ماساژور زندایی

1400/05/27

از اون دسته از افرادم که امین فامیلم و خیلی مورد اطمینان هستم براشون ولی در خلوت خودم به سکس با همه فامیل فک میکردم و خالی میکردم این موضوع پیر و جوون هم نداره همیشه به سالار قول میدادم که به نون نوایی برسونمش ولی تا قبل این داستان وعده سر خرمن بود همه قولام

.

خلاصه اینکه ی روز به خودم اومدم دیدم هیچ غلطی برای این بیچاره نکرده بودم و بیست و پنج سال بدون سکس گذرونده بودم اولین کیسی که همیشه بهش فکر میکردم خانواده داییم بود زنداییم از ما نبود و رنگش سرخ و سفید بود ولی بقیه خانواده بجز بچه های داییم سبزه بودن، داییم دو تا دختر داشت یکیش متاهل یکیش مجرد که اسمش مینا بود و جز رویاهای دست نیافتنیم بوده و هست
زن داییم هفت هشت سال پیش سکته سنگینی کرد که زندیگیشو عوض کرد قبل از سکته تقریبا در حد یک کس خیابونی بود داییم هم گوشش شنوا نبود و عرضه نگهداریشو نداشت اونم تقریبا همه میدونستن که با فلانی دوسته و کل روز رو با اون سپری میکنه تا اینکه سکته کرد و نیمی از بدنش فلج شد و دو سال تحت درمان بود بعد از این داستان تا جایی که من میدونم توبه کرده بود و از این رو به اون رو شده بود توی این دو سال داییم هم بازنشست شد و خونه گیر زنداییم هم بهتر شد و تا حدود زیادی خوب شد بجز ی کم دست چپش با پای چپش که به قول خودش احساس مور مور شدن داشت توی دست و پاش به خاطر همین خوب باز و بسته نمیشدن ولی معلوم نبود
من کمال 25 ساله از رشت 182 قدمه چهره تقریبا تیره یا سبز داشتم ولی هر دختر یا زنی آخرین کسی که به ذهنش میومد برای سکس من بودم
زندایمم قدشو نمیدونم ولی سنش 50 سالشه و تپله و رنگ پوستش عین گچ میمونه
خودمو قوی کردم رفتم خونشون آیفون زدم در رو باز کردن رفتم داخل به داییم دست دادم رفتم نشستم وسط کاناپه داییم نشست روی تم نفره رو به تلویزیون زنداییم همزمان از اتاق بیرون اومد و خوش آمد گفت و دست دادیم و رفت زیر کتری رو روشن کرد و اومد نشست گفت شام خوردی؟ گفتم آره
رو به داییم کردم به شوخی گفتم چرا مسجد نیستی اونم جدی گرفت و گفت ساعت دوازده شب مسجد برم چکار منو زنداییم کلی خندیدیم ی کم احوال‌پرسی کردیم گفتم زندایی چرا درمان نمیکنی خودتو گفت که ای بابا خوب نمیشم گفتم این چه حرفیه ده تا مثل تو دیدم خوب شدن گفت کو کجا گفتم میان پیش دوستم من میبینم با ماساژ درمانی خوب میشن گفت خوب کو کجا گفتم هر روز پیششم میخوای نوبت بزنم گفت مگه دوستت دختره گفتم نه گفت مگه زنها رو هم ماساژ میده گفتم اتفاقا مردها رو ماساژ نمیده فقط خانم میاد پیشش، جا خورد ولی سعی کرد به روی خودش نیاره بعد چند ثانیه گفت چه عیب داره دکتر محرم آدمه ته دلم خندیدم و گفتم آره دوباره گفتم بزار ببینم ی خانم گیر آوردم بهت میگم اونم تایید کرد و داییم چندتا چرت و پرت گفت با صدای بلند که دختر داییم از اتاق اومد بیرون سلام کرد و گفت چه خبره زنداییم همه چیز رو گفت بهش اونم گفت چه عیب داره برا درمانت هر کاری باید انجام بدی بده اونم گفت دکتر محرم بیماره منم کیفی کردم و گفتم حالا بزار شاید ی خانمی پیدا کردم تا اینجای کار هیچ کسی در کار نبود همه چی ساختگی بود گوشیمو برداشتم زنگ زدم یکی از دوستام صدا گوشی رو کم کردم گوشی رو برداشت گفت سلام گفتم سلام دکتر خندید گفتم خانواده خوبن گفت ممنون گفتم ی سوال گفت بفرما گفتم توی رشت ماساژور زن داریم گفت من چه میدونم گفتم ممنون کاری نداری خواست چرت بگه قطع کردم به زنداییم گفتم میگه نیست پس بیخیال که دختر داییم گیر داد نه چرا بیخیال و گیر داد منم رو کردم رو به داییم که دیدم از ترس دخترش حرف نمیزنه و گفت تو اطمینان بهش داری گفتم خودت به من اطمينان داری گفت آره گفتم اونم مثل من گفت خوب بریم کارشو ببینیم گفتم چون توی کشور به سختی مجوز میدن مجوز نداره و پنهانی کار میکنه گفت کجا گفتم نمیتونم بگم دوباره داییم گفت پس چطور گفتم باید خودم ببرمش چند تا سوال دیگه در مورد قیمت و غیره پرسیدن که گفتم فردا میرم وقت و قیمت رو بهتون میگم
