محسن و دخترخاله

1395/08/03

سلام اسم من محسن 31 سال دارم این قضیه مال پنج سال پیش میشه من دانشجوی یکی از شهر های جنوبی بودم بچه درسخون یک چند روزی بود که مزاحم تلفنی داشتم خیلی رو اعصاب بود در ضمن من از اونای هستم که خیلی به ندرت جواب تلفن را میدم و خیلی خوش خواب هستم در اولین فرصت خوابم این بنده خدا هم ول کن نبود دیگه بی اعتنا به شماره شده بودم خط عوض کردم بعد چند روز دوباره به خط جدیدم زنگ میزد داشتم از تعجب شاخ در میاوردم دیگه شروع کردم به فوش دادن به یارو هر فوشهم که میدادم از رو نمی رفت این قضیه یک ماهی ادامه داشت تا این که یک روز زنگ زده بود از اون ور تلفن یکی صداش زد من اصلا باور نشد که اون این کارو بکنه پیگیر شدم شمارش گیر بیارم همون شب شمارش گیر اوردم بله شماره خودش بود از یک شماره دیگه بهش زنگ زدم تا صدا من شنید شوکه شد این دفعه نوبت من بود اذیتش کنم اونم مثل من دانشجو بود تو یکی از شهرهای استان خراسان خیلی ازدستش ناراحت بودم از یک طرف اصلا فکر نمی کردم که اون این کارو بکنه چقد بهش فوش دادم از رونرفت وقتی هم بهش زنگ زدم فهمید که شناختمش گوشی را داد به یکی از دوستاش اون معذرت خواهی میکرد و میگفت فقط قصد شوخی داشتن از این به بعد تماس با تلفن شروع شد اولش در حد حوال واحوال بعد به کلمات عاشقانه بعد هم به سکس تلفنی شروع شد بعد یک مدت بد جوری تو کف هم رفته بودیم منتظر بودیم تعطیلات پایان ترم برسه هر دوتا برگردیم به شهرستان اون ترم یکی از طولانی ترین ترمهای دانشگاه بود تعطیلات رسید من هم به عشق دیدن اون راهی شهرستان شدم شب داخل اتوبوس همش تو فکر این بودم که چه طوری همدیگر ببینیم اخه رابطه خانوادگیمون اصلان خوب نبود روز اول با تلفن با هم در ارتباط بودیم دیدم اینجوری فایده نداره ما به شوق دیدن هم امده بودیم قضیه را به داداشم گفتم و قرار شد خونه خودشو برام خالی کنه اما حرف تو دهنش نمونده بود به خانومش همه را گفته بود اونم بنده خدا بدون اینکه به ما چیزی بگه خون را خالی کردم من هم با اون هماهنگ کرده بودم نزدیکای ظهر زنگ زد که من دارم میام من هم کلید گرفتم رفتم خونه منتظر شدم یک نیم ساعتی شد که امد اول که همو دیدیم جفتمون رنگ صورت از دست داده بودیم زنگ که زد در رو باز کردم با ه دست دادیم دستمون اینقدر خیس بود که باورش برا همه دوستان سخته اما یک دست کوچک ولطیفی داشت که حسمو عوض کرد رفتیم داخل با حال احوال پرسی من رفتم داخل اشپز خانه چای و میوه بیارم مشغول بودم که بو عطرش را حس کردم برگشم پشت سرم بود گفت چکار میکنی گفتم دارم چایی میوه برات میارم گفت نمی خواد باید زود برم گفتم کجا گفت خونه زیاد نمیتونم واستم الانم امدم با هزار دروغ پیچوندن چادر سرش بود گفتم چادرت دربیار راحت باش گفت میترسم داداشت بیاد تو گفتم راحت باش رفته سر کار برا اولین بار بود که اینقدر به هم نزدیک شده بودیم بعد چایی ومیوه و یک کم حرف از دانشگاه ازین حرفهای چرت وپرت همش تو فکر اسمس سکس بودم که به هم میدادیم ازون طرف هم بدجوری کیرم شق شده بود جوری که اگه دقت میکردی از روی شلوار کاملا معلوم بود بهش گفتم راحت باش اخه هنوز چادرش دورش انداخته بود با هزار کلک چادرش انداختم اون ور خیلی خجالت می کشید البته من هم اما شیطون نه حرف کشیدم به اسمس های که به هم میدادیم ادامه دارد اگر از سبک نوشتنم خوشتان امد بگید بقیش هم بنویسم ولی خواهشن فوش ننویسید .

