مادر پسرى (۱)

1401/01/03

سلام
چند روز ديگه وارد ١٩سالگى ميشم
از الان تبريكات تولدمو پذيرا هستم😂
اسم من كيارشه،همه به جز مامانم كيا صدام ميكنن،اين داستان كاملا واقعى هستش
منم مثل خيلى از پسراى ديگه علاقه به پسر دارم و فكر نميكنم هيچوقت از اينكه كسيو بكنم لذت ببرم
يه پسر عادى با قد متوسط و وزن معمولى اما ٢تا چيز منو خيلى متمايز ميكنه كه واقعا دوسشون دارم،اول رون و باسن پريه كه دارم دوميشم پوست سفيدمه كه باعث ميشه خوش لباس تر بشم(اينو هم حسام درك ميكنن)من تو يه خانواده معمولى زندگى ميكنم،بابام كفش فروشى داره و يه مرد كاملا معمولى كه سرش تو كارش گرمه و زياد سر به سر كسى نميزاره،مامانم الهام كه يه خانم ٤٠ساله معمولى مثل همه ماماناس،ولى مامانمم ٢تا نكته متمايزش ميكنه،اوليش ارثى كه به من منتقل كرده
باسن بزرگش،نكته بعد بخاطر باشگاهى كه ميره اصلا اضافه وزن نداره و بزرگى باسنش بيشتر به چشم ميخوره براى همينم خودش رعايت ميكنه و لباسايه آزاد ميپوشه،برعكس من از قصد تنگ ميپوشم كه حسابى تو چشم بيام
زياد از داستان دور نشيم چون يكم طولانيه و ممكنه خسته بشيد
تو اتاقم نشسته بودم كه گوشيم زنگ خورد
ساسان نزديك ترين دوستم بود
+سلام كيا چطورى
-خوبم دادا تو خوبى چه خبر
+قربونت عزيزم،پنج شنبه مهمونى دعوت شديم
-مهمونى چرا؟كى؟كجا
+تولد ارش منو تورو دعوت كرده شمارتو نداشت به من گفت بهت زنگ بزنم
-واى ساسان من لباس ندارم، بيا نريم
+اون باسن، تو همه چى قشنگه،مسخره نشو ميريم
قطع كردمو غصم گرفته بود كه چى بپوشم
بابام از تركيه برام يه پيراهن سرمه اى اورده بود اما شلوار نداشتم،رفتم به مامانم گفتم مامان بيا باهم بريم شلوار بگيريم،من شلوار لى سفيد ميخام
كيارش از باشگاه اومدم پا زدم خستم خودت برو
منم عصبانى زدم بيرون
تقريبا كل كوروش و گشتم اما شلوار لى سفيد پيدا نكردم،داشتم پله برقيو ميومدم پايين كه چشمم به يه ويترين خورد،رفتم تو انگار كه به خر تى تاب دادن سريع به فروشنده گفتم سايز٣٢بهم بده منم رفتم تو اتاق پرو
-اقا يه سايز بزرگ ترشو ميدين
+بله الان
-اقا
-اقااا
+بله
-یه سایز بزرگ ترشو میدین
+واقعا میگی
-چطور اخه اندازه نمیشه
+نمیشه،بزرگ ترشو میدین لطفا
-این مدل تا سایز ٣٤داره که پاتونه
اگه میخاین یه مدل دیگه بدم
-سفید هم داره؟ +نه متاستفانه
ميشه ببينم كجاش تنگه؟روناش يا كمرش؟
-قسمت كمرش
+خب ميشه جا باز كرد از كمرش
اومد داخل اتاق پرو
از تو اينه ميديدمش كه چشماش افتاد به باسنمو چن لحظه مكث كرد
اهان باسنش تنگه نميشه كاريش كرد ماشالا باسنتون درشته
از مغازه زدم بیرون و تو کف شلواری که اندازم نشد بودم،کلی خوشم اومده بود،خیلی وقت بود دنبال شلوار لی سفید بودم،کل کوروش و گشته بودم اونجا تنها مغازه ای بود که شلواری که میخاستمو داشت اما حیف که اندازم نشد
با اعصاب داغون اومدم سمت خونه و مستقیم رفتم تو اتاقم اصلا حواسم به سرو صداهایی که از پذیرایی میومد نبود،که مامانم اومد اتاقمو گفت
+سلام مامان چرا نیومدی سلام بدی
-ببخشید مگه مهمون داریم؟
+اره یکی از دوستام اومده
+دستاتو بشور بیا سلام کن
-باشه الان میام
