مادر ناتنی

1391/12/06

یه سالی بود که مادرم و از دست داده بودم و مشکلات زندگی و غم نبود مادر بدجور من و منزوی و ناتوان کرده بود اصلا فکر داشتن یه مادر دیگه جز مادر خودم نمیتونستم بکنم … اما پدر با یه سنگدلی عجیبی فکر گرفتن زن دیگه ای تو سرش بود و اصلا نمیتونست منو درک کنه … من اون موقع یه نوجوون 14 ساله بودم و از همه جا بی خبر نمیخواستم اینو باور کنم که یه زن غریبه بشه مادرم
ولی قبل از این که بتونم با پدر در این مورد حرف بزنم کار از کار گذشته بود و یه زن غریبه داشت تو خونه به جای مادرم … این قضیه خیلی برام نا آشنا بود و وجود یه غریبه منو خیلی عذاب میداد حتی باورشم برام مشکل بود …
اولین باری که دیدمش باورم نشد مادر ناتنیم اون باشه جونتر و خوش اندامتر از مادرم بود و قیافه ی مهربونی داشت ولی این نمیتونست منو قانع کنه که اون به عنوان مادر قبول کنم . بعد از یکی دو هفته که لیلا مادر خوانده م خودشو خوب تو خونه جا انداخت و راحتر شد تازه تازه وجود من براش آشکار شد بود و بعضی وقتا به اتاقم میومد و از درسام میپرسید و انگار میخواست خودشو تو دلم جا کنه…
بعد از گذشت یه سال از فوت مادرم انگار داشتم به نبودش عادت میکردم و حضور نامادریم برام عادی میشد. نامادریم دیگه جلوی من پوشش خاصی نداشت و لباسای معمولی میپوشید. من که تازه 15 ساله شده بودم و داشتم به بلوغ ذهنی و جنسی میرسیدم و دیدم به زنا داشت تغییر میکرد، بعضی وقتا که تو خونه با نامادریم تنها میشدم و اندام سکسی اون از روی لباسای تنگی که میپوشید میدیدم ، حس میکردم با یه غریبه تو خونه تنهام و هیجان این تنهایی به من القا میکرد که من نسبت به اون نمیتونم به عنوان مادر نگاه کنم و بیشتر با دیدنش تحریک میشدم ولی این قضیه رو زیاد جدی نمیگرفتم و زیاد بهش فک نمیکردم چون بازم اون زن بابام بود … ولی این موضوع رفته رفته داشت منو اذیت میکرد و لیلا خانوم ( من اینجوری صداش میکردم) شده بود فانتزی سکسی ذهنم و دیگه اون راحتی قبل رو باهاش نداشتم وقتی که میومد تو اتاقم جوری نگاهمو ازش برمیداشتم که لیلا خانوم تغییر رفتار منو به عین میتونست حس کنه و حدس بزنه برای چیه! یه بار که داشتم عکسهای سکسی کامپیوترم رو نگاه میکردم و با کیرم از رو شلوار ور میرفتم لیلا دَر و باز کرد و اومد تو من انقدر قافلگیر شده بودم که نتونستم خودمو جمع و جور کنم ، داشتم از خجالت میمردم که لیلا خانوم خودشو زد به اون راه و به بهانه ی فراموش کردن چیزی برگشت … یک ساعتی داشتم خودمو سرزنش میکردم که چرا این کار احمقانه رو کردم و اون منو دیده ! حتی برای خوردن شامم نمیتونستم برم . ولی فرداش که از مدرسه برگشتم لیلا خانوم خیلی مهربون تر از دیروز شده بود خیلی منو تحویل میگرفت و یه ناهار چرب و چیلیم برام پخته بود و انگار میخواست منو لوس کنه ، راستش دیگه داشتم از بودنش احساس رضایت پیدا میکردم ! بعد از خوردن ناهار و لذت بردن از تماشای کون و سینهای سکسی لیلا و تحریک شدن رفتم سراغ کامپیوترم تا فیلمی که از دوستم گرفته بودم نگاه کنم … وقتی فیلم و گذاشتم و پلی کردم فک نمیکردم همچین چیزی بببینم اولین بارم بود که یه فیلم کاملا سکسی میدیدم ، احساس جدید و عجیبی بود با دیدن این فیلم یواش یواش فکرای شیطانی میومد تو ذهنم که تاحالا نیومده بود .
یه بار که خونه بودم لیلا خانوم رفته بود حموم با هیجانی که از فک کردن بهش بهم دست داده بود و قلبم داشت تند تند میزد خودمو رسوندم پشت در حموم … و با نفس نفس آروم در حموم و باز کردم و البته رختکن از حموم اصلی جدا بود و اون نمیتونست منو ببینه و صدای آبم نمیذاشت بفهمه که من در و باز کردم. . از شیشه ای که بالای در بود میشد بدنشو که داشت خودشو میشست دید ولی واضح نبود . هیجان داشت قلبمو از جا در می آورد ، هم ترسیده بودم هم دلم میخواست نگاش کنم و بتونم واضح تر ببینمش با این حال دلم نمیخواست اون منو ببینه به همین خاطر خودمو مجاب کردم که این دفعه رو بیخیالش بشم، و منتظر یه موقعیت بهتر بشم.
