مجتمع نوشین (1)

1391/04/26

اون روز طبق روال همیشگی به شهرداری منطقه رفته بودم . روز شنبه بود و ازدحام جمعیت بیداد میکرد . به واسطه چند سال رفت و آمد ، با اکثر کارمندای واحد شهرسازی و درآمد و طرح تفصیلی و بیشتر آدمای کار راه انداز شهرداری منطقه رفاقت نسبی پیدا کرده بودم . مردم اون ور پیشخون با گفتن : آقا ، آقا سعی در جلب توجه کارمند مورد نظر به سمت خودشون داشتن . منم اینور پیشخون و به دور از ازدحام در مورد یکی از املاک شرکتی که براش کار میکردم( لباس فرم شرکت تنم بود) در حال صحبت با یکی از کارکنان طرح تفصیلی بودم . بعد از اتمام حرفامون ، میخواستم برم ته سالن پیش معاون شهرسازی که صدای یه خانم که داد میزد : آقا ، آقا نظرمو به سمت خودش جلب کرد . خانمی بود با قد متوسط و پوست برنزه که یه آتل دور گردنش بسته شده بود . با کمی مکث گفتم : بفرمایید . … آقا ببخشید ، برای تمدید جواز کجا باید مراجعه کنم ؟ پیشخون مربوطه رو بهش نشون دادم و رفتم دنبال کار خودم .
فرداش برای چاپ چند تا نقشه رفتم دفتر فنی روبروی شهرداری . کارم نیم ساعتی طول میکشید با کارکنان دفتر فنی هم طی سالیان آشنا شده بودیم و هر وقت میرفتم اونجا گرم میگرفتیم . بعد از چند دقیقه همون خانمی که اون روز تو شهرداری دیده بودم ، وارد شد . کنار سیامک(مسئول دفتر فنی) پشت کامپیوتر نشسته بودم و ضخامت و رنگ خطوط نقشه رو ادیت میکردیم که باز منو خطاب قرار داد . سرمو که بالا آوردم هول شد . اا آآقا ببخشید : مگه شما کارمند شهرداری نیستید ؟ سیامک پرید وسط ، بفرمایید خانم ! اااومدم چند تا نقشه رو چاپ کنم . علیرغم پوست برنزش سرخ شدن پوست صورتش کاملا مشخص بود و سی دی نقشه هاشو به سیامک داد . منم از پشت کامپیوتر بلند شدم و به سیامک گفتم : الان ملت فکر میکنن کارمند دفتر فنی شما هستم .
خانمه لبخندی زد و گفت : عذر میخوام ، قصد بدی نداشتم . سیامک کار منو فرستاده بود رو پلاتر و سی دی خانم رو باز کرده بود . ازش پرسید : خانم سایز و رنگ خطوط رو بهم میدین ؟ خانمه(که بعدا فهمیدم اسمش نوشینه با قیافه متعجب) گفت : من … نمیدونم . منم قهرمانانه گفتم: الان درستش میکنم . سیامک اکثر نقاط و خطوط نقشه رو درست کرد ولی رو یکی دوتاش گیر داشت که از من سوال کرد . وقتی کار نوشین رو فرستاد تو نوبت چاپ منم رفتم اونور پیشخون که 4 تا صندلی انتظار بود ، و از نوشین دعوت کردم بشینه . چند تا مشتری دیگه هم بعد از ما اومدن . اولین نقشه من که اومد ، دیدم رو یکی از خطها رنگ قاطی کرده و رنگ اصلی نیست . کار نوشین رفت رو پلات و کار من رو دوباره ادیت کردن و فرستادن رو یه چاپگر دیگه . تا نقشه ها بیاد ، با نوشین مشغول صحبت شدیم .گفت : ببخشید فکر میکردم کارمند شهرداری باشین ، چون اونروز دیدم اونطرف میزهستین و لباس فرم پوشیدین . در ضمن بابت ادیت نقشه ممنونم . به هر حال قصد جسارت نداشتم .
برای از بین رفتن علامت سوالای بالا سرش ، یه مقدار در مورد شرکت ساختمانی که براش کار میکردم و نحوه کار و تخصصم بهش توضیح دادم . ازش پرسیدم شما برای کجا کار میکنید ؟ جواب داد : برای خودم . گفتم : بهتون نمیخوره تو کار ساخت و ساز باشین . معمولا آدمای این صنف البته میبخشید ها ، خیلی پرروتر هستن . چون اگه نباشن کارشون راه نمیافته . اصلا به شما نمیخوره . تا نقشه های جفتمون چاپ و تحویل بشه 10 دقیقه وقت داشتیم . نوشین تو این 10 دقیقه چکیده ای از شرح حالشو به من گفت و ازم خواست کمکش کنم .
چند تا جای زخم کوچک و نقطه مانند تو صورتش دیده میشد . میگفت : حدود یک سال و اندی پیش تو اتوبان یادگار با سعید (شوهرش) با سرعت بالا در حرکت بودیم ، که ناگهان یه سمند از دور برگردون سمت راست وارد شد و راه ماشین ما رو بست و ماشین ما منحرف شد و رفتیم رو گارد ریل وسط و چپ کردیم . جفتمون تو کما بودیم من بعد از 2 روز به هوش اومدم و سعید 15 روز بعد تموم کرد . اشک چشمهاشو خیس کرد . بغض کرده بود . نذاشتم ادامه بده و از آبسردکن کنار نیمکت یه لیوان آب بهش دادم . آتل گردنشو باز کرد و بعد از یه نفس عمیق و آه مانند ، آب رو لاجرعه سر کشید . حالش یه کم جا اومد . نقشه هامون با هم آماده و تحویل شد .
موقع بیرون رفتن ازش پرسیدم : حالتون بهتره ؟ سر تکون داد و پلکهاشو فشار داد روی هم . ماشین دارین ؟ نه ، میترسم پشت فرمون بشینم . مسیرتون کدوم طرفه ؟ میرم خونه خودم ، آدرسو که داد ، گفتم : منم میخوام برم همون حوالی . اگه اجازه بدین برسونمتون ، خیلی محترمانه قبول کرد . از سرعت واهمه داشت همش میگفت : یواش . تمام مسیر رو دنده 2 رفتم . تو راه داستان ساختمونش رو هم برام تعریف کرد .
شوهرش تو کار ساخت و ساز بود ، تازه شروع کرده بود . این اولین ساختمونی بوده که بدون کمک پدر سعید میساختن . خود نوشین چیزی از ساخت و ساز نمیدونست . پیشنهاد کردم بریم سر ساختمون . یه ساختمون 5 طبقه که قرار بود 10 واحد باشه فقط 4 تا سقف خورده بود(با پارکینگ) و 3 تا سقف دیگه لازم داشت . حدود 10 روزی میشد که کارای ساختمون نیمه کاره رو دوباره به جریان انداخته بود . کسی نبود راه و چاه رو بهش نشون بده و میخواست یه تنه گلیمشو از آب بیرون بکشه . بعد از فوت شوهرش قانونا یک چهارم اموال (چون بچه نداشتن)به نوشین میرسه . پدر سعید بعد از فوت تنها فرزندش ، دل و دماغ ادامه کارو نداشته . به عنوان تنها ورثه قانونی مابقی ساختمونی که در حال ساخت بوده ، با تمام امتیازاتش بعد از انحصار وراثت به نام نوشین میکنه . آپارتمانی هم که توش مینشست پشت قبالش بود . پدر و مادرشوهرش بعد از این قضیه نقل مکان میکنن به طالقان . تنهایی و بی کسی نوشین قلبمو به درد آورد . بیشتر پولی هم که داشت تو یک سالی که در گیر دارو و درمان و فیزیوتراپی و چه و چه … خرج شده بود . نیم ساعتی باهاش صحبت کردم . پول زیادی تو حساب نداشت که بتونه ساختمون رو تموم کنه . به نقشه هایی که گرفته بود و پیش فاکتورهایی که داشت یه نگاه انداختم و فهمیدم با این اوضاع و احوال ساختمون که من میبینم براش کیسه گشادی دوختن . ملتفتش کردم آدمایی که کار رو میخواد باهاشون مجددا شروع کنه قصدسو استفاده از بی اطلاعی و نا بلدیش رو دارن . تونستم اعتمادش رو جلب کنم و کار رو ازش بگیرم . شمارش رو گرفتم. در حال خداحافظی بودیم که شماره شرکت رو صفحه گوشیم ظاهر شد . یک ساعتی پیچیده بودم به بازی . سریع برگشتم شرکت و نقشه ها رو تحویل مدیر واحد طراحی دادم.
شب از خونه به نوشین زنگ زدم . قرار شد پنجشنبه عصر ببینمش و باهم صحبت کنیم . رفتیم سمت فرحزاد ، باغ رستوران آبشار مهمون من . قرارمون اینجوری شد که اون آپارتمانش رو بفروشه و یه جایی رو اجاره کنه . سقفها رو بزنیم و تا هر جا که پولش رسید سفتکاری انجام بشه . از محل پیش فروش چند تا از واحدها ساختمون رو تکمیل کنیم . منم یه زانتیای صفر یا معادل پولش رو به عنوان حق الزحمه در زمان صدور پایانکار بگیرم ، قرار شد وکالت کاری ازش بگیرم و تمام کارهارو انجام بدم .
