این فقط یه داستان طنز هست و هیچ قصدی برای توهین نداره
روزی از روز ها در قصر پوتیفار زلیخا در حال مالیدم کس خویش بوده و آن را برای پوتیفار گرم میکرد. او عاشق یوسف بود
یوسف بسیار بچه خوشگل بود و همه قصر برای او کف میکردند. حتی گاهی بوتیفار نیز او را انگشت می نمود.
اما زلیخا یوسف را بسیار دوست میداشت و وقتی او را میدید آب از کس اش شر شر می ریخت. اما او جرعت نداشت به او پیشنهاد بدهد چون یوسف بسیار بچه مثبت بود.
خدمتکار دیوث زلیخا هی درون گوش زلیخا فریاد میزد:((آخه زنیکه کسکش کس مشنگ چرا نمیری عین آدم بهش بدی دیوث. خوب برو بده نفله چرا هی تو سر من میگی برم یوسف رو برات جور کنم مگه من جور کن تو ام کس سفید))
برای همین زلیخا دل را به دریا زد و تصمیم گرفت تا به یوسف بدهد.
در روزی از روز ها زمانی که زلیخا بسیار حشری شده بود و بوتیفار هم کیرش سیخ نمیشد او تصمیم گرفت تا دل را به دریا بزند و برود به یوسف بدهد.
او آن روز به آرامی در گوش خدمتکار خود گفت(( هوی خانم یه نقشه کشیدم تا به یوسف بدم فقط تو باید کمکم کنی)) و اینگونه آن روز شوم شروع شد.
زلیخا خود را درون اتاق حبس کرد و شروع کرد به شیو کردن و بزک کردن خود. در همین حین یوسف در آن سوی باغ در حال تمرین شمشیر بازی برای ریز ریز کردن کیر دشمنان خود بود.
خدمتکار به سمت یوسف رفت و به او گفت :((بانو میخواهد درباره مشکلات و شرایط بد زنان مملکت و حجاب بسیار بدشان با تو مشورت کند)) و یوسف نیز که از این قضیه بسیار خوشحال بود به او گفت((چشم حتما خدمتشان خواهم رسید))
زمان آن رسیده بود که یوسف به خدمت بانو برود زمانی که یوسف به اتاق رسید خدمتکار او را به درون اتاق راهنمایی کرد و سپس در را قفل کرد.
وقتی یوسف زلیخا را لخت روی تخت دید ناگهان کیرش راست شد و به زلیخا گفت
هی زلیخا بانو چرا اینگونه اینجا خوابیده اید
-منتظم تا بیایی و مرا بکنی
-نه من نمیتوان این کار را بکنم شما جای مادر من هستید
نوشته: مهدیاشار
مرسی از اینکه تگ طنز رو دوباره به داستانا اوردی دوست عزیز؛ اما طنز، به خلاقیت بیشتری از این چندتا فحشی که نوشتی نیاز داره.
موفق باشی 🌹
خوب بود خوشمان آمد
ادامشو بنویس دستگاه انسان ساز! 😂
اول از همه خوب شد دوباره بین این همه خیانت و جنایت
بی غیرتی و هم جنس بازی یه تگ طنز دیدیم اما همون طور که SexyMind عزیز گفت نیاز به خلاقیت و ایده پردازی بیشتری داری
در ادامه راهت موفق باشی عزیزم 🍁🙂
ب این تیکش حال کردم 😂 😂
یوسف بسیار بچه خوشگل بود و همه قصر برای او کف میکردند. حتی گاهی بوتیفار نیز او را انگشت می نمود.
تو را به خدا امون میسپارم تا کیر سنگیش را بر دستگاه انسان ساز تو فرو بمناید و از ما نخت کستانت انسان سنگی به وجود ارد تا هنگام زایش به سنگ ریزهای رود نیل تبدیل شوی
انخماحووووووووووووووووووووووووووووووو
از انگشت شدن یوزارسیف توسط پوتیفار نتیجه میگیریم دخترا کونی پسندن
لایک ۱۹ تقدیم تو باد مهدیاشار جان
حال کردم بخواطر طنز بودنش 👌
دمتگرم که زحمت کشیدی نوشتی عالی.