مجالی برای فراموشی تن ها (۱)

1399/08/25

خون در تنم انگار از چشمه جوشانی می جوشید و جریانش هزار مرتبه سهمگین تر شده بود ، رگهایم از خون لبریز و متراکم بود ، گونه هایم داغ شده بود و سرم را احساس نمیکردم ، انگار بعد از نشئه ی تریاک ، نشسته ای پای پنجره ای و در یک شب بلند پاییزی تا صبح جرئه جرئه عرق کشمش خانگی خورده ای . اما خمار نبودم الا خمار لحظه ی فرو کردن . دست کشید به سینه ام و بلافاصله دست برد به پایین . لبم را گاز ریزی گرفت و بعد دوباره بوسید . صنم از اتاق به سمت ما آمد ، لخت مادرزاد ، همه ی بدنش را به بهترین شیوه شیو کرده بود ، میدرخشید ، احساس کردم که او هم خون در بدنش صد درجه است و می خوشد ، سینه هایش برجسته و برآمده بود ، آمد و لبش را روی لب ما گذاشت ، هر سه وشمهایمان بسته بود و گرمی صورت هایمان و هرم داغ تن یکدیگر را احساس میکردیم ، آرمان فقط شرت داشت اما من هنوز وقت نکرده بودم لبلس هایم را در بیاورم ، آلت سفت و زیبای آرمان را که از پایین به تنم میخورد حس کردم . بدنم داغ تر شد ، شورتش دیگر جا برای نگه داشتن آلتش نداشت ، دستم را بردم لای پای صنم ، از گرمی سوراخ جادویی لای پایش حظ کردم ، گفتم کمک کنید لباسامو دربیارم ، صنم از عقب عقیه بارانی را گرفت و کشید و در همان حین آرمان سگک کمربند را باز کرد ، از تصور لحظه های بعد خون دوباره در صورت و اندامم جوشید ، کیرم هر چند به بزرگی کیر آرمان نبود ، اما کاملا سفت و بی قرار و خمار بود ، صنم کمک کرد دگمه های پرهن رو تندتر باز کنم ، ، نشستم روی کاناپه و آرمان شلوار رو از پام کشید بیرون و انداخت یک گوشه و بعد پیرهن هم . حالا من هم مثل آرمان یک شرت مانده بود ، حتی از روی شرت هم تفاوت کیرهای ما ما مشخص بود ، اما چه کسی به این موضوع اهمیت میداد ؟ ما هر چه میخواستیم داشتیم . ارماد دستش را سمت میرم برد ، احساس کردم ممکن است بیهوش بشوم ، نه از اینکه کیرم را لمس کند و بگیرد ، از اینکه بعد از ماه ها دوباره با همیم و قرار است حداقل برای چند روز کنار هم باشیم ، کنار تن هایمان ، کنار کیر ها و سوراخ هایمان ، کنار ارگاسم و لذت ها و نئشه گی هایمان ، و دنیا پشت این روزهای غبار گرفته ی پاییز ، با آفتاب بی رمق و مردم افسرده و شهر توسری خورده ، پشت پنجره بماند و پنجره و دیوارها حداقل برای چند روز نجاتمان بدهد ، آرمان دیگر دستش داخل شرتم بود و کیرم را میمالید ، دیدم صنم زانو زده و دارد شورت آرمان را در میاورد ، یک لحظه چشمم به کیر زیبای آرمان افتاد که شق و برخواسته و زیبا سرش را سمت بالا گرفته بود ، چقدر دلم برای این لحظه تنگ شده بود ، صنم عزیزم بعد شورت مرا پایین کشید در حالی که هنوز دست نوازشگر آرمان داشت کیرم را می مالید ، کاش این لحظه مرا زندانی می کرد ، کاش زمان می ایستاد ، کاش زمین نجال بیشتری میداد ، کاش اگر قرار بود زندگی را بدرود بگویم ، در همین حال و روز باشم ، نه وقتی که میان گله ی بی رحم خسته های بریده ی عصبانی ، مردم شهر ، از صبح تا بوق سگ ، سگ دو بزنم که چه ؟ کارفرماها بیشتر بگردند و بخورند و بخرند ، این لحظه که سه تن عور و لخت مادرزاد ، در هم میلولند ، این در هم لولیدن ، این آغشتن عرق هایم با یکدیگر ، این یکی شدن تنهایمان ، لحظه ی رهایی است ، مثل خواب است ، برای از یاد بردن ، از یاد بردن اینکه ما چقدر زندگی نکرده ایم ، چقدر غمگینیم ، چقدر بی آزار و مظلومیم اما زندگی روی خوشش را نشانمان نمی دهد و مانند ناپدری دائم الخمر همیشه ترشرو و هتاک و ظالم است با ما . پاییز غم زده پشت پنجره بود ، خانه در نور کمی رخوت زده ، داشتم کیر زیبای آرمان را با تخم های روشنش میمالیدم دهان صنم را کنار دستم احساس کردم ، اجازهددادم سر کیر آرمان را در دهانش بگذارد ، وقتش بود کمکش کنم … شاید ادامه داشته باشد

نوشته: سیمور گلس


👍 1
👎 9
12801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

776950
2020-11-15 02:14:17 +0330 +0330

۴‌خط و نصفی چی بود که دنباله دار باشه؟ نه روایت منسجم بود و نه دلچسب.
علائم نگارشی هم ک نابود
ننویس

5 ❤️

776972
2020-11-15 09:04:17 +0330 +0330

عالی بود ، فقط یکم ویرایش میخواست چندتا غلط تایپی داشت

1 ❤️

776975
2020-11-15 10:03:10 +0330 +0330

با توجه به اینکه موضوع داستان خیلی ناب و دست اول بود، میتونست خیلی بهتر نوشته بشه.
جدای از غلطهای فراوان املایی، پرداختن به موضوع از یه دیدگاه شاعرانه و متن ادبی، دست کم در این داستان، نه تنها جذابیتی ایجاد نکرده بود که به محتوای اصلی ( سکس ) آسیب زده بود…
استفاده از جملاتی مثل: کاش این لحظه مرا زندانی می کرد ، کاش زمان می ایستاد ، کاش زمین نجال بیشتری میداد ، کاش اگر قرار بود زندگی را بدرود بگویم ، در همین حال و روز باشم ، نه وقتی که میان گله ی بی رحم خسته های بریده ی عصبانی ، مردم شهر ، از صبح تا بوق سگ ، سگ دو بزنم که چه ؟ کارفرماها بیشتر بگردند و بخورند و بخرند…

که کاملا بی ربط به موضوع و حس و حال داستان بود…

3 ❤️

776986
2020-11-15 12:16:32 +0330 +0330
+A

میخوام ادامه نداشته باشد !

0 ❤️

777173
2020-11-16 22:15:42 +0330 +0330

قلمت خوبه واستعداد داری ولی حیف که اولأ غلط املایی زیاد داشتی ودومأ تشبیه هات واستعاره هات از قشنگی داستان یه خورده کم میکرد نه لایک ونه دیس میدم امیدوارم بهتر وبا صرف وقت بیشتری بنویسی

0 ❤️