شنبه با حضور پدرش توی یه محضر قرارداد رو ثبت کردیم . محضرداره دوست پدرش بود واطمینان داد که قرار دادشون از هر نظر بدون نقصه . همونجا تو محضر پدرش رو که دیدم ، حدس زدم باید سرطان داشته باشه ، چون تمام موها و ابروهاش (احتمالا) به خاطر شیمی درمانی ریخته بود . در مورد خانوادش فهمیدم مادرش فوت شده و پدرش هم بعد از مرگ مادرش ، اوضاع روحی مناسبی نداره . همچنین برادرش(جمشید) یه زن رومانیایی گرفته و ترکیه زندگی میکنه . بین نوشین و جمشید هم یه برادر داشتن که چند سال پیش به دلیل سرطان مغز استخوان فوت کرده بود . به خاطر سرطان ، خانواده پدری تقریبا باهاشون رفت و آمد نمیکردن . به آسمون نگاه کردم : خدا جون ، چرا آدما انقدر بد شدن ؟ چرا بعضیا اینقدر تنها میشن ؟
… نوشین رفت دنبال فروش آپارتمان و اجاره یه آپارتمان دیگه . منم با مسئول خرید پروژه های شرکت محل کارم ، صحبت کردم که هر وقت خواست مصالح بگیره ، به من خبر بده ، که کنار خریدای شرکت به قیمت عمده مصالح بخرم . همچنین با یکی از مهندسای پروژه شرکت قرار گذاشتیم یکی از بهترین اکیپهای ساخت و سازش ادامه کار مجتمع نوشین رو با تخفیف مناسب بر عهده بگیره . رو حساب اعتباری که پیششون داشتم کار سریع شروع شد . نفر قبلی میخواست دولا پهنا از نوشین پول بگیره ، وقتی مبلغ رو بهش گفتم و قرارداد رو نشونش دادم ، خیلی خوشش اومد . با مهندس ناظر قبلی مجبور به مصالحه شدیم . چون عوض کردن مهندس ناظر دردسر زیادی داشت و با یه تخفیف 20 درصدی بعد از کلی چک و چونه باهاش ادامه دادیم . خوشبختانه پروژه ساختمانی شرکتی که براش کار میکردم با مجتمع نوشین فاصله آنچنانی نداشت و میتونستم مابین کارام به اونجا هم برسم .
دو هفته بعد پنجشنبه ، رفتم کمک نوشین برای اثاث کشی به آپارتمانی که تازه اجاره کرده بود . دوستش ساناز هم با شوهرش عماد اومده بودن کمکش . بعد از این که کارگرا اثاثیه رو آوردن تو واحد ، من و عماد اثاث درشت رو جابجا کردیم و چیدمان رو انجام دادیم . کار عماد در رابطه با طراحی دکور و کابینت بود . شماره هامونو رد و بدل کردیم که اگه کار نون و آبدار بهم خورد خبرش کنم . قرار شد کار کابینت و درب و کمد ساختمون نوشین هم انجام بده . آخر شب اونا رفتن خونشون . به نوشین هم تعارف کردن که باهاشون بره ولی خیلی اصرار نکردن ، مخصوصا عماد . اتاق خواب رو هنوز نچیده بودیم و لوازم خرده ریز توی هال ، رو هم تلنبار بود . گفتم : نوشین خانم میتونی امشب بیای خونه من بمونی . قبول نکرد . خیلی اصرار نکردم ، نمیخواستم بهم بدبین بشه . بردم رسوندمش دم خونه پدرش .
فرداش با هم رفتیم آپارتمانش رو به حدی که بشه توش چرخید و زندگی کرد چیدیم و اتاق خواب و آشپزخونه رو راه انداختیم . حین انجام کارا ازش ژرسیدم رابطتون با ساناز و عماد چطوره ؟ فامیلین ؟ گفت : نه . عماد بهترین دوست سعید بود . از جیک و پیک هم کاملا باخبر بودن ، هردوشون به من علاقمند بودن ولی من سعید رو دوست داشتم . عماد خیلی عجول و تنده خوشم نمیاد . ولی سعید خیلی آروم بود و عاقل . اخلاق مردونشو دوست داشتم . این عماد هنوز بچست . بعد از ظهر تنهاش گذاشتم تا بقیه خرت و پرتها و وسایل خرده ریز رو خودش بچینه . موقع خروج کلی ازم تشکر کرد و بابت به زحمت انداختن من عذرخواهی کرد . منم زدم بیرون ، رفتم یه سر به مادرم بزنم .
ظرف حدود 3 ماه از شروع کارمون ، اعتماد نوشین به من کاملا جلب شده بود . پنجشنبه و جمعه ها تمام وقت بالاسر ساختمون بودم. روزهای وسط هفته هم تقریبا یک ساعتی از کارای شرکت جیم میشدم و میرفتم سر ساختمون . بعد از ظهر پنجشنبه و بعضی وقتا جمعه ، شده بود روز بازدید و پرسش و پاسخ . توضیحات لازم و فاکتورها رو بهش تحویل میدادم و به همون مبلغ چک میگرفتم . تو این مدت 3 تا سقف باقیمانده رو زده بودیم و دیوار کشی پیلوت وانباریها و بعضی دیوارهای طبقه اول تموم شده بود . پنجشنبه نوشین میخواست از بالای پشت بام چشم انداز ساختمون رو ببینه . بین طبقه 3 و 4 از پله های نیمه کاره داشتیم بالا میرفتیم . ناگهان تعادلش(با اون کفش پاشنه بلند مسخرش) به هم خورد و در حالی که سعی میکرد تعادلش رو حفظ کنه ، سر و ته افتاد تو بغل من . پاشنه کفشش به سختی با بالای ابروم برخورد کرد و زخم کوچکی ایجاد کرد . به هر مصیبتی بود خودم رو محکم نگه داشتم . شونمو به شمشیری راه پله تکیه دادم و تعادلم رو حفظ کردم . رون پاهاشو محکم بین بازوهام نگه داشتم . با یه دست کمکش کردم برگرده رو پاهاش . اگه میافتادیم به سمت راست از چاهک آسانسور میرفتیم پایین و صد در صد ریق رحمتو سر میکشیدیم .
نوشین به شدت میلرزید و حالش خراب و از ترس شوکه شده بود . نگهبان ساختمون رو صدا زدم و گفتم آب قند بیاره ، وقتی حالش بهتر شد ، از بالا رفتن و دیدن پشت بام منصرف شد . رفتیم پایین رو زخمم چسب زدم و رسوندمش جلو خونش . یه نگاه پر مهر بهم انداخت و گفت : ممنون . چیزی نمونده بود ! سرتون که چیزی نشد ؟ گفتم نه فقط یه زخم سطحیه . ادامه داد : محسن تو خیلی خوبی ، اگه فرشته ها مرد بودن بی شک شبیه تو میشدن . بهت زده نگاش کردم ، چون همیشه به اسم فامیل یا آقا محسن صدام میکرد ، خیلی سریع گونمو بوسید و پیاده شد رفت .
روز بعد برای دادن فاکتورها و گزارش پیشرفت کار و گرفتن پول بهش زنگ زدم : دیروز میخواستم فاکتورهارو بدم که اون حادثه پیش اومد . پیشنهاد کرد تو یه کافی شاپ یا رستوران مهمون اون باشم . گفت دیگه اون آتل لعنتی رو نمیبندم اگه دیروز دور گردنم نبود ، میتونستم خودمو جمع و جور کنم ، بازم ازت متشکرم . عصری اومد ، رفتیم سمت فرحزاد(فرحزاد رو خیلی دوست داشت ) بعد از اتمام حرفای کاری و صرف شام ، گفت : بریم یه چرخی بزنیم . برگشتنی ساعت حدود 11 شب بود ، وقتی رسیدیم جلو خونش گفت : بیا تو یه چای مهمون من باش این همه زحمتت دادم . میخواستم وقار و جنتلمنی خودمو حفظ کنم و قبول نکنم ، ولی خیلی راحت قبول کردم . رفتیم بالا داغی و سنگینی هوای داخل خونه حس بدی به آدم میداد . پنجره هارو باز کرد و کولر رو دور کند روشن کرد . شالشو انداخت یه گوشه و چای سازش رو روشن کرد و با سرعت رفت تو دستشویی . فضای اتاق خنکتر و نفس کشیدن راحتتر شده بود ، یه چشم گردوندم ببینم ، لوازم خرده ریز رو چطور چیده . کنار دیوار سرویس یه آینه کنسول بود . رو میز کنارش عکس خندان دو نفریشون با سعید تو یه فضای سرسبز و زیبا خود نمایی میکرد . وقتی قاب عکس کناریش با یه عکس مردونه جدی و روبان مشکی گوشه قاب ، از جلو چشمم عبور کرد ، نا خودآگاه دلم گرفت . از دستشویی که اومد بیرون ، مسیر نگاهمو دنبال کرد و گفت : رفته بودیم تنگه واشی ، با ساناز و عماد . قشنگه ؟ چیزی نگفتم . یعنی چیزی نداشتم که بگم . فقط سرمو تکون دادم . پرسید : نمیخوای یه آب به سر و صورتت بزنی ؟ گفتم : بدم نمیاد .
