محبوبیت روز افزون کیرها (۲)

1401/04/28

...قسمت قبل

اگه قسمت اول رو نخوندین حتما برین بخونین .

توجه توجه :
لازم به ذکره که در همه‌ی قسمت های این عنوان تا حد نهایتا ( 20 الی 25 درصد ) از فانتزیام و تخیل استفاده کرده ام ولی ریشه و پایه و اساس داستان بنده بر اساس واقعیته ، یعنی داستان قسمت اول این عنوان تا حد 80 درصد بر اساس واقعیت نوشته شده و قسمت های بعدی از جمله این قسمت هم تا حد تقریبا زیادی ( 75 تا 80 درصد ) بر اساس ذکر کامل حقایق ، خاطرات و تجربیات بنده نوشته شده و ممکنه هر کسی باور نکنه .

خب بریم سراغ ادامه داستان …

بعد از اینکه با مامانم از خونه خاله م رفتیم بیرون و داشتیم به سمت ایستگاه اتوبوسی که پایین محله بود میرفتیم داشتم در مورد لذتی که بردم و همچنین درست یا نادرست بودن کارمون فک میکردم . ( اسم منطقه ش رو یادم نیس ولی یه جای پر از کوه و کویری بود که تازه داشت ساختمون و آپارتمون سازی توش زیاد میشد و از شهر هم فقط یه ذره دور بود و خونه خاله م هم یه کوچه مونده بود به بالاترین و آخرین کوچه ) .

نمیدونستم دفعه بعد که میریم اونجا چی میشه و نيلو چه فکری تو سرش داره و اصلا بازم دلش میخواد انجامش بده یا نه ، نکنه اگه دعوامون شد همه چیز رو به مامانم یا خاله م لو بده ؟ همینطوری غرق در خیال بودم که رسیدیم به صندلی های ایستگاه . فوری رفتم و نشستم و به فکر کردنم ادامه دادم …
سوال های زیادی تو ذهنم درست کرده بودم :

1.چرا لای پای زنا و دخترا اون شکلیه ؟ …

2.اونا ( جنس مونث ) چطوری می شاشن؟؟…

3.چرا زشته که ما زنا و مردا اونجاهای همدیگه رو ببینیم ؟؟؟…

4.یعنی دلیل فرق شکل لای پای مردا و زنا فقط به خاطر مرد و زن بودنشون هست ؟؟؟… و …

خلاصه گذشت تا اینکه هفته بعد بود که روز پنجشنبه ( اون زمان پنجشنبه ها هم میرفتیم مدرسه ) بعد از مدرسه مامانم که اومد جلو مدرسه دنبالم و از همون جا یه سر رفتیم خونه نيلو اینا . ( اون موقع چهارم دبستان بودم ، تو قسمت اول خجالت میکشیدم بگم ولی الان میگم که چهارم دبستان بودم ) .

اون موقع رفت و اومد و مهمونی ها زیاد بود و مامانم هم زیاد خونه خاله م میرفت و روابطشون خیلی بهتر از الان بود . باید دو دفعه پشت سر هم سوار اتوبوس میشدیم وقتی هم که می رسیدیم به ایستگاه آخر باید سر بالایی رو پیاده میرفتیم که تو اون وقت سال ظهر ها خیلی هم هوا گرم بود .

بالاخره رسیدیم به خونه خاله م . تا رسیدیم من اول رفتم دستشویی و بعدشم رفتم سراغ آشپزخونه که یه لیوان آب بخورم . آب که خوردم رفتم نشستم تو هال خونه جلوی آشپزخونه . نيلو یهو از اتاقش اومد بیرون و هنوز لباس فرم مدرسه ش تنش بود . اومد تو آشپزخونه کنار مامانم و مامانش و گفت : مامان خیلی گشنه م شده امروز ، غذا چی داریم ؟
خاله م جواب داد : آبگوشت بار گذاشتم یه ساعت دیگه آماده میشه ( لهجه حرف زدن خاله م و مامانم و نيلو و خونوادش لری بود ولی من به فارسی عادت کرده بودم و تو خونه همه فارسی حرف میزدیم ولی نيلو با من هم لری حرف می‌زد و هم فارسی . ولی تو متن ترجیح دادم معمولی بنویسم براتون ) .

