دو جنسه” نباشم!!
+ینی…
-اره میخوام انتخاب کنم…
ترس تو وجودم نشست…اگه انتهای تصمیمش به جدایی ختم میشد چی؟!
بغض نشست تو گلوم اروم نفس میکشیدم که گریه نکنم با یه لبخند مصنوعی گفتم خوب…؟
-سینه هامو بردارم مرد خونه میشم…
+ولی من دوسشون دارم
تو یه حرکت وزنشو اورد روم…
-دوست ندارم وقتی دارم جرت میدم سینه هام حس واقعی مرد بودن براتو بگیره…
صدای خندم بلند شد و اروم بوسیدمش…
از اون لحظه که این حرفارو شنیدم دلم اشوب بود…
تا الانم رهارو به چشم یه مرد میدیدم اما…سخت نبود براش؟ وقتی از اول بچگی بین یه مشت دختر بزرگ شده؟ یا واسه من که اونو به عنوان مرد واقعی خونه قبول کنم…؟یا واسه مامان باباش که بعد از این همه مدت تو گوشش خوندن که تو دختری رها بشه پسرشون…!از طرفیم ذوق داشتم که از این بلاتکلیفی در میاد…
بدنمو زیر دوش جمع کردم فقط فکر میکردم به اینکه اخر این کار چی میشه…ینی منو رها میتونستیم بچه دار شیم؟ اخ فرشته ی دیوونه تا کجا پیش رفتی ببین اصلا تورو انتخاب میکنه!!!
حولمو تنم کردم و خودمو کشوندم تو اتاق جلوی میز ارایشم نشستم و موهامو خشک کردم…لخت و بلند و مشکی جوری که رها دوست داشت…جوری که…
آه به این زندگی…صدای زنگ در اومد درو باز کردم میدونستم رهاست…
خودمو تو بغلش جا کردم موهامو ناز کرد و بوسید…خودمو از بغلش جدا نمیکردم دلم نمیخواست جدا شم ازش…
رها:
تو بغلم خوابیده بود…انتخاب راحتی بود واسم…اگه این اتفاق میفتاد با خیال راحت همه جا میگردوندمش…با افتخار میگفت “دوست پسرمه” شاید بتونیم باهم ازدواج کنیم…اگه اسپرمام فعال باشه بچه دارم میتونیم بشیم…اگه عین من شه چی؟اگه هم دختر باشه هم پسر…اونم قراره اذیت بشه؟ موهای فرشته رو بوسیدم اروم گرفتم…فقط نوازشش کردم تا صبح.
چند وقتی میشد که تصمیمو گرفته بودم کلی کار واسه تایید تغییر جنسیت داشت…فرشته اصرار داشت با خانوادم در میون بذارم…اما کدوم خانواده؟ همونایی که همیشه رادمهرو بچشون میدونستن؟ همونایی که به جای اعتماد به نفس دادن بهم هر روز سرکوفت میزدن؟ پدری که رادمهری که هیچی سرش نمیشد و کرد مدیر یکی از شعبه ها تو لندن و منو حتی به عنوان کارمند تو ایران قبول نکرد؟؟ یا مادری که وقتی بهم نگاه میکرد میگفت تو حاصل کدوم گناه مایی؟…پک عمیقی زدم…جلو در خونه ی مامان بابام بودم…به حیاط نگاه میکردم…یاد بچگیام افتادم… ای کاش همیشه بچه میموندم که دوستم داشته باشن…اه خفیفی سر دادم سیگارو با پام خاموش کردم و دل زدم به دریا…
پایان قسمت دوم
مرسی از نظراتتون و ممنون که وقت گذاشتین و خوندین

ادامه…

نوشته: معلق


👍 9
👎 0
25604 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

662473
2017-11-20 00:07:26 +0330 +0330

داستانت هر دوقسمتشو امشب خوندم.با اینکه به داستانهای شیمل ها علاقه نداشتم تا حالا اما داستان تو واقعا جذاب هست و زیبا پرداختش کردی.ادامه بده مرسی ازت

0 ❤️