سلام. من خیلی اهل نوشتن داستان نیستم ولی از اونجایی که اینجا داستان تخیلی زیاد مینویسن و آدم بالا میاره تصمیم گرفتم یه راستشو بنویسم امیدوارم خوشتون بیاد.
قضیه برمیگرده به حدودا 5 ماه پیش. تولد یکی از دوستای دانشگاهیمون بود و مهمونی گرفته بود. اسمش پردیس هستش و بچه ها تو دانشگاه میگن این دختره عاشق منه! اما چون میدونه من دوست دختر دارم و دوست دخترمم خیلی مراقبه که کسی منو بر نزنه، به روی خودش نمیاورده! ظاهرا هم راست میگن…
خلاصه رفتیم مهمونیش. پردیس پدرش فوت کرده و با مادرش و یه داداش کوچیکترش زندگی میکنن. خلاصه حسابی داشتیم خوش میگذروندیم و میرقصیدیم ولی من میدیدم که مادرش مدام زیر چشمی منو نگاه میکنه. رفیقامم حتی متوجه شده بودن و میگفتن چون پردیس خیلی ازت واسه مامانش تعریف کرده اون میخواد ببینه به دخترش میای یا نه. راستشو بخواید با اینکه دختره کون خیــــلی خوشگلی داره ولی من خیلی دوسش ندارم. اما اون شب هیکل مادره بدجوری نظرمو جلب کرد. منم یه آبانی هستم و حتما میدونید که آبانی ها چقدر شهوانی هستن! خلاصه ما رفتیم تو کف این مادره ولی نمیشد خیلی نگاش کنم چون ظاهرا خیلی منو آدم حسابی فرض کرده بودن، اگه هیز بازی در میاوردم ضایع میشد. آخرای مهمونی دیدم دیگه خیلی داره نگاه میکنه یه چشمک بهش زدم و بعدشم دیگه به روم نیاوردم ولی تا میشد تحویلش گرفتم و باهاش مچ شده بودیم دیگه. آخر مهمونی بهش گفتم مادر جان (کلا مادرجان صداش میکردیم با یه حالت شوخی) اگه کمکی هست من انجام بدم. گفت نه دیگه مزاحمتون نمیشیم فقط من موندم چطوری این ظرفا رو بشورم. منم گفتم نه تعارف نکنید من اصلا صبح میام کمکتون. اون بنده خدا هم رو حساب علاقه پردیس به من قبول کرد و معلوم بود ازم خوشش اومده. منم که با هزار خیال بافی سکسی رفتم خونه و صبح ساعت حدودا 8 رفتم اونجا. ترسیدم اگه زنگ درو بزنم خواب باشن زنگیدم موبایل پردیس مامانه برداشت گفتم من دم درم و خلاصه درو باز کرد. رفتم بالا معلوم بود مادره تازه بیدار شده و بچه هاشم خواب بودن. گفت دیشب شما رفتید اینا تا 3-4 بیدار بودن و ماشالا خوش خوابم هستن من پا شدم کارامو کنم. گفتم بذارید بخوابن دیگه ما سریع کارا رو میکنیم. یه لبخندی به هم زدیم و رفتیم تو آشپزخونه. خلاصه یه کم حرف زدیم و بعضی موقع ها که دلا میشد چیزی بذاره تو کابینتای ردیف پایین و اینا من دید میزدم. انصافا جوون مونده بود و هیکلش واقعا خوب بود منم که میدونستم بیوه هستش گفتم شانسمو امتحان میکنم. داشتیم ظرفا رو یکی میکردیم یه ظرف بود که توش یه شیرینی مونده بود شیرینی رو با کمال پرروگی بردم جلو گفتم بفرمایید. گفت نه مرسی. بردم جلوتر و گفتم میشه یه کمشو بخورید؟ متاسفانه از دست خودم نخورد. شیرینی رو با یه لبخند ازم گرفت و یه گاز زد ( کلی از این لبخندا میزد و من میمردم دیگه همشو براتون نمینویسم)… تا گاز زد دیگه نذاشتم بقیشو بخوره ازش گرفتم و از جای گازش خوردم کلی به به و چه چه کردم. خلاصه مثل اینکه خودشم زده بود بالا یهو دیدم یه تیکه دیگه از شیرینیا رو داد بهم گفت پس اینم شما بخور. من خجالت کشیدم اما خیلی با اعتماد به نفس گفتم آخه من که… یه چشمک زد به شیرینی اشاره کرد و منم خیلی خیلی کم خوردم ( از دست خودش خوردم من ) تا شیرینی رو برد عقب دیدم گذاشت رو میز و یه کم اومد نزدیک. معلوم بود کاملا متوجه شده و منم با یه کمی اشوه رفتم جلو و لبشو بوسیدم. یهو اونم منو محکم بغل کرد و یه دقایقی کاملا لب میگرفتیم. آخرای لب بازیمون دیگه دستو بردم رو کونش حسابی مالیدم و یه مالش کمی هم به کسش دادم اونم روش باز شد و یه کمی کیرمو مالید از رو شلوار. دیگه کاملا حشری شده بودیم و یه چند ثانیه ای فقط بغلش کردم محکم چسبوندم بهش. بعد گفتم بچه ها بیدار نشن گفت نه من اینا رو میشناسم تا لنگ ظهر میخوابن…