از دستشویی که اومدم بیرون ، مانتوشو درآورده بود و یه شلوار برمودا و تاپ آستین کوتاه تنش بود . موهای زیبا و خرماییش از دو طرف صورت کشیدش، رو شونه هاش ریخته بود . چشمای میشی رنگ و بینی متناسبی داشت ، که با لبای نازکش هارمونی زیبایی رو خلق کرده بود . تا حالا به این منظور نگاش نکرده بودم . بدن کشیده و توپر و قشنگی داشت ، که با پوست برنزه و براق ، زیباییش دو چندان میشد . محو تماشاش بودم ، که اومد جلو و یه حوله دستی بهم داد . دست و صورتمو خشک کردم . وقتی حوله رو از جلو صورتم کنار رفت . دست انداخت دور گردنم . محسن خیلی مردی به خدا همش میترسیدم وسط کار غالم بذاری یا سرم کلاه بذاری و لبامو بوسید . منم لبامو شل گرفتم که هر کاری که دوست داره بکنه .
ظرف این دو سه ماه انقدر سرم شلوغ بود و خسته میشدم ، که حس شهوتم رو فراموش کرده بودم . کلا از خروس بودن استعفا داده و رسما مرغ شده بودم . صدای غل غل آب جوش اومده باعث شد نوشین لبای منو ول کنه و بره تو آشپزخونه . گفتم : نوشین . سریع گفت : جون نوشین(انتظار همچین جواب صریح و سریعی رو نداشتم) پیش خودم گفتم : نکنه عاشقم شده باشه ، که واویلا داره . ادامه دادم : چای دم نکن ، هوا گرمه . گفت : خوب ، ایراد نداره ، شربت میارم . دو لیوان شربت آلبالوی خنک آورد ، خوردیم و خنک شدیم . تو مبل یکمی جابجا شدم و من من کنان، گفتم : ببین نوشین جان ، من فعلا شرایط ازدواج و تشکیل خانواده رو ندارم . تازه 30 سالم شده … پرید وسط حرفم و گفت : کی گفته ازدواج ؟ دوست هم نمیتونیم باشیم ؟ گفتم : چرا که نه ؟ من که از خدامه .
چرخیدم به سمتش و گفتم : دوستی با زن زیبایی مثل تو آرزوی هر مردیه . صورتمون روبروی هم قرار گرفت . دست انداختم رو گردنش و شستم روی گونه سمت چپ جلو گوشش قرار گرفت . لبامو گذاشتم رو لباش و شروع به مکیدن کردم . شستمو بین گونه و لاله گوشش حرکت میدادم . اون یکی دستمو حلقه کردم دور کمرش و زبونمو دادم تو دهنش ، شروع به مکیدن کرد . بعد از چند لحظه ، بلند شد و چراغارو خاموش کرد ، با نوری که از چراغای خیابون میتابید همه چیز رو میشد تشخیص داد . هلم داد رو کاناپه . نشست روی پاهام و دکمه های پیرهنمو یکی یکی باز کرد . دوباره افتاد به جون لبهام منم دست بردم سمت سینه هاش زیر تاپ هیچی نپوشیده بود . دستاشو برد بالا که تاپشو از تنش بیرون بکشه ، تاپشو از نوک دستاش پرت کردم یه طرف و دستامو جفت کردم کنار دستاش و پنجه هامون رفت توهم . شروع به خوردن لبای همدیگه کردیم . چونش رو بوسیدم و زیر گلو و گردن و لاله گوششو با لب و دهن تحریک کردم . یه گوله آتیش شده بود ، تو بغلم . سینه هاش که از شدت شهوت سفت شده بود . آوردشون جلوی دهنم ، منم به سکسی ترین حالتی که بلد بودم ، شروع به خوردن و مکیدن سینه هاش کردم . حین خوردن ممه های قشنگ نوشین ، دستامو آزاد کردم . دستامو رو دستها و بازوهاش به سمت پایین حرکت دادم . تن و بدنش رو مالیدم تارسیدم به کمرش ، انگشتهامو از کنار کمرش فرستادم پایین و شلوار و شورتشو آروم آروم درآوردم .
دست انداختم رو باسنش و شروع به مالش دادن کردم . بعد دست راستمو آوردم جلو و کشیدم روی کسش که صاف و بی مو بود و دو انگشتی برجستگی بالای کسشو مالش دادم و شدت مکیدن سینه هاشو بیشتر کردم سر وصدای شهوتناکی رو شروع کرد و باعث طغیان شهوتم شد . داشتم کمربندمو باز میکردم که رفت پایین . دستمو کنار زد و خودش مشغول باز کردن کمر بند و درآوردن شلوارم شد . منم زیر پوشی که هنوز تنم بود درآوردم . شروع به خوردن کیرم کرد . همراه با خوردن و مکیدن کیرم صداهای خوشایندی از خودش در میاورد . لب کاناپه پاهامو دراز کردم و شلوارم رو درآوردم . پاهامو تا آخر باز کرده بودم و اون دوزانو رو زمین نشسته بود و کیرمو ساک میزد . شهوت عقلمو گرفته بود . بلند شد و زانوهاشو دو طرف بدنم گذاشت و کسشو تنظیم کرد روی کیرم ، خودمو جمع و جور کردم و اجازه ندادم کیرم وارد کسش بشه . شروع کرد به التماس بذار بره تو ، کیر میخوام ، منو بکن محسن ، امشب نکنی میمیرم . پرسیدم : کاندوم داری ؟ گفت : نترس بیرون خالی میکنیم . گفتم به خاطر بچه نمیگم ، آخه هنوز حموم نرفتم ، نمیخوام باعث عفونتت بشم . گفت : من کیرتو تمام و کمال با آب دهنم شستم . گفتم : من اینجوری بهم حال نمیده . خیلی طفره رفتم و راضیش کردم ، کاندوم بیاره .( در مورد ارتباطم با ثریا نمیتونستم چیزی بهش بگم ، مطمئن نبودم که پاکم یا نه . دوست نداشتم کس دیگری رو به ایدز مبتلا کنم) گفت : فکر کنم دو سه تایی از قبل مونده باشه . خیلی سریع رفت تو اتاق خواب و یکی آورد . گفتم دولا شو . زانوهاشو گذاشت لبه کاناپه و پشتی کاناپه رو دست گرفت . و کس و کون خوش تراششو داد عقب . کیرمو کاندوم بر سر روانه کس تنگ و تاریک نوشین کردم . کمر و باسنش تو دستام بود . لمبرای کونشو و بالای رونشو از پشت کمی باز کردم و کیرمو دم کسش بازی بازی دادم و یواش یواش تا آخرین میلیمتر از 15 سانت فرستادم تو کس گرم نوشین وقتی کامل وارد شد یه آه بلند و حشری کشید و نفسشو حبس کرد . یکم نگه داشتم ، واژنش که کامل ترشح کرد و روون شد، شروع به تلمبه زدن کردم . با اولین تلمبه نفس نفس زدنش شروع شد و با یه آه بلند دیگه یه اووو ف طولانی کشید . نوشین عجله داشت تا زودتر ارضا بشه ، بالاخره بعد از حدود یکسال ونیم کیر دیده بود و طاقت نداشت . خودشو محکم میکوبید به من ، این حرکتش باعث افزایش لذت گاییدن کسش میشد . صدای ورود و خروج کیرم با شالاپ شولوپ آب کسش این لذت رو بیشتر میکرد . زانوهاشو چسبوندم به هم و دو باره شروع کردم چند تا تلمبه میزدم و مکث … و دو باره تکرار میکردم . احساس کردم اومدن آبم نزدیکه ، کیرمو درآوردم ، مچ دستمو گرفت . با چشمهای شهوت آلود و خمار بهم گفت : در نیار، میخوام . برگشتم نشستم رو کاناپه . زانوهاشو انداخت دو طرف بدنم و کسشو یهو فشار داد رو کیرم ، خودش یه جیغ زد . بعد شروع کرد با سرعت بالا پایین کردن . وحشی وحشی شده بود . هر بار که بالا پایین میپرید یه جیغ کوتاه میزد . ناگهان سرشو خم کرد جلو وکتفهامو چنگ زد و شونمو گاز گرفت ، داشت آبم میومد که باسنشو گرفتم دستم و محکم لمبرای کونشو بالا پایین کردم و کسش رو با شدت کوبیدم به کیر و خایم . دستامو قفل کردم دور کمر و باسنش . نذاشتم تکون بخوره و آبم با فشار فضای کاندوم و کسش رو پر کرد . جای ناخنهاش روی کتفم میسوخت . احساس کردم از روی شونم یه چیزی داره پایین میاد ، از جای گاز گرفتنش داشت خون میومد . درد و لذت شهوت با هم آمیخته شده بود. لحظاتی تو همون حالت باقی موندیم و نوشین رو از روی خودم بلند کردم . اونقدر تقلا کرده بود که بیحال افتاد رو کاناپه ، بدنش به وضوح دچار رعشه و لرزش خفیفی شده بود . خونی که روی سینم به سمت پایین در حال حرکت بود ، پاک کردم و یه دستمال گذاشتم روی زخم شونم . رفتم دستشویی و خودمو تمیز کردم . نشستم کنارش و بدنشو نوازش کردم . نیم ساعتی تو بغل هم بودیم . لباسامو پوشیدم و رفتم خونه خودم .
(پایان قسمت اول)

