ماه عسلی که برای من طعم زهر داشت (۲)

1397/06/13

…قسمت قبل

ممنون از نظرات دوستان . لطفا زود قضاوت نکنید . هیچ تجاوزی قرار نیست صورت بگیره . من خودم به شخصه از سکس محارم و تجاوز و سکس خشن متنفرم . ای کاش حداقل اجازه میدادین تا این قسمت هم بیاد . بریم سراغ داستان.
طاها برو ببین کیه بفرما آبرو نذاشتی واسمون . هعی میگم نکن .تو هم دست میذاری دقیقا رو نقطه ضعفم
طاها : هییییس عه میشنوه برو اونور نبینتت .
آروم رفت سمت در و در رو باز کرد و با باز شدن در صدای گوش خراش در اومد و طاها گفت بفرمایید . جانم امری داشتین ؟
پیرمرد آروم گفت : پسرجان من بهت اجازه دادم بیای تو خونم . یکم آروم تر لطفا آبرو دارم من جلو همسایه ها . من چند سال پیش به خاطرراه دادن یه مرد به داخل خونم و تجاوز اون به یکی از دخترای روستا تو همون شب تو منزل من آبروی منو برد و مردم اون آبادی خونم رو آتیش زدن .
بغض صدای پیرمرد رو گرفت و گفت بچه سه سالم توی آتیش سوخت . نجات پیدا کرد ولی انقدر زشت بود که خودکشی کرد و مرد . اگر امشب رو رعایت کنین ممنونتون میشم .
طاها با صدای گرفته و صورتی که سرخ بود از خجالت گفت چشم .
پیرمرد سوال کرد : راستی پسر جان گفتی اسمت چیه ؟
صدری هستم طاها صدری
پیرمرد گفت : صدری . بله آقااااای صدریییییی .
آقای صدریشو خیلی کشید . و بعد خداحافظی رفت .
طاها در رو بست و اومد سمت من که فقط یه شورت زرشکی پام بود . ببخشید خانومم .
چیو ببخشم طاها دقیقا ؟ ابرو برامون نذاشتی چی رو باید ببخشم واقعا ؟ من فردا صبح رفتنی چجوری تو چشای این پیرمرد نگاه کنم . هعی بهت میگم نکن دست نزن شیطنت نکن تو گوشت بدهکار نیست که . کار خودتو میکنی . یه ذره شرایط آدمو درک نمیکنی .
خب مریم جان من که معذرت خواستم . بسه دیگه لطفا .
طاها تو همیشه همینطوری بودی یه شخصیت لوس که هیچی از غرور مردونگی نفهمیده . سریع هرچیزی میشه معذرت می‌خوای و می خوای با همون معذرت خواهی همه چی ختم به خیر و خوشی بشه . نه خیر از این خبرا نیس . آبرومو بردی اینبار دیگه بخشش در کار نیست .
طاها اومد سمتم و دستش رو گذاشت رو سینم و آروم شروع کرد مالوندن و فشار دادن . بلند گفتم دستت رو برمیداری یا شروع کنم به جیغ کشیدن . گمشو برو اونور ازم فاصله بگیر وگرنه …
طاها : وگرنه چی ؟ ها ؟ می خوای مثل منو بزنی ؟ فکر میکنی خیلی شاخی . فکر میکنی لابد خوشگل ترین دختر دنیایی و کشته مردتم . نباشی بی تو می میریم .
مریم : خاک تو سر بی لیاقتت کنن . گمشو برو اونور نمی خوام قیافه نحثت رو ببینم .
خیلی از دستش اعصابم خورد بود . رفتم یه گوشه نشستم تکیه دادم به پشتی و یه کنج کز کردم . معمولا اینجور موقع ها می اومد منت کشی ولی نه انگار نه انگار خبری نبود . با صدای باز شدن در اتاق از فانتزی و رویا اومدم بیرون . برگشتم دیدم طاها لباس تنش کرده داره میره بیرون .