رفتم تو‌پذیرایی و به دوست مامانم که اصلا نمیشناختمش سلام کردم
مامانم معرفی کرد
الناز جون كيارش پسرم
-خوبی كيارش جان؟خیلی بزرگ شدی
وقتی دیدمت تو خیلی کوچیک بودی و الان بزرگ شدی
من اصلا یادم‌نمیومد که این دوست مامانمو میشناسم
الهام به خودت رفته دلبره ماشالا
همینطوری که مامانمو دوستش میخندیدن من رفتم سمت اشپزخونه که اب بخورم که دیدم صدای خندشون بلند شد
تعجب کردم برگشتم دیدم جفتشون منو نگاه میکنن،از تعجب من ، مامانم گفت هیچی پسرم برو
که الناز با خنده گفت میدونستی خیلی به مامانت رفتی؟منم گفتم با افتخار به مامان خوشگلم رفتم
سریع اب خوردمو رفتم اتاقم
صدای رفتن النازو که شنیدم سریع رفتم بیرون از مامانم پرسیدم این کی بود؟من میشناختمش؟
مامانم گفت این هم باشگاهیم بود زمانی که تو چند سالت بود به هوای شغل شوهرش رفتن کیش تازه اومدن
به چی خندیدین؟
هیچی مامان
جون كيا بگو
هیچی از اول الناز به باسن من حسودی میکرد
توروکه دید گفت باسنش به خودت رفته جفتمون خندمون گرفت
+راستى شلوار گرفتى؟
-نه اندازم نشد
+چرا مامان
-به لطف ارثى كه شما بهم دادين از باسنم بالا نميرفت
جفتمون خنديدم
-برادر الناز بوتيك فروشى داره بزار امشب ازش ميپرسم برات
+واقعا مامان؟اخ جووون
فردا صبح مامانم اومد تو اتاقم و گفت عصر الناز مياد كه بريم مغازه داداشش
منم كلى خوشحال شدم و طرفاى ساعت ٤
رفتيم پايين و منتظر الناز
يه ٢٠٦با صداى اهنگ بلند اومد و سوار شديم
مامانم هى ميگفت الناز كم كن ابرومون رفت
النازم كم كردو گفت الهام مگه ميخايم بريم مسجد
اين چه تيپيه زدى،من هيكل تورو داشتم كه مامانم زد به پاى الناز و اروم گفت كيارش تو ماشينه هاا
النازم از تو اينه منو ديد گفت خب باشه
پسر به اين پايه اى و يه چشمك به من زد
رسيديم و رفتيم داخل يه پاساژ
رفتيم تو يه مغازه كه چنتا پسر هيكلى كه معلوم بود از اون بدنسازاى حرفه اى بودن وايساده بودن
كه با صدايه الناز برگشتن به سمت ما
الناز شروع به معرفى كردن كه مصطفى داداشم
اقا ميلاد و اقا رضا دوستايه داداشم
ايشونم الهام از دوستايه قديميو پسرش كيارش
سلام و احوال پرسى كرديم و يهو ميلاد گفت اصلا بهتون نميخوره اقا كيارش پسرتون باشه الهام خانوم،كه الناز گفت اصلا نميخوره متاهل باشه
كه همه زدن زير خنده
من ومامانم يكم موذب شديم كه الناز گفت خب مصطفى به كيارش قول شلوار داده بودم
كه مصطفى گفت بله حتما چه سايزى بيارم
كه منم گفتم نميدونم شروع كردم من من كردن كه گفتم اگه ميشه هم ٣٤هم ٣٦بيارين
رفت از انبار بياره كه ميلاد بلند گفت مامان كيارش چيزى نميخاد؟درخدمت هستيم هر چيزى لازم داشته باشين كه الناز گفت بزار كيارش خريدشو انجام بده نوبت به خانم ها هم ميرسه
مصطفى شلوار و اوردو منم پوشيدم
واى باورم نميشد همونى بود كه ميخاستم
كه يه دفعه رضا اومد درو باز كرد گفت اندازته؟اوكيه؟
منو مجبور كرد بيام بيرون
تا اومدم همه نگاهشون افتاد به من و يه سكوت سنگين حاكم شد،منم رو به مامانم كردمو گفتم چطوره مامان؟مامانمم گفت خوبه مباركت باشه عشقم