رفتم خونه شب از تپش قلب خوابم نمی‌گرفت خیلی فک کردم و فردا ظهر رفتم کلیدای ویلای دوستمو گرفتم و رفتم خونه داییم نشستم گفتن چکار کردی گفتم وقت گرفتم برا پس فردا ساعت ۱٢ ظهر کلی تشکر کردن عصر شد داییم رفت مسجد زنداییم پرسید خودت میای میبریم گفتم آره گفت از کجا دکتر رو میشناسی گفتم رفیقمه پیشش کار میکنم گفت واقعا گفتم آره گفت یعنی چکار میکنی گفتم بعضی مشتریا رو من ماساژ میدم گفت تو گفتم آره گفت پس چرا خودت ماساژم نمیدی گفتم نه نمیشه بیچاره نمیدونست قراره چه وضعیتی داشته باشه دیدم داره اصرار میکنه گفتم امکان نداره بیخیال شد گفتم راستی زندایی پس فردا ی دست لباس زاپاس بیار گفت چرا گفتم آخه ممکنه روغنی بشن گفت اهان پس با روغن ماساژ میده گفتم آره ولی بعدش حموم میکنی گفت اونجا گفتم آره گفت پس حوله بیارم گفتم حتما بعد از این خدا حافظی کردم و رفتم خونه سریع رفتمچندتا سوپر ماساژ دانلود کردمو دیدم این کل تجربه ماساژ من بود فردا بلند شدم رفتم چندتا ملافه و حوله سفید خریدم ی آب پاش و روغن زیتون و روغن بچه و چندتا نوشیدنی رفتم ویلا که ی نیم ساعتی از شهر به دور بود رفتم ی کم به هم ریخته بود جمع و جور کردم و ی تخت ی نفره بود که گذاشتمش وسط اتاق روش ملافه کشیدم حوله ها رو گذاشتم توش کمد و مرتبشون کردم روغنا رو ریختم توی آب پاش گذاشتم کنار حوله ها و یکم موندم دیدم تخت کوتاست که چاره ای نبود برگشتم خونه توی مسیر زنگ زدم زنداییم گفتم فردا ساعت ۱۱ در خونتونم گفت باشه شب به سختی سپری شد فردا ساعت 9پا شدم رفتم حموم تمیز کردم اومدم بیرون ی تیشرت و اسلش بدون شرت پوشیدم نگاه ساعت کردم دیدم زوده رفتم پاتوق ی ترامادول خریدم خوردم ولی ته دلم میخواستم اصل کار رو برای جلسه بعد گذاشتم ولی برای اطمینان ترامادول رو خوردم و رفتم سراغش رسیدم جلو خونه که داییم اومد گفت مواظبش باش گفتم حتماً و رفت زنداییم اومد و نشست جلو بهم دست داد بوی عطرش مدهوشم کرده بود و خوشحالم کرد حرکت کردم ده دقیقه به ویلا مونده گفتم راستی زندایی رفیقمو کنسل کردم وجدانم قبول نکرد غریبه بهت دست بزنه گفت چه خوب پس چرا خونه انجام ندادی گفتم آخه وسایل کار اینجان گفت همون بهتر تو که بلدی چرا غریبه گفتم آره رسیدیم ویلا پیاده شدیم رفتیم داخل بردمش توی اتاق گفتم آماده شو گفت آماده ام گفتم نه باید حوله برداری لباساتو کامل در بیاری جاهای حساس حوله بزاری گفت وا این چه حرفیه گفتم زندایی پس من روغن رو از روی مانتو شلوار بهت بزنم گفت خو نزن خندیدم گفتم اصل کار رو روغن انجام میده پرسید یعنی همه لخت میشن گفتم آره دکتر محرمه گفت آره میدونم گفت پس برو بیرون ولی من لباسای زیرمو در نمیارن گفتم باشه ولی کثیف میشن گفت اشکال نداره رفتم بیرون دو دقیقه بعد صدا زد بیا داخل رفتم داخل دیدم سر بالاست گفتم رو شکم بخواب گفت باشه دیدمش رو شکم نگاه باسنش کردم شق کردم دست پاچه شدم رفتم سراغ آب پاش خیس روغنش کردم دست گذاشتم روی کمرش جفتمون رو برقی گرفت همه کمرشو دست کشیدم ولی نگاهم به جایی دیگه بودشروع کردم دست چپشو ماساژ دادن بعد رفتم سراغ دست راست بعد کتف و گردن تا اینجا ی کلمه حرف نزده بودیم رفتم دوباره سراغ کمرش هی دستمو از عمد به سوتینش میزدم و نچ نچ میکردم که گفت کمال جان اگه اذیت میکنه بازش کن گفتم باشه و بازش کردم و گاه یواش گاه محکم ماساژ میدادم بعد رفتم دور شرتش که بلند هم بود و ناامیدم کرده بود گفتم زندایی باید مفاصل لگنت رو روغن بمالم که آماده شه گفت خب بمال گفتم خوب شرتت مزاحمه گفت هر کاری