چند روزی گذشت تا یه روز که دعوت شده بودیم به عروسی و من آماده شده بودم و پدرم که داشت ماشین و از گاراج بیرون می آورد من رفتم لیلا خانوم و صدا کنم که زودتر آماده بشه دیدم در اتاقش یه کم بازه آروم رفتم جلو داخل اتاق و نگاه کردم چیزی که دیدم تا حالا به عمرم از نزدیک ندیده بودم اولش خواستم برگردم ولی این تنها فرصتی بود که میتونستم لیلا خانوم و با یه شرت و سوتین ببینم ! لیلا خانوم پشتش به من بود و داشت آرایش میکرد کاملا تو دیدم بود و کون سفید و خوش فرمش و که یه شرت سفید داشت بهش فشار می آورد و سوتینش که سینه های بزرگش و به زور میتونست تو خودش جا کنه منو مثل یه آتیش کرده بود که هر لحظه ممکنه منفجر بشه ! شیطونه میگفت همونجا بگیرم بکنمش! ولی عقلم جلوی شیطون قد علم میکرد و نمیذاشت این کار و بکنم!
چند لحظه بعد فهمیدم میخواد برگرده سریع برگشتم عقب یه نفس عمیق کشیدم و صداش کردم ؛ لیلا خانوم آماده شدید داره دیر میشه لیلا خانوم که انگار هول کرده بود جواب داد الان تموم میشه ، بعد از چند دقیقه دیدم در اتاق کامل باز شد و مثل فرشته اومد بیرون! چشمم که بهش افتاد بی اختیار گفتم وای … چه زیب… لباس قرمزی که پوشیده بود واقعا سکسیش کرده بود و بدجور آدم و به خودش جذب میکرد .
لیلا خانوم گفت وای چه زیبا؟! منظورت همین بود؟
_ با مِنومن … راستش آره لباس خیلی بهتون میاد. و…
_ و چی ؟ چرا بریده بریده حرف میزنی ، تا حالا کسی رو تو لباس مجلسی ندیده بودی!؟
نمیدونستم چی باید بگم …
_با مکث… نه…راستش ندیده بودم .
_عجیبه ! … داره دیر میشه بیا بریم بعدا در موردش حرف میزنیم.
اون شب رفتیم عروسی وهمش اون بدن سکسی لیلا خانوم اومد تو ذهنم و من اصلا نفهمیدم عروسی کی تموم شد و برگشتیم خونه. بعد از این که رفتم تو اتاقم لباسمو عوض کنم دیدم یکی داره در اتاقم و میزنه .
_بله کیه ؟ دارم لباس عوض میکنم یه لحظه صبر کنید.
_ منم ! اومدم حرفامون وکه نیمه تموم موند بزنیم …
_ اوه باشه الان تموم میشه …
_من که غریبه نیستم ، دارم میام تو
در و باز کرد اومد تو من با یه شرت و تیشرت بودم داشتم شلوار میپوشیدم وقتی اومد تو هول شدم سریع شلوارم و کشیدم بالا و شلوار گیر کرد تو پام و تعادلم به هم خورد و افتادم زمین
_ ههههه! چی کار میکنی مواظب باش من که غریبه نیستم چرا هول میشی؟
_ … ببخشید من تا حالا پیش کسی لباس عوض نکردم خجالت میکشم.
_ چه خجالتی من که نمیخوام بخوردمت… ههه
همینطور که لیلا داشت منو مسخره میکرد و میخندید ، نگاه من روش کلیک شده بود، و همونطور که رو زمین بودم از ساق پاش که از دامنش معلوم بود تا صورت و موهای رنگ شدش که خیلی خوشگلش کرده بود رو داشتم دید میزدم، و صحنه های که اونو با شرت و سوتین دیده بودم میومد تو ذهنم . خنده های اون به من جرات میداد که بیشتر بهش نزدیک بشم و خجالت و بذارم کنار و باهاش راحتر حرف بزنم…
_ باشه لیلا خانوم من تسلیمم، دیگه اسلحه تو بیار پایین!
_ هه هه … حالا شدی یه پسر خوب … دستش و آورد جلو و گفت پاشو یکم مکث کردم و دستشو گرفتم و نشستیم روی تخت خواب.
_خب، علی جان . بگو ببینم چه خبر ؟
_ هان… چی بگم ؟ من که هنوز سوالی نشنیدم که جواب بدم؟
_ مگه باید سوال کنم !؟ مادر پسرا چی بهم میگن هر چی دوست داری بگو.
_ مادر پسرا؟! راستش من … من شما رو مثل …
_ مثل چی، مادرت نمیدونی؟
_ راستش آره … ولی در هر صورت من شما رو …
_ بازم که حرفتو قطع کردی…من که گفتم هر چی دوست داری بگو …حالا راحت حرفتو بزن.
_ در هر صورت من شما رو دوست دارم…این جمله رو سریع گفتم
_ خب این و از اول بگو دیگه… منم تو رو خیلی دوست دارم .
بعدش دستشو دور بدنم حلقه کرد و فشارم داد وقتی خودشو به من چسبونده بود سینه هاش رو میتونستم احساس کنم خیلی نرم و حشری کننده بود کیرم داشت شق میشد. این اولین بارم بود که یه زن انقدر حشریم میکرد!