منم درش اوردم و اومدم بيرون ديدم رضا و ميلاد دارن ريز ريز ميخندنو تا منو ديدن جمع كردن خودشونو،ديگه ميخاستيم حساب كنيم كه مصطفى گفت اختيار دارين من چطور از دوست خواهرم پول بگيرم كه مامانم اصرار كرد و الناز گفت الهام جان مصطفى پول نميگيره
رو به ميلاد كرد و گفت واسه ٢تا خانم خوشگل چى دارين؟
كه ميلادم گفت هر چى دستور بدين
كه الناز به مامانم گفت من ميخام برم شمال شلوار ميخام،كه ميلاد گفت ببخشين من جلو ميرم
رفتيم تو يه مغازه زنونه فروشى
چن دقيقه بعد مصطفى و رضا هم اومدن
الناز چنتا شلوار برداشت برد اتاق پرو و مامانمو صدا ميكرد كه نظر بده،يهو مصطفى گفت ميلاد براى مامان كيارش شلوار ندارى مگه؟
كه همه حتى مامانمم خنديد گفت اقا مصطفى اذيت نكنين،كه الناز اومد بيرون و گفت اقا ميلاد از اين كرمه سايز الهامم بدين كه مامانم گفت من نميخوام ممنون كه الناز اصرار كرد باهم ست ميكنيم كه مامانم مجبور شد بره بپوشه
مامانم الناز و صدا زد كه كوچيكه النازم به ميلاد گفت و ميلادم بلند گفت رونش يا كمرش
النازم با خنده گفت مامان كيارشه ها
باسنش تنگه كه دوباره همه خنديدن
من قرمز شده بودم و سنگينى نگاهاشونو رو خودم حس ميكردم اما سعى ميكردم به روى خودم نيارم
مامانم پوشيدو النازو صدا زد،النازم گفت بيا بيرون تو اينه بزرگه ببين مامانمم گفت الناز زشته
النازم گفت كسى حواسش نيست بيا سريع
مامانمم اومدو داشت نگاه ميكرد كه الناز گفت كيارش خوبه؟با صداى الناز همه نگاها به سمت مامانم اومد،باسن مامانم به قدرى بزرگ نشون داده ميشد كه هر لحظه ممكن بود پاره بشه شلوار
گفتم مامان تنگ نيست
كه الناز پريد وسط حرفم نخير خيلى هم اندازس
اقا ميلاد همينو ميبريم
اونجا هم نزاشتن حساب كنيمو خدافظى كرديمو اومديم
تو اسانسور كه بوديم مامانم بهم گفت كيارش بابات از امروز چيزى نفهمه كه منم گفتم لزومى نداره چيزى بدونه ،مامان كيارش ،كه جفتمون زديم زير خنده و من مستقيم رفتم اتاقمو افتادم رو تخت و خوشحال از اينكه شلوار مورد علاقمو گرفتم
يه چرت زدم كه با صداى مامانم كه بيا شام بخور بيدار شدم،بعد از شام تصميم گرفتم شلوارمو با پيرهن سرمه اى بپوشم،شلوارمو كه دراوردم يه تيكه كاغذم افتاد زمين،برشداشتم ديدم شمارس
با تعجب سيوش كردم كه ببينم كيه
رفتم تلگرام عكساشو كه باز كردم ديدم رضاعه
همه عكساش تو باشگاه بود هيكلش واقعا خفن بود
نميدونستم پيام بدم يا ندم كه نوشتم سلامو سند كردم
+سلام توله خوبى؟
-مرسى اقا رضا شما خوبين؟تعجب كردم شمارتونو ديدم
+چرا تعجب؟مگه تاحالا شماره نگرفى؟(باخنده)
-معلومه كه نه(مثه سگ دروغ ميگفتم)
+حيف شد ازت خوشم اومده بود
-چرا اونوقت؟
+ديگه ديگه من سخت پسندم
-پس الان به خودم افتخار ميكنمو پا نميدم
+مگه دست خودته،من از يكى خوشم بياد مال من ميشه
-ااا از كى تاحالا؟
+از امروز عصر كه ديدمت با اون بندت توله
اونشب يكم باهم حرف زديمو فهميدم مربى باشگاهه و بقيه تو باشگاه اون ميرن
واقعا بدنش خيلى حشرى كننده بود
فرداش قرار گذاشت كه بريم يه دور بزنيم
منم گفتم فكرامو ميكنم و صبح بهت ميگم
منم ازش خوشم اومده بود
صبح بهش پيام دادم اوكى بريم
طرفاى عصر بهم زنگ زدو گفت بيا جلو كوروش