نوشته: محسن derrick mirza


👍 3
👎 0
117112 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

325878
2012-07-16 17:22:36 +0430 +0430
NA

اول
چوب توکون همه تون

0 ❤️

325879
2012-07-16 17:25:34 +0430 +0430
NA

به به واقعا ادم از خوندن این داستان خسته نمیشه
خسته نباشی آقا محسن
خیلی خوب بود و من واقعا لذت بردم
به نظر من خوبی داستان های دریک میرزا اینه که ادم به اطلاعاتش افزوده میشه
مثل سکس سیاسی که به نظرم خیلی جالب و پر هیجان بود
منتظر ادامه داستان هستم
موفق باشید

0 ❤️

325880
2012-07-16 17:35:19 +0430 +0430
NA

داستانو فعلا نخوندم…
ساغر چجوریه که وقتی تو کامنت رو فرستادی من اونموقع داستان رو تازه دیدم؟!؟یعنی تو همزمان که داستان رو ادمین ارسال میکرد کامنت رو فرستادی؟

خدمت اون دوتایه بالایی هم هستم…

جلل خالق!!!

0 ❤️

325881
2012-07-16 17:42:25 +0430 +0430
NA

باشه باشه
تو هم بکن بودی نگفته بودی
راسی توی سربازیت سیگاری شدی یا … ؟

هر کی یکم از ساختمون سازی سر در بیاره میدونه ساختمون 10 واحدی که از 7طبقه تازه 4 طبقه اش رفته و هنوز 3 تا بالا نرفته وبه گچ و خاک نرسیده اونقد کار داره که شما دو هفته بعدش نری براش کابینت سفارش بدی!
در مورد سقوط هم ، گرامی چاهک آسانسور رو بعد از کار راه پله درمیارن اصولا قبلش چیزی وجود نداره که شما بخوای توش سقوط کنی معمولا هم تو ساختمون های دو واحدی یه فاصله نسبتا خوب برای عبور تا راه پیله داره که شما نخوای نوشین تون رو از افتادن نجات بدید
اینا اشکالات فنی ساختمونیشه

0 ❤️

325882
2012-07-16 17:45:50 +0430 +0430
NA

محسن جان حال كردم بخدا ،بعد از چند روز كه حتي يك داستان بدرد بخور آپ نشده بود اومدي و به همه حال اساسي دادي فقط يه سوال و شايدم فضولي بيجا :
با اينكه ميدونم داستانت چند قسمتي هست و خوب بايد اولين قسمت هر مجموعه داستان مقدمه اي داشته باشه براي كل اون مجموعه ولي به نظر خودت توضيحاتي كه در مورد ساختمان و شهرداري و ساخت و ساز داده بودي همه اش لازم بود؟
يعني نميشد بعضي قسمتاش رو فاكتور گرفت و يه كم كوتاهترش ميكردي؟
البته چون من استعداد داستان نوشتن ندارم صد در صد نظر شما اينجا صائب تره و اين فقط نظر شخصي من بود و نميخام ايراد بيخودي بگيرم در ضمن امتياز ١٠٠ دادم

0 ❤️

325883
2012-07-16 17:46:07 +0430 +0430
NA

آخه كونيا اول داستانو بخونين بعد كامنت بزارين!
باحال بود
٨٠ گرفتى
من فقط ب داستان هاى كفتار نمره كامل ميدم

اما حالا كفتار با تو كار دارم
كونى
پاره
گشاد
برج ايفل تو كونت
كير بلبل تو كونت
كير كفتار تو كونت
نميشه كه يه داستانت داخلش غم نباشه
خودكشى نباشه
بدبختى نباشه
جدايى نباشه
آخر من تو كف يه داستانى كه شاد باشه و بنويسى
بايد يه جق بزنم
در ضمن بدون اسم كفتار ارزشمنده
حواست بهش باشه

0 ❤️

325884
2012-07-16 17:51:54 +0430 +0430

سكسكي-جذابكي
محسن جان مرسي!
خسته نباشي
منتظر ادامش هستم كه دوباره بتركوني!
حالا خارج از داستان:
اين اول اول شدم چيه؟
مگه هنر كردي؟
مگه جنیفرلوپزو كردي؟
خيلي ذوق كردي؟
اصن تو كون نفر اول:-D
با كمال احترام لطفا ازين كوني بازيا اينجا در نيارين!;-)

0 ❤️

325885
2012-07-16 17:53:11 +0430 +0430
NA

yekam toolani bood vali ghashang bood be khoondanesh miarzid

0 ❤️

325886
2012-07-16 17:59:31 +0430 +0430
NA

جریان این اول شدن اینه که مثلا بگن
من زودتر داستانو خوندم و همه شما لالا تــــشریف داشتید!
قضیه اول شدن اینه بچه ها

0 ❤️

325887
2012-07-16 18:04:39 +0430 +0430

عالی بود داداش لذت بردم از خوندنش ولی بنظرم بهتره خواننده رو از عذابی که بابت مبتلا شدن یا نشدن محسن به ایدز داره میکشه رو راحت کنی , به قول معروف مرگ یه بار شیونم یه بار

0 ❤️

325888
2012-07-16 18:35:12 +0430 +0430
NA

دست وپنجولت طلامحسن جان.
تنهااشکالش این بودکه خیلی زده بودی توکارجزئیات.1جاهایی حوصلهءخواننده سرمیرفت.
موفق باشی داداش

0 ❤️

325889
2012-07-16 18:38:25 +0430 +0430
NA

dastanet kheili khoob bood agar oon etelaate memaryto azash factor begirim,azizam kasy ke plan mizane ke nemibare daftar fani zekhamato rang behesh bede,badesham dg plane maskooni chi hast ke bekhay plote rangy begiri., oon ghazieye asansooro chalasham kheili hendy bood.

0 ❤️

325890
2012-07-16 18:39:51 +0430 +0430
NA

خوب، آفرين…

0 ❤️

325891
2012-07-16 18:45:33 +0430 +0430
NA

راستی این تاپ آستین کوتاه روازکجات درآوردی؟
ازحالابهت گفته باشم اگرایدزی دربیای شیرموحلالت نمیکنم.
ازماگفتن بود

0 ❤️

325892
2012-07-16 18:53:28 +0430 +0430
NA

محسن خان…
تمام داستان هایی که تا حالا نوشتید رو خوندم و یه جورایی یه چیزی تو دلم بهم الهام میکنه اصل ماجراها واقعیه فقط یه سری تغییرات تو جزییات و نکات فرعی داستانات لحاظ میکنی تا جانب احتیاط رو هم رعایت کنی
به نظرم این قضیه حتا واسه داستان سکس سیاسی هم صدق میکنه و فقط مختص سه گانه انتقال یا این داستان جدید نیست…
گفتی طالقان یاد خاطرات دوران طفولیت افتادیم ، اخی یادش بخیر!!!(البته من به هیچ وجه طالقانی نیستما)
فقط من دقیقا نفهمیدم شما چیکاره ای؟انباردار یا پیمان کار؟
در نهایت خواستم خدمتتون عرض کنم که ببخشیدا اما شما کلا کارات برعکسه ها!!!به جایه اینکه از کاندوم حین سکس با ثری خطر استفاده کنی که معلوم نیست تا اونموقع با چند نفر خوابیده بوده میای هنگام سکس با نوشین استفاده میکنی!؟!کسی که تنها مرد یا بهتره بگم تنها عشق زندگیش رو تو یه صانحه از دست داده…
قربان عقل اخر مسلمان!

0 ❤️

325893
2012-07-16 18:58:56 +0430 +0430
NA

از این به بعد تخم داره کسی اینجا داستان کس شعر یا تخیلی بنویسه چون دایی سامان اومده.ههههههههههههههههه >)

0 ❤️

325894
2012-07-16 22:34:20 +0430 +0430

بنویس آقا بنویس . . . . . . . . . . . .
دستت درست آقا میرزا. خیلی زیبا بود. هم جزئیاتش رو قشنگ توصیف کرده بودی و هم موضوع خوبی داشت. منتظر قسمتهای بعدیش هستم. بالاخره بعد از این همه داستان تخمی که گند زده بود تو اعصابم این یکی خیلی حال داد. بنویس آقا بنویس.

بخواندم قصه‌ای زیبا دوباره
که جای حرف و ایرادی نداره

هنوز در لذت این قصه هستم
تو میخواهی بدی کاری به دستم؟

زبانت نرم و گرم و بی بدیله
نویسنده چو تو خیلی قلیله

تو ای میرزا به دور از باد و فیسی
نخور ترشی اگه داستان نویسی

تکاور جان، کلامی تیز دارد
کنار کفش خود مهمیز دارد

زبانم قاصر است از چابلوسی
ولی باید بگم خیلی ملوسی

0 ❤️

325895
2012-07-16 23:57:15 +0430 +0430

دوستان گرامی برای او تاپ آستین کوتاه یه فکری باید کرد چون خیلی همه گیر شده ، با اینکه چند بار ادیت شده ولی بازم به چشم نیومد .

بابت این فقره حلالمون کنید ، خداییش نوشتن با مشغله ای که من دارم خیلی سخت و وقت گیره . سوتی تایپی هم خودتون نمره کم کنید .

hardcore man دوست عزیز ممنون از دقت نظرت
من ننوشتم: کابینت سفارش دادم بلکه نوشته شده : قرار شد کار کابینت مجتمع رو انجام بده .
در مورد چاهک آسانسور معمولا حین ساخت از این قسمت برای حمل مصالح به طبقات بالا استفاده میشه و از اول چاهک تو تمام طبقات بازه در مورد فاصله چاهک از راه پله در ساختمانهای دو واحدی تا حدودی باهات موافقم و حق میدم .

afsoon.27 در مورد نقشه اعتراضت وارده .باید فقط سقوط رو مطرح میکردم .