نيلو با ناراحتی و کلافگی از دست گشنگی از آشپزخونه اومد بیرون و همون لحظه خاله م بهش گفت : برو با آرش تو اتاقت بازی کنین ، غذا حاضر شد صداتون میزنم . نيلو هم اومد سمت من و منم بلند شدم و رفتیم که خودمون رو سرگرم کنیم .

یادمه اون روز تا قبل از اون اتفاقات اصلا تو فکر اتفاقی که هفته پیش با نيلو تجربه کرده بودم نبودم .

نیلو همیشه عادت داشت وقتی میرفت تو اتاقش در رو کاملا می بست . وقتی رفتیم تو اتاق بلافاصله در رو بست . یهو خاله م از تو آشپزخونه صداش کرد : نيلو لباس مدرسه هات رو عوض کن بعد بازی کنین لباسات خراب میشه . نيلو هم گفت : باشه مامان . بعد به من گفت : آرش برو بیرون تا لباسام رو عوض کنم ، بعد که صدات کردم بیا تو . منم سریع رفتم بیرون و در اتاق رو هم بستم . مامانم و خاله م ته آشپزخونه نشسته بودن و اصلا به اتاق دید نداشتن . منم با شنیدن جمله ی آرش برو بیرون تا لباسام رو عوض کنم یهو حس شهوت و شیطونیم فوران کرد و میخواستم از تو سوراخ کلید در نيلو رو دید بزنم و اگه شد کوس و کون و سینه هاش رو ببینم . مخصوصا کوس و کونش رو که از کیرم دلبری میکردن …

قلبم شروع کرد به تپش های تند … گوپ ، گوپ ، گوپ گوپ گوپ گوپ …‌.
همه جا رو چک کردم و از شنیدن صدای صحبت های مامان و خاله م فهمیدم که نشستن و مشغولن .

سریع چشممو بردم سمت سوراخ کلید در …
وای عجب منظره ی نابی بود . دکمه های مانتوی فرم مدرسه ش رو باز کرده بود و شلوارش رو هم تا مچ پاهاش کشیده بود پایین . رنگ شورتش هم سفید متمایل به سبزآبی بود . مانتوش رو زد به جالباسی دیواری و یهو پیرهن آستین کوتاهش رو که زرد رنگ بود رو در آورد و انداخت کنج اتاق . سینه هاش رو که دیدم با اینکه مثل مال زنا قلمبه نبودن ولی کیرم شروع کرد به داغ شدن .
یهو نيلو شلوارش رو از مچ پاهاش در آورد و آویزون کرد کنار مانتوش . حالا فقط یه شورت که جلو و عقبش صورت گربه بود تنش بود . کیرم سیخ سیخ شده بود و داشت زیپ شلوار لی م رو پاره می‌کرد . خط کوسش پارچه شورتش رو مکیده بود داخل خودش و کاملا معلوم بود که با یک کوس تپل و کلوچه ای طرف هستم . کونش هم که حساااااابی تپل مپل بود ، که بایدم می‌بود . عاشق غذاهای چرب بود مخصوصا کله پاچه زیاد می‌خورد . از کجا می دونم ؟ مامانش زیاد از خوراک نيلو تعریف می‌کرد و چند باری هم که صبح ها از شب قبلش خونه شون بودیم با چشمام دیدم . تغذیه هم زیاد میبرد مدرسه و حسابی به شکمش می‌رسید .