منم چند دقيقه اى منتظر بودم كه ديدم داره بوق ميزنه رفتم سوار شدم دست داديم و راه افتاد گفت كجا بريم لوند منم گفتم فرقى نميكنه يكم كه گذشت دستمو گرفت تو دستايه گندش منم خوشم اومد كه انقدر جسوره
گوشيم زنگ خورد من جواب ندادم كه گفت بزنش رو ايفن منم ناراحت شدم و گفت من غيرتيم رو كسى كه باهاشم منم جواب دادمو زدم رو ايفن
ساسان بود
+سلام سكسى خوبى
-مرسى ساسان تو خوبى
+اماده اى واسه فردا ديگه؟
-نميدونم شب بهت خبر ميدم و گوشيو قطع كردم
رضا ازم پرسيد پنجشنبه چه خبره
منم ماجرارو گفتم و گفت منم ميام باهات
منم يكم من من كردمو هيچى نگفتم
تا يه جا وايساد رفت ٢تا بستنى قيفى گرفت و اورد
تا من زبونمو اوردم بيرون كه ليس بزنم خنديدو گفت جون
منم محكم زدم به بازوشو گفتم خيلى بدجنسى رضا بزار بخورم،گفت داشتم تصور ميكردم ماله منم اينجورى ميخورى كه منم گفتم به همين خيال باش،تلفنش زنگ خورد منم براى اينكه تلافى كنم گفتم توام بزن رو ايفن،مصطفى برادر الناز بود
-سلام سلطان كجايى
+سلام داداش بيرونم چى شده
-شب هستى بيام باشگاه؟
+اره داداش شب بيا
-اره سلطان بيام كه بازورو گنده كنم
+به به بيا دختر كشت كنم
-ديروز عجب دافى بود حيف نشد حركتى بزنم
+كدوم؟
-همونى كه با خواهرم اومد با پسرش
+عوضى شوهر داره بچه داره
-به كيرم كه داره ايدز كه نداره،بايد با خواهرم صحبت كنم پلن كنيم باهاش مخشو بزنم
+باشه حالا صحبت ميكنيم
من ناراحت بودم و با تعجب رضارو نگاه ميكردم
كه داشتن راجب مامان من صحبت ميكردن
رضا تو چشام نگاه كردو دستشو گذاشت رو رونامو بدون اينكه ازم بپرسه شروع كرد گردنم ليس زدن
منم شل شدمو شروع كرديم لب گرفتن
اون روز همينجور گذشت و منم اومدم خونه و
از خستگى خوابم برد…
فردا صبح رضا زنگ زد بهم كه ساعت چند بيام دنبالت منم گفتم ساعت ٤بريم خوبه اونم گفت اوكى حالا چى ميخاى بپوشى؟
شلوار سفيده كه خريدم با يه بلوز سرمه اى
الان ويديو ميزنم بپوش ببينم
-مامانم خونس رضا شب ميبينى ديگه
+سريع باش الان ميزنم
منم گوشيو گذاشتم يه جا كه اگه مامانم اومد نبينه
شروع كردم پوشيدن واقعا سخت بالا ميرفت شلواره منم يكم اب و تاب دادم كه رضارو ديوونه كنم تو همين حين مامانم اومد تو اتاقم
+جايى ميخاى برى مامان؟
-اره مامان شب تولد دوستمه
+باشه مراقب خودت باش
اصلا حواسم نبود مامانم با يه تاپ و شلواركه و رضاهم داره ميبينه
سريع گوشيو برداشتمو ديدم رضا داره ميخنده
-چرا ميخندى؟
+چرا انقدر خوبى تو؟چرا انقدر گردى تو
-نخيرمم خوب نيستم(جفتمون خنديديم)
+قول نميدم امشب دعوا نكنم اگه كسى به كونت نگاه كنه
-منم قول نميدم جر ندمت اگه تو كسيو نگاه كنى
+اخه توله سگ كى با وجود همچين كونى يكى ديگرو نگاه ميكنه
-راستى كيا يه سوال بپرسم؟
+مامانت دوست پسر داره؟
-سوالت زشته ها
+ناراحت نشو بدون منظور پرسيدم
-نه
+مامانت خيلى خوبه اگه داشته باشه هم تعجب نداره
-نه نداره شوهر داره ها
+خب داشته باشه الان ديگه همه خانما دوست پسر دارن،
-مامانم خوشش نمياد
+به منو تو چه فعلا كه مامانت باسن خوشكل تورو درست كرده دستشم درد نكنه
ساعت نزديك ٥بود كه سوار ماشين رضا شدمو راه افتاديم به سمت مهمونى…