میکنی فقط با شرتم کاری نداشته باش گفتم خوب نمیشه گفت خوب به دستت بزن بمال بهش از زیر شرت دلم رفت اینو شنیدم شاید نمیدونست داره مجوز چی رو میده دستمو حسابی روغنی کردم بردم زیر شرتش لگنش رو مالیدم دوباره دستمو آوردم بیرون روغنی کردم بردم وسط پاهاش و مالوندم به کون و کسش که برق گرفتش گفت کمااال گفتم ببخشید زندایی مجبورم گفت فدا سرت دیگه شده نفهمیدم منظورش چی بود دوباره دستمو چرب کردم باز بردم وسط پاهاش این دفعه تکون نخورد وسط انگشتام لوپای کسشو کشیدم آوردم بالا بردم سمت لگنش رفتم سمت روناش و سری رفتم پایین تا مچ پا ده دقیقه ماساژ دادم آروم اومدم بالا سمت روناش روغن زیاد مالیدم و ماساژ میدادم که باز به شرت مزاحم رسیدم گفتم زندایی خیلی مزاحمه بزار درش بیارم حوله جاش میزارم گفت اونجوری پیدا نیست گفتم نه گفت خوب خودت درش بیار گفتم چشم کونشو داد بالا کشیدمش پایین وای چیزی که بارها به عشقش جق. زده بودم لخت جلو چشم بود گلوم خشک شده بود از گرمای اتاق و نعشگی ترامادول از پاهاش جدا کردم شرتو گفت کمال سریع منم پریدم حوله ها رو آوردم گذاشتم رو باسنش دوباره شروع کردم مالیدن روناش دیگه دید کامل به کس مثل پنیرش داشتم کمی پیر شده بود ولی سفیدیش خیلی قشنگ بود دستمو از عمد بیشتر به کسش میزدم ولی بر خلاف فیلما خبری از حشری شدنش نبود داشتم به این فک میکردم با این کیر شق شده چطور برش گردونم دیگه به زور جاسازش کردم و حوله رو برداشتم گفتم زندایی برگرد برگشت ی دستشو گذاشت روی کسش یکی روی سینها حوله رو گذاشتم روی کسش و حوله دیگه رو روی سینهاش دستشو از روی شرم گذاشت روی صورتش منم شروع کردم روغن پاشیدن روی شکمش تا سینهاش ی لحظه حوله رو روی سینهاش برداشتم نگام کرد ولی چیزی نگفت چندتا پیس روغن پاشیدم روی سینهاش و دوباره حوله رو گذاشتم گفت کمال برا همه این کار رو میکنی
گفتم آره گفتم چرا گفت هیچی شکمشو ماساژ دادم رفتم روی سینهاش و حوله کنار زده شد دستم خورد به سینهاش سفت شدن نگو خانم رو سینهاش حساسه بعد ده دقیقه دست کشیدن به سینه و شکمش دیگه خودم هم حشرم زده بود بالا گلوم خشک شده بود گفت کمال نوشیدنی نیست گفتم آره هست رفتم دوتا انرژی زا آوردم خوردیم فهمیدم خشکی گلوش احتمالا مال حشرش باشه دوباره دراز کشید دست گرفت روی سینه ولی حوله روی کسش بود شروع کردم ماساژ دادن دستشو از رو سینش کنار زدم ی کم دیگه باهاشون ور رفتم روغنه جذب شد آب پاش. رو برداشتم گرفتم دستم با دست چپ حوله رو از روی بهشتش برداشتم که دیدنش نزدیک بود ارضام کنه چندتا پیس زدم روی کس و لگنش که دیدم داره نگاه میکنه گفت امروز آبروم رفت گفتم چرا گفت چی چرا همه بدنم لخته جلو چشمت گفتم یعنی دوستمو میگفتم بهتر بود گفت آخه از فردا دیگه روم نمیشه تو چشات نگاه کنم خواست ی چیزی بگه که گلوش خشک شده بود سرفش گرفت گفتم زندایی اتفاقا باید رابطمون بهتر باشه دیگه همو دیدیم گفت اولن تو منو دیدی دوم ربطی نداره حالا هم کارتو بکن گفتم چشم لگنشو مالوندم رفتم وسط پاهاش دیگه بغلای کسشو می مالوندم پای چپشو دادم بالا تا نزدیکای سینش آوردمش گفتم بهش نگهش داشت معلوم نبود دارم چکار میکنم ولی مقصودم میدونستم چیه خلاصه کشاله های زیر رونشو ماساژ دادم تا زیر و بالا همین حرکتو با پای راستش انجام دادماین دفعه دوتا پاشو دادم بالا نگه داشت منم کمکش زور میدادم گفت یواش بدنامم نکنی منظورشو گرفتم از گوزیدن میترسید گفتم کمال محرمه زنداییه خندید گفت بیشتر حتی منم خندیدم تیشرتم خیس خیس شده بود گفت لباستو در بیار گفتم نه لازم نیست گفت چیه محرم گفتم باشه حالا روی شکم بخواب، خوابید منم گفتم بزار لباسمو در بیارم تیشرت و اسلش رو باهم در آوردم میدونستم منظورش تیشرت بود ولی من جفتشو درآوردم نشستم روی روناش زانوهام به