سعی میکنم تو قسمتهای بعد خیلی وارد جزییات و فرعیات نشم .

با تشکر از نظرات جالب و اشعار زیبای دوستان حشری سایت شهوانی .

0 ❤️

325896
2012-07-17 01:54:17 +0430 +0430
NA

اقا ما هم یه ساختمون نیمه کاره داریم میای تمومش کنی؟ این داستان سکسی بود یا راهنمای ساختو ساز

0 ❤️

325897
2012-07-17 03:30:16 +0430 +0430
NA

دروغ یا راست بودن داستانت مهم نیست
مهم اینه که باحال بود
ذهن و تفکر خوبی واسه نگارش داری
خوشمان آمد

0 ❤️

325898
2012-07-17 03:35:13 +0430 +0430
NA

ميرزاي عزيز!
داستانت خوب بود ولي يه سوال فني دارم:
نوشين، به گفته خودت، يك سال و نيم بود كه سكس نداشته، پس از كجا سه سوت كاندوم پيدا كرد؟! اگه بقاياي زمان زندگي و سكس با شوهرش بود، اميدوارم يا تاريخ انقضاي اونا نگذشته باشه يا تو ايدز نداشته باشي دوستم!

0 ❤️

325899
2012-07-17 04:01:45 +0430 +0430
NA

مرسی محسن جان عالب بود.
فقط دو نکته بگم چون تعریفیا رو بچه ها گفتن و اگه منم بگم میشه خوندن حرف های چند باره.
1-جان من تو دو قسمت تمومش کن. نزار مثل انتقال طولانی شه.
2-وقتی وارد خونشون شدی شالشو کنده، بعد هم تاپشو(حالا چه آستین بلند چه آستین کوتاه) کنده و شلوار آستین کوتاه پوشیده!
بعد همه این کارا رو چه حسابی بود؟
همینطوری؟
فقط بخاطره اینکه اونروز جونشو نجات دادی؟
بهار بود واسه این قسمت یه مقدمه ای چیزی مینوشتی.
مرسی.
منتظر باقیش هستم.
موفق باشی.

0 ❤️

325900
2012-07-17 04:08:44 +0430 +0430

خسته نباشی میرزا
واقعا ادم بااستعدادی هستی هر بار داستان بهتر و قویتر از بار قبل میشه داستانت رو خیلی دوست داشتم مرسی منتظر ادامش هستم

0 ❤️

325901
2012-07-17 04:10:58 +0430 +0430

Angry Bird عزیز یه وقتایی کارهایی از یک انسان سر میزنه ، که با گذشت چند سال و کسب تجربه و سرد و گرم چشیدن ، وقتی به پشت سرت نگاه میکنی ، میفهمی چه اشتباهات فاحش و عجیب غریبی مرتکب شدی .
اونموقع است که فقط افسوس خوردن ازش باقی میمونه .

ای کاش بچه هامون(دختر و پسرش فرقی نداره) میتونستن در مواقع اضطرار درست تصمیم بگیرن . ای کاش جوون این مملکت به خاطر یه حال حداکثر نیم ساعته ، بقیه عمرشو به باد نده .

ای کاش به جای گیر دادن به قسمت ساختمانی داستان ، حواسمون رو میدادیم به قسمت ایدزش ، اینکه اگر کسی آلودست اینقدر وجدان و انسانیت داشته باشه ، که عمدا یا سهوا این بیماری رو به شخص دیگری منتقل نکنه .

بچه هایی که زیر 18 سال هستن و تو این سایت میان تعدادشون کم نیست . یادتون باشه لذت جنسی هر چقدر هم خوشایند و دلچسب باشه ، به یه تار موی سلامت شما نمیارزه حتی اگر طرف مقابل شما خوش تیپترین مرد یا زیباترین و سکسی ترین زن دنیا باشه . برای آلت تناسلی خودتون ارزش قایل باشید .

تن خودتون رو ارزون نفروشید . مذکر و مونث فرقی نداره .
وقتی راحت برای سکس پا بدی ، یعنی بدن سالم و سلامتت رو ارزون فروختی به خطری که ازش آگاه نیستی .

چشمها را باید شست …

0 ❤️

325902
2012-07-17 04:11:46 +0430 +0430
NA

پژمان خدا لعنتت كنه_كاري كردي بيام پا داستانا كامنت بزارم!
محسن خان داستانت قشنگ بود_خسته نباشي.امتيازه خوبي بهت دادم.
آقا ياور شما يه قولي به بنده داده بوديا.يادت رفت?

0 ❤️

325903
2012-07-17 04:23:32 +0430 +0430
NA

پاسورجان بخداشرمندتم ولی سرم بره قولم نمیره.این چندوقت همش سرکارم وباموبایل میام سایت.
اولین باری که بشینم پای سیستم ازخجالتت درمیام داداش.
من کوچیکتم.
اول خواستم لینک دانلودشوبزارم ولی حالاکه بدقول شدم بدون اینکه1کلمشوجابزارم،همشومینویسم.
بازم شرمندتم داداش

0 ❤️

325904
2012-07-17 04:26:34 +0430 +0430
NA

نوكرتم ياورخان_خجالتمون نده_اشكال نداره زحمت ميكشي

0 ❤️

325905
2012-07-17 04:37:32 +0430 +0430

سلام و درود (فکر کنم اولین باری باشه توی کامنت سلام میکنم حالا یکی پیدا بشه بگه علیک سلام ;-) )
محسن داستانت قشنگ بود من به شخصه خوشم اومد.
درسته یه چیزی مثل اون تاپ آستین کوتاه واسه ی تو که نویسنده ی بزرگی هستی سوتی محسوب میشه اونم از نوع اساسیش اما بخش های دیگه ی داستانت اونقدری قوی هستن ی
که یه مساله ی به این کوچیکی به چشم نیاد.
در مورد جزییات هم باید بگم بنویسیشون و توضیحاتت کامل باشه بهتره…اگه درباره ی چیزی توضیح کامل ندی قطعا یه سری دچار ابهام میشن.
چون سطح درک افراد مختلفه یعنی شاید یه نفر با یه اشاره ی کوچیک همه چیز رو بفهمه اما یکی دیگه با 4 خط توضیح دادن اون مساله رو درک کنه و این طبیعیه اون کسی که سطح درکش بالاتره خوندن این همه توضیح یه خورده براش کسل کننده است ولی در عوض تعداد افراد بیشتری جذب داستانت میشن با جزییات بیشتر…گرفتی که چی میگم؟؟ ;-)
خلاصه سعی نکن داستانت رو خلاصه کنی چون به گا خواهد رفت.
دمت گرم و ممنون از داستان قشنگت.
.
.
پاسور تو خودت میخواری به من چه؟؟
.
.
Zamy akash
برادر من چیکارش کنم که این قلم لعنتی مزه اش تلخه دریغ از یه خورده شیرینی :(
نامرد میگه میترسم مرض قند بگیری ولی چشم…
بعد از نوشتن داستان زندگیم شاد و شنگولت میکنم.

0 ❤️

325906
2012-07-17 04:48:21 +0430 +0430

علیک سلام

فقط به خاطر تو

0 ❤️

325907
2012-07-17 05:00:00 +0430 +0430
NA

سلام . داستانات خیلی قشنگه. اما :
همونجور که بقیه گفتند خیلی راجع به ساختمان توضیح داده بودی
تو که قبلاً انبار دار بودی چی شد رفتی تو کار ساخت و ساز؟
بعدشم چطوریه که خودت هنوز نفهمیدی ایدز داری یا نه؟ هرکی جای شما بود بعد از اینکه می فهمید جواد ایدز داره بلافاصله میرفت آزمایش می داد
یه چیز دیگه اینکه از اونجایی که این نوشین خانوم خیلی وحشی تشریف داشته و هم گازت گرفته هم ناخونشو فرو کرده تو گوشتت بعید نیس اونم ایدز بگیره…شایدم توی ادامه ی داستان بگی اونم ایدزیش کردی که صدالبته حققققشه.(البته این نظر منه و شاید بقیه بگن حقش نیس)

0 ❤️

325908
2012-07-17 05:01:33 +0430 +0430
NA

محسن خان…
فهمیدم منظورتون چی بود و هدفتون رو هم از نوشتن داستان درک کردم ، حق باشماست البته تنها مقصر اوضاع اشفته این مملکتی که واقعا هرکی به هرکیه و هیچی تو جایه درست خودش نیست جوونا نیستن…
مشکل ما از فرهنگمون ، دیانتمون و سیاستمونه…مشکل اصلی ما اون بالابالاهاست ، جایی که هیچوقت ما دستمونم بهش نمیرسه چه برسه به این که بخوایم اصلاح ، تعویض و یا تخریبش کنیم…

چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید

0 ❤️

325909
2012-07-17 05:18:45 +0430 +0430
NA

پژمنيف كوفتاروف_وقتي ش م ر رو سوزوندم ديگه پا داستانا كامنت نذاشتم_فقط گه گاهي با اين ومپاير واسه تفريح مي يومديم به نويسنده داستانا فحش مي داديم_گرچه اين امتياز از ما سلب شده!
از موقعي كه تو داستان دادي هي دارم كامنت مي زارم