بعد از اون کارش من پروتر شدم و حالا نوبت من بود که بهش بچسبم جوری دستامو به بالا تنش حلقه کردم که سینه هاش از شدت فشار از بالا قلمبه شد و تو همون حال اون خندش گرفت و تعادول فیزیکیش و از دست داد( بدنش شل شد) و باهم از پشت افتادیم رو تختخواب انقدر حشری شده بودم که حال خودمو نمی فهمیدم … شروع کردم به قلقلک دادنش و به شدت خندش افزودن. از شدت خنده از چشاش اشک میومد!
_ علی …بسه …دارم… از خنده… میترکم…ههههههه
وقتی اینجوری با خنده حرف میزد کیرم حسابی شق شده بود و داشت منفجر میشد و قلقلک و بیشتر میکردم و دستم و میذاشتم رو سینه هاش و میمالیدم ، خودم و میزدم به اون راه که فک کنه دستم و اتفاقی گذاشتم روی سینه اش.
_ لیلا خانوم میدونی چیه من همیشه دوست داشتم یه خواهر داشته باشم که باهاش شوخی کنم، با هم دعوا کنیم و…
_ قلقلکش بدی و بقلش کنی و بوسش کنی و…
_ مگه اشکالی داره؟ پس کسی و که دوست داری چطوری باید بهش ابراز محبت کنی ؟
_ من که چیزی نگفتم داشتم ادامه حرفاتو که خودت خجالت میکشی بگی میگفتم!
_ آهان … ممنون که منو درک میکنی لیلا خانوم.
_ حالا که ما با هم راحتر شدیم …میشه ازت یه چیزی بخوام ؟ … میشه دیگه بهم نگی لیلا خانوم …
_ چرا نمیشه لیلا خانوم!
_ ههههه … بازم که گفتی لیلا خانوم
_ اِ ببخشید عادت کردم … خب به جای لیلا خانوم چی باید بگم!؟
_ لیلا جون چطوره!
_ چی ؟ ولی پدر ناراحت بشه چی ؟ اِ راستی پدر الان کجاست؟
_پدرت خسته بود خوابید… نمیخواد از بابت پدرت نگران بشی اون چیزی نمیگه …
_ لیلا ج ون ! میتونم ازت چیزی بخوام؟
_ چی عزیزم؟ تو هر چی بخوای من در خدمتم.
_ میشه امشب که پدر خوابه شما پیشم بمونید !؟
_ البته … ولی منظورتو از این درخواست نمی فهمم…
_ خب اگه راستش و بخوای از وقتی مادرم مرد کسی نبوده بهم محبت کنه و پیش من بخوابه خیلی دلم براش تنگ شده…
_ اوهه عزیزم … اشکال نداره هر چی تو بخوای… باشه پیشت میمونم . خوب تونسته بودم احساساتشو برانگیخته کنم .
بعد رفت دراز کشید رو تختخواب و گفت بیا علی جون پیش من دراز بکش، منم با کله رفتم کنارش خوابیدم و یکم که گذشت دیدم خوابش برده … ضربان قلبم رفت بالا ولی هنوز حتی بهش دستم نزده بودم ، بزور نفس میکشیدم .
بعد از این که مطمئن شدم خوابیده ، چون به بقل خوابیده بود و پشتش به من بود ، آروم خودمو کشیدم به طرفش کیرمو که داشت شلوار و پاره میکرد ، یواش زدم به کونش حرکتی نکرد بیشتر فشار دادم یکم رفت لای کونش با اون دامن نازک و ابریشمی که پوشیده بود و رفته بود لای کونش کیرم بهتر میرفت لای کونش ، دیگه حالیم نبود چی کار میکنم کیرم و از شلوار آوردم بیرون و محکم از پشت بهش چسبیدم و دستم و از بالا گذاشتم روی سینه اش … نگاش که کردم یه لبخند ملیحی روی لبش غنچه کرده بود شهوتم به جایی رسید که دامن گشادشو از پایین گرفتم و کشیدم بالا یکم تکون خورد ولی کاری نکرد … با این که ترسیده بودم ولی حالیم نبود باید ارضا میشدم!
دامنشو تا نزدیکای کونش کشیدم بالا نفسم بند اومده بود ، خودمو ازش دور کردم و یه نفس عمیق کشیدم و به خودم جرات دادم و برگشتم پیشش ، دستم و آروم گذاشتم روی رونش چقدر نرمو گرم بود آدم دوست داشت کیرشو همونجا بکنه لای روناش ، دیگه باید کاری میکردم دامنش و گرفتم و یکم بیشتر کشیدم بالا از بالا کونش خود نمایی کرد وشرت سفیدش دیده شد دیگه بیشتر از این نمیتونستم پیش برم سر کیرمو گذاشتم لای روناش یه ذره فشار دادم نگاش کردم هنوز خواب بود یا حداقل اینطوری به نظر میرسید ! چاره ای نداشتم کیرم و تا نصفه کردم لای روناش … لای پاهاش انقدر گرم و عرق کرده بود که کیرم راحت میتونست حرکت کنه چند دقیقه ای کیرم و حرکت دادم ، دیدم داره آبم میاد سریع کیرم و در آوردم و با فشار دادن کیرم جلوی آبمو گرفتم و از تخت اومدم پایین و آبمو خالی کردم رو دستمالی که رو زمین بود.!
ادامـــــــــه دارد