روناش خورد فهمید کامل لخت. شدم تکونی خورد که من شروع کردم ماساژ دادن کمرش شاید فک میکرد حداقل شرت پامه ولی وقتی گفتم دستاتو از پشت بهم بده و خودمو هول دادم جلو که بگیرمشون با برخورد کیرم به باسنش فهمید که کامل لختم و نمیدونم چی باعث سکوتش شد ی کم دستاشو به عقب کشیدم نگه داشتم گفتم هر وقت اذیت شدی بگو گفت نه راحت باش ادامه بده فک کنم چراغ سبزش بود بعد چند بار عقب و جلو و برخورد کیرم به شیار باسنش احساس کردم باسنشو داد بالاتر پیش خودم گفتم شاید اتفاقی باشه بزار بی گدار به آب ندم ازش خواستم یواش بره روی زانوها منم رفتم عقب وایسادم پشتش اومد عقب فاصله پاهاشو زیاد کردم موندم دقیقاً پشتش گفتم تا جایی که اذیت نمیشی بیا عقب منم پهلوهاشو گرفتم قامت راست کیرمو تنظیم کردم روی کسش بدون اینکه ازش دست بگیرم اومد عقب تا کسش خورد به کلاهک کیرم موند گفتم حتما شر میشه پرسیدم میتونی بیشتر بیای دیدم بدون اینکه چیزی بگه اومد کلاهکش رفته بود تو میدونستم همه چیز بر وفق مراده ولی مونده بودم که چرا مونده گفتم زندایی تو میتونی گفت آره ولی باید جا باز کنه خندیدم خودش هم زد زیر خنده گفت پدر سوخته عجب ماساژی میدی دیوونم کردی هرگز اینقدر حشری نشدم هنوز رو صورت بود گفتم پس بقیشو من ادامه میدم چیزی نگفت رفتم چشبیدم بهش گفت فقط یواش گفتم چطور گفت برا تو مثل اینکه کلفتره از داییت گفتم همش پونزده سانته گفت آره شاید ولی کلفته گفتم باشه آروم گذاشتم داخلش انقدر تنگ بود و گرم رو آسمون بودم میخواستم تا ته بکنم توش ولی اینقدر به خودش میپیچید دلم نیومد آروم تا نصفه جا کردم شروع کردم عقب جلو خودش هر دفعه ی کم میداد عقب تا بعد از دو دقیقه دیدم همش داخله ی ده دقیقه ای همینطور داشتم دیوانه وار تلنبه میزدم که افتادم گفتم دیگه بریدم گفت خسته نباشی گفتم مرسی فک کرد ارضا شدم روش نشد بگه پس من چی گفت پس حمومو نشونم بده گفتم برا چی گفت بریم گفتم پس ادامش گفت ماساژ گفتم نه اون یکی گفت مگه تموم نشد گفتم نه بابا بزار نفس بگیریم رفتم آبی آوردم خوردیم گفتم زندایی بریم خندید گفت بریم بغلش کردم بوسیدمش غرق عرق بودیم همون جور افتادم روش تو چشمام نگاه میکرد و میخندید کیرمو تنظیم کردم اینقدر خیس بودیم و البته روغنی احتیاج به توف نبود دوباره یواش یواش گذاشتم داخل با عقب جلو جاش باز شد سینهاشو تو دستم گرفتم نمیدونم سایزشون چنده ولی بزرگن باهاشون بازی میکردم که چشماشو بست به حرف اومد قربون صدقم رفت و بعد چند ثانیه پاهاشو حلقه کرد دور کمرم و جمعم کرد سمت خودش و فشارم میداد فک کردم اذیته ولی دیدم قربون صدقم میره با خودم در این فکر بودم که با جیغ ریزی و لرزشی بیحال شد من که این صحنه رو دیدم حشری شدم و نزدیک شد به ارضا شدنم سرعت رو زیاد کردم و با ضربه ها رو محکم به ته کسش میزدم یک دقیقه ای بود داشت فقط نگام میکرد ترامادوله نمیزاشت تمرکز کنم به هر زوری بود آبم اومد و بدون اجازه خالی کردم داخل و بعد چند ثانیه که به خودم اومدم از روش بلند شدم و ی ذره جا کنارش خالی بود دراز کشیدم گفت خسته نباشید پهلوون و خندید گفتم ببخشید گفت برا چی گفتم همه چی گفت همه چی عالی بود پا شدم رفتم حموم رو آماده کردم به اسم کوچیک صداش کردم گفتم بیا بریم حموم پرسید بریم گفتم میترسی ببینمت با خنده گفت نه، بریم رفتیم داخل توی کمتر از پنج دقیقه کامل اونو کمک دادم حموم کردیم اومد رختکن منم سریع دوش گرفتم و اومدم بیرونرفتم توی پذیرایی دیدم داره موهاشو شونه میکنه رفتم پشت سرش توی آیینه نگاش کردم شرت و سوتین تنش بود روی شونش رو بوسیدم گفتم باز هم ببخشید گفت چرا گفتم موذبت کردم گفت اتفاقا خیلی بهم حال دادی کاشکی همیشگی باشه گفتم خوب یعنی دوست داری ادامه بدیم گفت خیلی داشتم بال و پر در میاوردم بغلش کردم