منم یه ماچش کردم و نشوندمش لب اپن. با کلی لب گرفتن لباسشو از تنش در اوردم و سوتینشو زدم بالا خیلی آروم عین بچه ها شروع کردم خوردن سینه اش. مثل این که خیلی وقت بود سکس نداشت داشت دیوونه میشد… سرمو محکم گرفته بود تو بغلش و منم داشم سینه های نابشو میک میزدم. با اون یکی دستم یه کم نوکشو فشار دادم یه آه کشید و روی سرمو بوس کرد! فهمیدم خیلی آدم هاتیه ( بعدها فهمیدم که متولد اردیبهشته! میدونید که اردیبهشت و آبان هات ترین ماه ها هستن دیگه خودتون تا ته داستانو برید! )
حسابی سینه هاشو خوردم دیدم همینطوری که لب اپنه پاهاشو داره زیادی باز میکنه و میبنده. دکمه شلوارشو باز کردم خوابید رو اپن شلوارشو در آوردم. شورتش مشکی خوشگلی پاش بود البته سکسی نبود ولی خوشم اومد. از رو شورتش با دماغ با کسش بازی کردم اونم آه و اوه میکرد… شلوارشو که در آوردم رفتم سراغ شرت. شرتشو که خواستم در بیارم پاهاشو بردم بالا و شورتو که تا زانو آوردم شروع کردم لیس زدن کسش از پشت! داشت دیوونه میشد. با زبون کردم تو کسش میخواست جیغ بزنه اما نمیشد چون بچه هاش خواب بودن. (خداییش خودمم داشتم سکته میکردم ولی دیگه دیر بود واسه پشیمونی !) چوچول بزرگی داشت. شورتشو کامل در آوردم پاهاشو باز کرد و تا میشد کسشو همه جوره خوردم… سینشو میمالوند و خیلی یواش آه و اوه میکرد. اینم بگم که من اصولا تعریف ز خود نباشه تو سکس عقده ارضا شدن ندارم دوست دارم اول زن داغ بشه انقد که خودش بیاد هرکاری گفتم بکنه!
دیگه قشنگ خورده بودمش که دیدم دیگه ارضا شده یعنی صورتم پر آب کسش شده بود. بلند شد دوباره نشست لب اپن و شروع کرد ازم لبم گرفتن… بغلش کردم آوردم پایین دو زانو نشست رو زمین و دیوانه وار شلوار و شورتمو با هم در آورد! یه دستی به کیرم کشیدو یه کمی نوکشو میک زد… بعد یواش یواش کرد تو دهنش و خوشش اومد شروع کرد خوردن کیرم به شکل خیلی هات. کاملا معلوم بود مدت زیادیه نخورده
چون نمیخواستم آبم زود بیاد فرستادمش سراغ تخمام. با کلی ولع تخم هام و زیرش رو لیس میزد منم حسابی دیگه آماده بودم گفتم دراز بکشه رو زمین و گفتم چجوری دوست داری خانومی ؟ گفت سگی
منم که کونشو خیلی دوست داشتم گذاشتم سگی بشه و منتظر بود که بکنم تو من شروع کردم خوردن کونش. خیلی کیف داد و ضمنا باعث شد تو ارضا شدنم تاخیر خوبی بیفته. کونشو که خوردم کیرمو آروم سر دادم تو کسش. کامل رفته بود پایین دلا شده بود که من بتونم تا ته بکنم تو. منم کمرشو نگه داشتم و محکم فشار میدادم. دیگه وقتی داشت آبم میومد گذاشتم روی کونش و پاچید رو کونش و کمرش و یه قطره هم پاچید رو فرش کوچیک وسط آشپزخونه… دستمال آوردم براش تمیز کردم و باز یه کمی کونشو خوردم که دیگه دیدیم ممکنه بچه ها بیدار بشن جمع کردیم و فقط لب بازی میکردیم… بچه ها که بیدار شدن گفتیم که من تازه رسیدم. آشپزخونه رو جمع کردیم و پردیس هم که حسابی خودشو واسه من خوشگل کرده بود اما من تو فکر مامانش بودم (دوسش ندارم خوب چیکار کنم!؟) ضمنا پردیس یهو پاشو گذاشت روی آب من که ریخته بود زمین و یادمون رفته بود پاکش کنیم و گفت مامان اینجا چی ریخته مامانشم گفت شاید از پنیرای لازانیای دیشبه ( الان که بهش فک میکنم یاد فرنود و ماشین لباسشویی میفتم :دی )
اون روز تموم شد و من برگشتم خونه و بعد این مدت هنوز منتظر فرصتیم که برم خونشون اما هنوز نشده
در پایان اینو بگم که اگر فکر میکنید دروغه یا حسودی کردید یا ما را به کیش خود پنداشتید.