ادامه دارد…

نوشته: كيان


👍 68
👎 30
397401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

865013
2022-03-23 02:34:54 +0430 +0430

عالی بود پسر،حتما ادامشو بنویس،قشنگ با آب و تاب توضیح بده،
اینام که میبینی میان فحش میدن یه مشت جقی بدبختن که دیگه کیرشون راست نمیشه اعصابشون خرد میشه فحش میدن،تو ادامه بده عشقم

4 ❤️

865017
2022-03-23 02:38:52 +0430 +0430

میخواستم بهت پیشنهاد دوستی بدم
ولی بوتیک فروشی آخه؟

1 ❤️

865048
2022-03-23 03:43:41 +0430 +0430

نگارشت جالب نیست
ی جورایی از حالت داستان درش میاره
ولی خو درکل کاکولدی خوشم نمیا

3 ❤️

865054
2022-03-23 03:53:29 +0430 +0430

کاش اهواز بودی کیا

0 ❤️

865090
2022-03-23 08:42:39 +0430 +0430

حال گیری بود باید حداقل ی سکس میذاشتی توش

0 ❤️

865111
2022-03-23 11:10:08 +0430 +0430

زودد تر بنویس ادامشو عالیی بودد

0 ❤️

865119
2022-03-23 12:16:21 +0430 +0430

سری بقیه داستان رو بزار

0 ❤️

865127
2022-03-23 13:52:13 +0430 +0430

خوب بود فقط انقدر نگو همه زدن زیرخنده احساس خنک بودن دست میده

0 ❤️

865145
2022-03-23 18:50:39 +0430 +0430

با اختلاف قشنگ ترین داستان بی غیرتی بود که خوندم

فقط انقد ننویس همگی خندیدن

قبل از جمله ی هر نفری هم یک خط تیره بزار متنت بهتر بشه

1 ❤️

865150
2022-03-23 20:22:43 +0430 +0430

تو همون آرمین نیستی ؟ عینه اون داستان بیغیرتیه که نیمه کاره مونده

1 ❤️

865166
2022-03-24 01:06:50 +0430 +0430

با احترام به همه گرایشها و علایق …
قابل توجه کسایی که میگن امکان نداره یه مادر با پسزش اینقد راحت باشه که فلانو فلان…من خودم به چشم خودم دیدم مادر پسری ک مشتری بهم پاس میدادن و همین الانم من با پسره دوستم مامانشم میشناسه منو دوسه بارم بهم نخ داده… ناموسا بحث عقده گشایی نیس بحث اینه که واقعا اینجور مواردی هست و نمیدونم که الان اینو خوب بدونم یا خراب…یه حس دوگانه بدیه

0 ❤️

865293
2022-03-24 17:53:13 +0430 +0430

پسر پس چیکار می کنی دوروزه بده بقیه داستان رو

0 ❤️

865304
2022-03-24 21:36:48 +0430 +0430

کصشر محض.همسنای تو برا حفاظت از ننه شون زیر تانک رفتن…من جات بودم وقتی پشت تلفن یکی اینجوری میگفت تا قطره آخر خونشو میمکیدم😤

0 ❤️

865474
2022-03-26 01:49:27 +0430 +0430

خیلی این سبک عالیه به نظرم و اصلا به حرف اون احمق هایی که فقط بلدن توهین کنن گوش نده همین فرمون ادامه بده درجه یک👍

0 ❤️

865489
2022-03-26 02:15:41 +0430 +0430

دادا خیلی قشنگه داستانت لطفا سریع قسمتهای بعدیشو بزار و نقش مامانت رو پر رنگ تر کن تو داستان

1 ❤️

865865
2022-03-28 04:20:08 +0430 +0430

کص ننت خارکصه، ننویس که ریدی به سایت 💩🖕🏿
بوتیک فروشی 💩💩💩🖕🏿🖕🏿🖕🏿

0 ❤️

866052
2022-03-29 03:27:42 +0430 +0430

خسته کننده لود من تا آخر نخوندم دیس لایک

0 ❤️

867009
2022-04-04 15:15:52 +0430 +0430

کسی نیست درباره کون گنده خواهرمون حرف بزنیم

0 ❤️