چسبوندم به باسنش سینهاشو گرفتم بوی نم موهاش روانیم کرد گفت بسه آماده شو دیر میشه گفتم راست میگی ولی کاشکی میشد بمونیم گفت یعنی هنوز جا داری گفتم تا دلت بخواد رفت سراغ کیفش گوشی رو ور داشت منم موندم داره چکار میکنه ساعت یک و نیم شده بود زنگ زد سلام کرد گفت تازه تموم شد که خواستیم بیایم که آقا کمال سفارشمون کردن ی نوبت دیگه بعد این مشتری که تازه رفته داخل برام گرفته چون نصف قیمت بوده منو کمال موندیم دیگه برا نوبت بعدی دهنم وا موند گوشی رو قطع کرد رفتم بغلش کردم لب رو ازش گرفتم گفت چته گفتم عاشقتم گفت کوفت گفتم مرسی پرسیدم چی بخوریم گفت ناهار گفتم آره گفت فعلا میل ندارم باشه بعد عملیات گفتم باشه رفتم دوتا انرژی زا آوردم خوردیم و بردمش اتاق ته خونه گفت کجا گفتم بیا بردمش داخل چراغ رو روشن کردم تخت دونفره رو دید ی جوووونی گفت فهمیدم خوشش اومده لباساشو درآورد که عرقی نشن پرید سر تخت منم ی اسلش بود که درآوردمش پنجره رو باز کردم باد خنکی وارد اتاق شد رفتم دراز کشیدم نگاش کردم گفت شروع کن گفتم من گفت اجازه هست ی کم برات بخورم گفتم واقعا گفت آرزومه گفتم همش پیشکشت باورم نمیشد نگاهش کرد بعد عین بستنی میخورد قصدش تموم کردنش بود انقدر خورد و نگاش میکرد که داشتم از شهوت و شوق میمردم صورتش رو گرفتم آوردمش بالا گفتم جریان چیه من خوابم یا بیدار چرا اینقدر با شوق میخوری ی آه کشید و گفت بعدا بهت میگم اصرار کردم گفت داییت مرد نیست گفتم یعنی چی گفت کارش همیشه نصفه تموم میشه و من باید… چیزی نگفت فهمیدم که وضعیت داییم خرابه صداشو برد بالا گفت حالا میزاری بخورم خندیدم گفتم بفرما شروع کرد به خوردن دوست داشتم بهش حال بدم مثلا کسشو بخورم ولی فکرش هم برام سنگین بود تو همین فکر بودم که دیدم ده دقیقه ای هست داره میخوره صداش کردم گفتم بس نیست گفت آره بسه طاق باز افتاد پریدم وسط پاهاش کیرمو گذاشتم داخل و یواش فشار میدادم هنوز عادت نکرده بود کیرم بلند نیست فقط کلفته رضایت و درد قشنگ و خواصی توی نگاش میدیدم کاملا معلوم بود از دردی که داره میکشه راضیه ولی برام سوال بود واقعا این منم امروز شانس رو کرده بود بهم داشتم یواش عقب جلو میکردم میدونستم این دفعه به این زودی خبری از ارضا شدن نیست خودمو انداختم روی سینهاش و خیلی آروم عقب جلو میکردم و شروع کردم به خوردن سینهاش گفت دوست داری با سر در حالتی که نوکشو میخوردم اشاره دادم آره گفت نوش جونت و چشاشو خمار کرد داشتم میخوردم که برام پیام اومد گوشیم کنار تخت بود بدون اینکه وایسم گوشی رو باز کردم 500 اومده بود به حسابم نشون زنداییم دادم خندید گفت عجب شغلی داری سینه رو از دهنم جدا کردم گفتم میریزمش به حساب خودت گفت تو بکن من جونمو میدم میخواستم تعارف کنم که دیدم چشاشو بست فهمیدم نمیخواد ادامه بدم تمرکز کردم رو سکسم ولی عملا کیر من نبود چیزی حس نمیکردم ی کم سرعتمو زیاد کردم خودمو از سینهاش جدا کردم ولی یکی رو روی سینش نگه داشتم سرعتمو زیاد و زیادتر کردم دیدم شروع کرد به تکون خوردن خودشو بهم فشار میداد پاهاشو حلقه کرد و منو فشار میداد سمت خودش و آه وناله میکرد که با توجه به شناختی که از ویلا داشت جیغ بلندی کشید و ارضا شد منو ول کرد خودمو انداختم روش سرعتمو یواش کردم لباشو بوسیدم رفتم در گوشش گفتم نوش جونت عزیزم دیدم بغض کرد شروع کرد گریه کردن موندم چی بگم کیرمو درآوردم دراز کشیدم کنارش گفتم چی شد زندایی گفت هیچی گفتم یعنی چی حتما عذاب وجدان داری و پشیمونی گفت خفه شو موندم چی بگم گفت فقط قول بده این خوشی رو ازم نگیری گفتم من که دارم لذت میبرم گفتش که هنوز هیچی نشده ترس از دست دادن این لذت و تو رو دارم گفتم خیالت راحت من پایتم بوسم کرد گفت خدا داییت رو لعنت کنه که جوونیمو حرومش کردم گفت آمین خندید و