0 ❤️

325910
2012-07-17 05:24:11 +0430 +0430
NA

داش پاسورفحشاتوتوخصوصی بده تاباکاربریه خودم آپشون کنم به اسم خودت وتخلیه بشی:)

0 ❤️

325911
2012-07-17 05:30:06 +0430 +0430
NA

ياورخان زيادي به اين كفتار فحش مي دم تو خصوصي_از خودش بپرس.مخصوصا به آخرين قسمت داستانش_يه نگاه بكني مي بيني رفيقم ومپاير به جاي من فحش كشش ميكنه.
مي خوام يه آي دي بسازم مخصوص داستانا تا باهاش به حساب كفتار برسم.اين طوري از شر آدمينم خلاص ميشم

0 ❤️

325912
2012-07-17 05:33:07 +0430 +0430
NA

همون ش م ر چش بود؟بیاباهمون ازخجالتشون دربیا.
البت این داش پژمان حسابش جداست.حیفه فحشش بدیم.حتی به شوخی.پای این داستان آخریش هرچی زورزدم چندتافحش بهش بدم دلم نیومد

0 ❤️

325913
2012-07-17 05:35:11 +0430 +0430
NA

پاسور خان میبینم که با پژمان نرم تر شدی؟؟
نکنه …!!
خدا رو شکر.

0 ❤️

325914
2012-07-17 05:35:24 +0430 +0430
NA

ش.م.ر رو سوزوندم.از بس به اين اسم گير دادن.چرا دلت نمياد?
تا جايي كه مي خوره بايد بهش فحش داد بچه پررو رو

0 ❤️

325915
2012-07-17 05:37:07 +0430 +0430
NA

طاها.نرمي در كار نيست.جايي سفت مي گيرم كه معلوم نيست.مگه نه كوفتار

0 ❤️

325916
2012-07-17 05:41:00 +0430 +0430
NA

بچم شکست عشقی خورده بابا.
دلت میاد؟
تازه برادربزرگم مکسی سفارششوکرده بودبهم;)

0 ❤️

325917
2012-07-17 05:45:16 +0430 +0430
NA

عجب!چرا دلم نياد.راستي الان گفتي مكسي به اين بدبخت كوفتار گير مي دن تو مكسي هستي.از اون ورم به من ميگن تو كفتاري!آخه پژمان چيه تو شبيه منه

0 ❤️

325918
2012-07-17 05:46:03 +0430 +0430

عالی بود
همینکه بویی از سن و سال و پختگی به مشام میخوره میشه به داستان امیدوار بود
دمت گرم ولی جون میرزا توی دومیش طرح اختلاط بتن و تیپ سیمان و اسکیل نقشه و مقاومت کششی میلگرد و … رو بیخیال شو بیشتر از کس و کون بگو!!!

0 ❤️

325919
2012-07-17 05:49:07 +0430 +0430

این مادر جنده iranie_dalir هم دیده ملت عموماً کسخلند دکون وا کرده شارژ بدزده!
واقعاً به کجا داریم میریم؟

0 ❤️

325920
2012-07-17 05:49:12 +0430 +0430
NA

آره جون خودت ملت خرن.
بیان شارژمفتی بریزن به حسابت،توهم به کسخلیشون بخندی دیگه؟
خودتی داداش

0 ❤️

325921
2012-07-17 05:52:33 +0430 +0430
NA

حواست باس نوشین خانوم آدم خوار یا خون آشام نباشن :)

0 ❤️

325922
2012-07-17 05:52:56 +0430 +0430
NA

از خودش بپرس شايد نخواد بدونين آبستنه

0 ❤️

325923
2012-07-17 05:52:56 +0430 +0430
NA

بابابیخیال داش پاسور.
مکسی وپژمان چه ربطی به هم دارن؟
کدوم کسخلی همچین فکری میکنه؟
حالابازتووپژمان رومیشه1کاریش کرد.
عجب…

0 ❤️

325924
2012-07-17 05:54:53 +0430 +0430
NA

ياور شواهد و مدارك رو آدمين پاك كرده وگرنه بهت ميگفتم!
كجاي منو اين پيري يكي هستيم!

0 ❤️

325925
2012-07-17 05:55:09 +0430 +0430
NA

شیطون کجاها سفتش میکنی؟
دیروز خودش بهم معرفیش کرد. دیدم سکته کردم.

0 ❤️

325926
2012-07-17 05:59:32 +0430 +0430
NA

کی آبستنه؟
پژمان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از کی؟
از تارزان؟

0 ❤️

325927
2012-07-17 06:01:37 +0430 +0430

ای بابا دیدین ما نیستیم ریختین رو سرم و انداختینم گوشه ی رینگ دارین چپ و راستم میکنید؟
نامردا
راستی پاسور تازه میخواستم راضیش کنم بیاد پای داستانا…با این کارت وجهه اش رو بهم زدی فکر نکنم بیاد هر چند فعلا گوشیش خرابه ;-)
پاکش کن تا نیومده.
نگاه فقط یاور هوای منو داره
ما مخلصیم داداش.
کلا یه مدت دوستان قاط زده بودن.
خبرشو پاسور به من داد که چی به چیه

0 ❤️

325928
2012-07-17 06:03:43 +0430 +0430

جلل خالق
طاها من آبستنم؟
شیطون نکنه تجربه اش رو داری و آبستن شدی؟ ;-)
من که سعادت نداشتم

0 ❤️

325929
2012-07-17 06:03:44 +0430 +0430
NA

عالی بود…

0 ❤️

325930
2012-07-17 06:04:12 +0430 +0430
NA

پ ن پ_نه خدا نكنه از تارزان باشه
جفتشون تو جنگل و دشت و صحرا زندگي ميكنن ازدواج شون نوعي خونوادگي ميشه.اونوقت بچشون كفزان مي شه!

0 ❤️

325931
2012-07-17 06:05:27 +0430 +0430
NA

عالی بود…

0 ❤️

325932
2012-07-17 06:05:51 +0430 +0430

پاسور کاری نکن قید جون مردی رو بزنم و خودم تارزان بپریم سرت که دیگه دیگه…
پریدن همان و کون پارگی همان.

0 ❤️

325933
2012-07-17 06:07:18 +0430 +0430
NA

دلیشوبهت گفتم چرامخلصتم داش پژمان.
البت خودتم کم باحال نیستی;)

0 ❤️

325934
2012-07-17 06:08:28 +0430 +0430
NA

پژمان مگه آبستن نيستي?مگه نگفتي بچه تو شيكمت داري?
اأاا,تازه يه سري اسم بچمونم گذاشته بودن پاسور پير!

0 ❤️

325935
2012-07-17 06:10:34 +0430 +0430
NA

منم مي رم ومپاير رو ميارما!تازه همسايه هامونم هستن با آسانسور ميان

0 ❤️

325936
2012-07-17 06:11:12 +0430 +0430
NA

نه والله ما هم سعادت نداشتیم.
خدا بیامرز مستر جکسون میتونست.این سعادت نسیبش بشه که اونم عمرش کفاف نداد.
ولی پاسور این کفزان عجب چیزی بشه ها!!

0 ❤️

325937
2012-07-17 06:13:46 +0430 +0430
NA

فعلا كه خبري از كفزان نيست!
پاسور پير را درياب

0 ❤️

325938
2012-07-17 06:14:27 +0430 +0430
NA

بازم این جوجوپابرهنه پریدوسط بحث.
جوابموندادی آبجی؟

0 ❤️

325939
2012-07-17 06:17:58 +0430 +0430

یاور حداقل ضایعم نمیکردی :)
الان میان میگن به سفارش یکی دیگه عزیز شده مثل یه فیلمی هست پخش میکنن اسمش چیه ؟؟؟
فکر کنم کره ای باشه که میگفت خودتو با وصل کردن به یه مقام بالاتر بالا کشوندی. :(
حالا شده جریان ما.
پاسور میرم با گوریل میام ها
میرم کین کنگ رو میارم ها
بالاخره جنگلیا با هم دوستن و تارزان پدر همشونو در آورده.
راستی یه طنز درباره ی تارزان و حیوونای جنگل میخوام بنویسم ولی جراتش رو ندارم :)
میترسم فحشم بدید.
قصه توی جنگل اتفاق میوفته.