از تغذیه نيلو که بگذریم یهو دیدم که …
شورتش رو تا نزدیک زانو هاش کشید پایین و اون مثلث برمودای پر رمز و رازش ، اون پیتزای پپرونی باد کرده ش رخ نمایی زیبایی رو به نمایش گذاشت . با هر دو دستش کوسش رو باز کرد و داشت داخلش رو نگاه می‌کرد .
از اون فاصله حس میکردم میخوام در رو باز کنم و برم کلوچه ش رو گاز بگیرم و بلیسم و بخورم ؛ ولی امان از درد دوری ، امان از درد دوری .
ولی ؛
اگه میرفتم ممکن بود …
اگه میرفتم ممکن بود … ، اگه میرفتم ممکن بود … و …
نمیدونم ، کاش میرفتم …
چه اتفاقی ممکن بود بیفته ؟؟؟ …
هنوز هم دوست دارم بالاخره جوابش رو بفهمم …
تو همین فکرا بودم که یهو نيلو شورتش رو کامل کشید پایین و در آورد و برد انداخت تو سبد لباساش . دیگه شورت نپوشید ، سریع یه شلوار پارچه ای گشاد با گل های سیاه سفید پوشید و یه پیرهن صورتی نوشته دار هم تنش کرد . هول کردم و سریع چشمم رو برداشتم و رفتم نشستم تو هال .

نيلو در اتاقش رو باز کرد و اومد سراغم ، کیرم از زیر شلوار مثل موشک زده بود بیرون . همونطوری که داشت میگفت آرش دیگه بیا بریم بازی فهمیدم داره نگاش میکنه و چشماش بهش خیره شده ؛ منم سریع بلند شدم و رفتیم تو اتاق و در رو هم بستیم .

نيلو شروع کرد : خب حالا چی بازی کنیم ؟ منم شروع کردم نظر دادن و نگاه کردن به اطراف اتاق . یه زاویه ای هم ایستاده بودم که کیرم تو دید نيلو نباشه .
نيلو گفت : بیا منچ بازی کنیم ، تازه خریدم . بعدش شروع کردیم بازی کردن و یه بیست سی دور که بازی کردیم صدای خاله م اومد : بچه ها بیاین سفره رو پهن کنین .

رفتیم و ناهار خوردیم …
نيلو بعد از نهار خوابش گرفته بود ؛ رفت خوابید تو اتاقش اما قبلش بهم گفت : بعد بیدار میشم میریم پایین تو پارکینگ دوچرخه سواری . منم که عشق اول و آخرم دوچرخه بود خوشحال شدم و قبول کردم .
عصر که شد خاله و مامانم تصمیم گرفتن که برن بازار و سه چهار ساعت دیگه سریع برگردن خونه تا من و مامانم هم برگردیم خونه خودمون . مامانم بهم گفت همین جا بمون شیطونی هم نکن تا من و خاله بریم بازار و برگردیم . ازش قول گرفتم که دفعه بعد که رفتیم بازار برام یه سی دی جدید بخره و اونم قبول کرد و رفتن ( اگه یادتون باشه اون زمان آلبوم سی دی هم داشتیم که هر سی دی رو هم دویست بار نگاه میکردیم ؛ عجب دوران قشنگی بود … ) .

وقتی مامان و خاله رفتن منم در رو بستم و رفتم بالا و تو هال نشستم ‌. خونه خاله م همیشه ی خدا سرد بود و منم بعد یه نیم ساعت خوابم گرفت و همونجا دراز کشیدم و خوابیدم . فک کنم یه ساعت بعد بود که حس کردم یکی دستم رو تکون میده … یهو شنیدم : آرش پاشو من بیدار شدم بریم بازی کنیم .
بعد چند لحظه بیدار شدم و دیدم نيلو بالاسرمه . گفت : پاشو دیگه بریم تو پارکینگ دوچرخه سواری . منم پاشدم چشمام رو یکم مالیدم و یه لیوان آب خوردم و اومدم که با نيلو بریم پایین که یهو دوباره صحنه های کون و کوس نيلو جون تو ذهنم شروع به پخش مجدد کردن . کیرم هم یه تحریک کوچیکی شد و یه ذره سیخ شد ؛ ولی بیخیال شدم و رفتیم پایین . داشتیم دوچرخه بازی میکردیم که دیگه مغزم شروع کرد به داغ شدن . موقعیت خیلی عالی بود . هیچکس جز من و نيلو خونه نبود . اونم که گفته بود دوباره اون بازی رو میکنیم ولی اصلا انگار نيلو یادش نبود که چه چیزی بین ما رخ داده .
تو همون زمانی که نوبت نيلو بود که سوار دوچرخه بشه تپش قلبم بالا رفت و تند تند شد …