لبامو به ولع میخورد گفتم بریم گفت مگه تو ارضا شدی گفتم مهم نیست گفت ساعت چنده گفتم دو و نیم گفت تا چند وقت داریم گفتم چهار و نیم گفت خوب بخواب خوابیدم شروع کرد به خوردن اول تخمامو میمکید بعد شروع کرد ساک زدن بد نمی‌خورد تو هوا بودم دقیقا نیم ساعت خورد تا اینکه برید افتاد زمین بلند شد گفت چیزی استفاده کردی خواستم دروغ بگم که دلم نیومد گفتم آره گفت چی گفتم ترامادول گفت چی هست گفتم مرفین گفت معتادی داره گفتم آره قسمم داد دیگه نخورم گفتم چشم دراز کشید کنارم ی کم همو بوسیدیم بغلش خوابم گرفت ساعت حدودا چهار بود بیدارم کرد با ساک زدنش کیرم خواب بود ولی دیگه احساسش میکردم نگاش کردم تا راست شد گفتم میخوایش گفتم نیکی و پرسش رفتم وسط پاهاش دادمی جوون گفت و داشتم ارضا میشدم خودمو نگه داشتم با چوچول و سینهاش بازی کردم تا چشاشو بست خودمو انداختم روش و یواش گفتم جوون تو مال کی هستی گفت من مال کمالم کمال مال من گفتم کجامو بیشتر دوست داری گفت کیرتو گفتم همش تا آخر عمر مال خودته دیگه نتونستم خودمو بگیرم داشتم ارضا میشدم اونم تو حس بود آبم اومد و خالی کردم داخلش ولی نموندم چندتا تلمبه زدم تا اونم ارضا شد افتادم بغلش همو خوردیم همه چیز کثیف شده بود سریع رفتم خودمو شستم همه چیزا رو انداختم توی ماشین و روشنش کردم لباسامونو پوشیدیم آماده شدیم که ماشین لباسشویی بوق خورد منم سریع پهنشون کردم رفتیم سوار ماشین شدیم رسیدم شهر رفتم ساندویچی دوتا ساندویچ سفارش دادم آوردم تو ماشین خوردیم و رفتیم ی کم اطراف شهر چرخ زدیم براش شیر موز گرفتم آوردم گفتم بخور قوی شی خنده و رضایتش منو دیوونه کرده بود رسیدیم در خونه گفتم خسته نباشی گفت شما خسته نباشید گفت بیا بریم داخل گفتم لباسام روغنیه باید برم توی مسیر گفته بودیم چیزایی که باید به داییم و دختر داییم میگفتیم گفت پس برو شام درست میکنم بیا گفتم نه که گفت بخدا ناراحت میشم گفتم چشم رفتم خونه لباسامو عوض کردم از خستگی خوابم برد ساعت ده شب بود که با صدای گوشی بلند شدم دیدم داییمه جواب دادم گفت که کمال جان منتظرتیم گفتم دارم حرکت میکنم رفتم نشستم توی ماشین رفتم خونه داییم آیفون زدم رفتم داخل با استقبال گرمی روبرو شدم داییم اینقدر تحویل می‌گرفت شرمندم کرد زنداییم توی آشپزخونه بود اومد جلو دست داد بغل صورتمو بوسید شاخ درآوردم گفت کمال جان واقعا نمیدونم چطور لطفت امروزتو جبران کنم گفتم زندایی این چه حرفیه وظیفم بود دختر داییم از اتاق اومد بیرون اینقدر تحویل گرفت تعجب کردم مونده بودم چی بگم داییم شروع کرد به تعریف از من که واقعا جای پسر خودمی از لحظه ای که زنداییت اومده همش سر پاست و خیلی خوب پیش رفته توی ی روز گفتم من که کاری نکردم داییم گفت نه اختیار داری از بالاسریه توعه که اینجور انرژی داره باید دکتر رو بیاری خونمون حتما گفتم وظیفش بوده دختر داییم هم نطقی کرد و شام آماده شد رفتیم روی میز شام نشستیم دختر داییم روبروم بود دایی و زندایی کنارم میز چهار نفره بود دو نوع شام درست کرده بود زنداییم برام اندازه ی دیس گوشت و برنج انداخت گفتم چه خبره زندایی نمیتونم اینقدر بخورم گفت باید بخوری هیچی نگفتم شروع کردم به خوردن دیدم زنداییم فقط سالاد کشید گفتم چه خبره گفت دکتر گفته باید لاغر بشی گفتم دکتر گفت آره نصف غذامو نخورده بودم که دوباره برام گوشت انداخت گفتم زندایی دستشو زیر میز گذاشت روی کیرم گفت باید قوی شی داییم گفت راست میگه جوونی باید بخوری به زور همشو بهم خوروند دیگه راه نمیتونستم برم رفتیم روی کاناپه زنداییم توی آشپزخونه بود داییم گفت حالا نوبت بعدی رو کی بهمون میده گفتم هر وقت شما بگید گفت یعنی برا فردا میشه نگاه زنداییم کردم داشت نیش خند میزد گفتم بزار پیام بدم پیام دادم رفیقم گفتم چه خبر خوبی