0 ❤️

325940
2012-07-17 06:18:17 +0430 +0430
NA

پژمانكم خودت مي دوني چقدر دوست دارم,شوخي كردم ناراحت نشي يه وقت_مي خواي كامنتارو پاك كنم

0 ❤️

325941
2012-07-17 06:20:14 +0430 +0430

نه داداش ناراحت چیه؟؟ :)
ولی محسن فکر کنم الان بیاد همه مون رو با اوردنگی بندازه بیرون بگه اینجا رو به گند کشوندین ;-)

0 ❤️

325942
2012-07-17 06:22:29 +0430 +0430
NA

همينم هست فكر كنم كامنتا جالب تر از داستان شدا_راستي ايرج رو به عشقت آپ كردم_برو بخون

0 ❤️

325943
2012-07-17 06:35:43 +0430 +0430

باشه داداش میرم میخونم
البته یه خورده گشادم اگه تونستی لینکشو خصوصی بفرست ;-)
یاور جون شوخی کردم…اتفاقا منم مکسی رو دوس دارم و براش ارزش و احترام زیادی قایلم
دلیلش رو هم توی خصوصی گفتم.
حتی میشه گفت به عشق اون داستان های بعدیم رو نوشتم (بعد از لعنت بر خر مگس)
یعنی میخواستم یه جورایی روی اونو کم کنم (رقابت سالم ها…یعنی میخواستم نظر این نقاد تند و تیز رو در مورد خودم عوض کنم)
الانم خیلی دوس دارم نظرش رو پای داستانام ببینم اما متاسفانه فعلا نیست…
یاور اون داستانه طنزه
یعنی با حیوانات و اینجور چیزاس…خیلی خنده داره ولی یهو دیدی بچه ها گفتن گی محسوب میشه. ;-)

0 ❤️

325944
2012-07-17 06:38:12 +0430 +0430
NA

شوخی کردم بات بابا.
ناراحت نشی1وقت.
ولی سرحرفم هستما:)

0 ❤️

325945
2012-07-17 06:47:21 +0430 +0430
NA

پژمان واست مي فرستم.
من برم يه سر به غار بزن از وقتي تاپيك صادق رو زدم كمتر رفتم اونجا.
دوستان به غار حقيرانه ي ما سر بزنيد خوشحال مي شيم از حضورتون.
من برم تا محسن ننداختتم بيرون

0 ❤️

325946
2012-07-17 06:50:07 +0430 +0430
NA

آبجی شادی گفتم که شنیدم بچه هامیگن به پاچه خواراvipمیدن
خداروشکرکه تونداری:)
داش پژمان گی حیوانات ازنظرشرعی وطبق فتوای علمای والامقام اگرتوجنگل باشه وواسه فرزندآدم بدآموزی نداشته باشه حلاله.
خیلی هم خوبه که طنزه.خسته نشدی بسکه داستانای غمناک هل دادی به شهوانی جماعت؟

0 ❤️

325947
2012-07-17 06:54:03 +0430 +0430
NA

1بارسرزدم غارتون باحال نبود.
تاپیکی که مستی زده بودکه یادته؟باکاربریه ش م ر میومدی.اون باحالتربودداداش
تازه محسن ازخداشم باشه.شوخی شوخی ببین زیرداستانش چه شلوغ شدا

0 ❤️

325948
2012-07-17 06:57:12 +0430 +0430
NA

ياور اون تاپيك واسه بهار بود نه مستي!
چرا خوشت نيومد تمام بچه هاي اونجا تو غارن!

0 ❤️

325949
2012-07-17 07:29:56 +0430 +0430
NA

چه خبر شده اينجا؟
كي به كيه؟
تارزان كيه؟
كفزان كيه؟
كي حامله اس؟
كي زاييده؟
چشمتون روشن!
نوزاد پسره يا دختر؟
مكسي عزيز(جاش خالي)اين وسط چيكاره اس؟
پاسور پير ديگه كيه؟
بابا كس خل مون كرديد رفت!
اصلا اينجا كجاس؟
شهوانيه يا زايشگاه؟
يا ثبت احوال؟
الانه كه ادمين بياد اخطار بده !
بهرحال روشن كنيد قضيه رو
منتظرما!

0 ❤️

325950
2012-07-17 07:32:34 +0430 +0430
NA

سعيد دادا بيخيال تموم شد رفت!
بشين داستان رو بخون

0 ❤️

325951
2012-07-17 07:46:24 +0430 +0430

سعید مثل اینایی که آخر کار وقتی سفره رو جمع کردن تازه یادش میاد باید غذا بخوره یهو عین کماندو میپره وسط میگه غذا چی بود؟
کجاست؟
چه طعمی داشت؟
منم میخوام :(
اوووو پاسور تو بیا تشریح کن چی به چیه
یا نه بیخیالش شو برو تو غارت.
بزار سعید توی کف صابون بمونه
;-)

0 ❤️

325952
2012-07-17 07:48:07 +0430 +0430
NA

تو كف بمونه بهتره!دي

0 ❤️

325953
2012-07-17 08:04:12 +0430 +0430
NA

خوشمان آمد.قلمت خوب بید ولی صحنه های سکسیش رو ساده تر توصیف کن که درکش آسون تر باشه.ولی در کل خوب بید

0 ❤️

325954
2012-07-17 08:09:09 +0430 +0430

سن و سال ما از شلوغی و شلوغ کاری گذشته .

خوش باشید .

0 ❤️

325955
2012-07-17 08:19:25 +0430 +0430
NA

ميگم كوس خلمون كرديد رفت راست ميگم
غار! ديگه كجاس؟
كفتار نكنه همون داستان جنگلي رو داري پيش درآمدش رو شروع ميكني؟
غار؟!
كفتار؟!
براي اينكه قافيه اش جور شه گيتار يادت نره جون هر چي مرده فقط گيتار شماعي زاده رو نبر!
وگرنه هرچي خواستي ببر با خودت تو همون غار!

0 ❤️

325956
2012-07-17 08:21:25 +0430 +0430
NA

منظورمنم همون بهاربود:)
ایناروول کن بابا.
چراکامنتی که پای داستان نفرین گذاشتو بودم حذف شد؟
همش تقصیرشادیه.
دلت خنک شدجوجو؟
آخرعمری ادمین بامون درافتاد

0 ❤️

325957
2012-07-17 08:28:29 +0430 +0430
NA

آخه مسئله اینجاست که جنس اخطارایی که به من میدادبااونایی که به شمانورچشمیامیده فرق میکردآبجی.
1چندوقتی هم که به طورکلی معلق بودم:)
داداسعیداینامیخوان اغفالت کنن ببرنت توغار:)
1وقت گول نخوریاداداش

0 ❤️

325958
2012-07-17 08:47:08 +0430 +0430
NA

ياور جان آدرس غار رو به كيا دادن؟
منكه آدرس ندارم بخوان اغفالم كنن
ضمنا با گيتار سرشون گرمه فكرنكنم نياز به كس ديگه اي داشته باشن

0 ❤️

325959
2012-07-17 08:50:28 +0430 +0430

ای بابا
اصلا شما چرا دخالت میکنید؟
حالا ما یه تیکه ی مشت (دادا سعید رو میگم) گیر آوردیم شما میخواید کارمونو خراب کنید ؟ :(
نمیبخشمتون
الهی رو تخت مرده شور خونه عمودی پهنتون کنن.
الهی مسیول سردخونه یه آدم کیر کلفت و حشری باشه تا وقتی که مردین شب بیاد درتون بیاره و شومبولشو توی ماتحتتون فرو کنه.
دادا سعید کاری به اینا نداشته باش
حسادتشون گل کرده آخه خودشونو نمیخوایم ببریم. ;-)

0 ❤️

325960
2012-07-17 09:25:47 +0430 +0430
NA

بیانگفتم داداسعید؟
کفتارحداقل به بچه های آشنارحم کن.
نویسنده هم اینقد…
آدم یادایرج میرزامیوفته

0 ❤️

325961
2012-07-17 11:05:25 +0430 +0430

برو بابا یاور دلت خوشه :)
میخوام ببرم بهش شیرینی و شکلات بدم بخوره جون بگیره بچه ام

0 ❤️

325962
2012-07-17 11:13:58 +0430 +0430
NA

بفرما نگفتم هي داستان همجنس بازي نذارين اينم نمونه اش، آقا به ما چه ربطي داره اصلا خود ادمين رو ببرين غارتون!
چنان ايشون رو ارشاد بفرماييد تا ديگه گي نذاره!
يا اصلا نويسنده هاي گي نويس(گي نويس ديگه چه صيغه اييه؟!) رو ببريد از ما ديگه گذشته !
ضمنا پژمان خان هم بعله!
مباركه!
خدا همه رو از شر كفتار و پاسور محفوظ فرمايد آمين!

0 ❤️

325963
2012-07-17 11:28:54 +0430 +0430
NA

محسن خان ممنون!
مريم خانوم در نبودم داشتن حيثتمو به باد مي دادن به خاطر اين اومدم_تا آخر اين ماهم بيشتر در خدمت نيستم.
سعيد دادا غار شهواني منظورم بود_جايي واسه گپ هاي دوستان است بياي خوش حال مي شيم

0 ❤️

325964
2012-07-17 13:12:56 +0430 +0430

بیا…
یاور حالا خر بیار باقالی بار کن.
ما بیایم با قاشق ذره ذره آبرو جمع کنیم اونوقت بیان بهمون تهمت بزنن که…
الله و اکبر :(
دادا سعید دستت درد نکنه
الان بیا بگو سرت درد نکنه ;-)

0 ❤️

325965
2012-07-17 13:33:02 +0430 +0430
NA

اين دفعه جديه_دليل برگشتنم رو هم گفتم

0 ❤️

325966
2012-07-17 13:43:41 +0430 +0430
NA

حرف الکی نزن پاسور.
کجامیخوای بری داداش؟

0 ❤️

325967
2012-07-17 13:46:06 +0430 +0430

پاسور کاریت نباشه داداش
با هم میریم ;-)
من پایه ی رفتنم.