هه من بیام منت تو رو بکشم آخه . به من میگه غرور ندارم از این به بعد غرور رو نشونش میدم . پیرمرد چه آتیشی درست کرده دمش گرم برم پیشش یکم باهاش حرف بزنم .
در رو باز کردم و از پله های خونه رفتم پایین از صدای کفشم فهمید دارم میرم پایین .
گفت : ببخشید نمی خواستم مزاحمتون بشم . راستش خاطره ای که دارم باعث میشه حساس بشم .
طاها : اشکال نداره . بالاخره پیش میاد دیگه .
با اینکه هوا به شدت تاریک بود ولی میشد یه منظره خیلی کم و مختصری از اطراف رو دید . رفتم رو کنده کنار آتیش دقیقا رو به روی پیرمرد نشستم . یک دقیقه ای تقریبا بینمون سکوت بود و فقط صدای جیرجیرک گوشه حیات به گوش میرسید و خورد شدن هیزم های داخل حلبی پنیر که ذره ذره می سوختن و تبدیل به یه هیزم عالی میشدن برای یه چای ذغالی .
سکوت رو شکستم و گفتم : راستی قصه اون مرد و آتیش زدن خونتون چیه ؟
گفت قصه که درازه ولی برات میگم .
سال ها پیش موقعی که جوون بودم وسطای زمستون بود که خانومم دردش گرفت و قابله روستا هم نبود و من بودم و زنم و دردی که داشت میکشید و بچه ای که داشت به دنیا می اومد .
مونده بودم چیکار کنم که خدا برام از آسمون یه فرشته فرستاد یه آقایی بود با قد بلند موهای تا دم گوشش و چشمای رنگی و صورتی که تماما تناسب داشت و آدم دلش می خواست فقط نگاش کنه . تقریبا تو مایه های خودت پسرم . فقط موهاش از تو بلندتر بود که اگر موهاتو بلند کنی خیلی شبیهش میشی . تقریبا میشی خود خودش .
اومد داخل حیاط خونه و بلند صدا میکرد صاب خونه . هستی ؟
اومدم دم ایوون خونه و گفتم بفرمایید .
گفت : ماشینم خراب شده میشه شب رو منزل شما اسکان داشته باشیم تا فردا بریم آبادی بدیم تعمیرش کنن .
بلند داد زدم نه آقا مگه هتله زنم داره میزاد قابله هم نداریم ولم کن تو این شرایط . آبادی یه یک کیلومتر بالاتره برو اونجا بمون .
روم رو برگردوندم برم که داد زد : من می تونم کمکت کنم .
اعصابم خورد شد و برگشتم سرش داد زدم . چیه نکنه قابله ای و ما خبر نداشتیم ؟
خیلی آروم و با آرامش گفت نه همسرم ماما هستش می تونه بچت رو به دنیا بیاره .
سریع دوییدم پایین افتادم به دست و پاش . بلندم کرد رفت زنش رو آورد . زنش خودش حامله بود . اومد و اونشب بچه مارو به دنیا آورد . پسری به زیبایی تمام . یه بچه خوشگل و پر مو .
هیچ وقت یادم نمیره اونشب رو . مب خواستن برن که نذاشتم برن . و شب رو نگهشون داشتم .
بعد از اون رابطه من و مهندس خیلی خوب شد . مهندس تو کار پرتقال بود و از شمال به نقاط مختلف کشور و چندتا از کشورای خارجی پرتقال می فرستاد یه آدم به شدت مایه دار .
و چون یه دفتر تهران داشت و یه دفتر شمال که جزو دفاتر اصلی شرکتش بودن زیاد رفت و آمد میکرد معمولا یه شب پیش ما می موند .
بچه مهندس به دنیا اومد و مادرش سر زا رفت کسی که جون زن منو نجات داده بود خودش سر زایمان مرد و به رحمت خدا رفت .
زن من هم بیماری لاعلاج گرفت بعد دو سال مرد .
من و مهندس دوتا مرد تنها و داغون بودیم .
منتها مهندس خیلی تو قید و بند این چیزا نبود و بعد از زنش زندگی رو برا خودش زهر نکرد و خوش میگذروند از مشروب گرفته تا سکس با زنای مختلف . و هر زنی به خاطر زیبایی که داشت و پولدار بودنش امکان نبود دست رد به سینش بزنه . تا اینکه اونشب اومد . یه شبی که من تمام زندگیمو و آبرومو از دست دادم .
دوستان بخش دوم داستان بود . حتما حتما زودتر بخش سوم رو می نویسم و امیدوارم خوشتون اومده باشه .

ادامه…

نوشته: عبدی


👍 4
👎 9
33069 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

715209
2018-09-04 21:38:38 +0430 +0430
NA

اه اه چقد کیری.ناموسا دیگه ننویس.خاک تو سر شهوانی و کاربراش که توه جقی مغزتیلیت نویسنده داستاناش باشی…

2 ❤️

715252
2018-09-05 03:28:48 +0430 +0430

سینا چرا فوشش میدی بد ننوشته که جز فوشدادن کاری بلدید؟

0 ❤️

715257
2018-09-05 03:40:31 +0430 +0430

خوب بود بنويس ببينيم چي ميشه افرين

0 ❤️

715271
2018-09-05 06:16:16 +0430 +0430
NA

خیلی دوست داشتم این دیس لایکی که اینجا ثبت کردمو عملا بکنم تو کیونت

1 ❤️

715275
2018-09-05 06:30:31 +0430 +0430

یکی عجله داری و دیگری هم داستانی که نوشتی بیشتر به مسیج شباهت داره تا داستان، خواننده تا میاد حس بگیره داستان تموم میشه، حداقل قسمت هاشو طولانی تر بنویس و فاصله بین قسمت ها این قد طولانی نشه

0 ❤️

715329
2018-09-05 14:35:26 +0430 +0430

چرا اینقد کشش میدی؟
ضمنا متن داستان اصلا شبیه قصه گویی نیست بقول یکی ازدوستان انگار اسمسه

0 ❤️

715338
2018-09-05 15:07:05 +0430 +0430

تو که بلد نیستی احساسها رو جلب کنی حداقل تمرین کن.

0 ❤️

715458
2018-09-05 23:46:21 +0430 +0430

زحمت کشیدی نوشتی
تا اینجاشم اومدیم
بنویس ببینیم بقیش چی میشه
فقط مثه فیلم نامه دیالوگارو جدا نکن
وقتی میخوای بنویسی
مثلا
جبرائیل: اقرا
محمد: یا خود خدا عجب جنسی

اینطوری بنویس
بچه ها درست میگن، وقتی میخوایم حس بگیرم تموم میشه
انگار جای خوب جق در اتاقت زده بشه
فقط امیدوارم اون مهندسی که اونجا تجاوز کرده بود ، بابای تو نباشه
نمیدونم چرا این حسو دارم

1 ❤️

715520
2018-09-06 07:52:03 +0430 +0430
NA

چرا یاد گرفتید فقط فش میدید؟

0 ❤️