نوشت سلامتی گوشی رو زدم رو پرواز داییم گفت چی گفت گفتم اوکیه برا همون ساعت گفت چه بهتر پس فردا میتونی زحمتش رو بکشی گفتم رحمته، چشم گفت پس من کارت رو میدم زنداییت شاید باز دو نوبت شد گفتم باشه رفتم خونه فردا صبح ساعت ده بود پا شدم دیدم پیام داده زنداییم صبحانه رو بیا اینجا با هم میخوریم آماده شدم رفتم خونشون میز هفت رنگ چیده بود باز هم به زور کلی غذا بهم خوروند داشتم میترکیدم اشاره کردم پس داییم کو گفت بیرونه دختر داییم هم که خواب بود گفتم بریم لبو داد و گرفت گفت بریم که کارت دارم رفتیم توی شهر گفت پارک کن پارک کردیم پیاده شد گفت بیا دنبالم رفتیم بوتیک ازم خواست فقط حرف نزنم حدوداً سه میلیون لباس و کفش و لباس زیر و کمربند برام خرید کرد گفتم زندایی بسه گفت فقط ساکت باش اگه دوسم داری رفتیم توی داروخانه کلی لوازم تاخیری سفارش داد و رفتیم تو ماشین گفت بریم رفتیم توی مسیر گفتم زندایی میخوای به داییم چی بگی گفت بهش گفتم برا کمال میخوام کادو بگیرم گفتم اینقدر گفت داییت پولش ته نمیکشه خیالت راحت رسیدیم ویلا رفت تو اتاق که تخت دو نفره داشت گفتم ماساژ نمیخوای گفت نه ولمون کن رفتم از تو وسایل قرص تاخیری رو پیدا کردم یکی خوردم اومدم رو تخت اونم اومد با ی اسپری زد به تخمام و دراز کشید کنارم شروع کردیم از نقشمون گفتن و خندیدن گفتش داییت دیشب ازم سکس میخواسته گفتم دکتر گفته طول درمان نباید سکس کنی خندید و من خندیدم عملاً داشتیم لفتش میدادیم اسپری جواب بده که تحمل نکردم شروع کردم به خوردنش لباش لبای خوش فرم و خوش طعمی بود رفتم گفتم بشین نشست بلوزشو درآوردم خودش شلوارشو درآورد که دیدم ست کرده بود شرت و سوتینشو صورتی بود خیلی به دلم بود دستمو حلقه کردم دور کمرشو گردنشو میخوردمو سوتینشو باز کردم افتادیم بغل شروع کردم خوردن سینهاش که دست گذاشت رو کیرم گفت کمال جان سینه رو ولش کن من کیر میخوام گفتم چشم شورتشو با همکاری خودش درآوردم که دیدم شیو کرده دلم نیومد بوسش نکنم ی بوس ازش کردمو سوار بر کار شدم تنظیم کردم ی توف زدم روی دستم و کیرمو خیس کردم گذاشتم داخل ی زور زدم تا نصفه دادم داخل نگام کرد خندید گفت میخوای پارم کنی که کشیدم عقب و دوباره دادم جلو و یواش یواش تا ته جا کردم که دیدم داره ناله میکنم فک کردم که چرا اینقدر زود که دیدم داره از خوشحالی حس میگیره میگفت آره جررم بده همش برا توعه پارش کن منم همکاری کردم گفتم آره جررت میدم صدامون همه خونه رو برداشته بود که صدای هر دوتامون آروم شد و داشتیم ارضا میشدیم و شدیم همین که تموم شد کنارش دراز کشیدم بلند شد شروع کرد به خوردن نذاشت چیزی بگم فقط نیم ساعت خورد تا اینکه دوباره داشتم ارضا میشدم که بهش گفتم داره میاد گوشش شنوا نبود کلاهکشو توی دهنش نگه داشت و همش ریخت توی دهنش دهنشو آورد بالا نشونم داد گفتم برو توفش کن که قورتش داد و گفت از دیشب دارم به این لحظه فک میکنم تو میگی توفش کن لبخند زدم و کشیدمش سمت خودم بغلش کردم گفتم عشقم مثل دختر بچه ها گفت جونم گفتم همه کسمی گفت نمیزارم بهت بد بگذره همم برا توعه گفتم تو اذیت نیستی گفت نه گفتم ولی من اذیتم گفت پس ی چورت بزن گفتم باشه و اینکه این سکسا هر روز قشنگ تر از دیروز میشد زنداییم بخاطر عشقمون پونزده کیلو کم کرد و همچنان توی رژیمه و اینکه باشگاه میره و مشکل دست و پاش حل شده هر روز داره جوون تر و خوشگل تر میشه هر دومون راضییم از رابطمون و خوشحال حساب بانکیم که فول شده دیگه ماساژ نمیره فقط به بهانه باشگاه و توی خونه خودشون بعضی مواقع و دیگر دلایل تنها میشیم که سکس میکنیم حدفم از گفتن این داستان تنها خوندن و لذت بردن بود اگه خوشتون ببخشید ولی ی مطلبی رو که دوست ندارم بگم ولی باید بگم اینه که من دایی ندارم
ممنون که وقت گذاشتید