گوپ ، گوپ ، گوپ گوپ ، گوپ گوپ گوپ گوپ …

دیگه نمیتونستم پنهونش کنم … به نيلو گفتم : نيلو یادته ، … دفعه قبل که اومدم خونتون یه بازی جدید کردیم ؛ همونی که گفتی تو مدرسه یاد گرفتی ، میای دوباره بازیش کنیم ؟ نيلو دوچرخه رو نگه داشت و گفت : چجوری بود ؟
گفتم : همونی که شلوارهامون رو می‌کشیدیم پایین . نيلو یه نگاه معناداری بهم کرد و با خوشحالی گفت : من که خیلی اون بازی رو دوست دارم ، میخوای اون بازی رو بازی کنیم ؟ گفتم : آره منم خیلی خوشم میاد ، خیلی کیف میده .
نيلو گفت : خب ، باشه پس باید برگردیم بالا .
ولی اولش باید بریم خودمون رو نوبتی تو دستشویی بشوریم که تمیز باشیم .
نيلو ادامه داد : بعدشم باید بریم تو اتاق یا تو حموم یا بالای راه پله ها تو پشت‌ بوم که اگه مامانامون اومدن یه وقت نبیننمون چون خودتم میدونی که این بازی زشته .
منم گفتم : آره نباید بفهمن ، من دوست دارم همیشه این بازی رو بکنیم .
نيلو گفت : آره منم دوست دارم . خب ، بیا بریم بالا تو دستشویی .

رفتیم و خودمون رو حسابی با شیلنگ دستشویی شستیم .
تصمیم گرفتیم که بریم تو اتاق نيلو و در رو هم قفل کنیم و همونجا …

در رو که قفل کردیم کیر من دل تو دلش نبود که به خیال خودش بره و لای پای نيلو رو بشکافه و همونجا فرآیند تولید مثل و بقای نسل رو انجام بده ( ولی من که اون زمان نمی دونستم که کیر باید بره لای کوس و اصلا کیر و کوس توانایی های دیگه ای هم به جز پاشیدن شاش تو دستشویی دارن ) .

الان که فکرش رو میکنم دلم خیلی به حال کیر بیچاره م میسوزه ‌. طفلکی فقط سیخ میشد و منتظر غلاف ( کوس ) ش بود ولی من نمیدونستم .

اول نيلو گفت : تو اول شلوارت رو در بیار ، بعد هم نوبت منه .
منم زیپ و دکمه شلوارم رو با خوشحالی در اعماق وجودم باز کردم و شلوارم رو تا مچ پا کشیدم پایین . بدنم از هیجان میلرزید . همون موقع نيلو گفت : آرش میگم یه فکری ؛ بیا کامل لخت بشیم و بریم تو حموم و خودمون رو به هم بمالیم . این رو که گفت همون موقع تو دلم ذوق مرگ شدم که یهویی یادم افتاد اگه مامانم و خاله م بفهمن و گیر بیفتیم چه فاجعه ای به بار میاد . به نيلو گفتم : نه ، من میترسم مامانامون بیان خونه و بفهمن چی کار میکردیم .

نيلو هم گفت : راست میگی ولی اینجوری بازی خیلی باحال تر و راحت تر میشه . میریم تو حموم و زود بازی مون رو تموم میکنیم و میایم لباسامون رو می‌پوشیم ؛ یه ساعت و نیمه که اونا رفتن ، تا برسن خیلی طول میکشه و بازی ما هم تا اون موقع تموم شده .