ضمنا من با اینکه خیلی هاتم اما از سکس با محارم و سکس با زن شوهر دار اصلا خوشم نمیاد واسه همین هیچ احساس گناهی از این قضیه نکردم و امیدوارم کسی هم در این زمینه چرت و پرت نگه.
منتظر شنیدن انتقادات و پیشنهاداتتون هستم. جق نزنید :دی بای
نوشته: unkonwn
مرد ابان: کونی ! لاف زن ! عوضی ! کونی (خیلی مهم بود تکرار کردم)! اها یادم رفت هات داگ ! غیرتی!
زن اردیبهشت : جنده ! دروغگو! اشپز ماهر که با اب منی لازانیا میپزه! تو کف کیر!
متولدین این دو ماه مشخصا واسه هم خیلی مناسب هستند و صور فلکی این دوتا ماه هم تو اسمون کلا همش دارن میدن!
پاچید !!!؟؟؟؟ دهخدا اگه زنده بود جوری کونت میزاشت که نتونی تا سه سال راه بری! این کلمه رو چجوری اختراع کردی؟؟؟؟
در اخر مرد متولد ابان که خیلی هم ماشالا مبادی اداب و با شخصیته که حتی پایین داستان تخمیش به دوستان درس اخلاق میده باید بهت بگم که امیداورم وقتی عاشق یه دختر شدی کل ایران کسشو اب یاری کنن! واسه مامانه پردیس جونم متاسفم ! اگه میخارید میتونس به یکی دیگه بده نه به اون کسی که دخترش دوست داره
آخه کونی مگه نگفتی آبمو که ریخته بود رو فرش آشپزخونه براش تمیز کردم پس پردیس پاشو رو چی گذاشته بود نکنه آب من بوده چون منم تو اون مهمونی بودم داشتم پردیسو میکردم
وقتي كه افراد به حقيقت بودن داستان اجبار دارن اينجوري آدم بيشتر شك مي كنه كه تخيل است خوبه كه بتوني در نوشتن داستانت ثابت كني كه از نظر من هيچ احساسي نداشت از لحاظ سكسي >:)
سلام. من خیلی اهل نوشتن داستان نیستم ولی از اونجایی که آبان ماهی هستم و آبان ها مادرزاد نویسنده هستن اومدم یه داستان آموزنده براتون بنویسم.
اول از خودم بگم که من یه آبان ماهی ام و خودتون حتما میدونید همه تو کف منن ولی من محل سگ هم به کسی نمیزارم.خب آبان ماهی ام دیگه!
خلاصه یه مهمونی دعوت شدیم رفتیم اونجا دیدیم مادر دختر تو کف منه.
البته واسه خودم عجیب نبود چون من یه ابان ماهی ام و خودتون میدونید آبان ها دلبر ترین آدمای روی زمینن.
خلاصه هرچی خواستم بیخیال شم نشد و این کیر لامذهب ما راست شده بود.آخه من آبان ماهی ام و خودتون میدونید آبان ها جلقی ترین ماه ها هستن.
خلاصه بهم گفت صبح بیا منو بکن اگه هم کسی دید بگو میرم ظرفاشون رو بشورم.
آخه من یه ابان ماهی ام و خودتو دیگه حتما میدونید آبان ها ظرف شور ترین ماه ها هستن!
خلاصه صبح رفتم اونجا. درو که وا کردم دیدم لخت دم درواساده.از بو دهنش بود که فهمیدم که متولد اردیبهشته! و خودتون حتما میدونید که اردیبهشت و آبان هات ترین ماه ها هستن.
داشتم میکردمش که دخترش اومد و طبیعتا چون من آبان ماهی هستم فهمیدم که متولد بهمنه! و حتما میدونید که بهمن واردیبهشت و آبان هات ترین ماه ها هستن .
داشتم دوتاشون رو باهم میکردم که داداش کوچیکه هم از خواب بیدار شد.
از این وقت نشناسی و خروس بی محل بودن داداش کوچیکه فهمیدم متولده شهریوره! و اینو دیگه میدونید که شهریور و بهمن واردیبهشت و آبان هات ترین ماه ها هستن .
دهن داداش کوچیکه رو هم صاف کردم با مادر و خواهرش .