نوشته: کمال


👍 14
👎 17
163501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

826806
2021-08-18 02:24:50 +0430 +0430

چقدر کس گفتی چطوری این همه رو تایپ کردی جقی

2 ❤️

826817
2021-08-18 05:42:37 +0430 +0430

کمال فعلا بیا کلشو بمال میسپرمت به دوستان
کیونی جقی 😎

1 ❤️

826821
2021-08-18 06:02:20 +0430 +0430

خشکیه گلو از عوارض شماله اونم برا کسی که تو چص سالگی معتمد فامیل و یک محلیه

1 ❤️

826828
2021-08-18 07:18:28 +0430 +0430

خودت از همون اول گفتی که جغی هستی ادم جغی هم بی عرضه و ترسو هست پس معلومه که هر چی نوشتی زرت و پرت باید باشه یه چند خط از اولش وچند خط اخرشو خوندم و حدسم درست بود

0 ❤️

826829
2021-08-18 07:56:45 +0430 +0430

کوسکش خارکوسه . ننتو سگ گایید

0 ❤️

826840
2021-08-18 09:27:20 +0430 +0430

قشنگ بود حال کردم

3 ❤️

826847
2021-08-18 12:42:45 +0430 +0430

نخوندم

0 ❤️

826863
2021-08-18 14:49:23 +0430 +0430

ای کیر تو دهنت با اون حدفت😂😂😂

2 ❤️

826878
2021-08-18 16:19:16 +0430 +0430

جالب بود ولی غلط املایی هم داری

1 ❤️

826910
2021-08-18 23:54:41 +0430 +0430

کمال اقا سلام
نوشته خوبی بود.
غلط املایی هم نسبتاکم.
خواصی = خاصی
در ضمن از ادمهای با فراصت خوشم میاد.
با اینکه ماساژور یا ماسور نبودی.
ولی ازوضع موجود،
استفاده کردی خوشم اومد.
💅💅💅💅💅💅💅

0 ❤️

826948
2021-08-19 02:03:22 +0430 +0430

میخاستم ننویسم برات ‌‌ولی حیف نشد .کمال با کمال احترام کیرم از پهنا تو کوص خواهرت با سپاس

0 ❤️

826952
2021-08-19 02:10:18 +0430 +0430

پس ریدم به خودت

0 ❤️

826958
2021-08-19 02:24:46 +0430 +0430

رویای یک جقی

0 ❤️

827145
2021-08-20 02:42:54 +0430 +0430

منم زنداییمو کردم .عالی بود

0 ❤️

827260
2021-08-20 20:51:09 +0430 +0430

اون بابای کصکشت هم منو به ننه خرابت معرفی کرد و هر روز ماساژش میدم کمال،همش هم میه تو رو جون کمال کص و کونمو بیشتر بمال😂😂😂😂🍆

1 ❤️

829773
2021-09-03 07:58:17 +0430 +0430

کسخول

0 ❤️

843375
2021-11-19 06:44:22 +0330 +0330

فهمیدم دروغه فقط خوندم سرگرم بشم یه سوتی دادی اونم این بود که گفتی رفتم انرژی زا اوردم خوردیم خوب کصکش تو اول ماجرا گفتی فقط یه قرص ترامادول خریدی بعد انرژی زا از کس مادرت دراوردی ؟

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها