هجده سالم بود.طلبه ی پایه سوم بودم.حجره ی کوچکی در گوشه ی حیاط با صفای حوزه مان داشتم.سه سال بود که هیچ هم اتاقی نداشتم.اواخر شهریور بود.حوزه ها تازه باز شده بودند.مدیر مدرسه آمد دم در حجره ام.گفت قرار است هم اتاقی برایت بفرستم.چهره ام توی هم رفت.تنهایی را بیشتر دوست داشتم.بعد با دست آن طرف حیاط را نشان داد.یک پسر بچه ی چهارده پانزده ساله با پیراهن سفید و شلوار پارچه ای با ساکی در دست ایستاده بود.گفتم باشد.رفت.
.
.
.
.
حوالی ظهر آمد.بعد از سلام و احوال پرسی.پرسیدم بچه کجایی.گفت شوش.شوش را که گفت لبانش غنچه شد.غنچه ی گوشتی و احتمالا خوش بو.گفتم پایه اولی هستی دیگه؟گفت اره.تپل نبود.ولی ران های برجسته اش از زیر شلوارپارچه ای اش دل آدم را می برد.شهوتی شده بودم.عبا را کشیدم روی پاهایم تا نعوظم را نبیند.نگاهمان افتاد به هم.چشمهایش مشکی بود.درست مثل موهای یک طرف شانه کرده اش.
نگاهش را دزید.
.
.
.
.
یازده شب بود.پیراهنش را در اورد.رکابی تنش بود.نمی دانست این جور چیزها توی حوزه عرف نیست.چیزی بهش نگفتم.بازوهای سفیدش .سینه و شکم صافش دوباره شهوتی ام کرد.از توی ساکش شلوارش را در اورد.رفت کنج اتاق.شلوار پارچه ای اش را در اورد.شورت سفیدی تنش بود.از این پادارها.دست گذاشتم روی آلتم.مالشش دادم.گفت خیلی خسته ام.کلی راه آمده ام.گفتم پس ماساژ میچسبه.گفت نه حاجی زحمت نمی دیم و خندید.حاجی را که گفت خوشم آمد.
.
.
.
بعد از کلی اصرار رو به دیوار نشست.نشستم پشت سرش.شانه هایش را مالش دادم.صورتم را نزدیک کمرش کردم و بوییدمش.بوی خوبی میداد.دستم را روی پهلو و شکمش می کشیدم.آلتم را چسبانده بودم به کمرش.گفتم خیلی پسر خوبی هستی.خندید.بوی خنده اش پیچید.صورتش را بوسیدم.صورتش مو نداشت.لبخند زد.لبانش را بوسیدم.شوکه شد.به رویم نیاوردم.حالا دیگر آلتم بلند شده بود و شاید پشت کمرش حسش می کرد.گفت بخوابیم دیگه.گفتم هنوز پاهات مونده.گفت اخه.گفتم اخه نداره.
.
.
.
.
خوابید.گودی بالای باسنش را ماساژ دادم .آرام آرام رفتم روی باسنش.باسنش را زود رد کردم.ران هایش را فشار دادم.خیلی بچه مثبت بود.بعید می دانستم فکر بدی کرده بوده باشد.ران هایش نرم بود.خیلی نرم.فشار شهوتم خیلی زیاد شده بود.نمی فهمیدم چه می کنم.ساق هایش را هم ماساژ دادم.گفت ممنون.بسه دیگه.گفتم تمومه الان.تمام نبود.دلم می خواست تا صبح با بدن خوشبو و سفیدش ور بروم.دستم را دوباره بردم سمت ران.شهوتم در اوج بود.دستم را بی اختیار بردم روی باسنش.محکم دو کپه ی نرمش را چنگ زدم.گفتم بدت که نمیاد.اخه بعضیا دوس ندارن.رودربایستی گیر کرد.گفت بخوابیم دیگه.انگشتم را فرو کردم
بین دو کپه ی باسنش.از روی شلوار.گفت چه غلطی می کنی.گفتم نمی تونم .گفت گمشو .خواست بلند شود.خودم را انداختم رویش.دهانش را گرفتم.باسنش زیر آلتم بود.دستم را گاز گرفت.پایم را لای پاهایش بردم.با بدنش گره خوردم.مرا می زد.آلتش راگرفتم.مالیدمش.به زور دورباره گردنش را بوسیدم.فرار کرد.دوید بیرون.
.
.
.
.
صبح سر صف جماعت نبود.رفتم امام جماعت شدم.آلتم را زیر عبا پنهان کردم.
نوشته: طلبه ی شهوتی
وای خوارتو ساییدم مردم از خنده
کیر سگ هندی تو کس پدرت ک تو رو رید 🙄 (dash)
وای خدا مادرتو بگاد ابروم رفت از بس خندیدم خانوادم فکرمیکنن روانی شدم ? 🙄 (dash)
نعوظ بالله منم شیطان الرجییییییم، و لعنت الله علی جد و آبادت اجمعین!
عالی بود حاج آقا :-D :-)
دمت گرم بازم بنویس…
:-D :-D :-D :-D
کیا مثل من فکر میکنن این خاطره جوونی حاج اقا طوسیه؟؟؟؟!
گفتم باشد!تاشد،جاشد!كيراسب ابي توسوراخاي هواييت (wanking)
داشتم شبکه قرآن میدیدم بابام اومد تو اتاق حاج آقا طوسی پاشد از یه پسره لب گرفت :|
چقدر از شیخها بدم امد . وای های ای …
که چی خیلی زرنگی ،
اخونها همهشون کون میدن تو حوزه درست میگم تو هم چقدر کون دادی تا کون کن شدی برادر
خیلی خوبه که کتابی نوشتی آخوند گی ندیده بودیم ((dash) (dash) (dash) (dash) (dash)
عبا تو کونت.عمامه از پهنا تو کون.بارانی از الت سگ بر قبر مادرت.ننویس دیگه
kare khyli kare pasandidei bod bayd on be rahe raste shariat mikeshondi ke kshondi eltemas doaa