تپش قلبم همینطوری تند تر میشد و بدنم هم داغ شده بود و کیرمم اصلا عین خیالش نبود که ممکنه به فنا بریم …

من گفتم : نمیشه همینجا لخت بشیم و بازی کنیم ؟؟؟
نيلو جواب داد : بیا دیگه اگه نیای دیگه باهات این بازی رو نمیکنما . هیچی نمیشه ، سریع بازی رو تموم میکنیم .

منم دیدم نه خیر انگار شهوتم بر اراده م غلبه کرده و نمیتونم این بازی رو انجام ندم … گفتم : باشه و بعد کاملا ساکت شدم .

شروع کردیم به لخت شدن …

من سریع خودم رو لخت کردم و فقط یه شورت پام مونده بود .
بعد که نيلو مطمئن شد که من لخت شدم گفت : پس چرا شورتت رو در نمیاری ؟

گفتم : تو هم لخت شو بعدش منم شورتم رو در میارم .

نيلو گفت : باشه و شروع کرد به برهنه شدن جلوی من و کیر جویای کوس من ؛

اول پیرهنش رو در آورد ، سینه هاش یکم پف کرده بودن و از حالت صاف در اومده بودن ، دلم میخواست بمکمشون .
بعد رفت سراغ شلوارش … داشت آب از دهنم سرازیر میشد و هی آب دهنم رو قورت میدادم که نفهمه . کیرم هم حسابی داغ شده بود و کلاهکش سرخ و بزرگ شده بود . ناگهان جلوه ی زیبایی آسمانی پدیدار شد ؛ چهره ی کپل مپل و رخ تراشیده ی زیباش با اون شکل هندسی بی نظیرش یه تیکه استیک گوشت خوشمزه و لذیذ رو تو ذهنم تداعی می‌کرد . شلوارش رو در آورد و با پیرهنش گذاشت داخل کمد اسباب بازیهاش . منم لباسام رو جمع کردم و تو کمدش گذاشتم .

نيلو با لبخندی شهوتناک گفت : خب حالا می تونیم بریم تو حموم ، در رو باز کن . حموم هم دقیقا چسبیده بود به بیرون در اتاق نیلو سمت چپش .
اومدیم بیرون و در اتاقش رو بست . در حموم رو باز کرد و دمپایی ها رو شوت کرد کنج حموم و منم رفتم داخل و در بسته شد …

این داستان هنوز ادامه دارد …

ادامه داستان فقط با استقبال شما عزیزان نوشته خواهد شد . خواهشمندم در نظراتتون به بنده توهین نکنید . به هر حال داستانی بود که میخواستم حداقل یه نفر دیگه هم بتونه ازش لذت ببره .

در صورت پسندیدن ، ممنون میشم داستان رو لایک کنین که باعث دلگرمی منه .

نوشته: M.R.R.P


👍 21
👎 2
19401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

885756
2022-07-19 01:39:48 +0430 +0430

عزیزم ما که ۳۰سالمون شده خجالت میکشیم بگیم کیر توچهارم ابتدایی بودی واینقد کیرم کیرم میکنی وداشت زیپ شلوارتم پاره میکردوجدانا؟بابا به اون میگن دودول.پسرمن الان پنجم ابتدایی هست گاها میبینم اتفاقی چیزی به اسم کیر نمیبینم.اصلا هنوز اون نقطه شهوت وارضا وسکس رو درک نکرده چون کودکه و نابالغ.چرندیات وجفنگیات هم حدی داره قرارنشد توهین کنی.شمادراون سن هنوز معنی دکتربازی رم نمیدونستی.کاش سن خودت رو حداقل نمیگفتی تا خواننده بتونه ارتباط بگیره وعصبی نشه

0 ❤️

885758
2022-07-19 01:50:14 +0430 +0430

با اینکه کسشره ولی باحاله
لایک حلالت

1 ❤️

885798
2022-07-19 06:07:14 +0430 +0430

عمویی آخر داستان چی میشه آخرش. دو قسمته فقط از زمان بچگیات داری میگی

0 ❤️

886371
2022-07-22 02:57:40 +0430 +0430

خوب بود بازم بنویس

0 ❤️