0 ❤️

325968
2012-07-17 13:52:57 +0430 +0430
NA

میگم پژمان توازاوناشی که وقتی مهمان میادخونتون واسه شام میبریش بیرون که ازاون وربره خونشون؟

0 ❤️

325969
2012-07-17 13:58:16 +0430 +0430
NA

تو كه مشكل شخصي داري كفتارجان.
ياور من قبلا رفتم و باز اومدم بايد برم

0 ❤️

325970
2012-07-17 14:05:00 +0430 +0430

چه خبره اینجا؟
جریان چیه؟
من کامنتا رو خوندم و خندیدم
ولی چیزی نفهمیدم
غار کجاس؟
میشه ما هم بیایم؟
در ضمن کفتار جون من همه داستاناتو خوندم و دوسشون دارم
کلا زیاد میام ولی فقط می خونم و میرم
این داستان دریک جان هم توپ بود
معلوم بود یه آدم پخته نوشته
عقده ای بازی در نیورده
خلاصه حال می کنم با همتون
عاشقتونم

0 ❤️

325971
2012-07-17 14:15:19 +0430 +0430
NA

پژمان امروز همه رو خندونديم.
دوست عزيز غار شهواني الانم تو تابيكاي داغه

0 ❤️

325972
2012-07-17 14:18:06 +0430 +0430

یاور جون قصه ی تلخ رفتنه …
در شیرینی بوسه غرق بودیم که ناگهان شوری اشک را بر لبانم احساس کردم و فهمیدم که این بوسه،بوسه ی جدایی است.
جدی کم کم دارم میرم بخاطر همینه یه مدت بیشتر میام اینجا و در جمع دوستان شرکت میکنم.
Aziii عزیز
شما نسبت به من و محسن لطف دارید.
غا. جای بدی نیست شما هم میتونید بیاید ;-)
تازه خطرناک هم نیست …بچه ها الکی دارن جو سازی میکنن
پاسور صاحب غاره.
پاسور بپر لینکش رو بزار

0 ❤️

325973
2012-07-17 14:20:31 +0430 +0430
NA
0 ❤️

325974
2012-07-17 14:21:36 +0430 +0430

سلام
چه خبره اینجا؟
جریان چیه؟
من کامنتارو خوندم و خندیدم
ولی چیز زیادی نفهمیدم
در کل الکی خندیدم
غار کجاس؟
میشه ما هم بیایم؟
راستی کفتار جون من همه داستاناتو خوندم و دوسشون دارم
کلا زیاد میام اینجا ولی فقط می خونم و میرم
این داستان دریک جان هم توپ بود
معلوم بود یه آدم پخته نوشته
عقده ای بازی در نیورده
در ضمن میرزا جزییات روهم بنویس
خلاصه حال می کنم باتون
عاشقتونم

0 ❤️

325975
2012-07-17 14:23:06 +0430 +0430
NA

اوكي

0 ❤️

325976
2012-07-17 14:36:21 +0430 +0430
NA

اینجاهمه1جورایی مشکل دارن پژمان خان.
اصلابخاطرهمینم هست که میان اینجاتاازشون فرارکنن
نکنه باپاسورمثل اصحاب کهف میخواین بریدتوغارکه دیگه نمیخواین بیاین؟

0 ❤️

325977
2012-07-17 14:41:55 +0430 +0430
NA

يه جورايي_بريم شايد بعد از نتايج كنكور اومديم_پژمان يه مشكلي داره كه شايد نتونه بياد

0 ❤️

325978
2012-07-17 15:12:12 +0430 +0430

یاور جون دلمون میخواد بیایم ولی…
برای ما هم دعا کنید ایشالا مشکلاتمون رفع بشه.
درسته همه مشکل دارن اما حتی مشکلات هم سایز بندین :(

0 ❤️

325979
2012-07-17 15:14:11 +0430 +0430
NA

دوباره این مردک قرمساق کلاه برداراومد.
مردیکه فکرکردی ملت مثل خودت خرن احمق؟

0 ❤️

325980
2012-07-17 15:33:04 +0430 +0430

مساله ی پاسور شاید کنکور باشه اما مال من چیزی فراتر از اونه.
محسن جون باید ببخشی دیگه…
پای داستان رو کردیم یه تاپیک
بجون خودم اگه بگی همین الان همه رو پاک میکنیم ;-)
البته میدونم خیلی آقایی (صیغه ی هندونه ی نرسیده)

0 ❤️

325981
2012-07-17 16:17:37 +0430 +0430
NA

مريم خانوم فهميديم سن بالايين!دي
بالاخره به دوستان حال داديم كه !
ديديم داستان قشنگه با كامنتامون قشنگ ترش كنيم!
پژمان داش مشكلت بزرگ هست ولي اميدوارم دوباره از زير مشكلات فرار كني نه خودكشي!
مسئله من كنكور نيست !اين اسمه با همه بدبختياش
مريم خانوم.مشكلات مون تو اين سايت حل بشو نيست_مخصوصا كه نرفتم واسم نقشه كشيدن

0 ❤️

325982
2012-07-17 16:22:33 +0430 +0430
NA

آقا محسن داستانت قشنگ بود خسته نباشی…

0 ❤️

325983
2012-07-17 16:25:16 +0430 +0430
NA

آقا محسن خسته نباشی داستانت قشنگ بود

0 ❤️

325984
2012-07-17 16:51:01 +0430 +0430
NA

دوستان ديگه بحث من و پژمان رو در اينجا تموم كنيد_ادامه بحث رو بيارين تو خصوصي يا غار.
آقا محسن من شرمندتم.به خاطر من اينجوري شد.عذر خواهي فراوان

0 ❤️

325985
2012-07-17 17:05:07 +0430 +0430
NA

اتفاقا قصد از گفتنش اين بود كه بدونين هم سن و ساليم و تجربيات گهربار منم چندان قديمي نيس! مال همين نسله و تفاوت نسلها مطرح نيست و اين صوبتا!:-P

همش حل ميشه جوون! غصه نخور!
سايت يا هر جمع مشابه ديگه اي، يه جور واكنش رواني ناشي از استرس هاي موجوده؛ بعدا يه پروپوزال مينويسم و ميدم بخونيد، فعلا تا اطلاع ثانوي گير نديد ديگه! مملكت آزاديه، هر كي هرجا ميخواد بره!
به من چه اصن! بريد اصن!
من نظرات نامربوط خودمو پاك خواهم كرد.
شرمنده ميرزا

0 ❤️

325986
2012-07-17 17:07:27 +0430 +0430
NA

غار خطرناكه
شايد لوات(گى) كارى بشه
من ميترسم بيام

كفتار بايد شب كامنت بزاره ن روز داش
الان مدل زندگى ما كفتاريه شبا بيدار
روزا لالا همراه با درس(كونمو پاره كردن ميگن از دوم دبيرستان بايد واسه كنكور بخونى
اى (ر) كنكور تو كونم
بيچاره شدم)

كفتار راستى داستانتو بزار
اما يه سوال
كينگ كنگ كي رو ميگاد??!
احتمالا با جلق خودشو خالى كنه:-D

راستى اگه فيل ها هم هستن بايد داگى بكنن ديگه !:-D

ياور رو هم به عنوان گردشگر ببر دلش وا شه
فقط حواست باشه يه جفت هم براش ببرى
آخه بكس خوزستان
اگه حشرشون بزنه بالا كينگ كنگ رو هم جر ميدن

داش ياور نكنه ناراحت بشى

0 ❤️

325987
2012-07-18 05:19:35 +0430 +0430
NA

بعد از این همه داستانای تخمی تخیلی یه داستان خوب خوندن داره…
دمت گرم همه چیه داستانت از نحوه شروع داستان و تعریف ماجرا تا توصیف صحنه های سکسش جذاب و دلنشین بود…
قلمت روان و گیراست، جای ابهامی هم تو ذهن خواننده نمیزاره… در کل خوب بود پس ادامه بده…

0 ❤️

325988
2012-07-18 07:39:30 +0430 +0430

خوشمان آمد. :)
ادامه بده داداش. بعد چند وقت خوندن کس شعر چیزی نصیب کیرمون شدتا حد اقل نیم شق شه.
:love:

0 ❤️

325989
2012-07-18 11:36:17 +0430 +0430
NA

داستان قشنگی بود محسن جان
مثل بقیه داستانات عالی بود
مرسی .

0 ❤️

325993
2012-07-18 13:12:41 +0430 +0430
NA

خیلی کم پیش میاد که من برای داستانی کامنت بگذارم. ولی داستانت اینقدر قوی بود (گذشته از چندتا سوتی که بچه ها گفتن) که با خودم گفتم یه خسته نباشی و قلمت همیشه روان باید به محسن عزیز بگم.
دمت گرم
منتظر ادامه داستانت هستم

0 ❤️

325994
2012-07-18 13:12:56 +0430 +0430
NA

دمت گرم خیلی قشنگ بود حال کردم
مث داستانای کفتار به تو هم 100 میدم

0 ❤️

325995
2012-07-24 12:22:43 +0430 +0430
NA

عجبا خوبه بالاخره یکی با جزائیات یه داستانی نوشت می گما هر کی بدون جزئیات داستان بنویسه به فحش خوردن مبتلا می شه … داشتم به این فکر می کردم که داستان سکسی خودمو برای بچه بذارم گفتم نکنه طولانی باشه حوصله خوندن نداشته باشن نگو بابا اینجا همه دنباله سوژه هستن باشه …

0 ❤️