نوشته: ؟


👍 6
👎 4
324924 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

364140
2013-02-24 23:15:55 +0330 +0330
NA

کیری مادر مادره ایرانی و امریکایی و چینی نداره تنی یا ناتنی نداره کلأ مادر چیز مقدسیه نخوندم داستانتو

1 ❤️

364141
2013-02-24 23:24:03 +0330 +0330
NA

عالي بود خواهشا زود بقيه شو بذار تا مطلب ازدس نرفته!

0 ❤️

364142
2013-02-24 23:54:29 +0330 +0330
NA

ازبابات تشکرکردی؟

0 ❤️

364143
2013-02-24 23:58:34 +0330 +0330
NA

عالی بود.خیلی زیبا توصیف کردی حال کردم

0 ❤️

364145
2013-02-25 01:33:44 +0330 +0330
NA

خاک تو سر بدبختت که به خاطر جلغ مادر خودتم کشتی

0 ❤️

364146
2013-02-25 02:29:35 +0330 +0330
NA

فرزان راست میگه، از بابات بخاطر آوردن یه همچین زنی تشکر کردی؟؟؟

0 ❤️

364147
2013-02-25 03:43:57 +0330 +0330

منم زن بابام خوشگله خیلی دوست دارم بکنمش ولی راه نمیده

0 ❤️

364150
2013-02-25 04:56:50 +0330 +0330

قربون نا مادریت داستانت خوب بود.ساناز کستو بیار تو دهن من فدات

0 ❤️

364151
2013-02-25 05:19:18 +0330 +0330
NA

دروغگودشمن خداست

0 ❤️

364152
2013-02-25 08:09:58 +0330 +0330

واقعابه جمهوری اسلامی وبه این انقلاب تبریک میگم ازبابت اینکه توی این 34سال تونستند بستررابرای شکوفایی استعدادهای پنهان مجلوقانی چون توفراهم کنندکون گلابی <):)