نوشته: محسن


👍 2
👎 13
47798 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

562015
2016-10-24 21:31:12 +0330 +0330

خوشمان نیامد، لطفاً ادامه نده…

1 ❤️

562027
2016-10-24 22:41:04 +0330 +0330

خوب نبود

0 ❤️

562028
2016-10-24 23:02:34 +0330 +0330

عجب داستاني! من كه حال كردم ولي حال+ت تهوع

0 ❤️

562030
2016-10-24 23:41:22 +0330 +0330

باید اسم اینا رو بزارن کستان سکسی:/

0 ❤️

562034
2016-10-24 23:55:38 +0330 +0330

hhhh

0 ❤️

562036
2016-10-24 23:59:45 +0330 +0330

باقی مشخصه ننویس

0 ❤️

562042
2016-10-25 00:46:30 +0330 +0330

ادمی ک ب ناموس فامیل بزنه، کیر تو نفسش…!

0 ❤️

562049
2016-10-25 01:16:20 +0330 +0330
NA

جون ننت ديگه ننويس خوشمان نيآمد

0 ❤️

562069
2016-10-25 07:01:34 +0330 +0330

کونی از وقتی داستانتو خوندم کیرم راست نمیشه بردمش دکتر گفت افسردگی گرفته

0 ❤️

562074
2016-10-25 07:48:46 +0330 +0330

والا خوشمون نیومد ، هول هولکی نوشتی ، پر از غلط املایی ، داستانتم روند خوبی رو پیش نگرفت ، در واقع اصلا ارتباط برقرار نکردم باهاش

0 ❤️

562075
2016-10-25 07:51:30 +0330 +0330

همینکه شانست رو واسه نوشتن امتحان کردی خوب بود.نویسندگیت خوب نیست متاسفانه.اما من لایکت میکنم چون از بیشتر داستان های گی و سکس با محارم بهتر بود.اما سعی کن بیشتر کار کنی و بهتر بشی اون موقع بنویس

0 ❤️

562082
2016-10-25 08:22:22 +0330 +0330

محسن دوست عزیز ?
سعی کن بهتر بنویسی خیلی تکراری بودش اوایل داستانت

0 ❤️

562086
2016-10-25 09:24:53 +0330 +0330

shit 🙄

0 ❤️

562089
2016-10-25 10:22:50 +0330 +0330

بد نبود اما میتونست بهتر باشه

0 ❤️

562101
2016-10-25 12:54:16 +0330 +0330

خوشتراش ? :D

0 ❤️

562112
2016-10-25 14:35:50 +0330 +0330

خوشم نیومد 🤮
چای و میوه رو گفتی تا فحش شربت نخوری :)

0 ❤️

562116
2016-10-25 15:53:29 +0330 +0330
NA

کسشر ترین داستانی که تا حالا خوندم نبود

0 ❤️

562123
2016-10-25 18:00:19 +0330 +0330

chos sheri bish nabod 🤮

0 ❤️

562127
2016-10-25 19:21:21 +0330 +0330

كيرم تو سر در داستانت

0 ❤️

562133
2016-10-25 21:12:12 +0330 +0330

ای بابا هیجی برا گفتن ندارم

0 ❤️

562244
2016-10-26 15:56:21 +0330 +0330

Khaste konande bod

0 ❤️

562289
2016-10-27 01:01:53 +0330 +0330

به ترتیب اولویت توروح پدر:
1‏- معلمین پایه اول تا پنجم ابتداییت
2‏- ‎‎دبیرهای فارسی و دستور پایه اول تا سوم راهنماییت‎‎‏
3‏- ‎‎دبیرهای ادبیات و متون فارسی دوره دبیرستانت‎‎‏
4‏-استاد نامحترم ‎‎ادبیات عمومی‎‎‏ دانشگاهت
5‏- ریاست ملعون ‎‎دانشگاه‎‎‏ متبوعت
6‏- و . . .
:-|

0 ❤️