از خونه اومدم بیرون دیدم یه نمکی از کوچه رد میشه از صداش فهمیدم متولد دی بناچار مجبور شدم و اونم هم تو همون کوچه کردم چون من متولد آبان م!!..
حالا هم هرکی باور نکنه یا حسوده یا خودش دروغگو!!
آخه کیر عالم و آدم تو کونت بوزینه، اینم شد داستان؟
همون کیبوردی که باهاش این مزخرفات رو نوشتی تو کون اول و آخرت…
آخه کونی
آبتو ریختی رو کونش بعد کونشو خوردی
یعنی چی پاک کردی بعد کونشو خوردی
خوب کیر خودتم میخوردی
مرد آبانی کسکش
=)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) damet garm
Nazarat kheili bahal bud
az in dustan ke baes mishan baghye in nazarate bahalo bnvisan mc mishavd
بابا دمت گرم هدیه…یه پا نویسنده ای هستی برای خودت…من بیشتر برای خوندن نظرات میام اینجا…عاشق داستانهایی از این دستم چون میشه یه حال اساسی با نظراتش برد وبه اندازه یه ماه خندید…
ممنون خیلی باحال بود دمت گرم
خاک تو سرت دختر رو ولکردی رفتی سراق مامانش؟
هرچی فکر میکنم داستانت با عقل جور در نمیاد.
در کل بگم رررررررررییییییییییییددددددددددددددییییییییییییی
بابا آبانی.بابا شهوانی.بابا حشری.بابا هات.
در ضمن یه چیزی.آبانی ها و اردیبهشتیا و مهریا و یکمم خردادیا و ابته یادمون نره از فروردینیا و بقبه متولدین ماهای مختلف که از هات ترین شخصیت ها به حساب میان.اینارو یادت رفته بود دیگه خودت حساب کن…
rrrrrrrrrrrrrrrriiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiidddddddddddddddiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii
داستانت قشنگ بود خوب ی ایرادات کوچولوی داشت که خوب مال همه داره اما کسکش،موجود زشت،کیری خوان انقدر از خودت تعریف نکن و انتقاد پذیر باش ان کلفت همیشه ی عده تعریف میکنن ی عده بد میگن که جفتش خوب شعور داشته باش بپذیر.
من اگه جاى تو بودم با اين لطفى كه دوستان نسبت بهم داشتن خودكشی ميكردم
برو
برو عمو جلقتو بزن چيز نگو
وقتي نظرهاي فضلا رو ميخونم ارضا ميشم از خنده. روح امواتتون شاد.
نمیدونم چرا تو همه داستانه بابای طرف مرده.خودکشی کرده طلاق گرفته بچه کونی تو میتونی جق بزنی که داستان مینویسی
این اگه بره دستشویی میگه من متولد آبان باید به جور دیگه بشینم
اتفاقا منم متولد فروردینم و اونایی که متولد آبانن و کسشعر زودیاکی میگن رو میکنم
ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﻫﯿﮑﻞ
ﻣﺎﺩﺭﻩ ﺑﺪﺟﻮﺭﯼ ﻧﻈﺮﻣﻮ ﺟﻠﺐ ﮐﺮﺩ. ﻣﻨﻢ یه ﺁﺑﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﺣﺘﻤﺎ ﻣﯿﺪﻭﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﺁﺑﺎﻧﯽ ﻫﺎ
ﭼﻘﺪﺭ ﺷﻬﻮﺍﻧﯽ ﻫﺴﺘﻦ.
…ﺳﺮﻣﻮ ﻣﺤﮑﻢ
با ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ
ﺩﺳﺘﻢ ﯾﻪ ﮐﻢ ﻧﻮﮐﺸﻮ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩﻡ ﯾﻪ ﺁﻩ ﮐﺸﯿﺪ
ﻭ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﻣﻮ ﺑﻮﺱ ﮐﺮﺩ!ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺁﺩﻡ
ﻫﺎﺗﯿﻪ)ﺑﻌﺪﻫﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺍﺭﺩﯾﺒﻬﺸﺘﻪ!
ﻣﯿﺪﻭﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﺭﺩﯾﺒﻬﺸﺖ ﻭ ﺁﺑﺎﻥ ﻫﺎﺕ ﺗﺮﯾﻦ
ﻣﺎﻩ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻮ
ﺑﺮﯾﺪ.
ای خدا! ای خدا! آخه چرا داستان مینویسی؟ ها؟ آخه چرا؟ تو که آدم هاتی هستی و متولد آبانی! دیگه چرا؟
من واقعا خوشحالم که سوژه های خنده ی زیادی میتونم تو این سایت پیدا کنم.
چند ماهیه که با این سایت آشنا شدم زندگیم خیلی شادتر شده.
دیگه میسپرمد به دست سایر بچه ها که برینن روت.