0 ❤️

364153
2013-02-25 10:48:10 +0330 +0330
NA

کس سانازتودهن ادم دروغگو

0 ❤️

364156
2013-02-25 11:49:26 +0330 +0330
NA

زيبا بود عزيزم منتظر ادامه داستان هستيم…

0 ❤️

364157
2013-02-25 12:22:18 +0330 +0330
NA

بی غیرت
بیچاره مادرت توقبر داره تنش از داشتن پسری چون تو میلرزه

0 ❤️

364158
2013-02-25 13:34:34 +0330 +0330

زن بابا رو باید کرد؛ خوب و بد و زشت و زیبا و پیر و جوون هم نداره… کس و کون مجاز خونگی هستن…

0 ❤️

364159
2013-02-25 14:25:12 +0330 +0330
NA

این جق لامصب چه کارا که نمیکه هرچی بدبختی تو این مملکت داریم از دست این جقه مغز نصف مملکت ایران مستقیم وصله به کیرشون حالا فرض کنید این نویسنده کارش به کجا کشیده که یه همچین کسشعری میگه فکر کنم دیگه با سرعت صد هزار مچ بر ساعت (واحد اندازه گیری جق) جق میزنه

0 ❤️

364160
2013-02-25 15:26:34 +0330 +0330
NA

عالیییییی بود

0 ❤️

364162
2013-02-25 15:31:00 +0330 +0330
NA

از داستانت خیلی قافلگیر شدم !!!

0 ❤️

364164
2013-02-25 18:14:00 +0330 +0330
NA

لاس نزن ادامه بده حال كرديم نرين به حالمون

0 ❤️

364165
2013-02-25 18:24:23 +0330 +0330
NA

سری تیکه دومشم بذار تا بگم ساناز کسشو از تو دهنت ورداره وگرنه خفه میشی

0 ❤️

364167
2013-02-25 23:46:05 +0330 +0330
NA

این به اصطلاح داستان خوب بود???
فقط تو سه سه خط اولش یه توصیف خوب داشتی بقیه ش چیزی جز…نبود…
بعد که چی مثلا اون چندخط ابتدای داستانتو میتونستی به بهترین شکل ممکن ادامه بدی واز این نوشته هات یه داستان دربیاری ولی…
درکل خوب نبود…

0 ❤️

364168
2013-02-26 05:22:21 +0330 +0330
NA

یه کم بیشتر فکرکن ببین یه جور دیگه نبوده؟درسته بابات فوت کرد و مامان جونت شوهر کرد به یا آقاهه که شبها مامان جونو میکرد و روزها هم تو رو

0 ❤️

364169
2013-02-27 14:29:20 +0330 +0330
NA

ali bOod zOod tar ghesmate 2 sho bede

0 ❤️

364170
2013-02-28 03:03:24 +0330 +0330
NA

یه ساله لیلا خانوم خونتونه هنوز نتونستی باهاش دو کلمه حرف بزنی اونوقت یه شبه اونقدر باهاش راحت شدی که گاییدیش؟؟
پشمای کس ساناز هم زیادیته

0 ❤️

364171
2013-03-23 20:26:09 +0430 +0430
NA

واقعا عجب جماعت کثيفى که به مادرشونم رحم نميکنن!!! آخه آشغال نامادرى که با مادر هيچ فرقى نداره, مادرت حساب ميشه و بچه هاش خواهر برادرات! تو با مادرت زنا کردى تخم سگ, خاک بر سر اون پدرى که يه جنده بياره جاى مادر بچه هاش

0 ❤️

364172
2013-05-19 14:47:21 +0430 +0430
NA

کوس کش دروغ گو اون موقع ها کامپیوتر کجا بوده زن تو بچه های شهوانی بگان

0 ❤️

364173
2014-08-09 17:25:50 +0430 +0430
NA

تو عادت داری داستان های کیری بنویسی؟

0 ❤️

364174
2015-03-28 08:05:53 +0430 +0430
NA

گاراج یعنی چی…؟

0 ❤️

533406
2016-03-15 10:01:54 +0330 +0330
NA

ای وااااااااااااای جوونهای جقیمون دارن از دست میرن

0 ❤️