سلام
این داستان برای شش ماه پیشه و واقعی زیاد هم بلد نیستم جذاب تعریف کنم اما خب تا حد ممکن خاطره رو میگم
من در یکی از فروشگاهای زنجیره ای کار میکردم ک تقریبا مشتری ثابت و رهگذر داشتن
در بین این مشتریهای ثابت خانمی بود خیلی شیک و اندامی معمولی
ک هفتگی میومد خرید میکرد
ک کم کم دیگه میشناختیم ک این خانم مشتری ثابت هستن و باهاشون با احترام صحبت میکردیم و کمکش میکردم وسایلاشو بزاره داخل ماشین.بعضی وقتا تنها و بعضی وقتا با دوتا بچشهاش میومدن خرید
منم خانم مهندس صداش میزدم
کیک روز وسایلاشو داخل ماشین میزاشتم گفت ب نگو مهندس من ن مهندسم ن شوهرم شوهرم رفته انگلیس کارگری میکننه منو بچه ها اینجاییم الان دوسالی میشه رفته یا بهم بگو اعظم خانم یا خانم محمدی
یکماهی گذشت من رفته بودم برای خودم پیراهن بگیرم تو بازار اعظم رو دیدم باهم احوال پرسی کردیم و گفتم میخوام پیراهن بخرم سلیقه ندارم میای برام انتخاب کنی در کمال ناباوری اومد پیراهن رو انتخاب و خودش برام خرید نذاشت من بخرم تعجب کردم گفت کادوی من ب تو فقط ب کسی نگو. شمارشو گرفتم ی مدتی باهم چت میکردم کلا تمام مشکلات و حرفای خصوصیشو دیگه ب من میزد ک دوساله تنهام و کسی نیس پیشم و فقط دارم بچه ها. و بزرگ میکنم این حرفا روز تولدتش شد براش عطر خریدم گفت امشب بچهها رفتن خونه عموشون تنهام منم بعد فروشگاه رفتم عطر بدم بهش گفت بیا بالا رفتم خونه دیدم با دامن و تاپ اومد جلوم و تعارف کرد بیام داخل اولش نگران و ترسیدم چون اولین بار بود باخانمی تنها صحبت میکردم
عطر دادم بهش اومد اومد بغلم محکممنو گرفت منم از خدا خواسته بوسش میکردم ک رسیدم ب لبو گردن ممه هاش دیگه خودش ادامشو رفت سریع لخت شد منم وادار کرد ب لخت شدن و اون کون و کوس تپل دست نخورده ای ک دوسال بود کیر ندیده بود رو سیراب کردم و تا صبح بغل هم بودیم و و این کارمون تا شش ماه ادامه داشت و حتی بهم پول هم میداد تا وقتی ک شوهرش از انگلیس برگشت ک دیگه همو ندیدیم
نوشته: ن
واقعی ترین داستانی که داخل تاپیک بود
خدایی نگفت قدم تیر برقه و هیکلم فلان و بسار
خیلی صاف و صادق
خوشم امد
نوش جونت
از این خانم ها داخل زندگی ادم بیاد واقعا خوشبختیو میشه چشید
من لایک کردم ، ساده و خوب بود
همینکه نگفتی زنه از کیرت حیرت زده شد و کیر کلفت و ۲۰ سانتی هستی تقدیر داره
ی جوری نوشتی مخ زنی هر کی نخونده باشه مخش سوپاپ کج میکنه که تو چه هنری بخرج دادی د مخ طرفو زدی😂
مختصر و مفید فقط ننوشتی که وقتی آبت اومد یهو از خواب بیدار شدی
به نظر منم راست میگفت.همینکه حوله جانذاشته بودو. شربت و این کوس شعرا توش نبود عالی بود
این داداشمون حین جق داشت مینوشت تا اومد و تموم کرد
کوتاه و مختصر و مفید بود
نمیدونم یه سری از داستان چی انتظار دارن، هر چی بنویسن فقط فحش میدن
من ِ میلف باز باور میکنم این داستانو
شاید هرکس بلد نیس ارتباط بگیره براش عجیب غریبه اینجور مخ زدنا ولی زنها واقعا همینن
داداش اومدی فحش خوارمادر بخری برا خودت ؟ ننویس